سلام بر اثر راشومون عزیز.
دوتا خاسته دارم به دلیل اهمیتشون جسارت میکنم اول می گم اینها رو و البته از دوستان دیگه مثل خانم نوپو و اقای امین هم کمک میخام:
1)نمی دونم متوجه شدین یا نه دوستمون اقای پژمان در امتحان ورودی شرکت نفت قبول شدن . با توجه به مشکلات زیادی که دوستمون داشتن و نیاز شدید ایشون به استقلال ازتون خواهش می کنم که مراحل استخدام و راهکارها رو نشون ایشون بدین بلکه ایشون بتونن طعم زیبای استقلال رو بچشن.
شما می تونین از طریق "لینک تماس با ما" با زدن ای میل به جناب مدیری همدردی ای میل ایشون رو بگیرین و یا پیشنهادهاتون رو به ایشون بگین تا به پژمان منتقل کنن. من اصلا نمی دونم شما مراحل گزینش رو دارین یا نه. از دوتا از دوستام که استخدام شرکت نفت بودن پرسیدم نداشتن!!
2)و البته روی خطابم در این پست هم با شماس هم با اقای امین هم با خانم نوپو. لطفا به تاپیک زیر سری بزنین. می تونین شخصیت ایشون رو تا حدی از پستهاشون متوجه بشین.
ایشون مشکل زیاد دارن و بسیار انسان موفقی هستن( می تونن باشن. قابلیت زیاد دارن. اگه راهکاری به دهنتون خطور می کنه خ عالی خواهدبود )
و اما شما راشومون عزیز:
دوست عزیز تمام خطوط پست من را با لحن مهربانانه و خالی از هرگونه انتقادو.. بخونین تا به انچه مدنظر من بوده نزدیک تر باشین. هدفم فقط یک گفتگوی ساده بوده است نه اثبات نه رد نه نقد چیزی.یا شاید هم فقط بیان تجربیات خودم که هیج دلیلی برای درست بودنش نیست. و یا شایدم بیان یک درد و دل که فقط در مورد خودم صدق می کرده.
ابتدا باید عرض کنم علت تاخیر در پاسخ به این پست شما اتمام مرخصی مربوط به عید فطر بود که باید به شهر محل کارم برمیگشتم و یکی دو روز به علت جابجایی خیلی گرفتار بودم اما فردای شب ارسال آن را خواندم و پرینت گرفتم.
بله دوست عزیز قابل حدس بود. توقعی نبود.
پست ارسالی شما قطعا ……… آیا موافق نیستید؟
این لطف شماست
به هر حال نمیشه اثر بیان رو نادیده گرفت. مسلما اگه من بیانم بهتر می بود اثرپذیری بیشتر
بوود. باید هدف رو مشخص کرد: ایا من دنبال متهم کردن مراجع بودم؟ ایا با متهم کردن
مراجع اوضاع تغییر می کرد؟
یا ایا من دنبال بهبود زندگی یک انسان بودم ؟ قدر مسلم سوال سوم هدف من بود! اما
می تونستم با کمی صبر و ویرایش بیشتر آن و پررنگ کردن محتوای دوستی و کم رنگ
کردن متن انتقادی اون به نتیجه بهتری برسم. متاسفانه در خیلی از بحثها هدف گم میشه و
ناخاسته "احساس " میشه محور اصلی. حالا اگه تاپیک دوم همون خانم رو ادامه بدین
متوجه میشین که مشاورین هم همون حرفها رو
می زنن اما پذیرش از جانب مراجع بیشتر. هر چند هدف "پذیرش " شاید از یه دید مهم نباشه اما باید
توجه کرد که به ازای این پذیرش، یه خانواده و یه انسانی که شایستگی های زیادی دارن می تونن بهره
مند بشن.
