به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 32
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 آبان 92 [ 23:37]
    تاریخ عضویت
    1392-4-10
    نوشته ها
    101
    امتیاز
    597
    سطح
    11
    Points: 597, Level: 11
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    64

    تشکرشده 101 در 50 پست

    Rep Power
    21
    Array

    Rainbow من بعد از شنیدن حرفایی که توقع شنیدنشونو نداشتم، الان حدود 20 شبانه روزه نمی تونم بخوابم...

    از بعد از یک دعوای لفظی که خودش حل شد و رفت پی کارش، من شدم مثل جغد، شبها تا صبح بیدارم و روزها تا شب سرمو گرم می کنم به کار کردن... تمرکزم اومده پایین، درست غذا نمی خورم، معاشرتهامو با دوستام کم کردم... توان حرف زدن در مورد احساسم را ندارم... چهره ها و اسامی را فراموش می کنم... سطح اضطرابم خیلی بالاست... مخصوصا به خاطر اینکه همه اش بیدارم... کاش فقط بشه من یک ساعت بخوابم... نمی دونم چطور از این وضعیت خلاص بشم. شرایطم دست کمی از افسردگی نداره ولی برام عجیبه که در عرض 20 روز چرا اینقدر عمق پیدا کرده... امروز دیگه حتی شماره تلفن خودمو تشخیص نمی دادم توی موبایل برام سؤال بود این کی هست... اگر راهکاری برای این وضعیت دارید ممنون می شم راهنمایی کنید.

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 آذر 94 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1392-3-07
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    3,323
    سطح
    35
    Points: 3,323, Level: 35
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    1,117

    تشکرشده 633 در 254 پست

    Rep Power
    42
    Array
    اینا که گفتین عوارض همین بی خوابیه. بهتره که به پزشک مراجعه کنید.

    فکر کنم اگه ماجرای دعوای لفظییو تعریف کنید بهتر بشه کمک کرد.

  3. کاربر روبرو از پست مفید shapoor تشکرکرده است .

    مهرانا9 (چهارشنبه 02 مرداد 92)

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    90
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط مهرانا9 نمایش پست ها
    از بعد از یک دعوای لفظی که خودش حل شد و رفت پی کارش، ....
    حل نشده و نرفته پی کارش. وگرنه شما رو این همه بهم نمی ریخت. حلش کن و اونوقت خودت هم روبراه میشی.
    یا برای خودت به تنهایی حلش کن(با توجه به حرف هایی که شنیدی) یا اینکه بشین باهاش حرف بزن.(حرف هاش رو رشته رشته کن بذار جلوش)
    .
    اگر فکر کردی کمکی از دست ما بر میاد بیا بگو چی شده و فکرت چرا اینهمه درگیره و نگران چی هستی.
    .
    مواظب خودت باش.

  5. 5 کاربر از پست مفید she تشکرکرده اند .

    asemani (چهارشنبه 02 مرداد 92), hamrahi (چهارشنبه 02 مرداد 92), sanjab (چهارشنبه 02 مرداد 92), ویدا@ (دوشنبه 07 مرداد 92), مهرانا9 (چهارشنبه 02 مرداد 92)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 آبان 92 [ 23:37]
    تاریخ عضویت
    1392-4-10
    نوشته ها
    101
    امتیاز
    597
    سطح
    11
    Points: 597, Level: 11
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    64

    تشکرشده 101 در 50 پست

    Rep Power
    21
    Array
    سلام @@@ بله عوارض بی خوابی می تونه اینا باشه... دوست ندارم با مراجعه به پزشک مجبور له استفاده از دارو بشم... چون من تنها هستم و می ترسم به استفاده از این داروها عادت کنم. ولی چشم اگر دیدم خوب نمیشه می رم پیش خانواده ام تا بریم دکتر ولی الان نه.
    she عزیزم حق با توئه تمام نشده. دردش خوب نمیشه. باهاش صحبت کردم گفتم از حرفات دلخورم بهم گفت "فقط خواستم بدونی حرف گاهی دردش از کتک بدتره".
    الان در حال حاضر من مشکلم با خودمه و ذهنم متوقف نمیشه که بخوام بخوابم.
    مرسی از نظرت

