به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 25
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 03 مهر 94 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    991
    امتیاز
    7,073
    سطح
    55
    Points: 7,073, Level: 55
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,771

    تشکرشده 1,881 در 749 پست

    Rep Power
    112
    Array

    نام این رفتارهای من چیست ؟ غرور ؟

    تا به حال تو همه عمرم حتی یک نفر بهم لقب مغرور رو نداده . اما رفتارهایی دارم که نمی دونم اسمشون چیه ؟ احساس می کنم خیلی مغرورم. اگه کمکم کنید ممنون میشم.

    همه چیز از وقتی شروع شده که خودم یادم میاد. یادمه یه دختر ساله 5-6 ساله بودم. فرزند یکی مونده به آخر با تعداد زیادی خواهر و برادر . یادمه سرویس بهداشتی خونه ما خراب شده بود و برای مدتی مجبور بودیم از سرویس بهداشتی ای که تو حیاط خونه قرار داشت استفاده کنیم. ما طبقه دوم زندگی می کردیم. یادم هست که مامانم به همه ما که تقریبا بچه های کوچیکی بودیم و من که از همه کوچکتر بودم اکیدا توصیه کرد که اگر نیمه شب نیاز داشتیم از سرویس بهداشتی استفاده کنیم ، حتما اونو بیدار کنیم تا همراهمون بیاد. یادمه نیمه شبی از خواب بیدار شدم. رفتم و آروم بالای سر مامانم ایستادم. اما هرکاری کردم نتونستم بیدارش کنم. یه احساس غرور بود ، یا یه احساس دلسوزی برای مامانم که چرا باید از خوابش به خاطر من بیدار بشه . به خاطر همین رفتم و در رو باز کردم و خودم رفتم. از پله ها روان شدم. پنجره ها رو می دیدم و باد برگ ها رو تو پنجره ها تکون می داد. انگار که یه آدم پشت پنجره ها بود. آروم آروم دو طبقه پله رو رد کردم. و بعد یه راهروی خیلی طولانی و دراز و تاریک . آروم آروم در حالی که به پشت سرم و جلوم مدام نگاه می کردم چفت در رو برداشتم و مقابلم حیاط خونه بود. یه حیاط تاریک و پر از برگ. به بالای دیوارها نگاه می کردم و همش احساس می کردم الان اشباح و ارواح روی دیوارها هستن. قلبم آنچنان می زد که نبضش رو توی صورتم احساس می کردم. دستام از ترس یخ زده بود. اما باز هم ادامه دادم.

    نه اون شب و نه هیچ شب دیگه ای ، اگرچه به مامانم قول می دادم که این بار بیدارش می کنم ، نتونستم بیدارش کنم و ازش بخوام که همراهیم کنه . اون همه ترس می ارزید به اینکه بخوام غرورم رو بشکنم و اونو بیدار کنم و خودم رو یه دختر بچه ترسو و وابسته به مامانش و نیازمند نشون بدم.

    و من بزرگتر شدم. هرگز غرورم اجازه نداد از مامانم ، بابام و خواهرا و برادرام کمک بخوام. هیچ وقت از کسی خواهش نکردم که برام کاری انجام بده ، تا به حال به کسی التماس نکردم. هرگز از پدر و مادرم درخواست لباس ، پول ، خوراکی ، اسباب بازی و .... نکردم. هرچیزی رو خودشون برام می گرفتن . اگر نمی گرفتن هم غرورم اجازه نمی داد ازشون بخوام.

    دانشگاه قبول شدم. دولتی . یه مقدار کمی هزینه می خواست. بابام می خواست بپردازه و من مدام تاکید می کردم که من این پولو به عنوان قرض ازت می گیرماااا. بعدا بهت بر می گردونم. اونم می گفت باشه . تو فکرشو نکن. رفتی سر کار ازت می گیرم.

    حتی وقتی تو دانشگاه عاشق شدم نتونستم ابرازش کنم. خودم رو کشتم و طاقت آوردم و دم نزدم.

    صبح های زود که می خواستم برم دانشگاه و خیابون و کوچه تاریک بود پدرم ازم می خواست که تا ایستگاه اتوبوس برسوندم. اما اجازه نمی دادم . با ترس و لرز می رفتم. اما نمی تونستم ببینم اون برام کاری انجام بده.

