به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 50
  1. #41
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    یک چیزی برای من جالبه . شما به یک آدم غریبه اعتماد کرده اید و ماجرا را گفته اید و می گویید او قابل اعتماد است. آن وقت خانواده خودتان را قابل اعتماد نمی دانید و هزار بهانه می آورید که شناخت باید کامل شود و چه بشود و چه بشود!! شما چه طور به یک آدمی که هم دانشگاهی شما است به هر بهانه ای سیر تا پیاز ماجرا را گفته اید در حالی که نباید این موضوع را در بین هم دانشگاهی ها و حتی دوستان دیگرتان افشا می کردید. آن وقت خانواده خودتان را بدون هیچ دلیلی به اندازه آن آدم غریبه قابل اعتماد نمی دانید.!! مگر قرار است چه اتفاقی بیافتد که همسن ها و دوستان و هم دانشگاهی های شما می توانند اطلاع داشته باشند اما خانواده شما نباید به طور کامل مطلع باشند؟!! مگر ازدواج تشکیل خانواده و یک موضوع خانوادگی نیست؟

    خیلی دلم می خواهد بدانم دقیقا علت این رفتار شما چیست؟
    کسی که مستقل است واقعا مستقل است هم از خانواده و هم از دوستان و غیره. من آدم های مستقل را دیده ام . آنها واقعا خودشان تصمیم می گیرند و اگر موضوعی را به خانواده نگویند به دوستان هم نمی گویند. تصمیم خود را می گیرند و بعد هر کس را دوست یا خانواده را مطلع می کنند. پس اسم این کار شما استقلال نیست. و حتی می توان اسم پنهان کاری رویش گذاشت.

    خیلی دلم می خواهد دلیلش را بدانم . واقعا دلم می خواهد یک نفر پیدا بشود و دلیل این کار را به من بگوید.

  2. کاربر روبرو از پست مفید نوروزیان. تشکرکرده است .

    sanjab (چهارشنبه 23 مرداد 92)

  3. #42
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 13 آبان 92 [ 15:46]
    تاریخ عضویت
    1392-5-20
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    345
    سطح
    6
    Points: 345, Level: 6
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 11 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط نوپو نمایش پست ها
    یک چیزی برای من جالبه . شما به یک آدم غریبه اعتماد کرده اید و ماجرا را گفته اید و می گویید او قابل اعتماد است. آن وقت خانواده خودتان را قابل اعتماد نمی دانید و هزار بهانه می آورید که شناخت باید کامل شود و چه بشود و چه بشود!! شما چه طور به یک آدمی که هم دانشگاهی شما است به هر بهانه ای سیر تا پیاز ماجرا را گفته اید در حالی که نباید این موضوع را در بین هم دانشگاهی ها و حتی دوستان دیگرتان افشا می کردید. آن وقت خانواده خودتان را بدون هیچ دلیلی به اندازه آن آدم غریبه قابل اعتماد نمی دانید.!! مگر قرار است چه اتفاقی بیافتد که همسن ها و دوستان و هم دانشگاهی های شما می توانند اطلاع داشته باشند اما خانواده شما نباید به طور کامل مطلع باشند؟!! مگر ازدواج تشکیل خانواده و یک موضوع خانوادگی نیست؟

    خیلی دلم می خواهد بدانم دقیقا علت این رفتار شما چیست؟
    کسی که مستقل است واقعا مستقل است هم از خانواده و هم از دوستان و غیره. من آدم های مستقل را دیده ام . آنها واقعا خودشان تصمیم می گیرند و اگر موضوعی را به خانواده نگویند به دوستان هم نمی گویند. تصمیم خود را می گیرند و بعد هر کس را دوست یا خانواده را مطلع می کنند. پس اسم این کار شما استقلال نیست. و حتی می توان اسم پنهان کاری رویش گذاشت.