  7. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 26 بهمن 95 [ 01:37]
    تاریخ عضویت
    1392-3-28
    نوشته ها
    191
    امتیاز
    3,793
    سطح
    38
    Points: 3,793, Level: 38
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 7
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    146

    تشکرشده 406 در 140 پست

    Rep Power
    30
    Array
    سلام دختر خانم مهربون
    مهرانا به نظرت اگه یه کوچولو ریشه ای تر مشکلتو بگی بهتر نیست؟
    شاید کمکی ازمون بر بیاد
    حتی اگه کمکم نتونیم بکنیم یه ذره از فشار روحیت کم میشه با دردودل عزیزم

    - - - Updated - - -

    آخه عزیزم با یه بگومگوی جزیی آدم اینجوری میشه؟

    - - - Updated - - -

    حتما یه جیزی داره اذیتت میکنه

  8. 2 کاربر از پست مفید dokhtare kordestan تشکرکرده اند .

    bahar.65 (شنبه 03 خرداد 93), مهرانا9 (چهارشنبه 02 مرداد 92)

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 آبان 92 [ 23:37]
    تاریخ عضویت
    1392-4-10
    نوشته ها
    101
    امتیاز
    597
    سطح
    11
    Points: 597, Level: 11
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    64

    تشکرشده 101 در 50 پست

    Rep Power
    21
    Array
    فکرم در گیر ایناست:
    • من زنم و هر چقدر هم آدم موفقی باشم در جامعه این اون چیزی نیست که باعث شادی من بشه...
    • سالهاست دارم خودم را به اب و آتیش می زنم تا کسانی که دوستشون دارم منم ببینن و برای منم یک کم وقت و توجه بذارن... اما آدمهای دور و بر من همیشه اینقدر خودشون دردسر داشتن و دارن که وقتی برای من ندارن. بسه برام دیگه اصلا نمی خوام دوستم داشته باشن یا کسی برای من وقت بذاره
    • من نهایت توانم همین بود که در طی این سه سال دیده بیش از این نمی تونستم. یکی از بچه ها یک امضایی داره توی این سایت توی امضاش میگه: نسل بی گذشته روی خاک غریب، مثل شخم کهنه از یاد میره" منم موقعیت زمانی و مکانی کارهایی که انجام دادم عین شخم کهنه پارسال از یاد رفته. اما اون همیشه این فرصت نسیه را برای خودش قایل هست که بالاخره مرد خوبی خواهد شد ولی من نقد پرداخت کردم نه نسیه.
    • میگن زن ریحانه است، زن نازه و مرد نیازه، زن و مرد لباس هم هستند و مایه آرامش هم، اما من ... تبدیل شدم به یک موجود همیشه ناراضی و طلبکار.
    • دوست ندارم به عنوان یک زن سرنوشتی مثل مال مامانم داشته باشم.
    • راست میگه من واقعا خشونت کلامی دارم.
    • ذهن من چارچوب نداره. فقط به شیوه ازمایش و خطا یک چیزهایی را توش قرار دادم اما این نمیتونه هدایت کننده باشه. ملاکها و معیارهام با یک هدفی مثل رسیدن به یک زندگی ارام و نرمال در تناقض هستند.
    • از وقتی عضو این سایت شدم... خوندن داستان زندگی آدمها یک حس وحشت و حس بدی از جامعه در من ایجاد کرده، از زنهایی که خیانت می کنن... مردهایی که کتک می زنن... مرد و زنهایی که دروغ می گن، مرد و زنهایی که همسرشونو بغل می کنن و به یکی دیگه فکر می کنن... انگار اینجا هیچ کس نقاب نداره... وحشت زده هستم مثل کسی که ذات آدما رو ببینه. وای به روزی که پرده ها بر افتد...
    • این سوال ذهنمو درگیر کرده که اگر من دیگه تلاش نکن و دست از تلاش بردارم...آیا خانواده ام، همسرم، دوستانم به خاطر خودم سمت من خواهند اومد یا نه؟
    • آیا اصلا من حق دارم به عنوان یک زن نرمال زندگی کنم یا آتشی که سی سال پیش به پاشده تا آخر عمر منو خواهد سوزاند و این وسط تقصیر من چی بوده؟
    • ایا این زشتیها و دردها توی زندگی منم میاد؟ من از کجا باید راه ورود این وحشت را به زندگیم ببندم؟ زندگی من الان سخت هست اما زشت نیست... نکنه یک روزی زندگی آسون و زشت بشه...
    • کاش مامان و بابا و خواهر و برادرای من و همسرم و دوستام به جای من ... یک مهرانای دیگه ای داشتن. چون من واقعا خسته هستم... اینقدر که چند روزه نخوابیدم...