    مقداری از کارای خونه به دوش من بود. حتی شب هایی که امتحان داشتم و می دونستم درس نخوندم ، هرگز از کسی نخواستم که کارای خونه رو انجام بده تا من به درس هام برسم. وقتی هم مادرم به اجبار منو می فرستاد پای درس و می گفت خودم کارا رو انجام می دم بغض می کردم و احساس بدی بهم دست می داد. احساس اینکه کسی داره کار منو انجام میده و من چقدر بی عرضه ام و چقدر نیازمند و چقدر محتاج و .....

    بارها شد که مریض بودم و شب رو درد کشیدم. اما غرورم اجازه نداد که به خانواده اینو بگم و ازشون بخوام نیمه شب بیدار بشن و منو به پزشک برسونن.

    حتی وقتی شغلم رو در معرض از دست رفتن دیدم هرگز ازشون نخواستم شغلم رو به من برگردونن. کارم اون قدر عالی بود که اون ها عدم حضور من رو به شدت احساس می کردن. یه جورایی اون ها نیازمند به من بودن . پس هرگز به خودم اجازه ندادم که ازشون خواهش کنم و مدام هم بهشون گفتم که اگر قسمت باشه و خدا بخواد همکار میشیم بازهم .

    اما در مقابل همه اینها
    به همه آدم هایی که بهم نیاز داشته باشن با کمال میل و با خوشرویی زیاد کمک می کنم. احساس کمک کردن به دیگران هر لحظه مثل یه خواهش تو وجودمه. طوری برخورد می کنم که هرگز احساس نیازمند بودن به من رو نداشته باشن. موقعی که کمک می کنم بهشون میگم خودم این طوری راحت ترم و خودم دلم میخواد کمکشون کنم. ته قلبم از کمک کردن به دیگران احساس شادی خیلی زیادی می کنم . هرگز موقعی که به کسی کمک می کنم خودم رو دست بالا نمی گیرم و طوری برخورد می کنم که کارم واقعا انسان دوستانه باشه و .....

    یه صدایی همیشه تو وجودم میگه : آسمانی خودت می تونی . به کسی نگو . خودت کارت رو انجام بده . نترس . می تونی . نیازمند نباش. محتاج نباش. مستقل باش. وابسته نباش . هرگز حتی وقتی نیاز به کمک دارم از کسی خواهش نکردم.

    این رفتار حتی خودش رو تو این سایت هم نشون میده . من خیلی راحت می تونم از آقای sci و فرشته مهربان و ... برای دیگران کمک بخوام. اما تو تاپیک قبلیم خودم رو کشتم تا تونستم از آقای sci خواهش کنم که به تاپیکم سر بزنه . چقدر احساس حقارت و ناتوانی می کردم و چقدر خجالت زده بودم که این منم که دارم میگم بهم کمک کنید.

    اسم این رفتارهای من چیه ؟ غرور ؟ کمال گرایی ؟
    تا به حال از این رفتارهام کسی آزرده نشده . خودمم راضی ام. اما آیا با ازدواج کردن این رفتارها موجب آزار و اذیت طرف مقابلم میشه؟

    الان هم یک ساعته این مطالب رو تایپ کردم و میخوام از یه نفر که این تاپیک رو می خونه درخواست کنم که از آقای sci بخواد که به این تاپیکم نگاهی بندازه. اما جمله مناسبی پیدا نمی کنم. اگه ممکنه این کار رو برای من انجام بدید .

    - - - Updated - - -

    اینم شعری که هر روز ورد زبونمه
    غرور ای ناجی حرمت ، تو با من پا به پایی کن
    به هنگام سقوط من ، تو در من خودنمایی کن

  2. 10 کاربر از پست مفید asemani تشکرکرده اند .

    *پرستو* (یکشنبه 17 شهریور 92), Elena1994 (یکشنبه 17 شهریور 92), sayeh_m (شنبه 16 شهریور 92), sci (یکشنبه 17 شهریور 92), setayesh92 (دوشنبه 18 شهریور 92), shapoor (یکشنبه 17 شهریور 92), she (یکشنبه 17 شهریور 92), ویدا@ (یکشنبه 17 شهریور 92), مهرااد (سه شنبه 19 شهریور 92), شیدا. (شنبه 16 شهریور 92)

  3. #2
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 03 مهر 94 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    991
    امتیاز
    7,073
    سطح
    55
    Points: 7,073, Level: 55
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,771

    تشکرشده 1,881 در 749 پست

    Rep Power
    112
    Array
    دوستان ممنونم که می خونید. منتظر نظراتتون هستم.