    خیلی دلم می خواهد دلیلش را بدانم . واقعا دلم می خواهد یک نفر پیدا بشود و دلیل این کار را به من بگوید.
    شما خیلی زود قضاوت کردید.من تمام ماجرا رو اینجا نگفتم چون مطمئن بودم اگه بگم به جواب سوالم نمیرسم و من فقط میخواستم بدونم چی باید بگم.
    من اومدم گفتم چه لفظی به کار ببرم و همه اومدن گفتن برو خواستگاری.اگه همه چیز رو میگفتم که سوالم بین جواب های بی ربط دوستان گم میشد.
    کسی که گفتم عضو خانواده من و به هر دوی ما نزدیکه و من تا به حال این موضوع رو به جز 2 نفر که عضو درجه یک خانواده هم هستن به کسی کامل نگفتم و اگر هم به کسی گفتم فقط در این حد بوده که از کسی خوشم میاد.منظورم از خانواده هم که نصفه نیمه بهشون گفتم پدر و مادرم هستن.
    چون مادرم خیلی روی من حساسه و اگه کامل میگفتم و بعد میگفتم که جواب رد داده مطمئنم کلی غصه میخورد و اذیت میشد.و همونطور که قبلا گفتم اگه حاضر به آشنایی بیشتر بشه از همون اول خانواده رو کامل در جریان میزارم.

  4. #43
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من قضاوتی راجع به شما ندارم. فقط می خواهم کارتان راحت پیش برود و اگر ازدواج کردی موفق باشید. قضاوت یعنی خوب یا بد. من اینجا نیامده ام که قضاوت کنم. چون اینجا دادگاه نیست. بلکه می خواهم شما و همه کسانی که می خواهند ازدواج کنند در آینده دچار مشکل نشوید. حالا دلیل پست قبل را می گویم.
    یک دلیلش احساسات والدین به خصوص مادرها است. بگذارید رک و راست بگویم. مادر روی پسر خیلی حساس است. مادر دوست ندارد کسی پسرش را از او جدا کند. نمی دانم شما چه قدر با خانم ها نشست و برخاست دارید اما من که دائما بین خانم ها هستم این نکته را می دانم که رمز موفقیت یک مرد در ازدواج رضایت پدر و مادر به خصوص مادر است. رضایت مادرها در گرو این است که حس کنند نقشی در انتخاب عروس خود داشته اند. حالا هر چند کوچک. این طوری حس نمی کنند پسرشان از آنها دارد جدا می شود. این حس مادرانه است و زنانه است. درکش برای آقایان سخت است. اما وجود دارد. شما آن طرف تر را ببینید. بعد از ازدواج را ببینید. می دانید چه قدر آقایان از اختلافات بین مادر و همسر خود تحت فشارند؟ این واقعیت است. اینکه من می گویم و اصرار دارم مادرت را در جریان بگذار از همان اول به خاطر همین است. شما اگر نمی خواهی الان رابطه را رسمی کنی نکن. اما حتما به صورت غیر رسمی پدر و مادرت باید کاملا بدانند. این طوری به آنها به خصوص مادرت حس ارزشمندی می دهی. یک زن احتیاج به این حس دارد. وگرنه وقتی حس کند ( که حتما حس می کند) که شما هنوز هیچ نشده در مقابل او معذب شده ای یا هر چیز دیگر ، ناخودآگاه نسبت به آن دختر و ازدواج شما حس بدی پیدا می کند. همین طور پدرت. از الان باید این میخ را محکم بکوبی. راستش ازدواج کار سختی است و باید همه جوانب را بسنجی. برای همین اصرار می کنم این قدر روی دختر خانم و اینکه چه می گوید زوم نکن و از جنبه های دیگر غافل نشو. در این سایت بگرد مشکلی را که من توضیح دادم به وضوح خواهی دید. در حالی که قابل پیشگیری بود.

    دوم هم اینکه باز هم می گویم در این رابطه به کسی اعتماد نکن. نمی خواستم این حرف را بگویم. اما شما این طوری برای خودتان رقیب عشقی درست می کنید. همچنین اگر کسی حسادتی داشته باشد و این قضیه را بفهمد حسادتش را با خراب کردن کار شما خالی می کند. همچنین می شوید نقل مجلس مردم. اتفاق دیگر اینکه دوستان شما و آن خانم کنجکاو می شوند و شیطنت جوانی شان گل می کند. آن وقت ناخواسته فکر شما و آن خانم را تحت تاثیر قرار داده و از شناخت هم بازمی مانید. اینها همه اش اتفاق افتاده است که می گویم. حتی در این سایت هم دیدم.