    - - - Updated - - -

    فکرم در گیر ایناست:
    • من زنم و هر چقدر هم آدم موفقی باشم در جامعه این اون چیزی نیست که باعث شادی من بشه...
    • سالهاست دارم خودم را به اب و آتیش می زنم تا کسانی که دوستشون دارم منم ببینن و برای منم یک کم وقت و توجه بذارن... اما آدمهای دور و بر من همیشه اینقدر خودشون دردسر داشتن و دارن که وقتی برای من ندارن. بسه برام دیگه اصلا نمی خوام دوستم داشته باشن یا کسی برای من وقت بذاره
    • من نهایت توانم همین بود که در طی این سه سال دیده بیش از این نمی تونستم. یکی از بچه ها یک امضایی داره توی این سایت توی امضاش میگه: نسل بی گذشته روی خاک غریب، مثل شخم کهنه از یاد میره" منم موقعیت زمانی و مکانی کارهایی که انجام دادم عین شخم کهنه پارسال از یاد رفته. اما اون همیشه این فرصت نسیه را برای خودش قایل هست که بالاخره مرد خوبی خواهد شد ولی من نقد پرداخت کردم نه نسیه.
    • میگن زن ریحانه است، زن نازه و مرد نیازه، زن و مرد لباس هم هستند و مایه آرامش هم، اما من ... تبدیل شدم به یک موجود همیشه ناراضی و طلبکار.
    • دوست ندارم به عنوان یک زن سرنوشتی مثل مال مامانم داشته باشم.
    • راست میگه من واقعا خشونت کلامی دارم.
    • ذهن من چارچوب نداره. فقط به شیوه ازمایش و خطا یک چیزهایی را توش قرار دادم اما این نمیتونه هدایت کننده باشه. ملاکها و معیارهام با یک هدفی مثل رسیدن به یک زندگی ارام و نرمال در تناقض هستند.
    • از وقتی عضو این سایت شدم... خوندن داستان زندگی آدمها یک حس وحشت و حس بدی از جامعه در من ایجاد کرده، از زنهایی که خیانت می کنن... مردهایی که کتک می زنن... مرد و زنهایی که دروغ می گن، مرد و زنهایی که همسرشونو بغل می کنن و به یکی دیگه فکر می کنن... انگار اینجا هیچ کس نقاب نداره... وحشت زده هستم مثل کسی که ذات آدما رو ببینه. وای به روزی که پرده ها بر افتد...
    • این سوال ذهنمو درگیر کرده که اگر من دیگه تلاش نکن و دست از تلاش بردارم...آیا خانواده ام، همسرم، دوستانم به خاطر خودم سمت من خواهند اومد یا نه؟
    • آیا اصلا من حق دارم به عنوان یک زن نرمال زندگی کنم یا آتشی که سی سال پیش به پاشده تا آخر عمر منو خواهد سوزاند و این وسط تقصیر من چی بوده؟
    • ایا این زشتیها و دردها توی زندگی منم میاد؟ من از کجا باید راه ورود این وحشت را به زندگیم ببندم؟ زندگی من الان سخت هست اما زشت نیست... نکنه یک روزی زندگی آسون و زشت بشه...
    • کاش مامان و بابا و خواهر و برادرای من و همسرم و دوستام به جای من ... یک مهرانای دیگه ای داشتن. چون من واقعا خسته هستم... اینقدر که چند روزه نخوابیدم...