  4. #3
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 03 مهر 94 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    991
    امتیاز
    7,073
    سطح
    55
    Points: 7,073, Level: 55
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,771

    تشکرشده 1,881 در 749 پست

    Rep Power
    112
    Array
    خوبیه بزرگ این سایت اینه که وقتی یه چیزی رو از ذهنت خارج می کنی و مکتوبش می کنی ، فکر کردن بهش خیلی ساده تر میشه . همیشه این موضوع رفتارهام تو ذهنم بوده . اما هیچ وقت نتونسته بودم به صورت یه سیر متوالی برای خودم تعریفش کنم و همیشه شک داشتم که من طبیعی هستم یا این رفتارارو دارم. اما دیروز وقتی از بچگی شروع کردم و رسیدم به الان دیدم این خط سیر تو همه زندگی من وجود داشته تا به امروز . چیزی که بهش دقت نکرده بودم هرگز . به این صورت روش دقیق نشده بودم.

    کالبد شکافی یک خواستگاری مزمن
    این عنوان رو نمی دونم کجا خونده بودم. البته اون کالبد شکافی یک تراژدی مزمن بود فکر می کنم. حالا من تغییرش دادم.
    و می خوام یه کالبد شکافی انجام بدم.
    اون دختر بچه 5-6 ساله هرگز فکر نمی کرد این طور روی پای خودش ایستادن در آینده بتونه اون قدر اونو به زحمت بندازه.
    چون هیچ وقت فکر نمی کرد در آینده مردی به خواستگاریش بیاد که به اون هم از بچگی یاد داده باشن که دخترا ضعیفن و نیاز به کمک دارن و ....
    مردی به خواستگاری من اومد و همون روز اول بعد از خواستگاری پیامی دستوری به من داد : "شبا دوس ندارم تنها برگردی ، خودم میام دنبالت با هم برگردیم"
    و من دختری که ناخودآگاه از بچگیم پای همه ترسهام ایستاده بودم تا به خودم و همه ثابت کنم که می تونم فردیت خودم رو حفظ کنم و مستقل باشم و به کسی نیازمند نباشم و محتاج نباشم و .... حالا مردی رو مقابل خودم می دیدم که از من می خواست پا بذارم روی همه چیزهایی که بدست آورده بودم.
    نه هرگز من از خودم پرسیدم و نه هرگز اون از من پرسید و نه هرگز کسی از من پرسید که چرا دوس ندارم شب (منظور ساعت 6 زمستون) کسی بیاد دنبالم .
    اما از دیروز که اینارو نوشتم تازه دارم می فهمم که چرا این همه در برابر این موضوع کوچیک موضع شدید گرفتم. من به قیمت تحمل کردن ترس های زیاد ، به قیمت مخالفت با پدر و مادر و برادرها و .... تونسته بودم فردیت و استقلالم رو حفظ کنم و طبیعی بود که نخوام با این شدت همه زحماتم رو به هدر بدم. اما حالا کسی همه زحمت های قبلی منو به تمسخر گرفته بود و گفته بود که تو چون یک زن هستی باید وابسته باشی . تا به حال هیچ کسی با این شدت نخواسته بود حریم منو بشکنه .
    من به اون گفتم که از نظر من اون ساعت شب حساب نمیشه ، این حرف وقتی به گوش مشاور رسید تهمت پایین بودن عقایدم رو به من زد و پای اسلام رو وسط کشید و گفت که من باید به حرف یه مرد گوش کنم. چون من یک زن هستم و یک زن بااااید در اسلام از مرد تمکین کنه. گفت حتی مرد حق داره به من بگه که من حق ندارم از این در خارج بشم !!
    حال من ، کسی که از بچگی اون طور بزرگ شده ، اون شب دیدنی بود. واقعا احساس مرگ می کردم از اینکه یک زنم. اما خب با زدن اون تاپیک و حرفهای شما دوستان خیلی آروم شدم.
    زن سنتی زنیه که از اول همون جوری بزرگ شده که اون می خواد. زنیه که برای انجام خواسته هاش و برای رسیدگی به کاراش نیاز به یه مرد داره . من نمیگم زن سنتی بده یا خوبه . اما چیزی که هست اینه که من یه زن سنتی نیستم.