"این نوع پستهای رک معمولا برای انسانهای دنبال حقیقت رضایت بخشه اما متاسفانه خ از ما ادمها ترجیح می دیم که کلمات استفاده شده خوب باشه هر چند محتوا نداشته باشه!!! هر چند من منکر تقصیر خودم نمی شم من با ارسال ایمیل از مدیر همدردی خاستم که نظرشون رو بگن . ایشون البته این پست رو تایید کردن و به عیب بزرگ من اشاره کردن که من به جای سنگ صبور بودن پنبه صبور هستم. و این کاملا درست بود. و کلا مثل همیشه زدن به هدف"
دقیقا این اتفاقی که در بحث های شما و خانواده محترموتون رخ می ده. "احساس محور شدن و گم
شدن اهداف اصلی. البته از دید من"
پدر ومادری که فرزندشون رو دوست دارن حتی از خودشون بیشتر، و فرزندی که که به راهش خ
مطمینه و این اطمینان رو از روی تعصب هم کسب نکرده. شما اعتقادات رو از روی عقل بدست اوردی و
اونها از روی احساس. و عمق هر دو هم خ زیاد. ( هر چند نتونن اثباتش کنن ) و نگرانیها به جای اینکه
منجر به نزدیکی فرزند بشه و حتی متقاعد کردن اون ، منجر به دوری اون میشه و آرامش دو طرف از بین
می ره تا جایی که تا دورین باهم دوستین . یه جورایی نه تحمل دوری هم رو دارین نه تحمل نزدیکی هم
رو. و از اینکه نمی تونین هم رو درک کنین و از اینکه روزبه روز از هم دور تر می شین ناراحتین و کاری هم
از دستتون بر نمی اد( علی الظاهر) .
من مطمینم که شما نمی خای به اونها بقبولانین باورهاتو ن رو ( علی رغم انچه گفتین) چون ادم عقل
محوری هستین بدون تعصب و فقط می خاین که "تظاهر نکنین و پذیرفته شین". (که حق طبیعی هر
انسانی) و" در کل خودتون باشین" .
بله اینکه ادم خودش نباشه خ سخته. اما بهتر یه جوره دیگه نگاه کنیم:
"با خودمون نبودن اونم فقط برای والدین "چه چیزی بدس می آریم:
1)حداقل حداقلش بحث نمی کنیم با هم و آرامش آدمهایی رو که قطعا خ دوسشون داریم و خودمون رو بهم نمی ریزیم(مگه کلا قرار است چند سال پدر مادرمون رو داشته باشیم حداکثر 1 سال دوسال و 100 سال... البته برای همه والدین ارزوی سلامتی دارم. اصلا شما قرار چند ساعت در طول سال خانواده رو ببینین. دوست عزیز من م یفهمم شما چه احساسی دارین. یعنی تجربه داشتم...)
2)کسی منکر امتیازات مثبتی که خانواده برای ادم دارن نیست .اما از یه دید دیگه روابط صمیمانه داشتن با والدین با تمام امتیازهایی که برای خودتون داره یه امتیاز + برای شماس در قبال همسرتون. یه پوین مثبت برای فرزندتون. ( من بارها دیدم که خ اقایون راحت تر خانواده خودشون رو کنار می زارن تا خانمها!!! و این هم نوعی ظلم هستش به خانواده؟ اینطور نیس؟ چرا خانمها این کارو نمیکنین؟ !!)
و اما با خود واقعی مون بودن چی بدس می اریم:
1)بحث های همیشگی . این بحث ها انرژی بر هستن. این انرژی که میتونه صرف مطالعه تفریح و.. بشه
هدر می ره. از یه طرف خستگی مفرط می اره. میشه یه درد مزمن. این نظر تجربه شده من هستش: اگه همیشه
خ احساس خرج کنین .بانک احساسیتون کم می اره و ورشکسته میشه. می رسیم به جایی که شاید خ مهم
نباشه داره چی رخ میده. مثلا همسری که همیشه خ احساس خرج می کنه و در عوض چیزی کسب نمی کنه
شاید یه روزی از ندیدن یارش تب می کرد اما کم کم رغبتش رو از دست می ده و خودش شاید خاتمه دهنده رابطه
باشه( البته نمی دونم شما موافق هستین یا نه. شاید نتونستم انچه مد نظرم هست رو بگم. این اتفاق می تونه
برای هر هدفی باشه مثلا خ احساس خرج کردن برای رفتن ( از ایران. این مثال برای خودمه. توضیح می دم
خدمتتون)
2)متقاعد نشدن خودمون و والدینمون. که البته در حالت اول هم ما قادر به متقاعد کردن نبودیم.
