سلام دوستان خوبم...راستش من فکر نمیکردم تا این حد کمک هاتون موثر و خوب باشه ...خیلی احساس خوبی پیدا کردم برای همین میخواستم یه مشکل دیگه ام مطرح کنم...;)
دوران دانشگاه یه همکلاسی داشتم که حتی اسمشم نمیدونستم چیه...ترم آخر توی یه کارگاه با هم همکلاس شدیم...من توی روابط با پسرا اصلا آدم پررویی نیستم و زیادم فرقی بین دخترو پسر نمیذارم تنها فرقم در رابطه با ارتباط با دخترو پسر اینه که به پسرا "تو" نمیگم میگم"شما" و زیادم رو نمیدم...خب حالا ادامش...این آقا پسر در یک کافی نت کار میکرد...یه بار که ویندوز لب تابم خراب شده بود ازش پرسیدم:شما کسیو میشناسین ببرم ویندوزمو واسم عوض کنه؟...اونم گفت خودم بلدم یک ساعته عوضش میکنم...منم گفتم باشه حالا که میگه بلدم اینقدم اصرار میکنه بدم بهش...البته خودمم کنارش وایستادم چون عکس دوستام توش بود و بهش اعتمادم نداشتم...(حالا بماند که زد لب تابمو داغون کرد هیچی ام بلد نبود)...آها اینم بگم که اصلا فکر نمیکردم عاشق من بشه...آخه(میدونم حالا فکر میکنین من سطحی هستم...شاید از دستم ناراحت شین ولی خب میگم)قدش خیلی از من کوتاه تر بود از نظر درسی ام خیلی بد بود قیافه ام نداشت هیچ دوستی هم نداشت چه پسر چه دختر....همیشه تنها بود....ولی سر همین ویندوز عوض کردن مثل اینکه از من خوشش اومده بود...
خودم فکر میکنم چون اولین کسی بودم که بهش توجه کردم لابد فکر میکنه بهش احساسی چیزی داشتم...
به هر حال...تابستون بود که ایشون از طریق خونواده اقدام کردن...خییییلی جا خوردم...راسش عصبانی شدم...انگار حدو حدود خودشو نمیدونست...مامانم اینا گفتن چه جور آدمیه ؟....منم براشون گفتم اونا ام به خونواده پسره جواب رد دادن...(اینم بگم که پسره از من یکی دو سال بزرگتره و کارشناسیشو در 12 ترم تموم کرد ینی وقتی من فارغ التحصیل شدم اون هنوز دو ترمش مونده بود)...خب من دیگه درسم تموم شده بودو خونه بودم ولی اون چون دانشگاه بود مدام به دوستام التماس میکرد که بگید سحر تماس بگیره...دارم میمیرمو ازین حرفا...ولی من مقاومت کردم تا اینکه دوستم گفت کلافم کرده تورو خدا ببین چی میگه...منم گفتم باشه ایمیلمو بده ببینم چی میگه...
دیشب اومد صحبت کردیم...من(الکی) بهش گفتم قصد ازدواج ندارم:d...خیییلی پیله شد سر درد گرفته بودم از دستش...هرچقدر غیر مستقیم میگفتم ازت خوشم نمیاد باز ول کن نبود...نمیخواستم ناراحتش کنم...میدونستم برای پسری که نه دوستی داره نه درسشو درست خونده نه پدر داره خیلی سخته که دلشو بشکنم...دیدم نههههه ول کن نیست آخرش گفتم: ازت بدم میاد میفهمی بدم میاد...اینقدر بیشعوری که اینو نفهمیدی بعدشم ایگنورش کردم که دیگه پیاماش نیاد...
دوستان به نظرتون کار درستی کردم؟عذاب وجدان ندارم ولی وقتی خودمو جای اون میذارم دلم میسوزه...
آها اینم بگم که خییییلی پرروئه...مثلا یه بار تو دانشگاه جلو دوستام بهم گفت چقد خوشکل شدی!!!همه فکر کردن لابد خبریه...میدونم حالا فکر میکنید من بهش رو دادم ولی اصلا اینطوری نیست خودش خیلی پررو بود...
کلا انگار غرور نداره
علاقه مندی ها (Bookmarks)