    به هر حال شما دارید قضیه را بیش از حد ساده می کنید. در حالی که دقت و برنامه ریزی همه جانبه می خواهد.
    حرف های من همه اش تجربه است و از خودم نگفتم. قبلا گفته ام باز هم می گویم. من قضاوت نمَی کنم. من دارم خطرهای احتمالی را که تجربه کرده ام به شما گوشزد می کنم.
    بگذارید رک و راست بگویم اگر خانواده شما مخالفتی با ازدواج شما دارند و شما به این دلیل این گونه عمل می کنید ، هیچ مشکلی که حل نمی شود هیچ ، مشکلات چند برابر هم می شود. اگر خانواده ای مخالف ازدواجی باشند دختر و پسر ده سال هم که باهم رابطه داشته باشند باز هم مخالفت می کنند. نمونه اش در این سایت زیاد است. پس باید میخ را محکم کنید و زیربنایی کار کنید. ازدواج کار بسیار سختی است و صبر و تحمل زیادی لازم دارد.
    می توانم بپرسم شما و آن خانم چند سال دارید ؟

  5. 2 کاربر از پست مفید نوروزیان. تشکرکرده اند .

    asado (چهارشنبه 23 مرداد 92), meinoush (چهارشنبه 23 مرداد 92)

  6. #44
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 13 آبان 92 [ 15:46]
    تاریخ عضویت
    1392-5-20
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    345
    سطح
    6
    Points: 345, Level: 6
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 11 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نکته جالب اینجاست مادرم اصلا کسی نیست که دنبال انتخاب همسر برای من باشه.حتی مثلا شده زن های دیگه فامیل بگن ما مورد خوب سراغ داریم ولی مادرم اصلا اینجوری نیست.
    منم گفتم که اگه حاضر به آشنایی بیشتر بشه از همون اول به مادرم میگم که این حسی که شما میگی هم مشکلی ایجاد نکنه.هرچند قبلا بهش گفتم از یه دختری خوشم اومده!
    خانواده ام اعتماد کامل به من دارن و حتی قبلا باهاشون صحبت کردم در این مورد.
    یکبار پدرم یکی رو پیشنهاد داد برای ازدواج و من همونجا کامل توجیه اش کردم که من چه جور کسی رو میخوام و اینکه میخوام خودم انتخاب کنم و نه شما.و با اینکه معیار هامون متفاوت بود پذیرفت که من قراره باهاش زندگی کنم و باید انتخاب کنم!
    و گفتم که من تا به حال به جز 2 نفر به کسی نگفتم از کی خوشم میاد که هر دو عضو درجه اول خانواده ام هستن که میتونم بگم تو زندگیم به کسی بیش از اونها اعتماد ندارم و قرار نیست رقیب عشقی من بشن
    البته قبول دارم یه سری مشکلات و نگرانی ها هست که خودم هم تو ذهنمه ولی راستش فعلا ترجیح دادم اونها رو تا مشخص شدن تکلیفم (چند هفته دیگه) کنار بزارم!
    ممنون از راهنمائیت.فکر میکنم راهنمائی هایی که کردی تو این تاپیک تا الان خیلی کمکم کرده!

    ممکنه چند روزی نباشم.

  7. #45
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 آذر 92 [ 00:11]
    تاریخ عضویت
    1392-5-18
    نوشته ها
    44
    امتیاز
    193
    سطح
    3
    Points: 193, Level: 3
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 7
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    108