3)دور شدن از خانواده. و فکر کنین اقدام می کنین واسه ازدواج . خانمتون هر روز پیش خانوادشه اما
شما...اگه اتفاقی بیفته خانمتون مدافع داره اما شما...اصلا نمی تونی مطرح کنی. یه قسمتی از وجودت
همیشه احساس خلا داره. من نمیخام که بگم تظاهر خوبه ! یا حتی کار راحتی. می خام بگم :
جز راست نشاید گفت اممممما هر راست نباید گفت
( با عذرخاهی از شاعرش اگه اشتباه گفتم.در ضمن شما همون اما بخون )
قضیه بحث با دوستان خ متفاوت هستش با بحث با خانواده. یه دوستی می تونه تمام شه و اثرات زیادی
نداشته باشه اما قضیه خانواده متفاوته. هر چند برای خ از ادمها این قضیه اصلا مهم نیست یعنی اصلا
اهمیت نمیدهن. و شاید با خانواده حتی در یک خانه زندگی کنن اما 6 ماه یه بار هم هم رو نبینن.( دیدم این مورد رو) اما این
قضیه برای شما فرق داره. چون اگه روابط براتون مهم نبود تاپیک نمی زدین. مشخصه که شما علاوه بر
منطقی بودنتون خانواده هم براتون خیلی مهم روابط انسانی براتون مهمه.
البته من خودم نمیتونم در قبال خانوادم خودم نباشم از شما و هیچ انسان دیگه ای هم این توقع نمی ره.
اما می خام بگم میشه این رو تعدیل کرد: یعنی وقتی با تیرهای بی امان خانواده مواجه میشیم نیاز
نیست ما هم شمشیر بکشیم کافیست که یه سپر بیاریم بیرون. شاید با دوتا شوخی و عوض
کردن بحث ماجرا تمام شه بره.
و اما در در مورد والدین ؛ من فکر م یکنم هم باید ببینیم دنبال چی هستیم :
متقاعد کردنشون، عصبی کردنشون و شدنمون ، ارامش خودمون و همراهی اونها.
ارامش هر دوطرف که فکر می کنم این مهمترین گزینه است. دوست دارم تجربه شخصی رو عرض کنم خدمتتون.
دوست من، من قرار بود که دو سال پیش اقدام کنم برای یو اس ای. که متاسفانه با مخالفت شدید خانواده مواجه شدم. تمام تلاش برای متقاعد کردنشون فقط منجربه عصبانی شدن بنده و اونها میشد. طوریکه مکالمات خ ادامه پیدا نمی کرد.
و منی که متاسفانه از چند جای دیگه هم دچار مشکل شده بودم .واقعا کممممممممم اوردم( شما همون کم بخون) و انقدر برام مهم بود که سعی کردم یه مدت همه چز رو رها کنم. تا الان که پدرم انقدر از وضعیت من ناراحت هستن که خودشون به من پیشنهاد رفتن می دن و مقدماتش رو می خان اماده کنن. هر چند من متاسفانه طوری شدم که اون انرژی سابق رو در خودم نمی بینم وعلت مهم این مساله رو کل کل کردنهای زیادم با خانواده و دیگران می دیدم. آخه چقدر تلاش برای فهماندن . وقتی دقیقا ادم از دوکره متفاوته چه انتظاری میشه داشت ! بهتر نیست توقع درک نداشته باشیم اصلا!