    یه تناقضی رو تو وجودم حس می کنم. من با این همه غرور و کمک نخواستن و رو پای خودم ایستادن و .... گاهی شدیدا احساس می کنم که به مردی نیاز دارم که ازش فرمان ببرم. مردی که دستور بده و خشن باشه و محکم باشه و مغرور باشه و .... از مردی که التماس کنه بیزارم. نمی دونم چجوری میشه این دو حس رو با هم جمع زد ؟؟
    اینکه اون التماس می کرد و من ازش بیزار می شدم !!
    دستور می داد و باز هم ازش بیزار می شدم !!
    شاید جایی که باید دستور می داد با جایی که باید درخواست می کرد (درخواست و نه التماس) عوض شده بود.

    افکار زیادی توی سرم می چرخه . احساس می کنم شدیدا نیاز دارم خودمو بشناسم. اگه کمکم کنید ممنون میشم.


  5. 3 کاربر از پست مفید asemani تشکرکرده اند .

    ammin (سه شنبه 19 شهریور 92), فرشته اردیبهشت (پنجشنبه 21 شهریور 92), شیدا. (یکشنبه 17 شهریور 92)

  6. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 13 آبان 97 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1392-2-03
    نوشته ها
    230
    امتیاز
    5,609
    سطح
    48
    Points: 5,609, Level: 48
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 141
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    291

    تشکرشده 315 در 142 پست

    Rep Power
    36
    Array
    من برای شما خانم آسمانی ارزش زیادی قائلم ، این حس شما غرور نیست ، به این حس میگن استقلال شخصیتی که خیلی هم خوبه و همه دنبالشن حتی خود من اما وابسته به بقیم از هر لحاظ...
    استقلال و روی پای خود وایسادن اونم برای یه دختر چه گنجینه ی بزرگیه ... خوش بحالتون...

  7. 3 کاربر از پست مفید Elena1994 تشکرکرده اند .

    asemani (یکشنبه 17 شهریور 92), shapoor (یکشنبه 17 شهریور 92), ویدا@ (یکشنبه 17 شهریور 92)

  8. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 آذر 94 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1392-3-07
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    3,323
    سطح
    35
    Points: 3,323, Level: 35
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    1,117

    تشکرشده 633 در 254 پست

    Rep Power
    43
    Array
    خانم آسمانی عزیز من چیزی به ذهنم نمی رسه که شمارو راهنمایی کنم ولی تاپیکتونو برای آقای اس سی ای فرستادم به محض اینکه پیغامو ببینن میان.
    پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
    من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم

  9. 5 کاربر از پست مفید shapoor تشکرکرده اند .

    asemani (یکشنبه 17 شهریور 92), Elena1994 (یکشنبه 17 شهریور 92), sci (یکشنبه 17 شهریور 92), ویدا@ (یکشنبه 17 شهریور 92), شیدا. (یکشنبه 17 شهریور 92)

  10. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 13 آبان 97 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1392-2-03
    نوشته ها
    230
    امتیاز
    5,609
    سطح
    48
    Points: 5,609, Level: 48
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 141
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    291

    تشکرشده 315 در 142 پست

    Rep Power
    36
    Array
    اضافه کنم: در مورد این که شما به یه نفر نیاز دارید بهش تکیه کنید من متوجه میشم این حستونو...
    همونطور که گفتم منم ارزو داشتن همچین موقعیتی رو داشتم... اینقدری بزرگ به نظر بیام که خیلی ها نزدیکم نشن ، اما یه احساس خلا میکنی و احساس میکنی باید کسی باشه کنارت، کسی که بالا سرت وایسه و بر تو مسلط باشه ، ولی اونقدری بزرگ که در مقابلش بتونی راحت سرت رو بزاری رو شونش و مطمئن باشی سرت رو زمین نمیزاره...