    تشکرشده 36 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط asado نمایش پست ها
    نکته جالب اینجاست مادرم اصلا کسی نیست که دنبال انتخاب همسر برای من باشه.حتی مثلا شده زن های دیگه فامیل بگن ما مورد خوب سراغ داریم ولی مادرم اصلا اینجوری نیست.
    منم گفتم که اگه حاضر به آشنایی بیشتر بشه از همون اول به مادرم میگم که این حسی که شما میگی هم مشکلی ایجاد نکنه.هرچند قبلا بهش گفتم از یه دختری خوشم اومده!
    خانواده ام اعتماد کامل به من دارن و حتی قبلا باهاشون صحبت کردم در این مورد.
    یکبار پدرم یکی رو پیشنهاد داد برای ازدواج و من همونجا کامل توجیه اش کردم که من چه جور کسی رو میخوام و اینکه میخوام خودم انتخاب کنم و نه شما.و با اینکه معیار هامون متفاوت بود پذیرفت که من قراره باهاش زندگی کنم و باید انتخاب کنم!
    و گفتم که من تا به حال به جز 2 نفر به کسی نگفتم از کی خوشم میاد که هر دو عضو درجه اول خانواده ام هستن که میتونم بگم تو زندگیم به کسی بیش از اونها اعتماد ندارم و قرار نیست رقیب عشقی من بشن
    البته قبول دارم یه سری مشکلات و نگرانی ها هست که خودم هم تو ذهنمه ولی راستش فعلا ترجیح دادم اونها رو تا مشخص شدن تکلیفم (چند هفته دیگه) کنار بزارم!
    ممنون از راهنمائیت.فکر میکنم راهنمائی هایی که کردی تو این تاپیک تا الان خیلی کمکم کرده!

    ممکنه چند روزی نباشم.

    سلام مهندس خوبی, متاسفانه اسمت رو نمیدونم تا با اسم کوچک صدا کنم, اخه باتوجه تعریفی که از خودت و دختر مورد علاقه ات دادی میتونم بگم که تو در جای قرار گرفتی که من در 2 سال پیش قرار داشتم

    دختری که من بهش علاقه داشتم ,دختری بود بسایر خوش برخورد و بااعتماد به نفس ولی هیچ گاه با پسر ها برخوردی نداشت ,مگر اینکه مجبور میشود...

    آقا با اجازتون کارم به جای رسیده بود که به خودم گفتم اگه امروز نرم بهش نگم ,خودمو میندازم توی رودخونه(شوخی میکنم ها)

    ((در پرانتز باید بگم که من میدونستم که احتمال بسیار زیاد این احساسمون دوطرفه هستش ولی نمیدونستم اگه بهش بگم که علاقه مند شدم چیکار میکنه,اصلا نمیدونستم باید چی بگم,چیکار کنم)

    آقا با اجازتون من در یه بعد از ظهری بعد از کلاس بودیم که شانس آوردم کسی توی مسیر نمود, منم ایشونو صدا زدم و بهش گفتم که...........اینجا من به یه نکته ای پی بردم,اونم اینکه هیچ وقت سعی نکن توی همچین شرایطی برای خودت تمرین کنی که چی بگی,فقط کافیه صادق باش,فقط صادق باش و فکر نکن دختره هیچی حالیش نیست,باورکن دختر ها خیلی از ما پسر ها بیشتر میفهمن

    خلاص آخه ,تنها چیزی که بهش گفتم این بود که حقیقتش ,من مدتیه از شما خوشم میومده...(اینو بگم که من از نقته نظر اعتماد به نفس اگه نمرم 100 نباشه ,90 هست ,ولی واقعا آدم نمیتونه برای همچین مواقعی برنامه ریزی کنه,چون در اون لحظه آدم همه چی یادش میره,البته به شرطی که صداقت داشته باشه)

    خب ... میرسیم که واکنشی که نشون داد....... به نظرت چیکار کرد؟ به نظرت یه دختر با شرایط و رفتار اون باید چیکار میکرد,اصلا چه انتظاری مره ازش(تو میتونی مورد خودتو با مورد من مقایسه کنی)(اینو بهت بگم که یکی از دلایلی که بهش علاقمند شودم میزان اعتماد بنفسش ببود,چون دوست دارم زنم مثل خودم خجالتی نباشه,پس .... )

    برخورد همچین دختره 2 حالت بیشتر نداره:
    1- اگه بهت علاقه نداشته باشه که فورن بهت میگه آقا مزاحم نشو

    2-اگه بهت علاقه داشته باشه,با احتمالا 90 درصد سرشو میندازه پایین و میره(من به محض اینکه بهش گفتم از شما خوشم اومده,حقیقتش صورتمو کرده بودم به یه طرف دیگه )وقتی که بهش گفتم از شما خوشم اومده و خواصتم بهش نگاه کنم ,اون گذاشت رفت.................


