به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 47
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 بهمن 92 [ 18:22]
    تاریخ عضویت
    1392-5-19
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    742
    سطح
    14
    Points: 742, Level: 14
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    79

    تشکرشده 116 در 57 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سرانجام خودکشی؟؟؟؟
    جهنم؟؟؟؟
    نمیدونم شاید باشه.شایدم نه...اره شاید یه عذاب ابدی باشه جزاش.شایدم نه...نمیدونم ...
    من خدا نیستم.البته خدا گفته عذاب هست...
    ببین ونوس عزیز...فرقی نداره.چه جهنم باشه بعدش و چه نباشه...
    من صحبتم با شما در مورد بعدش نیست.در خصوص الانه...به این فکر کن که خب فایده این کار چیه؟این که راحت میشی از مشکلات.همین؟با انتخاب چه راهی؟حذف کردن خودت؟ایا ارزشش رو داره؟ایا ارزش تو فقط همینه؟که به خاطر جر و بحث یا بیماری بخوای این طور تصمیم بگیری؟ایا راه های بهتری نیست؟مگه غیر از این هست که فرضا با این کارت چند صباحی دوستانت و پدر و مادرت تا سال ها سال از این انتخاب تو در غم و اندوه خواهند بود و بعدش هم هیچی...کم رنگ و کم رنگ میشه...من فکر میکنم لیاقت و توانایی ما ادم ها خیلی بیشتر از این هاست.هرکسی خودش لیاقت خودش رو میسازه.لیاقت و شایستگی تو هم بیشتر از این هاست.فکر کن این بیماری یا اون دعواها و بحث ها یه ازمونه از تو.که صبرت رو...تحملت رو برای خودت بگذاره تو بوته ازمایش...
    منم خیلی مشکلات خانوادگی دارم...منم چندین ماهه با پدرم کاملا قهرم...منم دچار افسردگی هستم و حتی مجبور شدم الان چند ماهه از کارم فاصله بگیرم.من تازه از تو خیلی بزرگترم...27 سالمه.اما امید دارم.سعی میکنم باتمام افکار منفی که دارم همیشه باز هم تا جایی که میشه اخر عقلانی فکر کنم .و اینکه من یه انسانم.و چقدر توانایی دارم...و چقدر میتونم بهتر باشم.سعی کن..سعی کن بهتر باشی.
    این جا دوستای خوبی پیدا خواهی کرد.کسایی که خیلی میتونند بهت کمک کنند...
    براشون حرف بزن...سعی کن افکارت رو بریزی بیرون و ذهنت رو خالی کنی...
    حرف بزن...بنویس...

    - - - Updated - - -

    چقدر خوب.منم نگارگری کار میکنم.و تذهیب.و نجوم.
    موسیقی هم کار میکنم.گروه کرال.دسته تنور...
    منم وقتی احساساتم بهم فشار میاره میرم سراغ نقاشی...یا نوشتن.یا موسیقی...یا دوربین و تلسکوپم رو برمیدارم میزنم به کویر.یجوری سعی میکنم تخلیه کنم خودم رو...

  2. کاربر روبرو از پست مفید نگارگر 1986 تشکرکرده است .

    shapoor (دوشنبه 04 شهریور 92)