    مطمئنا چنین آقایونی دنبال شخصیت هایی مثل شما هستن امیدوارم اونچه به صلاحتونه در آینده پیش روتون قرار بگیره

  11. کاربر روبرو از پست مفید Elena1994 تشکرکرده است .

    asemani (یکشنبه 17 شهریور 92)

  12. #7
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 16 اردیبهشت 94 [ 09:58]
    تاریخ عضویت
    1389-9-28
    محل سکونت
    ایران_شیراز
    نوشته ها
    3,166
    امتیاز
    21,370
    سطح
    92
    Points: 21,370, Level: 92
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 980
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdrive1000 Experience Points10000 Experience Points
    تشکرها
    14,388

    تشکرشده 15,106 در 3,401 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    338
    Array
    سلام آسمانی عزیز

    چقدر واضح و مبهم از مشکلت گفتی به نظر من اسمش غرور نیست یک نوع ویژگی اخلاقی و شخصیتی هست.

    فکر کنم اگه از تعادل رد نشه آسیب زا نیست. بستگی به خودت داره.

    اگه حس میکنی از این اخلاق خودت راضی و خوشنود نیستی با اراده میتونی تغییرش دهی.....

    خیلی ها طرفدار همچین شخصیت هایی هستند خود من تحسینت میکنم آسمانی...

    امیدوارم استاد sci فرشته مهربان و دیگر کارشناسان به تاپیکت سر بزنند و به بهترین شکل راهنماییت کنند خانومی.....

    موفق و شاد باشی
    O.o°•♥خـــٌـدایــا راز دل با تــو چـہ گویَـم ڪِہ تــو خــود راز دِلــــی ♥•°o.O


    http://gifportal.ru/data/smiles/cveta-674.gif

  13. 4 کاربر از پست مفید ویدا@ تشکرکرده اند .

    asemani (یکشنبه 17 شهریور 92), Elena1994 (یکشنبه 17 شهریور 92), sci (یکشنبه 17 شهریور 92), shapoor (یکشنبه 17 شهریور 92)

  14. #8
    کارشناس افتخاری

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1390-1-25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,231
    امتیاز
    15,345
    سطح
    79
    Points: 15,345, Level: 79
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,934

    تشکرشده 5,973 در 1,154 پست

    Rep Power
    146
    Array
    سرکار خانم،
    استقلال/ عزت نفس/ مستقل بودن و روی پای خود ایستادن/ متکی به دیگران نبودن/ همه اینها صفات بسیار خوبی هستند. مغرور بودن نیستند! حتی اینکه آدم همه تلاشش رو برای حل مسائل کنه و کمک نگیره، این هم غرور نیست و اونقدر ها هم بد نیست! اما یک مشکلی در مورد شما وجود داره...
    یک نکته ای که شما نوشتید و همه مشکلات شما از همین ناشی می شه دقت کنید:
    حتی وقتی تو دانشگاه عاشق شدم نتونستم ابرازش کنم. خودم رو کشتم و طاقت آوردم و دم نزدم

    خب مفهوم جلمه بالا رو خودت برام بگو؟ غرور؟ نه.. غروری در کار نیست! کمک قرار بوده بگیرید و می خواستید مستقل باشید؟ نه... این هم نبوده! پس چی بوده؟؟ پس مشکل شما چیه؟ ببینید یکی از اساسی ترین مشکلات شما اجتناب به همراه انفعاله! شما جواب رو خودتون نوشتید " نتونستم ابرازش کنم" ! این همون موضوعی بود که وقتی در کودکی بالای سر مادرتون ایستادید، هم نتوانستید! اما برای اینکه توجیه کنید که چرا اجتناب کردید و منتقد درونیتون رو آروم کنید، بهش گفتید از روی غرورم بود! چون اون همش به شما غر می زد که چرا نگفتی!؟ چرا نمی گی؟؟؟ شما نمی تونستید به منتقد درونیتون بگید که من نمی تونم بگم! چون اون موقع خیلی سرزنشتون می کرد! پس تصمیم گرفتید بهش بگید : من مغرورم! اما تازگی دستتون پیش منتقد درونیتون رو شده! اون شواهدی پیدا کرده که شما مغرور نیستید! و داره تلاش می کنه بگه که شما منفعل هستید!
    تاپیک چگونه منفعل نباشید رو مطالعه کنید
    روی حقوق فردی که دارید تمرکز کنید! یکی از مهمتریم حقوق فردی شما، ابراز علائق، تمایلات و احساساتتون هست بدون اینکه نگران باشید که دیگران آزرده شوند! کاری که هرگز نکردید!