    - - - Updated - - -

    سلام لیلا جون، عزیزم من یک تاپیکی قبلا داشتم که بعضی موارد را بچه ها می دونن در موردم. اگر در موردش صحبت نمی کنم چون بعضی جاهاش مجبور میشم یک توضیحاتی بدم که می دونم اکثریت باهاش مخالف هستن و اذیت میشم بخوام با واقعیتها و عقاید و باورها و فرهنگ و این چیزا بجنگم... صحبت کردن در موردش باعث میشه بیشتر احساس تنها بودن کنم دوستم. برای همینم فعلا موردی دارم صحبت می کنم.

  10. کاربر روبرو از پست مفید مهرانا9 تشکرکرده است .

    meinoush (چهارشنبه 02 مرداد 92)

  11. #7
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مهرانا جان من تاپیک قبلی ات را خواندم و نکات مهمش را می دانم. چند پست هم خودم برایت گذاشتم. ببین من آدمی نیستم که یک پست بگذارم و بعد طرف را سرگردان کنم و بدون نتیجه بروم. تا وقتی صاحب تاپیک بخواهد و آمادگی داشته باشد در حد توانم و در حد اطلاعاتم به او کمک می کنم. اما چرا من در تاپیک قبلی شما بحث را ادامه ندادم؟ چون کاملا حس کردم و درک کردم که شرایط شما طوری نیست که کسی با شما بحثی کند و این کار فقط روحت را به هم می ریزد. کما اینکه در تمام صفحات تاپیک قبل با اینکه بچه ها فقط نیتشان کمک بود شما نتیجه نگرفتی و اعلام کردی خسته تر و پریشان تر شده ای . من این را کاملا فهمیدم . اما می دانستم که نباید در آن زمان بحث کنم و حتی نباید نکته ای به شما بگویم چون این کار فقط باعث به هم ریختن بیشتر شما می شود. به علاوه در تاپیک مفصل قبلی ات این موضوع کاملا بارز است.
    منتظر ماندم تا خود شما دوباره بیایی و صحبت را شروع کنی. تا حدودی پیش بینی می کردم که به این مشکلات دچار می شوی و جسمت تحت تاثیر قرار می گیرد. پس معتقدم باید این بار از راهی وارد شویم که کمترین فشار به شما بیاید. قدم به قدم پیش می رویم و مرحله به مرحله جلو می رویم. اما قبل از اینکه بخواهم چیزی بگویم و توصیه ای بکنم از شما می خواهم یک جواب قطعی به من دهی : به صفحه شخصی من برو و ارسال های من را به صورت اجمالی بررسی کن. بعد بگو آیا می توانی به من اعتماد کنی و مطمئن باشی در راهنمایی های خودم نهایت دقت را می کنم و هر حرفی را نمی زنم ؟ انتظار من این است که هر جوابی به این سوال من داری با اطمینان کامل باشد. یعنی اگر نه بود با اطمینان باشد و اگر بله بود بتوانیم بدون اتفاقاتی که در تاپیک قبلی ات افتاد و به آن اشاره کردم با هم پیش برویم.

  12. 2 کاربر از پست مفید نوروزیان. تشکرکرده اند .

    asemani (چهارشنبه 02 مرداد 92), مهرانا9 (چهارشنبه 02 مرداد 92)

  13. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 26 بهمن 95 [ 01:37]
    تاریخ عضویت
    1392-3-28
    نوشته ها
    191
    امتیاز
    3,793
    سطح
    38
    Points: 3,793, Level: 38
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 7
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    146

