به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 13 , از مجموع 13
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 30 دی 95 [ 03:51]
    تاریخ عضویت
    1392-3-30
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    2,664
    سطح
    31
    Points: 2,664, Level: 31
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم غصه نخور تو تنها نیستی باور کن تو تنها نیستی فقط کافیه بشینم حرف 2روز از زندگیمو برات بگم باورکن مشکلات خودتو میذاری کنار به حالم گریه میکنی تازه من بدبخت با ی مادرشوهری که 2ازدواج ناموفق داشته وخداشاهده حتی مادرش حوصلشو نداره و اونو تو خونش راه نمیده ،دارم تو ی خونه زندگی میکنم
    توکلت به خدا باشه و تا میتونی محبت کن و صبوری،میدونم سخته اما اگه لطف خدا باشه و همت خودت بهترینها برات رقم میخوره انشالله

  2. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 21 دی 97 [ 22:39]
    تاریخ عضویت
    1392-6-15
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    4,511
    سطح
    42
    Points: 4,511, Level: 42
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    18

    تشکرشده 19 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Tavajoh

    وای خدای من پس کی باید یه نفس راحت بکشم؟
    دیگه واقعا کم آوردم. اصلا نمیشه با این مرد صحبت کرد. اصلا بلد نیست بشینه و مثل دو تا آدم عاقل با هم حرف بزنیم. تا بگم از فلان چیز یه خورده دلخورم میگه واست متاسفم که اینقد طرز فکرت غیر منطقی و ابلهانه است. اصلا به من حق ناراحت شدن یا بیان ناراحتی ام نمی ده. به همه عیب های شوهرم دروغ گویی رو هم اضافه کنید. با اینکه من هیچ وقت ازش درخواست پول نمی کنم اما همیشه در مورد پولش دروغ میگه. مثلا یه سفر کاری داشتیم توی سفر یه مسافرخونه افتضاح رو گرفت با اینکه می دونه من رو بهداشت خیلی حساسم اما چون بابا و مامانش گفته بودند جای گرون نرین اصلا به راحتی من تو سفر توجهی نکرد. بازم به روش نیاوردم. در طول سفر همش غذا یا کنسرو یا اولویه یا ماست (البته دو دفعه هم به اصرار من یه غذای داغون گرفت) بازم چیزی نگفتم. با اینکه می دونست پادردم تمام مسیرها رو پیاده یا با اتوبوس می رفتیم. جای دیدنی و تفریحی که اصلا خبری نبود. در طول مسیر دوبار بهش گفتم برو آبمیوه بگیر و با پررویی تمام می رفت فقط یه دونه می گرفت که باهم بخوریم. بازم با همه خساستش کنار اومدم با اینکه می دونم درآمد بالایی داره. اما واقعا دیگه از دروغگویی هاش خسته شدم با من توی زندگی توی زرنگیه!!!! امروزم نتونستم باهاش صحبت کنم. شروع کرد به فحش دادن من و در نهایت گفت بابام گفته بود هرچی به زنا برسی پر روتر میشن!!!!!
    نمی دونم مطرح کردن این موضوع درسته یا نه؟ اما اون چیزی که تو دلم بود رو بهش گفتم، گفتم احساس می کنم با من صادق نیستی، یوزر و پسورد دانلود مقاله داره اما به من میگه ندارم که من ازش نخوام واسم مقاله دانلود کنه، مخفی میکنه. یا بهش میگم بیا باهم تست زبان بزنیم جواب درست رو میگه اما دلیلشو نمیگه، می پیچونه. یا اگه باهاش مسابقه ای بدم تو هر زمینه تمام تلاششو میکنه که من نبرم و ببازم(جلوی خانواده اش و به تشویق اونا بارها این کار رو کرده) اما من بارها بخاطر اون شکست رو قبول کردم تا حس خوبی داشته باشه. و خیلی مسائل دیگه از این قبیل. اون و خانوداه اش خیلی توی این مسائل هستن همیشه به بقیه دروغ میگن، همیشه می خوان از همه در جهت منافع خودشون سواستفاده کنن مهم نیست اون طرف کی باشه. همیشه باید اونا تو همه چیز از بقیه سر باشن. من همیشه باهاش روراست بودن از صمیم قلب بهش محبت کردم، هر چی داشتم و نداشتم اونو توش شریک کردم اما اون هنوز با من صاف و صادق نیست. من آدم ضعیفی هستم که نمی تونم با این آدم مثل خودش برخورد کنم. بارها خواستم مثل خودش باشم اما نتونستم. من دوستش داشتم. اما اون ااصلا به من اهمیتی نمی ده. به قول یکی از دوستان که نظر داده بود فقط به فکر بهبود روابطش با خانواده خودشه. من هیچم. خدا به دادم برس.

