پس کی قراره من و شوهرم هم زندگی واقعی رو احساس کنیم

[دریا72]

ببین عزیزم توفکرت اینطورکه معلومه بیشترتوخونه باباته دقیقابرعکس من مهمون میادبیادبیشتراز10یا11شب که نمیمونن بگوبعدش بیاددنبالت بریدخونه اشون بریدخیابون گردی پارک آخرشبم بیارت خونه بابات که اگه مامانت یه موقع چیزی خواست دردسترسش باشی بازم صبح سرکاررفتش توزنگت روبزن حالش روبپرس خلاصه شوهرت وبخاطراینکه خونه بابات کارهست وبیمارومهمون ازیادنبر
بدعادت میشی خودت

ممنون از پیشنهاد هات عزیزم
اماآخه یه مشکلی که دارم اینه که توو همچین شرایطی دوست دارم که شوهرم یکم بیشتر تحمل میکرد و پیشم می موند آخه منم خسته میشم شب برم اونجا باز صبح بیام خونه مامانم اینا و مهمون و کارای خونه و... در صورتی که شوهرم خیلی راحت تر میتونست پیشم بمونه
از طرفی هم دلم میخواد نشون بده که چقدر واسش اهمیت دارم نه ه به خاطر فقط چند روز بیشتر که بمونه اینجا رفت و تحمل نکررد و پیشم نموند با خودم فکر میکنم که الان خونوادش با خودشون میگن شوهرش همینقدر ارزش واسه زنش قائل نشده که بیشتر بمونه پیشش و اومده پیش ما
آخه قبلا خیلی دعوا داشتیم که خونواده ها با خبر شدن که همین ها هم شد زمینه بی احترامی ها بهمون،حالا خیلی حساس شدم که کاری نکنیم یا رفتاری نداشته باشیم که دوباره اون چیزا پیش بیاد

[نگاه]

توچون یه دونه دختری یه ذره بیشترازیه ذره حساسی توچندروزکاری که من گفتم انجام بده اگه جواب نداد راه خودت رودرپیش بگیرجواب میده

[دریا72]

بازم ممنون از لطفت عزیزم
چشم حتما انجام میدم سفارشتون رو
فقط یه مساله دیگه بخوام باهاش صحبت کنم درباره اینکه باید بیشتر از اینها هوای همو داشته باشیم و توو تصمیم گیری هاش منو هم شریک بدونه و باهام رو راست باشه و... چجوری باهاش حرف بزنم که واقعا رووش تاثیر بزاره
یعنی چی بگم بهش درباره اینها

[نگاه]

تاحالاتاپیک منوخوندی؟http://www.hamdardi.net/thread30065-2.html
چندوقته ازدواج کردید؟چندسالتونه؟

[دریا72]

نه عزیزم تا به حال نخوندم ولی امروز حتما میخونمش
1 سال و نیم نامزدیم
من 20سالمه شوهرم هم 28 سالشونه
ببخشید عزیزم الان دیگه نمیتونم بمونم مامان صدام زد باید برم
نظراتت رو حتما واسم بنویس میام میخونم بازم ممنونم ازت خیلی

[نگاه]

فکرنمیکنی یکم ول کشیده دوران نامزدیتون نسبت به سنت بازم فکرمیکنم توزیادی حساسیت داری نشون میدی عزیزم

[دریا72]

چرا عزیزم خیلی طولانیه خودمون هم خیلی دوست داریم بریم سر خونه و زندگیمون
اما شرایط مالی خونواده ها فعلا اجازه نمیده که بریم و منتظر کار زمینهای پدر شوهرم هستیم ون مراسم رو اونا باید بگیرن و شاید تا عید هم طول بکشه
ولی دعا کنید زودتر کار زمین هاشون تموم شه ک ماهم از این وضع راحت شیم

استی عزیزم تاپیک تو هم خوندم واست از ته دلم دعا میکنم مشکلا زودتر حل شه
میدونم و درک میکنم که خیلی سخته اما تو خیلی صبورتر و قوی تر از این چیزها هستی کعه خسته بشی