در مورد شما هم همین رو می گم. دوست عزیز جر و بحث با خانواده نیمدونم چطوری عمل میکنه که بعد از یه مدت تکرار، تبدیل به درد مزمن میشه دیگه مثل قبل بحث نمی کنی حتی ناراحت نمی شی اما بینتون فاصله ایجاد میشه ممکنه که شما رو از اونطرف سرد کنه (نسبت به اهدافتون حتی )یه جورایی سر انرژی ای که می تونه مثبت باشه و صرف چیزای خوب بشه بلاهای عجیب غریب می اد.
خاطرم هست تو یه پیام خصوصی به دوستمون که در گیر ودار مشاجرات با خانمش دچار قلب درد شده
بود گفتم. انقدر احساساتی نشو مرحله بعد از این همه بذل احساس؛ سرد شدن خواهد بود. بی تفاوتی
خواهد بود نه البته از نوع مثبتش. از نوعی که که کلا نسبت به خ چیزها ادم بی تفاوت میشه و بی
انگیزه. ( البته ممکنه اصلا در مورد شما این قضیه صدق نکنه)
من نمی تونم بطور قطع بگم ولی احساسم میگه: این تیزبینی و دقت بیش از حد شما با توجه به
اشاره ای که به نحوه خوندن پستم کردین ( خ دقیقی شما خ خ خ زیاد ) دو تا جنبه داره یکی خوب یکی بد.
جنبه خوبش که باعث افزایش درک عمیق شما از مسایل پیرامونتون شده و شما رو تبدیل به یه ادم
فکور کرده ( که چی بهتر از این تو این دنیا)
و اما جنبه بدش که شما رو درگیر می کنه. در گیر تنش یه جورایی شما تخصص عجیبی در عمیق دیدن
دارین. همونطور که من تخصص عجیبی در بی دقتی دارم!!!!
این می تونه یه جنبه از خصوصیات شخصیتی شما باشه و به نظر می اد شما احتملا بسیار کمالگرایی.
من نقل قولی رو براتون می ارم از فرشته مهربان در توصیه به جناب امین خان.
- آقا امین
چاره کار شما خاموشی توجه هست .
به این حرفها و این مسائل بی توجه باش . تمرکز روی آنها نکن و ریز نشو . بی توجهی ، بی توجهی ..... تا جایی که خیلی وقتها
این حرفها را نشنوی در حالی که گفته میشه .... و این شدنی هست .
شما خیلی توجه و زوم می کنی روی همه چیز ، و همین را باید علاج کنی . حتی در مطالعه و تفکر کردن .... مدتی خودتان را وادار
کنید که توجه به جزییات نکنید و زیاد زوم نکنید و وسعت توجه را مهار کنید
و ادرس
http://www.hamdardi.net/thread28806-5.html
البته اصلا مشکل شما شبیه امین اقا نیست ولی به شخصه این قسمتش برام جالب بود
حتی در مطالعه و تفکر کردن .... مدتی خودتان را وادار
کنید که توجه به جزییات نکنید و زیاد زوم نکنید و وسعت توجه را مهار کنید
همین باعث اسیب زیاد شما در بحثهاتون میشه. شاید لفظ سربه راه از دید مادرتون خ عمقی نداشته اما شما خ اسیب دیدی! خب مادرتون گفتن سر به راه نیستی که راستم گفتن شما سر به راهه اونها نیستی سر به راهه خودتونین!!! مگه غیر از اینه سر به راه جان؟؟ این اتفاقا یه تعریف محسوب میشه که
همونطور که می دونین در عصبانیت معمولا حرفها خ پایه و اساس ندارن. البته من این حق رو به شما می دم که ناراحت شین ولی من با این نحوه خوندن پست من توسط شما و حتی . اون که فرمودین که تا ظهر نیومدین بیرون به خاطر اون هیییییییییچه برای من خ عجیب بود. من فکر می کنم شما فکر میکنین که دیگران که یه صحبت میکنن خ منظور در پس حرفشون نهفته است یا اون همکارتون این حرکت شما رو خ در خاطرشون نگه داشتن. به این خطا می گن: ببخشید خاطرم نیست( گشتم نیافتیدم) اما در کتاب از حال بد به حال خوب توضیح می دن که این یه خطای شناختی هستش
من داستانی رو برای امین جان نقل کردم تو تاپیکشون که مایل نیستم دوباره بیان کنم( مقداری بی ادبی داره. البته با عرض پوزش
http://www.hamdardi.net/thread28806-3.html)
ولی دوست دارم بخونیدش. ولی لااقل برای من یکی خ خوب بود. دیگه همه جا اصرار بر دیده شدن و شنیده شدن حرفهام نداشتم. یه وقتایی بحث با عمو و .. که گاها 2 ساعت طول می کشید حالا با جوابهای سر بالا دادن و عوض کردن بحث و اصلا طولانی نکردن مدتهای بازدید و مشغول کردن خودمو...