  3. #12
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 شهریور 92 [ 23:02]
    تاریخ عضویت
    1392-6-04
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    28
    سطح
    1
    Points: 28, Level: 1
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ونوس15 نمایش پست ها
    خنده داره وضعیتم .....!!!!!
    من همش 15 سالمه !!!
    گاهی احساس میکنم چقدر پدر و مادرم رو دوست دارم و گاهی از رفتارشون میفهمم چقدر دوستم دارن ...
    یک لحظه شادم و یک لحظه غمگین ...
    در یک لحظه هم می خندم هم گریه و مطمئنم ترس از تجاوز پدرم یک توهمه ...
    ولی بعضی وقت ها مثل الان فکر میکنم میتونه حقیقت داشته باشه ...
    گیج و منگم ...
    داد میزنم !!!!
    سری قاطی میکنم !!!
    من و مامانم رکیک ترین فحش ها رو تو دعواهامون بهم میدیم وقتی میگم رکیک یعنی یک چیزی که روت نمیشه به هر کسی بگی ...
    رابطه منو و مامانم داغونه ....
    من صبح تا شب از اتاقم بیرون نمیام ....
    غذامم جدا می خورم نه سر سفره ...
    دیگه چی بگم ؟؟
    خواهر و برادرم داری یا تک فرزندی؟
    من دوست داشتم برام بگی چرا با مامانت و بابات مشکل داری. از اول اولش بگی. چی شد که دور شدین. چرا رابطه ها به این روز افتاده؟
    تو که از بابات نشونه ای ندیدی پس باید این فکرو از خودت دور کنی دختر گل! تقریبا هیچ پدری اینکارو با دخترش نمیکنه. باید کم کم تلاش کنی. با کمک هم این احساستو دور کنیم.
    منم دورم از مامان و بابا. خیلی دور! اما جز به جز میتونم برات بگم چی شد که الان اینطوری هستیم
    تو هم برام بگو
    منم تو 15 سالگی به خودکشی فکر کردم. این یعنی خیلی مشکل داشتم. اما مقاومت کردم الان25 سالمه. خودکشی راه حل نبود. نمیگم الان داره بهم خوش میگذره . من تا به اینجا رسیدم خیلی سختی کشیدم دختر گل. خیلی وقتا کم آوردم. خیلی شبا گریه کردم. خیلی وقتا دعوام شد. روزای بدم خیلی بیشتر از روزای خوبم بوده
    ولی وضعیتم طوریه که شاید بشه مستقل بشم. توهم باید همینکارو کنی. درس بخونی. به یه جا برسی تا بتونی رو پا خودت وای سی!
    به این فکر کردی؟

  4. 2 کاربر از پست مفید nothing تشکرکرده اند .

    shapoor (دوشنبه 04 شهریور 92), نگارگر 1986 (دوشنبه 04 شهریور 92)

  5. #13
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 27 آبان 92 [ 20:24]
    تاریخ عضویت
    1392-4-31
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    159
    سطح
    3
    Points: 159, Level: 3
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    78

    تشکرشده 36 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    عزیزم بهتر هستش که مسیر درمانت را ادامه بدی و خیلی فوق العاده است که بیماریت را پذیرفتی و می دونی که تصور تجاوز بهت توهم هستش و خیلی خودت را در توهمات غرق نمی کنی
    شما که واقعا نمی خواستی خودکشی کنی خوشبختانه آن فقط نمایشی برای جلب توجه دیگران بود (راه های بهتری را برای این جلب محبتشون انتخاب کن)
    من وقتی می گم الهی بمیرم مامانم بهم می گه تا حالا بیماری نیامده که سگ ها را بکشه اینجوری که می گه فکر می کنی منظورش این که من واسش بی ارزشم؟؟؟؟ واقعیت غیر این است مامانم خیلی دوسم دارد ولی عملا به طنز و یا شوخی می خواهد حقارت درخواست مرگ را بهم نشون بده
    منم گاهی دلم می خواهد بمیرم ولی خیلی خوشحالم خدا به حرفام گوش نداده و الان زنده ام پس زنده باد زندگی
    زندگی هرکس پر از اتفاق های تلخ و شیرین منم دوران تلخ وسختی داشتم پشت و سر گذاشتن بیماری ها آن هم در نوجوانی سخت هست کاملا درکت می کنم ناراحتی از اینکه باعث غم اطرافیانت هستی بیشتر آدم را اذیت می کنه بهتر اینه که باشی و با پدر و مادرت رابطه ات را بهتر کنی عزیزم آن ها هم اذیت می شند دیدن ناراحتی تو واقعا اذیتشون می کنه و رنجشون می ده این که می گی واسشون بی ارزشی را باور نمی کنم فکر نمی کنم خودت هم این مسئله را باور داشته باشی
    با یک روانشناس خوب مشورت کن

  6. کاربر روبرو از پست مفید baranbanoo تشکرکرده است .

    shapoor (دوشنبه 04 شهریور 92)

  7. #14
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 بهمن 92 [ 18:22]
    تاریخ عضویت
    1392-5-19
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    742
    سطح
    14
    Points: 742, Level: 14
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    79