  3. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 21 دی 97 [ 22:39]
    تاریخ عضویت
    1392-6-15
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    4,511
    سطح
    42
    Points: 4,511, Level: 42
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    18

    تشکرشده 19 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام من باز دوباره اومدم توی این مدت مشکل داشتم اما سعی کردم گفتگوی she و جناب sci رو دنبال و تمرین کنم. اما دریغ از ذره ای فایده!!
    به نظرم تلاش یک طرفه هیچ فایده ای جز کوچک شدن خود آدم نداره. شوهرم اصلا آدم بی احساسیه اصلا خوبیای منو نمی بینه فقط دنبال کوچک کردن و خرد کردن اعصابم توی هر موقعیتیه. توی این دو سال زندگی هیچ وقت نشده کاری بکنه که من خوشحال شم. همیشه به فکر خودش و کارهای احمقانه اش هست. توی خونه دست به سیاه و سفید نمی زنه با اینکه ساعت حضورش توی خونه دو برابر ساعت حضور من توی خونه است. تازه منت هم داره چرا کاراتو هر روز انجام نمی دی که روی هم جمع نشن. نمی بینه که من چقدر وقتی از سر کار میام خسته ام. تمام اتفاقای زندگیمون رو به مامان و باباش میگه اما من حق ندارم با مامانم یک کلمه راجع به زندگیم حرف بزنم. خسته شدم از بس تحملش کردم. هر دفعه میریم خونه پدر شوهرم ، برادر شوهرم نهایت احترام رو به زنش میذاره، مثلا اول واسه اون غذا میکشه و هزار کار دیگه. در کل حواسش همیشه به زنش هست. اما این آقا حتی لحظه ای به من فکر نمیکنه. تنهایی غذا میخوره تنهایی میره این ور و اون ور و من اصلا براش مهم نیستم. جاری ام بارها داغ دلمو توی این شرایط تازه تر کرده. همش به من میگه شوهرش از روزی که رفتن سر خونه زندگیشون هزار برابر بیشتر از گذشته عاشقشه!!!! اما من بدبخت چی!!!
    شوهرم منواصلا دوست نداره. همیشه چشمش دنبال دخترای دیگه است. من لاغرم و اون همیشه میگه دخترای چاق خیلی خوشتیپ هستن. همیشه به دخترایی که اندام برجسته دارن خیره میشه.
    من دیگه از دست این مرد بی احساس که تمام زندگی و محبت مو وقفش کردم اما هیچی نفهمید بدم میاد. کاش می تونستم بمیرم و این همه حس حقارت رو تحمل نکنم.

    - - - Updated - - -

    خسته شدم از اینکه به شیوه های مختلف بهش گفتم باید با یه زن چطور رفتار کنی و اون هیچ وقت به حرفام توجهی نکرد. خسته شدم از این تیپ و قیافه خودم. شاید اگه خیلی خوشکل و چاق بودم به نظرش میومدم. شاید اون وقت بیشتر هوای منو داشت. همه چی واسش مهمه الا اینکه ذره ای به فکر بهبود شرایط زندگی باشه. شبا عمدا دیر میخوابه. دو ساعت بعد ازینکه من بخوابم. بهش گفتم اگه زودتر بخوابی من آرامش بیشتری دارم در جوابم میگه من اگه زودتر بخوابم استرس میگرم. آرامش خودم مهمتره.
    متاسفانه من خیلی دوستش داشتم و شاید الان هم دارم. ئاسه همین هیچ وقت نمی تونم باهاش به مدت طولانی قهر کنم و اون از این نقطه ضعف من سو استفاده می کنه. حتی توی مدت قهر دقیقا کارایی میکنه که آذارم بده. جدا میخوابه. جدا غذا میخوره. توی جمع نهایت بی احترامی و بی توجهی رو بهم میکنه. و عادت های زشتی که شرم میشه بگم رو تکرار میکنه. من خیلی خسته ام. خانواده ام اجازه طلاق نمی دن وگرنه حتی یه لحظه حاضر به تحملش نیستم. ذات هیچ آدمی رو نمیشه تغییر داد. اون ذاتا بی احساسه. البته نه به خانواده اش نهایت توجه رو داره. هر دفعه میریم خونشون کلی مامانشو بغل میکنه می بوسه انگار دوست دخترشه.
    ازش متنفرم. منتفر.


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تسلیت
    توسط diana در انجمن معارف و مناسبت ها
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: دوشنبه 06 مرداد 99, 23:54
  2. چگونه تسلط بر خودم داشته باشم؟
    توسط پری وش در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: سه شنبه 29 مهر 93, 18:39
  3. تسلیت
    توسط ویدا@ در انجمن معارف و مناسبت ها
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: یکشنبه 10 شهریور 92, 17:24
  4. آیا من تحت تسلط والد هستم؟ چطور این رو از بین ببرم؟
    توسط Pooh در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: چهارشنبه 06 شهریور 92, 11:57

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:57 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.