    به نظر من تو چیزی رو از دست نمیدی,اگه واقعا میخواش,و نمیتونی با خانوادت..., برو بهش بگو(اینقدر هم فکر نکن که چی بگم,چون فایده نداره,فقط روی اعتماد به نفست کار کن همین,پسری که اعتماد بنفس نداشته باشه مفت نمیارزه)

    اگه نخوادت که میگه نه,اگر بخوادت که سرخ میشه و میزاره میره یا شایدم منطقی تر باهات رفتار کنه(مورد من ,تقریبا هم من هم اون عاشق همدیگه شده بودیم,برای همین اینقدر برامون سخت یبود)

    اصلا تو فکرش نباش که چی بگی,فقط اعتماد بنفس داشته باش و مستقیم برو به خودش بوگو,چون اگه نگی بعدا پشیمون میشی و خودتو سرزنش میکنه

    اگه بخوادت خودش همه چیزی درست میکنه


    فعلا...

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط asado نمایش پست ها
    نکته جالب اینجاست مادرم اصلا کسی نیست که دنبال انتخاب همسر برای من باشه.حتی مثلا شده زن های دیگه فامیل بگن ما مورد خوب سراغ داریم ولی مادرم اصلا اینجوری نیست.
    منم گفتم که اگه حاضر به آشنایی بیشتر بشه از همون اول به مادرم میگم که این حسی که شما میگی هم مشکلی ایجاد نکنه.هرچند قبلا بهش گفتم از یه دختری خوشم اومده!
    خانواده ام اعتماد کامل به من دارن و حتی قبلا باهاشون صحبت کردم در این مورد.
    یکبار پدرم یکی رو پیشنهاد داد برای ازدواج و من همونجا کامل توجیه اش کردم که من چه جور کسی رو میخوام و اینکه میخوام خودم انتخاب کنم و نه شما.و با اینکه معیار هامون متفاوت بود پذیرفت که من قراره باهاش زندگی کنم و باید انتخاب کنم!
    و گفتم که من تا به حال به جز 2 نفر به کسی نگفتم از کی خوشم میاد که هر دو عضو درجه اول خانواده ام هستن که میتونم بگم تو زندگیم به کسی بیش از اونها اعتماد ندارم و قرار نیست رقیب عشقی من بشن
    البته قبول دارم یه سری مشکلات و نگرانی ها هست که خودم هم تو ذهنمه ولی راستش فعلا ترجیح دادم اونها رو تا مشخص شدن تکلیفم (چند هفته دیگه) کنار بزارم!
    ممنون از راهنمائیت.فکر میکنم راهنمائی هایی که کردی تو این تاپیک تا الان خیلی کمکم کرده!

    ممکنه چند روزی نباشم.

    سلام مهندس خوبی, متاسفانه اسمت رو نمیدونم تا با اسم کوچک صدا کنم, اخه باتوجه تعریفی که از خودت و دختر مورد علاقه ات دادی میتونم بگم که تو در جای قرار گرفتی که من در 2 سال پیش قرار داشتم

    دختری که من بهش علاقه داشتم ,دختری بود بسایر خوش برخورد و بااعتماد به نفس ولی هیچ گاه با پسر ها برخوردی نداشت ,مگر اینکه مجبور میشود...