    راهکار نهایی شما: جرات مند شدن و تمرین جرات مندی است! چند تاپیک با همین عنوان داریم کار می کنیم، می تونید از همون راهکار ها استفاده کنید چون دوستانتون هم اول راه هستند

    موفق باشید


    سوالی بود بپرسید

    - از دوستانی که به من لطف دارند صمیمانه سپاسگزارم.
    - از شاپور عزیز به خاطر این یادآوری سپاسگزارم

  15. 15 کاربر از پست مفید sci تشکرکرده اند .

    *پرستو* (یکشنبه 17 شهریور 92), ammin (سه شنبه 19 شهریور 92), asemani (دوشنبه 18 شهریور 92), aysu (دوشنبه 18 شهریور 92), Elena1994 (یکشنبه 17 شهریور 92), sanjab (یکشنبه 17 شهریور 92), sayeh_m (سه شنبه 19 شهریور 92), shabe niloofari (دوشنبه 18 شهریور 92), shapoor (دوشنبه 18 شهریور 92), she (دوشنبه 18 شهریور 92), فرشته مهربان (دوشنبه 18 شهریور 92), فرشته اردیبهشت (پنجشنبه 21 شهریور 92), ویدا@ (دوشنبه 18 شهریور 92), مهرااد (سه شنبه 19 شهریور 92), بالهای صداقت (دوشنبه 18 شهریور 92)

  16. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 فروردین 97 [ 14:43]
    تاریخ عضویت
    1392-6-14
    نوشته ها
    72
    امتیاز
    3,965
    سطح
    40
    Points: 3,965, Level: 40
    Level completed: 8%, Points required for next Level: 185
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    28

    تشکرشده 23 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array

    1 سلام ابجی من امیرحسینم

    ابجی من تا حالا با هیچ دختری دوست نبودم . می خوام در اینده یه دختر پاک نصیبم بشه؟ چی کار کنم ابجی ؟ من می ترسم . یه دختری نصیبم بشه که قبلا رابطه جنسی داشته . به خدا من حاضر نیستم به همسر ایندم خیانت کنم . اما می ترسم ابجی

    - - - Updated - - -

    ابجی . من فکر می کنم بیماری دوقطبی دارم . نمی دونم شاید تو ازم بدت می یاد که جوابمو نمی دی .

  17. #10
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 03 مهر 94 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    991
    امتیاز
    7,073
    سطح
    55
    Points: 7,073, Level: 55
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,771

    تشکرشده 1,881 در 749 پست

    Rep Power
    112
    Array
    - آقای sci واقعا ازتون ممنونم که به تاپیکم سر زدید
    - شاپور عزیز ازت متشکرم که کمکم کردی. از بقیه دوستان هم واقعا تشکر می کنم.

    آقای sci راستش خودم هم به این موضوع انفعال خیلی فکر کرده بودم. تاپیک خانم she رو از ابتدا دنبال کردم. اما روی منفعل بودن و نبودن خودم شک داشتم. هنوز هم بعضی موارد هست که برام جای سواله که اگر کمکم کنید ممنون میشم.

    من روی بیان چیزی که واقعا بدونم وظیفه طرف مقابلم هست ، منفعل نیستم. مثلا من می دونم وظیفه خرید نون به عهده برادرمه. برای همین هرگز در بیان این موضوع احساس نمی کنم دارم غرورم رو می شکنم . خیلی راحت اونو بیان می کنم و توقع ! دارم که انجام بده.
    اما چیزهای زیادی رو حق خودم نمی دونم.

    مثلا حق خودم نمی دونم که مادرم به خاطر من از خواب بیدار بشه . در واقع اگر نه اینکه نتونم بیان کنم. نمی خوام بیان کنم. انگار چیزی یا کسی خیلی محکم از درون ازم میخواد که خودم! و فقط خودم! کارم رو انجام بدم.
    یا مثلا حق خودم نمی دونم که از پدرم تقاضای پول برای دانشگاه یا لباس یا .... کنم. بنابراین نمی خوام این موضوع رو بیان کنم و ازش درخواست پول کنم. اما چون تو این موقعیت مجبور شدم که ازش کمک مالی بگیرم احساس حقارت شدیدی می کردم و با تصمیم بر اینکه اون پول رو بر خواهم گردوند این احساس خودم رو ترمیم می کردم.