و البته من در مورد شما دچار یه تضاد شدم: اگه بخاین انقدر حساس باشین و حرفهای دیگران رو زیر میکروسکوپ ببرین اونم از نوع الکترونی:
- از خانوادتون دور میشین
- قطعا در زندگی اینده سوژه های زیادی برا دلخوری دارین. البته فکر می کنم من دارم خطا می کنم. چون شما منطقی هستین. کلا دارم گیج می زنم!!!
البته مزایای زیادی داره این دقیق بودن شما:
- عمیق شدنتون
- تاثیر در دیگران
- شخصیت با ثبات داشتن.
- کمتر دچار خطا شدن
- و البته چپ و راست در تیر رس محبت دوستان زیراب زن قرار گرفتن
- ...
در اینجا یک بار دیگر از خانم سنجاب باید تشکر کنم که لینک سایت دکتر هولاکویی را گذاشتند و چند نکته مهم و کاربردی را نیز گوشزد کردند که سعی خواهم کرد از این به بعد رعایت کنم. در مورد این آقای دکتر هولاکویی تحقیق فعلا مختصری کردم و به نظرم از معدود مشاوران مشهوری باشند که در پاسخ به مراجعانشان به سرعت استناد به ادیان و مذاهب و دستورات تعبدی آنها نمیکنند که شاید دلیل آن این است که در داخل کشور فعالیت نمیکنند.
می تونین به راحتی سخنرانیهای ایشون رو تهیه کنین( دو دی ودی ها و..تو بازار هستش) . البته فکر میکنم میخاین مشاوره انلاین بگیرین.
خلاصه اینکه با رجوع به پست پیشین شما بسیار خوشحال شدم که این بار بنده میتوانم از چنان رهنمودی بهره مند شوم و الحق و الانصاف که چنین نیز بود.
باز شما لطف دارین و گرنه خودم خودم رو می شناسم.
البته باید اعتراف کنم که با مطالعه حرفهای شما در چند جا با آشنا شدن با مشکلاتی که اصلا خودم به آنها واقف نبودم کمی تا قسمتی از خودم ناامید شدم. اما به هر حال راه هر درمانی از شناخت بیماری میگذرد.
اصلا یادم نمی اد شما رو نقد کرده باشم دوست عزیز. یعنی اصلا فکر نمی کردم دارم همچین کاری رو میکردم. خ جدی نگیرین قضیه رو.هیچ کدوم از چیزایی که گفتم از یه زاویه دید نمی تونه اسیب زا باشه بلکه همگی جز خصوصیات خوبه شماس اما خب از جنبه ای می تونه زندگی رو واسه خود ادم سخت تر کنه. دیگه حق انتخاب با شماس
ابتدا عرض کنم .... خواندنشان کمی از خودم ناامید شدم
!!!! یکی به من می گفت این چیزا رو من ذوق می کردم.( امضا خود خود عقده حقارت) چرا؟
از طرفی با خواندن بعضی قسمتها نیز بسیار احساس غرور کردم که از طرف شخص تیزبینی مانند شما مورد تشویق قرار گرفته ام. البته با این امید که این تشویقات تعارف نبوده باشد,
قطعا تعارف نبوده و البته من شخص تیز بینی نبودم که کاش بودم و ضربه زیاد خوردم از این قضیه .