    آقا با اجازتون کارم به جای رسیده بود که به خودم گفتم اگه امروز نرم بهش نگم ,خودمو میندازم توی رودخونه(شوخی میکنم ها)

    ((در پرانتز باید بگم که من میدونستم که احتمال بسیار زیاد این احساسمون دوطرفه هستش ولی نمیدونستم اگه بهش بگم که علاقه مند شدم چیکار میکنه,اصلا نمیدونستم باید چی بگم,چیکار کنم)

    آقا با اجازتون من در یه بعد از ظهری بعد از کلاس بودیم که شانس آوردم کسی توی مسیر نمود, منم ایشونو صدا زدم و بهش گفتم که...........اینجا من به یه نکته ای پی بردم,اونم اینکه هیچ وقت سعی نکن توی همچین شرایطی برای خودت تمرین کنی که چی بگی,فقط کافیه صادق باش,فقط صادق باش و فکر نکن دختره هیچی حالیش نیست,باورکن دختر ها خیلی از ما پسر ها بیشتر میفهمن

    خلاص آخه ,تنها چیزی که بهش گفتم این بود که حقیقتش ,من مدتیه از شما خوشم میومده...(اینو بگم که من از نقته نظر اعتماد به نفس اگه نمرم 100 نباشه ,90 هست ,ولی واقعا آدم نمیتونه برای همچین مواقعی برنامه ریزی کنه,چون در اون لحظه آدم همه چی یادش میره,البته به شرطی که صداقت داشته باشه)

    خب ... میرسیم که واکنشی که نشون داد....... به نظرت چیکار کرد؟ به نظرت یه دختر با شرایط و رفتار اون باید چیکار میکرد,اصلا چه انتظاری مره ازش(تو میتونی مورد خودتو با مورد من مقایسه کنی)(اینو بهت بگم که یکی از دلایلی که بهش علاقمند شودم میزان اعتماد بنفسش ببود,چون دوست دارم زنم مثل خودم خجالتی نباشه,پس .... )

    برخورد همچین دختره 2 حالت بیشتر نداره:
    1- اگه بهت علاقه نداشته باشه که فورن بهت میگه آقا مزاحم نشو

    2-اگه بهت علاقه داشته باشه,با احتمالا 90 درصد سرشو میندازه پایین و میره(من به محض اینکه بهش گفتم از شما خوشم اومده,حقیقتش صورتمو کرده بودم به یه طرف دیگه )وقتی که بهش گفتم از شما خوشم اومده و خواصتم بهش نگاه کنم ,اون گذاشت رفت.................


    به نظر من تو چیزی رو از دست نمیدی,اگه واقعا میخواش,و نمیتونی با خانوادت..., برو بهش بگو(اینقدر هم فکر نکن که چی بگم,چون فایده نداره,فقط روی اعتماد به نفست کار کن همین,پسری که اعتماد بنفس نداشته باشه مفت نمیارزه)

    اگه نخوادت که میگه نه,اگر بخوادت که سرخ میشه و میزاره میره یا شایدم منطقی تر باهات رفتار کنه(مورد من ,تقریبا هم من هم اون عاشق همدیگه شده بودیم,برای همین اینقدر برامون سخت یبود)

    اصلا تو فکرش نباش که چی بگی,فقط اعتماد بنفس داشته باش و مستقیم برو به خودش بوگو,چون اگه نگی بعدا پشیمون میشی و خودتو سرزنش میکنه

    اگه بخوادت خودش همه چیزی درست میکنه


    فعلا...

  8. 2 کاربر از پست مفید adelm تشکرکرده اند .

    asado (دوشنبه 28 مرداد 92), sanjab (شنبه 26 مرداد 92)

  9. #46
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 13 آبان 92 [ 15:46]
    تاریخ عضویت
    1392-5-20
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    345
    سطح
    6
    Points: 345, Level: 6
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 11 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط adelm نمایش پست ها
    سلام مهندس خوبی, متاسفانه اسمت رو نمیدونم تا با اسم کوچک صدا کنم, اخه باتوجه تعریفی که از خودت و دختر مورد علاقه ات دادی میتونم بگم که تو در جای قرار گرفتی که من در 2 سال پیش قرار داشتم

    دختری که من بهش علاقه داشتم ,دختری بود بسایر خوش برخورد و بااعتماد به نفس ولی هیچ گاه با پسر ها برخوردی نداشت ,مگر اینکه مجبور میشود...