    تشکرشده 116 در 57 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ونوس15 نمایش پست ها
    خنده داره وضعیتم .....!!!!!
    من همش 15 سالمه !!!
    گاهی احساس میکنم چقدر پدر و مادرم رو دوست دارم و گاهی از رفتارشون میفهمم چقدر دوستم دارن ...
    یک لحظه شادم و یک لحظه غمگین ...
    در یک لحظه هم می خندم هم گریه و مطمئنم ترس از تجاوز پدرم یک توهمه ...
    ولی بعضی وقت ها مثل الان فکر میکنم میتونه حقیقت داشته باشه ...
    گیج و منگم ...
    داد میزنم !!!!
    سری قاطی میکنم !!!
    من و مامانم رکیک ترین فحش ها رو تو دعواهامون بهم میدیم وقتی میگم رکیک یعنی یک چیزی که روت نمیشه به هر کسی بگی ...
    رابطه منو و مامانم داغونه ....
    من صبح تا شب از اتاقم بیرون نمیام ....
    غذامم جدا می خورم نه سر سفره ...
    دیگه چی بگم ؟؟
    یه توصیه بهت میکنم...من روانشناس نیستم.مشاور هم نیستم.اینو از روی تجربه خودم میگم و ضربه ای که خوردم...
    تویه اتاقت راکد نمون.مثل یه پیله میشه.بیا ازش بیرون.خودت رو ازش بکش بیرون...
    این که بری و تو اتاقت بمونی شرایط رو روز به روز برات وخیم تر میکنه...نتیجش میشه همون قرص برداشتن...
    بزن بیرون.برو فعالیتی رو شروع کن.یه کار هنری.موسیقی.ورزش.زبان.برو داخل یه فرهنگسرا یا پژوهش سرا.برو تو خانه علم یا خانه ریاضیات یا خانه نجوم شهرتون.اگر چنین امکاناتی داره شهرتون.برو و یه جایی برای خودت در کنار سایر مسایل زندگیت یه مشغله و سرگرمی یا تفریح باز کن.برو یه یه تفریح در سطح توان مالی که داری انتخاب کن و شروع کن.هرچی...اما تو اتاقت نمون ثابت.منو به عنوان برادر قبول داشته باش و این توصیه ام رو گوش کن که تنهایی و سکوت سمه.حس های منفی رو تشدید میکنه...
    غذات رو جدا نکن .خوب و بد.سرد و گرم هر جورم که خانوادت هستند با اون ها غذا بخور...اگرم اصطکاکی پیش اومد بزن در بیخیالی و نشنیدگی.بخند....حس های بد رو از خودت دور کن...به سلامتیت فکر کن...
    این جا مقالات و نوشته های خیلی خوبی میتونی پیدا کنی.سعی کن از کسایی که تجربیات بیشتری دارن این جا مشورت بگیری...

  8. کاربر روبرو از پست مفید نگارگر 1986 تشکرکرده است .

    shapoor (دوشنبه 04 شهریور 92)

  9. #15
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 18 آبان 92 [ 19:04]
    تاریخ عضویت
    1392-6-04
    نوشته ها
    24
    امتیاز
    263
    سطح
    5
    Points: 263, Level: 5
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 8 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Tavajoh دیگه نمیتونم با بیماریم کنار بیام .

    خسته شدم از این بیماری لعنتی .....
    دو قطبی رو میگم همون هیولای سیاه که زندگیمو خراب کرده .
    مشکل با پدر و مادرم از یک طرف و بیماریم یک طرف .
    این بیماری یعنی همش رنج ......
    شک و تردید بی مورد . یک لحظه سکوت ، یک لحظه خنده ، لحظه ها گریه ....
    یعنی افسردگی مفرط ....
    یعنی اگه خوب نشی باید تا آخر عمرت دارد بخوری .....
    کلافه ام به خدا دیگه .....
    تا حالا کلی شکست خوردم از این دور و بری های لعنتیم ....
    نمیتونم بخوابم نمیتونم !!!!!!!!
    فقط خود کشی تو ذهنمه که جرئتشو ندارم گرچه تا دو قدمیش رفتم و دلم میخواد بازم جلوتر برم ....
    میخوام کار کنم ....
    تورو خدا اگه پیشنهادی برای کار دارید بگید ....
    من چطور میتونم شاغل بشم و از این وضعیت مزخرف مالی دربیام ...
    سنی ندارم ....
    15 سالمه ....
    یک دختر 15 ساله بیمار که میخواد کار کنه و ازپدر مادرش جدا باشه و استقلال مالی داشته باشه به هر قیمتی ...

  10. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 18 آبان 92 [ 19:04]
    تاریخ عضویت
    1392-6-04
    نوشته ها
    24
    امتیاز
    263
    سطح
    5
    Points: 263, Level: 5
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 8 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Tavajoh در خیالاتم خود را فاحشه تصور میکنم .