    این اتفاقات دقیقا زمانی بیشتر میشن که تعداد افراد کمک خواه بیشتر بشن. مثلا در مورد زمان کودکیم تا جایی که به خاطر دارم من به این فکر می کردم که چرا مادرم باید به خاطر من از خواب بیدار بشه ؟ (چون احتمال می دادم که چند تایی خواهر و برادر قبل از من بیدارش کردن)
    یا مثلا همین حالا در مورد حضور شما در تاپیکم من مدام دارم به بقیه ای فکر می کنم که به کمک شما نیاز دارن و انگار کسی در وجود من میگه که از وقت بقیه داره برای من استفاده میشه!!

    تا جایی که دیدم توی رفتار منفعلانه دوستان نمی تونستن حق شون رو بیان کنن. مشکل من اینه که اون چیز رو حق خودم نمی دونم. حق خودم نمی دونم که کسی کمکم کنه .

    توی رفتار منفعلانه اگر فرد مقابل دوستان (مثلا همسر خانم she) کاری رو براش انجام بده ، اون خوشحال میشه. اما در مورد خودم وقتی کسی برام کاری انجام میده ، احساس کوچیک شدن می کنم و سعی می کنم در اولین فرصت و به هر نحوی که شده کار اون رو جبران کنم. چون کاری رو که کرده یک وظیفه نمی دونم و یک لطف می دونم که باید سریع تر جبران بشه.

    توی رفتار منفعلانه کسی از درون بیان می کنه که بگو و نمیگی . اما در مورد من کسی از درون بیان می کنه که نگو و نمیگم.

    در مورد علاقه م به اون آقا و ابراز نکردنش
    کاری که انجام دادم به دو دلیل بود
    یکی اینکه تو فرهنگ ما یاد دادن که یه دختر نباید به یه پسر ابراز علاقه کنه و ما هم همیشه همین توصیه رو به دخترانی که به اینجا مراجعه می کنند می کنیم. بنابراین خواستم کاری عاقلانه ! انجام داده باشم.
    دومین دلیل اینکه اگر می گفتم ، اون حق داشت بگه نه . به خاطر همین ترجیح دادم نگم و نه رو نشنوم تا بتونم این غرور رو حفظ کنم (البته خودم در این قسمت مقداری رفتار منفعلانه می بینم. چون ترسیدم بیان کنم و نه بشنوم)

    ببخشید آقای sci من می تونم نظرتون رو در مورد پست سوم همین تاپیک بدونم ؟ "کالبد شکافی یک خواستگاری مزمن"

    با توجه به پست 3 ، من اگر منفعل باشم و تا به حال نتونسته باشم خواسته ام رو (مثلا بودن یک همراه در کنارم در مواقع تاریکی) بیان کنم ، حالا باید از وجود کسی که این طور بدون درخواست و خواهش من قصد برآورده کردن این خواهش من رو داره ، استقبال کنم. اما چرا یکباره در لاک دفاعی فرو میرم و اجازه نمیدم کسی این حریم استقلال رو از من بگیره ؟ آیا این هم مربوط به انفعاله؟!

    بازهم ازتون تشکر می کنم .

  18. 4 کاربر از پست مفید asemani تشکرکرده اند .

    sci (دوشنبه 18 شهریور 92), shapoor (دوشنبه 18 شهریور 92), she (دوشنبه 18 شهریور 92), مهرااد (سه شنبه 19 شهریور 92)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. میل به ازدواج در کنار ترس از آن ، راه حل چیست ؟
    توسط یه آدم در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: چهارشنبه 10 تیر 94, 15:02
  2. همسرم پشت من نیست
    توسط hamdard20 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: دوشنبه 27 مرداد 93, 09:00
  3. چک لیست بهداشت روانی = چک لیست مسلمانی
    توسط مدیرهمدردی در انجمن دین و روانشناسی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: دوشنبه 26 خرداد 93, 03:00
  4. در مسابقه ی زندگی گل زدن هنر نیست بلکه گل شدن هنره !
    توسط مو طلایی در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: یکشنبه 09 مرداد 90, 10:40

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:20 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.