به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 47

Hybrid View

  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 18 آبان 92 [ 19:04]
    تاریخ عضویت
    1392-6-04
    نوشته ها
    24
    امتیاز
    263
    سطح
    5
    Points: 263, Level: 5
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 8 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Tavajoh من یک بیمار دو قطبی بد بختم .

    من یک بیمار دو قطبیم .
    زندگیم شده تلخ شده زهر .
    از پدر و مادرم دورم .
    گرچه با مادرم در یک خونه زندگی میکنیم اما من اصلا در طول روز یکی دو دفعه بیشتر نمیبینمش !
    الان یک هفته هست منو مادرم یک جمله هم باهم حرف نزدیم .
    کار هر لحظه ام شده گریه .
    چشمام دیگه داره از کاسه در میاد از بس گریه کردم .
    از خانواده به دوستام پناه بردم .
    هر کدوم یک جور داغونم کردن و یک جور قلبمو شکستن .
    چند روز پیش از دست یکیشون واقعا شکستم ......
    اما خدایا خودت ببخشش که دلمو شکست .
    زخمی زد که حالا حالا ها رو دلم می مونه .
    چند روز پیش میخواستم خود کشی کنم .
    یک مشت قرص تو دهنم و یک لیوان آب تو دستم ، کسی حتی ککشم نگزید !!!
    خودم تفشون کردم وقتی دیدم انقدر بی ارزشم واسه کی خودمو بکشم ؟؟
    لعنت به من لعنت به این زندگی ...
    لعنت به این دارو های آرامبخش گرونی که میخورم و الان تو هیچ دارو خونه ای پیدا نمیشه و من از سر وابستگی بهم ریختم .
    هر لحظه امکان داره بازم خود کشی کنم .
    اما این بار جدی تر ....

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 آذر 94 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1392-3-07
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    3,323
    سطح
    35
    Points: 3,323, Level: 35
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    1,117

    تشکرشده 633 در 254 پست

    Rep Power
    42
    Array
    سلام دوست عزیز به همدردی خوش آمدید.

    کسی که بیماره بد بخت نیست. با خودکشی شما هیچ چیز درست میشه.

    اگه میشه کامل بگو که چرا از پدر و مادرت دوری و چرا یه هفته هست که با مادرت حرفی نزدی؟

    عزیز جان سعی کن به جای پناه بردن به دوستان و دیگران به خودت تکیه کنی. منم دلم از دست کارای خیلی از دوستام شکست واسه همین تصمیم گرفتم به خودم متکی بشم.

    برای بیماریتون پیش مشاور می رید؟ روند بهبودتون چطوره؟
    پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
    من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم

  3. 2 کاربر از پست مفید shapoor تشکرکرده اند .

    ویدا@ (دوشنبه 04 شهریور 92), نگارگر 1986 (دوشنبه 04 شهریور 92)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 شهریور 92 [ 23:02]
    تاریخ عضویت
    1392-6-04
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    28
    سطح
    1
    Points: 28, Level: 1
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    کسی که الان به فکرت نیست نبودنت هم براش مهم نیست. خودکشی ...یهو میزنه به سر آدم. اما جلوی خودتو بگیر !
    کاش میشد جدا زندگی کرد
    واسه خودمون
    تنهای تنها
    بدون مزاحم

  5. 2 کاربر از پست مفید nothing تشکرکرده اند .

    shapoor (دوشنبه 04 شهریور 92), نگارگر 1986 (دوشنبه 04 شهریور 92)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 18 آبان 92 [ 19:04]
    تاریخ عضویت
    1392-6-04
    نوشته ها
    24
    امتیاز
    263
    سطح
    5
    Points: 263, Level: 5
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 8 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خودمم نمیدونم چرا دورم .....
    با مادرم سر مسائل مالی دعوام شد به خاطر همین البته قبلشم که بحثی نداشتیم اصلا با من حرف نمی زد .
    من به معنای واقعی ازش متنفرم . متنفر!!!!!!
    به پدرم شک تجاوز دارم .
    شک دارم که میخواد بهم تجاوز کنه .
    شب ها راحت نمیتونم بخوابم .
    شب ها تا صبح بیدارم یا اگرم بخوابم صد دفعه می پرم .
    کابوس زیاد میبینم .
    من سه ساله تحت درمانم .
    روند بهبودم افتضاحه .
    اول با فلوکستین و ریسپریدون
    الانم با دپاکین که گیر نمیاد و ابیلیزول

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط nothing نمایش پست ها
    کسی که الان به فکرت نیست نبودنت هم براش مهم نیست. خودکشی ...یهو میزنه به سر آدم. اما جلوی خودتو بگیر !
    کاش میشد جدا زندگی کرد
    واسه خودمون
    تنهای تنها
    بدون مزاحم