اما یکی از بزرگترین دردها و مشکلات من در طول زندگی که نمیدانم برای رفع آن چه کنم و اصلا آیا قابل رفع هست یا نه؟ و آن اینکه هر بحثی را که درست میدانم در هر جایی و در مقابل هر فردی ایراد میکنم. الآن که این مطلب را مینویسم, به یاد بعضی از مشکلات و ضرباتی که به همین خاطر از اواخر دوران نوجوانی تا به امروز با آنها مواجه شده ام, افتاده ام, که نوشتن آنها, خود به اندازه یک تاپیک بسیار مفصل, فضا و زمان میخواهد.
بله دوست عزیز. علت تاکید من رو ی هیچ هم همین ضربات بوده که به عینه شاهد بودم چطور دو تن از بزرگان رو
...البته خب فضا فرق می کنه.
دوست عزیز من، من منکر اثرات خوب گفتگو نیستم. و محیطی که در اون همه مثل هم باشن قطعا خ
کسل کننده است. اممممممممما به هر حال نباید نقش دوستانی که از طریق زیراب زنی ارتزاق می کنن نادیده گرفته شود. ( شما همون اما بخون)
شاید من خ محافظه کارانه رفتار میکنم که شاید (البته اگه خودم شاهد یکی از آن دو اتفاق نبودم انقدر محافظه کار نشده بودم. هر چند که اینجانب نیز از تیررس تیرهای محبت امیز و دوستانه دوستان زیراب زن در امان نبودم. و همین جا از اینکه به یادم بودن تشکر می کنم
اما اتفاق با مزه ای که یکشنبه افتاد اجازه دهید تعریف کنم. شما کلمه هییییییییییچ را با آن تاکید و رنگ متفاوت نگاشتید و بنده هم پرینت رنگی را که گرفته بودم از شب قبل در هتل چند بار خوانده بودم و این جمله را آن روز چند بار تکرار کردم تا روی زبانم بماند. یکبار برای خوردن آب به آشپزخانه پلنت رفتم و هیچ کس در ابتدا در آشپزخانه نبود, به همین دلیل من همان لحظه که دکمه آب سرد را فشردم با صدای کمی بلند و سرزنش آمیز نسبت به خودم, گفتم به هیییییییییچ عنوان ولی وقتی که ایستادم که لیوان آب را سر بکشم دیدم که رئیس پلنت دم در ایستاده است.
از شدت خجالت تا موقع نهار داخل اتاق کنترل آفتابی نشدم.
چرا!!! در این جور مواقع یه نفس عمیق بکشین و اصلا بروی خودتون نیارین.
البته بعد از آن انذار غلیظ, مثل همیش راه حلهایی هم پیشنهاد کرده اید:
که نباید سعی کنم که عقایدم را بقبولانم بلکه تلاش کنم صبورتر باشم, خیلی بر حرفهایشان تمرکز نکنم و خیلی واکنش نشان ندهم. اما مساله بنده اثرمندی همان تلاش است که میفرمائید. همانطور که عرض کردم, تابحال ضربات زیادی از این اخلاقم خورده ام و به همین دلیل خیلی تلاش در بهبود داشته ام ولی نشده است که نشده است و بارها از سوی اطرافیان دلسوز با این ضرب المثل یا جملات مشابه آن مواخذه شده ام که زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد ولی کافی است که در یک جمع یک یا دو نفر متشابه العقیده در مورد نگاه به مذهب, سیاست, حکومت و ... پیدا کنم دیگر بدون توجه به مسلک بقیه افراد حاضر به راحتی هر چه در سینه دارم
البته با توجه به کسوت این جانب در عرصه زیراب زده "شدن "( مفعول هستم نه فاعل" و سابقه ای که
در این زمینه در خود می بینم باید عرض کنم زیراب زنی پدیده پیچیده ایست و لزوما توسط
غیر همکیشان ادم رخ نمی ده. یه زیراب زن گاه در کسوت یه دوست جلوه م یکنه و اینگونه
ضربه ای که می زنه مهلک تر خاهد بووووووووووود . ببخشید همان بود
... این که فرمودید بر حرفهایشان تمرکز نکنم هم شاید در گذشته برایم کارایی میداشت و اگر مهارتش را داشتم جلوی بعضی مشکلات را میگرفت ولی در حال حاضر برایم غیر ممکن به نظر می آید, آخر مگر میشود؟اصطلاحا به این فرایند می گویند پیر شدن. بله باید پذیرفت قبلا جوانتر بودین. گدشته از شوخی حتما میشه که روانشناسان می گن!!
