سلام دوستان
با همسرم خارج از كشور زندگى ميكنم و اينجا كسى رو نداريم. بعضى وقتا خيلى احساس تنهايى ميكنم. دوست دارم يه مدت برگردم ايران ولى دلم نمياد همسرم رو تنها بزارم. نمى دونم چكار كنم.
تشکرشده 43 در 25 پست
سلام دوستان
با همسرم خارج از كشور زندگى ميكنم و اينجا كسى رو نداريم. بعضى وقتا خيلى احساس تنهايى ميكنم. دوست دارم يه مدت برگردم ايران ولى دلم نمياد همسرم رو تنها بزارم. نمى دونم چكار كنم.
تشکرشده 218 در 126 پست
خب باهم بيايد.
تشکرشده 43 در 25 پست
گيسو جان اگه ميتونستيم با هم بيايم كه تاپيك باز نميكردم.
يه مقدار بى حوصله هستم، احساس ميكنم دست و پام بستس.
اينجا به اندازه كافى سرگرم نيستم. همسرم اكثرا به كاراى خودش مشغوله. دوست دارم درسمو ادامه بدم ولى مشكل زبان دارم. ميخوام برم كلاس زبان، ميبينم هزينش خيلى زياده (در حد ترمى چند هزار دلار). ميخوام خودم بخونم ميبينم وسطش تو يه عالمه ديگه هستم.
حتى نميدونم اين سفر ميتونه روحيه منو عوض كنه يا نه! اين راهى هست كه به ذهنم رسيده.
تشکرشده 6,903 در 1,648 پست
سلام نینا جان،
به همدردی خوش اومدی.
عزیزم این از قوانین همدردی هست که عنوان تاپیک باید بیانگر محتواش باشه، وگرنه اعضا نباید پست بذارن.
لطفا تو پست بعدیت یه عنوان مناسب بذار و از مدیران بخواه که عوض کنن.
هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...
تشکرشده 43 در 25 پست
سلام ميشل جان
مرسى عزيزم
فكر كنم اين عنوان گويا تر باشه " به تنهايى برم مسافرت؟ " ، همينجا تقاضامو بگم كافيه؟
اين راهى هست كه به ذهنم رسيده و حتى مطمئن نيستم بهترين راه حل باشه!
ویرایش توسط Nina s : چهارشنبه 24 مهر 92 در ساعت 22:18
میشل (چهارشنبه 24 مهر 92)
تشکرشده 935 در 360 پست
نیناجان ازمثلث پایین صفحه تقاضابدی زودترعوض میکنند مثلث سیاه پایین صفحه کنارتشکرها
Nina s (چهارشنبه 24 مهر 92)
تشکرشده 43 در 25 پست
هنوز به خاطر عنوان تاپيك كسى نظرى نميزاره يا براى اين موضوع چيزى به ذهنتون نمياد ؟
من خيلى نياز به صحبت دارم در اين زمينه و چون راه دورم نميخوام براى خانوادم درد و دل كنم و نگرانشون كنم. همسرمم كه به اندازه كافى مشغله داره و خودشم تو غربته، نميخوام روحيش و خرابتر كنم (البته. چند بارم در اين زمينه باهاش صحبت كردم ولى عقيده داره ايران رفتن راه حل موضوع نيست). دوست صميمى هم ندارم كه اين حرفارو براش بزنم، در واقع اينجا پيدا كردن دوستى كه به آدم نزديك باشه خيلى سخته. براى همين اومدم اينجا كه هم از حرفاى دلم بگم و هم همفكرى بگيرم.
ویرایش توسط Nina s : پنجشنبه 25 مهر 92 در ساعت 01:02
تشکرشده 2,575 در 920 پست
نینای عزیز فکر می کنم شما مشکلتان این است :
همسرتان توانسته با جامعه جدید هماهنگ شود و وارد اجتماع شده است.
اما شما هنوز نتوانسته اید با فرهنگ این جامعه هماهنگ شوید و برای همین تنها مانده اید. درست است ؟
elham77 (پنجشنبه 25 مهر 92)
تشکرشده 35 در 16 پست
سلام.
شما چه مدته که از ایران رفتید؟
خب اوایلش برای همه سخته. ولیکم کم عادت میکنید.
البته خیلی خیلی مهمه که بتونید فعالیتهاتون رو ادامه بدید.زبان اون کشور یه چیزیه که شما باید، باید ، باید اون رو یاد بگیرید. چون دارید توی اون جامعه زندگی میکنید. اگه زبان اونها رو به خوبی بلد نباشید یعنی ایزوله کردن خودتون از اجتماع. نه میتونید برید سر کار، نه میتونید باهاشون دوست بشید، نه میتونید پس فردا که بچه دار شدید به بچتون خوب زبان یاد بدید. چون بالاخره بچتون باید توی اون کشور بره مدرسه دیگه. پس اینکه هزینه ی کلاس زبان زیاده نباید مانع اقدام شما برای یاد گیری باشه. راهیه که باید برید. هرچه زودتر بهتر.
اما در مورد اینکه یه سفر بیاید ایران بد نیست.البته بدون همسرتون یکم سخته. چون آخرش یه دختر وقتی ازدواج میکنه دیگه حسی که توی دوره مجردیش توی خونه باباش داشت رو نمیتونه بعد از ازدواج دوباره توی خونه باباش داشته باشه.
ولی با همسرتون صحبت کنید. اگر راضیه میتونید یکی دو ماهی بیاید ایران.