    آره کاش می شد من هر چه زود تر میمردم و این روز ها رو نمی دیدم .
    من به سرعت به دنبال استقلال مالیم تا دستم جلوی پدر مادرم انقدر برای پول دراز نشه و اونا پس بزنن به خاطر نداری

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط nothing نمایش پست ها
    کسی که الان به فکرت نیست نبودنت هم براش مهم نیست. خودکشی ...یهو میزنه به سر آدم. اما جلوی خودتو بگیر !
    کاش میشد جدا زندگی کرد
    واسه خودمون
    تنهای تنها
    بدون مزاحم



    آره کاش می شد من هر چه زود تر میمردم و این روز ها رو نمی دیدم .
    من به سرعت به دنبال استقلال مالیم تا دستم جلوی پدر مادرم انقدر برای پول دراز نشه و اونا پس بزنن به خاطر نداری

  7. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 شهریور 92 [ 23:02]
    تاریخ عضویت
    1392-6-04
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    28
    سطح
    1
    Points: 28, Level: 1
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم چند سالته؟
    سعی کن دیگه به خودکشی فکر نکنی
    میدونم همه از بیرون برای ادم نسخه میپیچن
    ولی اگه دوست داری بیشتر از خودت برام بگو
    حداقل سبک میشی
    چرا شک داری؟ اتفاقی افتاده که باعث شک شده؟

  8. 2 کاربر از پست مفید nothing تشکرکرده اند .

    shapoor (دوشنبه 04 شهریور 92), نگارگر 1986 (دوشنبه 04 شهریور 92)

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 18 آبان 92 [ 19:04]
    تاریخ عضویت
    1392-6-04
    نوشته ها
    24
    امتیاز
    263
    سطح
    5
    Points: 263, Level: 5
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 8 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط nothing نمایش پست ها
    عزیزم چند سالته؟
    سعی کن دیگه به خودکشی فکر نکنی
    میدونم همه از بیرون برای ادم نسخه میپیچن
    ولی اگه دوست داری بیشتر از خودت برام بگو
    حداقل سبک میشی
    چرا شک داری؟ اتفاقی افتاده که باعث شک شده؟



    خنده داره وضعیتم .....!!!!!
    من همش 15 سالمه !!!
    گاهی احساس میکنم چقدر پدر و مادرم رو دوست دارم و گاهی از رفتارشون میفهمم چقدر دوستم دارن ...
    یک لحظه شادم و یک لحظه غمگین ...
    در یک لحظه هم می خندم هم گریه و مطمئنم ترس از تجاوز پدرم یک توهمه ...
    ولی بعضی وقت ها مثل الان فکر میکنم میتونه حقیقت داشته باشه ...
    گیج و منگم ...
    داد میزنم !!!!
    سری قاطی میکنم !!!
    من و مامانم رکیک ترین فحش ها رو تو دعواهامون بهم میدیم وقتی میگم رکیک یعنی یک چیزی که روت نمیشه به هر کسی بگی ...
    رابطه منو و مامانم داغونه ....
    من صبح تا شب از اتاقم بیرون نمیام ....
    غذامم جدا می خورم نه سر سفره ...
    دیگه چی بگم ؟؟

