به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 19
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 01 مرداد 92 [ 05:21]
    تاریخ عضویت
    1392-3-01
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    142
    سطح
    2
    Points: 142, Level: 2
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    48

    تشکرشده 34 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array

    اختلاف شدید اعتقادی با خانواده و روز به روز دورتر شدن از آنها

    سلام

    -- لطفا قضاوت بد در مورد بی دین بودن و یا کافر بودن نکنید از ترس همین اتهام ها تا الان مشکلم رو جایی مطرح نکردم..

    من در یک خانواده با پدر فوق العاده مذهبی و تعصبی و مادر مومن بزرگ شدم..

    2برادر بزرگتر دارم و خواهر ندارم.. از کودکی پدرم برای اینکه فرزنداش مثل خودش مذهبی بار بیان سختگیری میکرد در تکالیف مذهبی.. مثلا به برادرهام برای نماز خوندن، روزه، مدل مو، مدل لباس و حتی ارتباطاتشون اجبار میکرد در سنین پایین بدون اینکه علاقه ایجاد کنه و گاهی در صورت کوتاهی تنبیه میکرد.. در مورد من هم از سن پایین(7سالگی) نه تنها به حجاب کامل اجبار میکرد (حتی جوراب پوشیدن ) بلکه اجازه نمیداد با دوستانم که روسری نداشتند بازی کنم.. فقط در صورتی که دوستانم رو هم مجبور کنم با حجاب باشند..

    برای نماز اول وقت در سن پایین اجبار میکرد حتی اجازه نمیداد کارتون مورد علاقمو ببینم چون باید نماز میخوندم..

    هر چی بزرگتر شدم مدل اجبارها عوض شد.. در سنین ابتدایی اجبار چادر... راهنمایی اجازه تولد دوستان رفتن رو نداشتم .. دبیرستان همینطور... دانشگاه برای تمیزکردن صورت و ابرو دعوا داشتم...

    این خلاصه و مثالی بود از اجبارهایی که برای من داشت..

    از همون کودکی کم کم بذر نفرت من از تکالیف اجباری مذهبی که گاهی با تنبیه هم همراه بود کاشته شد... برای برادرهام هم همینطور..

    وقتی به سن 15-16 سالگی رسیدم که تقریبا میتونستم مقاومت کنم در برابر خواسته هاشون مقاومت می کردم...

    یه جورایی می خواستم خودم و رها کنم و آزاد باشم... خدا رو شکر می کنم که در جمع های بدی حاضر نشدم و به اندازه کافی عاقل بودم وگرنه الان که فکر میکنم ممکن بود به هر گمراهی کشیده بشم..
    در جمع دوستانی بودم که اونها هم مذهبی بودند و با حجاب اما اونها هم نتونستن دیگه رو من تاثیر بذارن...

    سالهاست که هر روز بیشتر اعتقادم رو از دست میدم به حجاب و بقیه تکالیف،، تا 1 ماه پیش همیشه کار میکردم و بیرون از منزل بودم و کمتر پدر مادرم رو میدیدم خیلی بهتر شده بودم اما تا چند روز تو خونه میمونم، باز سختگیریها و کارهاشون و تیپشون رو میبینم اون نفرتم یادم میاد...

    این قضیه تو ازدواجم هم خیلی تاثیر گذاشته ، نه میتونم با آدم مذهبی وارد رابطه بشم و نه آدم غیر مذهبی چون به اخلاق و منش کسی که معتقد هست اعتماد دارم از طرفی تو زندگیم متاسفانه زیباییهاش برام نشون داده نشده.. فقط سختی و اجبار و منزوی بودن از دوستان و دیگران بوده...

    اگر با خانواده مذهبی ازدواج کنم مکیتونم کنار بیام باهاشون خانواده غیر مذهبی هم که با پدر و مادر من دچار مشکل میشن... 1 ماه پیش نامزدیم به هم خورد البته به خاطر این موضوع نبود اما اختلاف عقیده ای من و خانوادم خیلی اذیتم میکرد برای ازدواج..

    در ضمن این مشکل برای برادرهای من هم هست.. اونها پسر هستن و خیلی این قضیه اذیتشون نمیکنه.. و این موضوع رو مشکل نمیدونن و خوشحالن.. اونها که کلا اعتقادشون به همه چی رو ازدست دادن و کوچکترین اعتقادی به حجاب و .. برای همسراشون حتی ندارن که همش ریشه تو بچگی داره..

    مشکل من این هست که تا وقتی تو خونه پدرمادرم هستم از این دوری از مذهب نجات پیدا کنم و نه میتونم ازدواج کنم... البته من آدم بی بندو باری نیستم اصلا... ولی فاصلم با پدر و مادرم زمین تا آسمون هست

    همین باعث شده ازشون دور شم و یک کلمه نتونم باهاشون حرف بزنم.. حتی وقتی نامزد سابقم سر راهم قرار گفت و اذیتم کرد نتونستم به پدر و مادرم بگم چون اولین چیزی که می گفتند این بود که اون نامحرم بود و اگر دست روی تو بلند کرده و دستش به تو خورده نامحرم بوده ....