بعد از هر سفر به ایران، موقع رفتن کمتر از دفعه ی قبل اذیت میشید و دل کندن براتون راحت تر میشه.
اما سفر هم یه چیز موقته. برای اینکه موقتا حالتون بهتر بشه خوبه. اما مهم اینه که شما بتونید در اون کشور غریب هم روابط اجتماعی داشته باشید و فعال باشید. تا دچار حس بیهودگی و تنهایی و خستگی نشید.
تو اکثر کشورها ایرانی هم هست. کم کم میتونید باهاشون آشنا بشید. مثلا توی فرودگاه وقتی دارید از ایران پرواز میکنید به سمت اون کشوری که هستید، خب مسلما همسفرهای ایرانی هم دارید. میتونید سر صحبت رو باهاشون باز کنید. بپرسید که تو کدوم شهر اون کشور زندگی میکنن؟ برای تحصیل اونجا هستن یا اقامت دایم دارن؟ بپرسید ایرانی هایی میشناسه که در شهری که شما هستید زندگی کنن؟ و .... اینجوری میشه هم زبون ها و هم وطن هایی رو در اونجا هم پیدا کنید
تشکرشده 43 در 25 پست
نوپر جان مشكلم فرهنگى نيست
من تقريبا هر روز يه احساس بد دارم وقتى بهش خوب فكر ميكنم و ميخوام ريشش رو پيدا كنم به اين ميرسم كه احساس مفيد بودن نمى كنم و احساس تنهايى دارم. ميرم جلو تر ميبينم به اين دليله كه هنوز نتونستم وارد دانشگاه اينجا بشم و هنوز ارتباطم كمه با محيط، موقعييت اجتماعيم اومده پايين تر ( نسبت به چيزى كه تو ايران بودم ). دليل اينا ضعف در زبانم هست. به خاطر هزينه ها نميتونم برم كلاس. وقتى خودم ميخوام بخونم ميبينم خستم و حوصله ندارم (زود خسته ميشم). وقتى دنبال دليلش ميرم احساس ميكنم از نظر روحى يه مشكلى دارم ( شايد يه چيزى تو مايه هاى افسردگى ). بعدش به خودم ميگم شايد برم ايران روحيم بهتر بشه، ميبينم بايد همسرم رو تنها بزارم در صورتى كه همسرم يه كنفرانس داشت يه كشور ديگه به خاطر اينكه من نمى تونستم برم اونم نرفت. وقتى ميبينم اون اينجوريه اصلا خجالت ميكشم بگم ميخوام حداقل يه ماه تنهات بزارم. اونم واقعا تنهاست و اهل دوست و رفيق نيست.
كلا يه سرى مشكلات زنجيره اى هستن. منم اون وسط هستم.
- - - Updated - - -
مرسى الهام جون
الان ٢ ساله كه اينجا هستم ، زبانم در حدى هست كه از پس خودم بر بيام تو جامعه ولى براى تحصيلات اكادميك كمه. نمره ٧ ايلس ( يا ١٠٠ تافل) رو ميخوام ولى زبانم در حد ٦ ايلس هست. واقعا درست ميگى الان هر چى ميكشم از همين زبان ميكشم :(
براى داشتن رابطه اجتماعى بيشتر خيلى تلاش كردم، اولا كه ايرانى ميديدم اينقده ذوق ميكردم كه اخ جون هموطن، طرف راهشو كج ميكرد و ميرفت. يا مثلا تو اتوبوس ميديم يه خانومى با بچش داره فارسى حرف ميزنه، مى خواستم سر صحبت و باز كنم، فارسى باهاش حرف زدم ولى انگليسى جوابو مى داد(نمى خواست بگه ايرانيه)! رفتم سر كار يه همكار ايرانى خودم از كار بيكارم كرد. تو يه معامله با يه ايرانى گول خوردم و ٢-٣ برابر قيمت ضرر كردم. اينقد از اين چيزا ديدم و نمونه هاى بد تر كه متاسفانه ديگه از ايرانى ها بيشتر ميترسم. البته اصلا منظورم اين نيست كه همه اينجورين. ولى خوب سخته كه اينجا كسى رو پيدا كنى و بتونى روش حساب كنى. خودمونم زياد اجتماعى نيستيم ، مار گزيده هم هستيم.
از طرفيم تقريبا رابطم با اقوامم تو ايران صفره ( جز پدر و مادرم ) هميشه توقع دارن من زنگ بزنم يه سال اول هميشه به همه زنگ ميزدم ولى به خودم گفتم يه مدت زنگ نزنم ببينم كسى يادى از من ميكنه؟ الان يك ساله هيچ كس زنگ نزده بگه تو اونجا زنده اى هنوز يا يه بلايى سرت اومده كه خبرى ازت نيست ( حتى هزينه اى براشون نداره، اكثرا وايبر دارن ). براى همين بيشتر احساس تنهايى ميكنم.
با همسرم كه صحبت ميكنم ميگه همه مشكلاتت به خاطر زبان و درست هست و احساس بدت به خاطر اينه كه احساس ميكنى عقب افتادى. و با ايران رفتن اينا درست نميشه. بعضى وقتا هم بهم ميگه من بدون تو نهايتا يه هفته دوام ميارم، يعنى يه جورايى غير مستقيم ميگه دوست نداره تنهايى برم، اونم براى يه ماه. نمى تونمم اين همه راه بيام براى يكى دو هفته!
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)