  10. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 شهریور 92 [ 23:02]
    تاریخ عضویت
    1392-6-04
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    28
    سطح
    1
    Points: 28, Level: 1
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ونوس15 نمایش پست ها
    خنده داره وضعیتم .....!!!!!
    من همش 15 سالمه !!!
    گاهی احساس میکنم چقدر پدر و مادرم رو دوست دارم و گاهی از رفتارشون میفهمم چقدر دوستم دارن ...
    یک لحظه شادم و یک لحظه غمگین ...
    در یک لحظه هم می خندم هم گریه و مطمئنم ترس از تجاوز پدرم یک توهمه ...
    ولی بعضی وقت ها مثل الان فکر میکنم میتونه حقیقت داشته باشه ...
    گیج و منگم ...
    داد میزنم !!!!
    سری قاطی میکنم !!!
    من و مامانم رکیک ترین فحش ها رو تو دعواهامون بهم میدیم وقتی میگم رکیک یعنی یک چیزی که روت نمیشه به هر کسی بگی ...
    رابطه منو و مامانم داغونه ....
    من صبح تا شب از اتاقم بیرون نمیام ....
    غذامم جدا می خورم نه سر سفره ...
    دیگه چی بگم ؟؟
    خواهر و برادرم داری یا تک فرزندی؟
    من دوست داشتم برام بگی چرا با مامانت و بابات مشکل داری. از اول اولش بگی. چی شد که دور شدین. چرا رابطه ها به این روز افتاده؟
    تو که از بابات نشونه ای ندیدی پس باید این فکرو از خودت دور کنی دختر گل! تقریبا هیچ پدری اینکارو با دخترش نمیکنه. باید کم کم تلاش کنی. با کمک هم این احساستو دور کنیم.
    منم دورم از مامان و بابا. خیلی دور! اما جز به جز میتونم برات بگم چی شد که الان اینطوری هستیم
    تو هم برام بگو
    منم تو 15 سالگی به خودکشی فکر کردم. این یعنی خیلی مشکل داشتم. اما مقاومت کردم الان25 سالمه. خودکشی راه حل نبود. نمیگم الان داره بهم خوش میگذره . من تا به اینجا رسیدم خیلی سختی کشیدم دختر گل. خیلی وقتا کم آوردم. خیلی شبا گریه کردم. خیلی وقتا دعوام شد. روزای بدم خیلی بیشتر از روزای خوبم بوده
    ولی وضعیتم طوریه که شاید بشه مستقل بشم. توهم باید همینکارو کنی. درس بخونی. به یه جا برسی تا بتونی رو پا خودت وای سی!
    به این فکر کردی؟

  11. 2 کاربر از پست مفید nothing تشکرکرده اند .

    shapoor (دوشنبه 04 شهریور 92), نگارگر 1986 (دوشنبه 04 شهریور 92)

  12. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 بهمن 92 [ 18:22]
    تاریخ عضویت
    1392-5-19
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    742
    سطح
    14
    Points: 742, Level: 14
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    79

    تشکرشده 116 در 57 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ونوس15 نمایش پست ها
    خنده داره وضعیتم .....!!!!!
    من همش 15 سالمه !!!
    گاهی احساس میکنم چقدر پدر و مادرم رو دوست دارم و گاهی از رفتارشون میفهمم چقدر دوستم دارن ...
    یک لحظه شادم و یک لحظه غمگین ...
    در یک لحظه هم می خندم هم گریه و مطمئنم ترس از تجاوز پدرم یک توهمه ...
    ولی بعضی وقت ها مثل الان فکر میکنم میتونه حقیقت داشته باشه ...
    گیج و منگم ...
    داد میزنم !!!!
    سری قاطی میکنم !!!
    من و مامانم رکیک ترین فحش ها رو تو دعواهامون بهم میدیم وقتی میگم رکیک یعنی یک چیزی که روت نمیشه به هر کسی بگی ...
    رابطه منو و مامانم داغونه ....
    من صبح تا شب از اتاقم بیرون نمیام ....
    غذامم جدا می خورم نه سر سفره ...
    دیگه چی بگم ؟؟
    یه توصیه بهت میکنم...من روانشناس نیستم.مشاور هم نیستم.اینو از روی تجربه خودم میگم و ضربه ای که خوردم...
    تویه اتاقت راکد نمون.مثل یه پیله میشه.بیا ازش بیرون.خودت رو ازش بکش بیرون...
    این که بری و تو اتاقت بمونی شرایط رو روز به روز برات وخیم تر میکنه...نتیجش میشه همون قرص برداشتن...
    بزن بیرون.برو فعالیتی رو شروع کن.یه کار هنری.موسیقی.ورزش.زبان.برو داخل یه فرهنگسرا یا پژوهش سرا.برو تو خانه علم یا خانه ریاضیات یا خانه نجوم شهرتون.اگر چنین امکاناتی داره شهرتون.برو و یه جایی برای خودت در کنار سایر مسایل زندگیت یه مشغله و سرگرمی یا تفریح باز کن.برو یه یه تفریح در سطح توان مالی که داری انتخاب کن و شروع کن.هرچی...اما تو اتاقت نمون ثابت.منو به عنوان برادر قبول داشته باش و این توصیه ام رو گوش کن که تنهایی و سکوت سمه.حس های منفی رو تشدید میکنه...
    غذات رو جدا نکن .خوب و بد.سرد و گرم هر جورم که خانوادت هستند با اون ها غذا بخور...اگرم اصطکاکی پیش اومد بزن در بیخیالی و نشنیدگی.بخند....حس های بد رو از خودت دور کن...به سلامتیت فکر کن...
    این جا مقالات و نوشته های خیلی خوبی میتونی پیدا کنی.سعی کن از کسایی که تجربیات بیشتری دارن این جا مشورت بگیری...