این توجه زدایی که فرمودید, حداقل در محیطی که بنده کار میکنم, باتوجه به وجهه علمی و اقتصادی و بعضا سیاسی همکارانم , به نظرم حمل بر بی ادبی خواهد شد.
البته شاید در حیطه کاری شما صداقت حرف اول رو بزنه اما در حیطه کاری ما بی ادب
جلوه کردن بسی بهتر از بیکار شدن است. هر چند دیگر جایی کارد به استخوان می رسد....
فرمودید که راهی غیر از صبوری ندارم و اینکه بتوانم راهی میانبرتر و راحتتر را پیدا کنم, بعید دانستید, از خواندن این جمله هم کمی حس ناامیدی برایم ایجاد شده است ولی احتمالا حق با شماست.
چرا برادر سر به راه (اونا) بشین ( البته ببخشید این یه شوخی بود چون میدونستم حساس هستین
عرض کردم) ولی سعی کنین ساعتهای طولانی در کنار خانواده نباشین. یعنی تا بحث داره کشیده
میشه بحث رو ارام ارام عوض کنین یا خودتونو مشغول کار دیگه ای کنین. کلا سعی کنین در عین حضور داشتن غایب باشین . اگه گرفتین من چی می گفتم!!
اما همینجا در پرانتز باید این مطلب را عنوان کنم که گاهی مباحثی که بنده با همکاران و همقطاران داشته ام بر خلاف موارد مشابه در جمع خانواده, به آن اثری که مد نظرم بوده رسیده است یعنی ایجاد یک حس نیاز به مطالعه بیشتر در فرد مقابلم, و این مطالعه ی بیشتر تاکنون حداقل در 3 نفر که در حال حاضر به خاطر میاورم باعث تغییرات اساسی در افکار و عقایدشان به آن جهتی که بنده اعتقاد به درستی آن دارم شده است
بله دوست عزیز. اگه قرار بشه همه در یه جمع مثل هم فکر کنن که نمیشه که. اصلا همرنگ جماعت
شدن کار بسیار دونی هستش. و اساسا از دل این بحث ها حقیقتها نمایانگر می شن. بله علت مشکل دار شدن این بحثها در جمعهای خودمون هم متاسفانه یه جورایی تعصب و بی فرهنگیو.. است
حالا با این تفاسیر بحث کردن خوبه یا بد؟!!! شما تونستین به نتیجه ای برسین؟ با این کامنتهای متناقض من.
در مورد حساس و زودرنج بودن بنده فرموده بودید که راستش ابتدا خواستم با آن مخالفت کنم ولی وقتی کلاه خودم را قاضی کردم, دیدم حق باشماست, ولی باور کنید در آن پستی که در تاپیک مورد اشاره شما گذاشتم, اصلا این حس را نداشتم و در زندگی روزمره نیز همیشه سعی کرده ام مانع بروز ظاهری آن بشوم و در این کار هم معمولا موفق هستم.