    آقا با اجازتون کارم به جای رسیده بود که به خودم گفتم اگه امروز نرم بهش نگم ,خودمو میندازم توی رودخونه(شوخی میکنم ها)

    ((در پرانتز باید بگم که من میدونستم که احتمال بسیار زیاد این احساسمون دوطرفه هستش ولی نمیدونستم اگه بهش بگم که علاقه مند شدم چیکار میکنه,اصلا نمیدونستم باید چی بگم,چیکار کنم)

    آقا با اجازتون من در یه بعد از ظهری بعد از کلاس بودیم که شانس آوردم کسی توی مسیر نمود, منم ایشونو صدا زدم و بهش گفتم که...........اینجا من به یه نکته ای پی بردم,اونم اینکه هیچ وقت سعی نکن توی همچین شرایطی برای خودت تمرین کنی که چی بگی,فقط کافیه صادق باش,فقط صادق باش و فکر نکن دختره هیچی حالیش نیست,باورکن دختر ها خیلی از ما پسر ها بیشتر میفهمن

    خلاص آخه ,تنها چیزی که بهش گفتم این بود که حقیقتش ,من مدتیه از شما خوشم میومده...(اینو بگم که من از نقته نظر اعتماد به نفس اگه نمرم 100 نباشه ,90 هست ,ولی واقعا آدم نمیتونه برای همچین مواقعی برنامه ریزی کنه,چون در اون لحظه آدم همه چی یادش میره,البته به شرطی که صداقت داشته باشه)

    خب ... میرسیم که واکنشی که نشون داد....... به نظرت چیکار کرد؟ به نظرت یه دختر با شرایط و رفتار اون باید چیکار میکرد,اصلا چه انتظاری مره ازش(تو میتونی مورد خودتو با مورد من مقایسه کنی)(اینو بهت بگم که یکی از دلایلی که بهش علاقمند شودم میزان اعتماد بنفسش ببود,چون دوست دارم زنم مثل خودم خجالتی نباشه,پس .... )

    برخورد همچین دختره 2 حالت بیشتر نداره:
    1- اگه بهت علاقه نداشته باشه که فورن بهت میگه آقا مزاحم نشو

    2-اگه بهت علاقه داشته باشه,با احتمالا 90 درصد سرشو میندازه پایین و میره(من به محض اینکه بهش گفتم از شما خوشم اومده,حقیقتش صورتمو کرده بودم به یه طرف دیگه )وقتی که بهش گفتم از شما خوشم اومده و خواصتم بهش نگاه کنم ,اون گذاشت رفت.................


    به نظر من تو چیزی رو از دست نمیدی,اگه واقعا میخواش,و نمیتونی با خانوادت..., برو بهش بگو(اینقدر هم فکر نکن که چی بگم,چون فایده نداره,فقط روی اعتماد به نفست کار کن همین,پسری که اعتماد بنفس نداشته باشه مفت نمیارزه)

    اگه نخوادت که میگه نه,اگر بخوادت که سرخ میشه و میزاره میره یا شایدم منطقی تر باهات رفتار کنه(مورد من ,تقریبا هم من هم اون عاشق همدیگه شده بودیم,برای همین اینقدر برامون سخت یبود)

    اصلا تو فکرش نباش که چی بگی,فقط اعتماد بنفس داشته باش و مستقیم برو به خودش بوگو,چون اگه نگی بعدا پشیمون میشی و خودتو سرزنش میکنه

    اگه بخوادت خودش همه چیزی درست میکنه


    فعلا...
    سلام
    واقعا ممنون از راهنمائیت.خیلی بهم اعتماد به نفس داد!
    حالا آخرش قصه شما به کجا کشید؟

  10. #47
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 آذر 92 [ 00:11]
    تاریخ عضویت
    1392-5-18
    نوشته ها
    44
    امتیاز
    193
    سطح
    3
    Points: 193, Level: 3
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 7
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    108

    تشکرشده 36 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط asado نمایش پست ها
    سلام
    واقعا ممنون از راهنمائیت.خیلی بهم اعتماد به نفس داد!
    حالا آخرش قصه شما به کجا کشید؟
    سلام,خوبی
    خدارو شکر
    میدونی من 24 سالمه ,سربازی رفتم و هردوتائیمون ترم آخریم
    خدارو شکر داره فعلا در حدی که خواهرش قضیه رو میدونه,منم سربسته به خانوادم گفتم که یکی هست که میخوامش,تا درسمون تموم بشه و...بله!!