[majid_k]

سلام دریا خانم. نظر دادن در رابطه با مسئله ای که از تمام زوایاش بی اطلاعیم اشتباه نباشه باید بگم خیلی سخته. علت بی احترامی به شما و همسرتون از طرف خانواده ها در چیه؟ شدت این بی احترامی چقدره؟ آیا قابل گذشته یا نه؟ شما دلگیرید که همسرتون چنانچه باید به شما توجه نمیکنه. و از گفته های شما اینگونه استنباط میشه کرد که همسر شما در محیط خانواده شما احساس رضایت و آرامش نمیکنه.
اگر درست متوجه شده باشم این دلخوری ها بخاطر حساسیت نشون دادنهای هر دو نفر شماست. وقتی به دوستانم که سالها ست با آرامش و عشق کنار هم زندگی میکنم دقیق میشم ، می بینم چه زن و چه مرد سطح توقع و انتظارات کمتری نسبت به هم دیگه دارند .و به نوعی تطبیق پذیری بیشتری نسبت به هم نشون میدن. البته تا حدودی باید این نرمش نشون دادنها اجرا بشه که فرد مقابل دچار توقع بیش از اندازه نشه.
اگر همسر شما برای ماندن شبانه در محیط خانواده شما احساس مطلوبی نداره به خواستش احترام بگذارید . بسیاری از آقایون مثل خودم هر کجا مهمون باشند ، مایلند شب رو برای خواب به خونه خودشون برگردند.
برای رسیدن به یک دیدگاه مشترک و مطلوب هر دو نفر شما باید مقداری از انتظارات خود را در راه کسب نظر مقابل خرج کنید. این مشکلاتی که بیان کردین در مقابل سختی های اصلی زندگی اصلا به چشم نمیاد. کنار هم باشید . هر کدوم از شما با خانواده خودتون صحبت کنید و بخواهید نسبت به طرف مقابل احترام لازمه رو رعایت کنند. بخواهید بدون دخالت کردن در امور زندگی یار و یاورتون باشند تا تجربه لازمه رو برای ساختن زندگی بدست بیارید.
در ضمن هرگز و هرگز از همسرتون نخواهید این مطالب رو مطالعه کنه. لطفا به این گفته من عمل کنید.
با امید به فردایی سرشار از شادی و سلامتی برای شما و خانواده شما.

[tamanaye man]

عزیزم از اینکه به همسرت پیغام دادی و همسرت جوری که میخوای و توقعش رو داری جوابت رو نمیده ، ناراحت نشو ، این خصلت آقایونه ، که وقتی این حرف ها رو براشون میزنی ، فکر میکنند که داری محکومشون میکنی که دلیل همه ناراحتی های من تو هستی ، برای همین اونا هم خیلی بیشتر ناراحت میشن ، و جوری میخوان بهت بگن که نه ....
و میگن که علت رفتار من کارای خودته ( منظورشون اینه که باور کن به خاطر کارای خودته وگرنه من همچین رفتاری نمیکردم ) برای همین وقتی یک رفتاری رو ازش بخوای ، مستقیم حرفت رو بزن .... مثلا به جای اینکه بگی تو سرم داد میزنی ، تو فلان میکنی ..... بهش بگو خیلی دلم میخواد بیای اینجا دلم برات تنگ شده ، بیا که برات آب میوه درست کنم ، یا عسل آبلیمو بدم که گلوت خوب شه .... یا دلم میخواد ببینمت عزیزم و .... و حالش رو بپرس که سرما خورده ....
باور کن که اونم الان از تو دلگیره که بهت میگه به خاطر رفتارای خودته ... دوتایی به این دلگیری ها پایان بدید .

[goli.gol]

چقدر ما زنا بدبختیم باید ناز کسایی رو بکشیم که حاضر نیستن به احساسات ما توجه کنن. من دقیقا تجربه شما رو داشتم.شوهرم نمی آمد مجبور بودم خودم برم خونشون. اما الان می فهمم اگه یه کم اون موقع صبر می کردم الان اوضاع زندگیم این نبود.