بله عذرخاهی من رو بپذیرین. اما مطمین باشین این حساسیت شما ناشی از تیزبینی و دقیق بودن شماس!(جالبه که حتی جایی می خوندم که معمولا زوجهایی که باهوش ترن عیبها و کاستیهای طرف مقابل رو بیشتر و سریعتر متوجه می شن و بیشتر هم احساس نارضایتی می کنن. و جایی دیگه هر چیزی رو زیر ذره بین بگیری بزرگ میشه!!!)
اما در مورد اعتراضی که به غیر قابل تغییر دانستن اعتقاداتم داشتید............................ در نوع دوم قرار بگیرند و اگر در این کار موفق بوده باشم, این عجیب نخواهد بود که آنها را غیر قابل تغییر بدانم و اصولا هر شخص دیگری هم که اعقادات خود را به درست یا غلط از نوع دوم بداند آنها را غیر قابل تغییر خواهد دانست.
اگه بخام نشون بدم که حرفتون رو فهمیدم دوتا مثال می زنم : شما و "پدر و مادرتون". جر گروه دوم هستین. خوب نتیجه گرفتم !!
در مورد موسیقی و موزیک ویدیو, از ابراز همدردی شما ممنوم.
خواهش میکنم.
در مورد ازدواج اشاره کردید که قدرت تعامل افراد و پذیرش میزان تفاوتها خیلی اهمیت دارد که کاملا صحیح است.
اما آن استثنائاتی که در پاسخ به پست خانم سنجاب بیان کردم, دقیقا همان بخش از مسلمانان شناسنامه ای که عقیده جزو اولویت های اصلی آنها نیست میباشند دیگر, مگر غیر از این است؟ شاید با این تعبیر من که آنها را استثنا نامیدم مخالف هستید, اگر اینطور است باید گفت که باز هم حق با شماست.
بله حرف شما صحیح.
در اینجا باید با این عبارتتان که نظر خود را غیر کارشناسی دانستید به شدت مخالفت کنم و اذعان کنم که حداقل من را به شدت به فکر فرو بردید و بسیاری از روحیات خودم را بهتر شناختم و خیلی از مواردی را نیز که قبلا تا حدودی حس میکردم, برایم دوباره گوشزد کردید مانند همان نکته 2 که از پست شما برداشت کردم.
باز لطف شماس.
من حدس میزنم که شما یا تحصیلات آکادمیک در رشته های مرتبط با علم مشاوره دارید و یا سوابق کاری در این زمینه ها.
خیر اشتباه حدس زدین.
در مورد سیر و منابع مطالعاتی بنده پرسش کرده بودید, با عرض معذرت پاسخ این پرسش را در پستی دیگر و به شکل مفصلتر عرض خواهم کرد. فعلا کمی مشکل کمبود وقت برایم پیش آمده است. امیدوارم بنده را عفو کنید.
دوست عزیز راضی به ازار شما نیستم در حد بهترین هاش رو( حتی دوسه تا کافیه) که من متوجه بشم( در حد دیپلم و زیر اون. حقیقتش من فیزیک خوندم. اما جایی امین خان به من غیر مستقیم تذکر دادن که فلسفه خونم پایین. و من علی رغم علاقه نداشتن به "فلسفه" و "مباحثی که شما خوندین" . می خام اطلاعاتم رو بیشتر
کنم.
اما در انتها فقط یک نکته را میخواهم اضافه کنم و آن اینکه وجود افرادی چون شما ..........اثرات مفید و
ماندگاری خواهید بود.
شما لطف دارین. به دلیل :
- نداشتن قابلیت کافی
- بیش از حد درگیر شدن
- اعتیاد به نت
خود را از همدردی محروم کردیم. و فقط به خوندن پستهای کارشناسان و برخی دوستان بسنده کردیم.
در پناه حق باشین!! فکر کنم در مورد شما باید بگم والسلام.( نیاز به پاسخ نیست دوست عزیز. اگه خیلی درو از واقعیته فقط کافیست یه جیغ بزنین. تخلیه انرژی می شین. از طولانی شدن پستم عذر می خام. خدانگهدارتان )
- - - Updated - - -
علاقه مندی ها (Bookmarks)