    • حالا بگو آخرش چیکار میخوای بکنی؟



    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط asado نمایش پست ها
    سلام
    واقعا ممنون از راهنمائیت.خیلی بهم اعتماد به نفس داد!
    حالا آخرش قصه شما به کجا کشید؟
    سلام,خوبی
    خدارو شکر
    میدونی من 24 سالمه ,سربازی رفتم و هردوتائیمون ترم آخریم
    خدارو شکر داره فعلا در حدی که خواهرش قضیه رو میدونه,منم سربسته به خانوادم گفتم که یکی هست که میخوامش,تا درسمون تموم بشه و...بله!!



    • حالا بگو آخرش چیکار میخوای بکنی؟


  11. #48
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 13 آبان 92 [ 15:46]
    تاریخ عضویت
    1392-5-20
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    345
    سطح
    6
    Points: 345, Level: 6
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 11 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط adelm نمایش پست ها
    سلام,خوبی
    خدارو شکر
    میدونی من 24 سالمه ,سربازی رفتم و هردوتائیمون ترم آخریم
    خدارو شکر داره فعلا در حدی که خواهرش قضیه رو میدونه,منم سربسته به خانوادم گفتم که یکی هست که میخوامش,تا درسمون تموم بشه و...بله!!



    • حالا بگو آخرش چیکار میخوای بکنی؟


    - - - Updated - - -



    سلام,خوبی
    خدارو شکر
    میدونی من 24 سالمه ,سربازی رفتم و هردوتائیمون ترم آخریم
    خدارو شکر داره فعلا در حدی که خواهرش قضیه رو میدونه,منم سربسته به خانوادم گفتم که یکی هست که میخوامش,تا درسمون تموم بشه و...بله!!



    • حالا بگو آخرش چیکار میخوای بکنی؟
    خب خدا رو شکر.ایشالا به هم برسید
    راستش قصد داشتم برم جلو و بهش بگم ولی یه اتفاقی افتاد که مجبورم یکم بیشتر صبر کنم.البته بد نشد چون احتمالا باعث میشه بیشتر شناخت پیدا کنه نسبت به من قبل از اینکه بهش بگم.
    اول و آخرش حرف دلم رو بهش میزنم و همینجا خبرش رو میدم.

  12. کاربر روبرو از پست مفید asado تشکرکرده است .

    adelm (دوشنبه 28 مرداد 92)

  13. #49
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 29 مرداد 94 [ 12:55]
    تاریخ عضویت
    1392-5-16
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    1,495
    سطح
    21
    Points: 1,495, Level: 21
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چه اتفاقی افتاد که ایشون میونن نسبت به شما شناخت بیشتری پیدا کنند.؟
    خیلی مورد شما مشکوک به نظر میرسه احتمالا کاری خلاف عرف میخواین انجام بدین/

  14. 2 کاربر از پست مفید mahsa pirooz1 تشکرکرده اند .

    adelm (سه شنبه 29 مرداد 92), فرهنگ 27 (سه شنبه 29 مرداد 92)

  15. #50
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 13 آبان 92 [ 15:46]
    تاریخ عضویت
    1392-5-20
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    345
    سطح
    6
    Points: 345, Level: 6
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 11 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mahsa pirooz1 نمایش پست ها
    چه اتفاقی افتاد که ایشون میونن نسبت به شما شناخت بیشتری پیدا کنند.؟
    خیلی مورد شما مشکوک به نظر میرسه احتمالا کاری خلاف عرف میخواین انجام بدین/
    خیلی با خودم کلنجار رفتم تا به این پست جواب بدم.
    فقط جواب میدم که دیگه کسی تراوشات ذهنی خودش رو اینجا ننویسه!

    یه پروژه هست که شاید با هم همکار بشیم اونجا!

  16. کاربر روبرو از پست مفید asado تشکرکرده است .

    adelm (چهارشنبه 30 مرداد 92)


 
صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:26 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.