    در خیالاتم خودم رو فاحشه تصور میکنم حتی این رو به عنوان بزرگترین دروغ زندگیم به یکی از دوستانم گفتم . اون رو که بهش دروغ گفتم خیلی دوستش داشتم و ابراز همدردیش فقط برای یک هفته بود و بعد من رو شکست . حالم خیلی بده نمیدونم دقیقا باید چیکار کنم ؟؟؟ حتی مشغول نوشتن یک رمان هستم که خودم رو شخصیت اصلی قرار دادم که مورد تجاوز عشقش و عمویش قرار میگیرد . من برای چندمین بار میگم . میتونه به خاطر بیماری دو قطبیم باشه ؟؟

  11. #17
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    جمعه 07 اردیبهشت 03 [ 00:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,968
    امتیاز
    33,342
    سطح
    100
    Points: 33,342, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.1%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,392

    تشکرشده 6,380 در 1,793 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام،کی(روانپزشک یاروانشناس) تشخیص داده دوقطبی مبتلاهستی وچه داروهای برات تجویزکرده؟چند وقته رفتی دکتروچندوقته که دوقطبی شدی؟تا حالاروند درمانت زیرنظرکی بوده وچه توصیه هایی بهت شده؟حالتهای هر دوقطبت چطوره و معمولا هرکدادم چه ساعتهایی هست؟(یه تایپیکت روپیگیری کن تا به نتیجه برسی_زیر اون یکی تایپیک گزارش بده تا با این ادغام بشه یاحذفش کنن)‏

    - - - Updated - - -

    سلام،کی(روانپزشک یاروانشناس) تشخیص داده دوقطبی مبتلاهستی وچه داروهای برات تجویزکرده؟چند وقته رفتی دکتروچندوقته که دوقطبی شدی؟تا حالاروند درمانت زیرنظرکی بوده وچه توصیه هایی بهت شده؟حالتهای هر دوقطبت چطوره و معمولا هرکدادم چه ساعتهایی هست؟(یه تایپیکت روپیگیری کن تا به نتیجه برسی_زیر اون یکی تایپیک گزارش بده تا با این ادغام بشه یاحذفش کنن)‏

  12. 2 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    baranbanoo (شنبه 09 شهریور 92), del (پنجشنبه 07 شهریور 92)

  13. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 18 آبان 92 [ 19:04]
    تاریخ عضویت
    1392-6-04
    نوشته ها
    24
    امتیاز
    263
    سطح
    5
    Points: 263, Level: 5
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 8 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من سه ساله زیر نظر دکتر داوری فوق تخصص روانپزشکی نوجوانان هستم
    من 15 سالمه و اول با داروی فلوکستین و ریسپریدون و الان با دپاکین و ابیلیزول و دپاکین دیگه گیر نمیاد .
    بیشتر غروب تا روشنایی صبح حالم بده و فقط گریه میکنم .
    همین جوری بدون دلیل عاشق میشم و متنفر .

  14. کاربر روبرو از پست مفید ونوس15 تشکرکرده است .

    ammin (دوشنبه 04 شهریور 92)

  15. #19
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 آبان 96 [ 13:33]
    تاریخ عضویت
    1392-5-22
    نوشته ها
    132
    امتیاز
    4,107
    سطح
    40
    Points: 4,107, Level: 40
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    157

    تشکرشده 216 در 94 پست

    Rep Power
    26
    Array
    اگر شما مبتلا به این بیماری باشید حتما این یکی از آثار آن است . آیا شما نزد پزشک رفتید و تحت درمان بودید؟ شما فقط باید به درمان بیندیشید نه چیز دیگر

  16. #20
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 آذر 94 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1392-3-07
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    3,323
    سطح
    35
    Points: 3,323, Level: 35
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    1,117

    تشکرشده 633 در 254 پست

    Rep Power
    42
    Array
    سلام ونوس عزیز. لطفاً تاپیک جدید نزنید و همون تاپیک قبلی رو ادامه بدید چون نتیجه گیریو برای شما و راهنماییو برای دوستان سخت میکنه تاپیک قبلیو با یه پست به روز رسانی کنید تابهش سر بزنن.

    من ادرس تاپیک قبلی شمارو به کارشناسا دادم به زودی میان اونجا پس لطفاً همونو ادامه بده
    پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
    من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم

  17. کاربر روبرو از پست مفید shapoor تشکرکرده است .

    ammin (دوشنبه 04 شهریور 92)


 
صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:27 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.