    تشکرشده 406 در 140 پست

    Rep Power
    30
    Array
    باشه عزیزم ولی اگه اسم تاپیکتو بگی خودم میرم دنبالش چون یه کم منگم و الکی نمیتونم نظر بدم
    1:گفتی میخوام عزیزانم یه کم واسم وقت بذارنو ....عزیزم تعریف شما ار وقت گذاشتن عزیزانت چیه؟
    2:چرا نگرانی خدایی نکرده زندگی شمام مثل افراد توی تاپیک بشه؟چرا یه جور دیگه به قضیه نگاه نمیکنی؟میتونی بگی من از زندگی اینا تجربه میگیرم و حسابی حواسم رو جمع خودم و زندگیم میکنم
    3:گفتی من همه چیمو نقد پرداخت کردم ولی اوت هنوزم.........عزیزم نکنه تفاوتهای بین زن ومردارو فراموش کردی؟عزیزم ما به حکم دل سرشار از مهرو عاطفه ای که داریم دوسداریم همه چیزمونو بزاریم رو دایره ولی مردا چی؟هزارویک دلیل داره که اونا نمیتونن مثل ما باشن
    4:گفتی با خوندن این تاپیکا حس بدی از جامعه درت ایجاد میشه.آره قبول دارم منم یه جورایی میشم ولی به دنبالش حس خوبی میاد سراغم که چقد هم آدمای درست و فهمیده تو اطرافمون هست که ما خبر نداشتیم,چقدر قشنگ به هم کمک میکنن و به دنبال هر تاپیک نا خوشایندی که میخونم ناراحت میشم وایه صاحب تاپیک ولی خداروشکر میکنم که تو زندگیم مشکلات تا این پیچیده وجود نداره
    5:گفتی زندگیت سخته ولی شیرین:عزیزم اگه خوب فکر کنی این یعنی خوشبختیشما خوشبختین که با وجود داشتن مشکل بازم میگی که زندگیت شیرینه
    این یعنی اینکه انقد زندگیتو دوسداری که اجازه نمیدی سختیا تلخش کننن

    پس الکی ذهنتو درگیر نکن و دونه دونه دلیل این افکلرتو که پیگیری کنی میبینی که جایی واسه نگرانی نیست و آروم خوابت میبره

    - - - Updated - - -

    بازم میگم من تاپیک قبلیه شمارو نخوندم
    و این نکته هارو گفتم که الان بتونی فکرتو جمع کنی

    شاید یه جاهایی نتونسته باشم درکت کنم چون هنوز نمیدونم دقیقا مشکل شما چیه عزی
    ز
    ویرایش توسط dokhtare kordestan : چهارشنبه 02 مرداد 92 در ساعت 15:29

  14. کاربر روبرو از پست مفید dokhtare kordestan تشکرکرده است .

    مهرانا9 (چهارشنبه 02 مرداد 92)

  15. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 آذر 92 [ 23:00]
    تاریخ عضویت
    1392-1-08
    نوشته ها
    127
    امتیاز
    791
    سطح
    14
    Points: 791, Level: 14
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 9
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    47