  13. کاربر روبرو از پست مفید نگارگر 1986 تشکرکرده است .

    shapoor (دوشنبه 04 شهریور 92)

  14. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 بهمن 92 [ 18:22]
    تاریخ عضویت
    1392-5-19
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    742
    سطح
    14
    Points: 742, Level: 14
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    79

    تشکرشده 116 در 57 پست

    Rep Power
    0
    Array
    گاهی زندگی خسته کنندست...گاهی تلخه.گاهی ادم فکر میکنه فرسنگ ها از همه دوره...گاهی واقعا حس میکنی نمیشه ادامه داد...همه اینهارو میدونم...اما هربار سعی کن یه راه برای خودت پیدا کنی.حرکت کنی و جلو بری.مثل جریان ابی که وقتی ساکن میشه بالاخره یه راهی برای حرکت پیدا میکنه.خودکشی راه حل نیست.سعی کن هربار ازش عبور کنی...تو تازه اول نوجوانی هستی و حالا حالا ها باید زنگی کنیو از زندگیت لذت ببری.امیدوار باش...بخند.حتی به بیماریت...حتی به دعواهات با مادرت.نگذار احساسات منفیت تو دل و ذهنت بمونه و متراکم بشه...
    حرفات رو بنویس.تویه یه دفتر یا وبلاگ...خودت رو خالی کن...راه خوبیه...

  15. کاربر روبرو از پست مفید نگارگر 1986 تشکرکرده است .

    shapoor (دوشنبه 04 شهریور 92)

  16. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 بهمن 92 [ 18:22]
    تاریخ عضویت
    1392-5-19
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    742
    سطح
    14
    Points: 742, Level: 14
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    79

    تشکرشده 116 در 57 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سرانجام خودکشی؟؟؟؟
    جهنم؟؟؟؟
    نمیدونم شاید باشه.شایدم نه...اره شاید یه عذاب ابدی باشه جزاش.شایدم نه...نمیدونم ...
    من خدا نیستم.البته خدا گفته عذاب هست...
    ببین ونوس عزیز...فرقی نداره.چه جهنم باشه بعدش و چه نباشه...
    من صحبتم با شما در مورد بعدش نیست.در خصوص الانه...به این فکر کن که خب فایده این کار چیه؟این که راحت میشی از مشکلات.همین؟با انتخاب چه راهی؟حذف کردن خودت؟ایا ارزشش رو داره؟ایا ارزش تو فقط همینه؟که به خاطر جر و بحث یا بیماری بخوای این طور تصمیم بگیری؟ایا راه های بهتری نیست؟مگه غیر از این هست که فرضا با این کارت چند صباحی دوستانت و پدر و مادرت تا سال ها سال از این انتخاب تو در غم و اندوه خواهند بود و بعدش هم هیچی...کم رنگ و کم رنگ میشه...من فکر میکنم لیاقت و توانایی ما ادم ها خیلی بیشتر از این هاست.هرکسی خودش لیاقت خودش رو میسازه.لیاقت و شایستگی تو هم بیشتر از این هاست.فکر کن این بیماری یا اون دعواها و بحث ها یه ازمونه از تو.که صبرت رو...تحملت رو برای خودت بگذاره تو بوته ازمایش...
    منم خیلی مشکلات خانوادگی دارم...منم چندین ماهه با پدرم کاملا قهرم...منم دچار افسردگی هستم و حتی مجبور شدم الان چند ماهه از کارم فاصله بگیرم.من تازه از تو خیلی بزرگترم...27 سالمه.اما امید دارم.سعی میکنم باتمام افکار منفی که دارم همیشه باز هم تا جایی که میشه اخر عقلانی فکر کنم .و اینکه من یه انسانم.و چقدر توانایی دارم...و چقدر میتونم بهتر باشم.سعی کن..سعی کن بهتر باشی.
    این جا دوستای خوبی پیدا خواهی کرد.کسایی که خیلی میتونند بهت کمک کنند...
    براشون حرف بزن...سعی کن افکارت رو بریزی بیرون و ذهنت رو خالی کنی...
    حرف بزن...بنویس...

    - - - Updated - - -

    چقدر خوب.منم نگارگری کار میکنم.و تذهیب.و نجوم.
    موسیقی هم کار میکنم.گروه کرال.دسته تنور...
    منم وقتی احساساتم بهم فشار میاره میرم سراغ نقاشی...یا نوشتن.یا موسیقی...یا دوربین و تلسکوپم رو برمیدارم میزنم به کویر.یجوری سعی میکنم تخلیه کنم خودم رو...

  17. کاربر روبرو از پست مفید نگارگر 1986 تشکرکرده است .

    shapoor (دوشنبه 04 شهریور 92)


 
صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:11 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.