    تشکرشده 202 در 83 پست

    Rep Power
    24
    Array
    وقتی روح اسیب میبینه چون جایی برای تخلیه نداره به جسم فشار میاره
    مریضی کمر درد سردرد عصبی معده درد بی خوابی نشونه هایه اسیبیه که به روحتون خورده
    این که گذشته رو مثله یه گونی سنگین هر لحظه دارین با خودتون حمل میکنین و خسته و خسته تر از قبل میشین مسلمه که به جسمتون فشار اومده
    نوشته بودید قبلا جزو نخبه ها هستید و هوش بالایی دارید این هوش باعث میشه ادمها زیادی از حد تجزیه و تحلیل کنن مسائل زندگیشون رو
    ادمهای کم هوش تر ادمهای شادتری هستند چون بی توجه به جزییات به زندگیشون ادامه میدند
    سرنوشت شما شبیه به مادر شما نمیشه اصلا هیچ ادمی تو این دنیا سرنوشتشون شبیه به هم نیست همه با هم فرق دارند
    هر طوری عمل کنی همون طور سرنوشتت رقم میخوره که مطمئنم زن موفقی مثله شما بهترین سرنوشت در انتظارشه
    این که اینجا ادمها زشتی ها رو راحت بیان میکنن دلیل بر این نیست که جامعه پر از زشتیه اگه یه سایت هم بود مردم خوشبختی هاشون رو مینوشتن
    میدیدی چقدر ادم خوشبخت تو این دنیا هستند
    انقدر خودت رو درگیر همه جزییات نکن به همه چیز فکر نکن باید یه سری چیزها رو تو زندگیت رها کنی به همه چیز که بچسبی اوضاع و شرایط پیچیده تر میشه
    فکر میکنم اولین قدمی که میتونی برای خودت برداری اول توجه به جسمته شادی روحته کارهایی رو بکن که خوشحالت میکنه
    هر کاری که هست تفریح مسافرت لباس رنگی پوشیدن تو یک هفته تنها کارهایی رو بکن که خوشحال میشی
    بعد از اون شروع کن روی مشکلاتت کار کردن همه رو با هم دیگه حل نکن اولویت بندی کن بیشترین چیزی که ازارت میده رو بزار سر لیست و شروع کن براش راه حل پیدا کردن
    همه ادمهایی که کنار تو هستند به خصوص خانواده ات دوستت دارند بی قید و شرط دوستت دارند حتی اگه کاری نکنی قدمی برنداری تلاشی نکنی تا دوستت داشته باشن باز هم دوستت دارند اونها جزیی از تو هستند خانواده تو هستن
    یه کم خودت رو از قید و بند فکر کردن به همه مسایل رها کن

  16. کاربر روبرو از پست مفید hamrahi تشکرکرده است .

    مهرانا9 (چهارشنبه 02 مرداد 92)

  17. #10
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    برعکس اونچه که نوشتی به نظر من ذهنت و فکرت چارچوب داره. نوشتارتو ببین توی پستت. تفکیک کردی هر موردو. مشخصه مشکلاتت برای خودت. اونقدراهم حالت بد نیست قطعا. می تونی خودت از عهده خودت بربیای. اما احتمالا مشکلت اینه که گذشته رو قبول نکردی. هر چی که شده و نشده رو بی اینکه براش دنبال دلیل بگردی بپذیر. بعدش خود به خود همه اشون از ذهنت می رن کنار. وقتی که ذهنت مشغول گذشته نباشه بازتر میشه. یه چیز دیگه اینکه راحت ترین کاری که میشه کرد اینه که ادم اگه کاری کمکی برای هر کسی می کنه فقط به خاطر دل خودش بکنه. اینطوری دیگه منتظر نمی مونه که طرف درک کنه اونو یا قدردان کارش باشه یا بعدا یادش باشه بهش کمک کنه و اینا. خوبی می کنی واسه خاطر خودت بکن فقط. اگه نخواستی هم به کسی خوبی کنی نکن! (البته اگه خیلی وضعیتش ناجور نباشه) عذاب وجدان نداشته باش :) موفق باشی.

    تاپیک مشاوره تخصصی بهارزندگی با اقای sci رو بخون برای اینکه بتونی فکر های منفیتو کنترل کنی که خوابت ببره.
    سرچ کن یکی دو تا تمرین ساده ی مدیتیشن پیدا کن. قبل خوابت انجام بده همونطوری که دراز کشیدی. خوابت میبره. خواب نداشتن یه دلیلش مال مشغول بودن فکره.
    از نظر جسمی هم غذای مناسب ورزش سبک و مولتی ویتامین خوب
    ویرایش توسط meinoush : چهارشنبه 02 مرداد 92 در ساعت 15:36

  18. 2 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    ویدا@ (دوشنبه 07 مرداد 92), مهرانا9 (چهارشنبه 02 مرداد 92)


 
صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. آبروم در خطره :( چرا نمی تونم وزنمو بیارم پایین!
    توسط سیب زمینی در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: چهارشنبه 26 آبان 95, 16:33
  2. پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: دوشنبه 26 بهمن 94, 19:57
  3. شوهرم همه روزهای شاد زندگیمون رو خراب میکنه .. مثل امشب که تولدم بود
    توسط دریا72 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: سه شنبه 11 تیر 92, 20:19

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:03 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.