    لطفا راهنایی کنید که چطوری زندگی کنم با این اختلاف چون اونها هم از اینکه میبینن بچه هاشون اعتقاد ندارن خیلی زجر میکشن...

  2. 2 کاربر از پست مفید من مریمم تشکرکرده اند .

    leyla.M90 (دوشنبه 06 خرداد 92), شمیم الزهرا (یکشنبه 05 خرداد 92)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 خرداد 02 [ 03:26]
    تاریخ عضویت
    1390-6-22
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    27,600
    سطح
    98
    Points: 27,600, Level: 98
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 750
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    3,274

    تشکرشده 2,351 در 551 پست

    Rep Power
    162
    Array
    سلام مریم عزیز.
    خیلی ناراحت شدم بابت سختی هایی که کشیدی.میتونم درکت کنم که اجبار چه نفرتی میاره،خدا کمکمون کنه.
    چه کار خوبی کردی که تایپیک ایجاد کردی.اینجا آدمهای دلسوزو مهربون زیادی هستند که هر فکر خوبی که به ذهنشون برسه در اختیارت میذارن و تو تنها نیستی.

    خانمی باید از خودت شروع کنی،باید به ثبات اعتقادی شخصیتی برسی تا بتونی بفهمی چه فردی مناسب زندگیته.
    شروع به تحقیق کن از صفر تو همه مسائلی که بهش اعتقاد داری و نداری، تو حالت های مختلف خودتو تصور کن،به چیزی اعتقاد بیار که خودت قبولش کنی نه اجبار دیگران.
    در ثانی پدر و مادر جزیی از زندگی تو هستند نه خود زندگیت. باید بتونی روی رفتارهای آزاردهندشون بی تفاوت تر بشی.خیلی ها اطراف همه ما هستند که رفتارهای آزاردهنده دارند.ولی اگه قرار باشه ما تحت تاثیر قرار بگیریم که له میشیم.
    خودتو جای اونا بذار.چندتا بچه به دنیا آوردن و سعی کردن به شیوه ای که فکر میکنن درسته(که نبوده) تربیتشون کنن،اما اونا واقعا سعی کردن کاری که فکر میکنن درسته انجام بدن و قصد آزار تو و برادراتو نداشتن. فکر کن تو هم یه روزی مادر بشی و خدای نکرده با رفتارهای اشتباهت فرزندتو برنجونی.اما خیلی کارها و زحمت ها در حقش کشیدی پس انصافه که فرزندت ازت متنفر باشه؟
    حس تنفر تو به اونا هیچ صدمه ای نمیزنه،فقط خودتو آزار میده.
    اگه میتونی دعای والدین صحیفه سجادیه رو بخون.من خودم وقتی خوندم خیلی روی طرز فکرم نسبت به رفتار با پدر و مادر تاثیر گذاشت.

    بازم حرفاتو اینجا بنویس مریم تا آروم بشی.هر احساسی داری تخلیه کن،سعی کن حس های منفیتو کمتر کنی عزیزم.

    و در آخر
    اسلام به ذات خود ندارد عیبی،هر عیب که هست از مسلمانی ماست...

  4. 3 کاربر از پست مفید شمیم الزهرا تشکرکرده اند .

    leyla.M90 (دوشنبه 06 خرداد 92), sara 65 (دوشنبه 06 خرداد 92), من مریمم (یکشنبه 05 خرداد 92)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 01 مرداد 92 [ 05:21]
    تاریخ عضویت
    1392-3-01
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    142
    سطح
    2
    Points: 142, Level: 2
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    48

    تشکرشده 34 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شمیم الزهرا خیلی خیلی ممنونم از توجهت و نظر مفیدت. :)

    من پدر و مادرم رو دوست دارم و میدونم قصدشون خوب بوده اما رفتارها و اعتقادات تعصبیشون خیلی آزارم داده.. میدونم الان خودم باید اعتقادمو به دست بیارم و فراری نباشم از اعتقادها اما نمیدونم چطوری از این ذهنیت که سالها در من ایجاد شده دور شم...
    درست میگی باید از صفر شروع به تحقیق کنم تا خودم به اعتقاد درست برسم...

    کاش پدر و مادرها قبل از هر چیز دوست بچه هاشون بودند.. خیلی زیاد احساس نیاز میکنم به ارتباط برقرار کردن با مادر و پدرم و حرف زدن باهاشون اما نمیدونم چطوری این فاصله رو کم کنم..

    این روزها از که تازه جدا شدم از نامزدم حتی یک کلمه نمیتونم با مادرم حرف بزنم.. این سایت تنها جایی بود که دربارش حرف زدم

    نامزد سابقم هم از این دوری من از خانوادم و اینکه میدونست نمیتونم بهشون چیزی بگم سوء استفاده کرد و واقعا اذیتم کرد..

  6. کاربر روبرو از پست مفید من مریمم تشکرکرده است .

    شمیم الزهرا (دوشنبه 06 خرداد 92)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 خرداد 02 [ 03:26]
    تاریخ عضویت
    1390-6-22
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    27,600
    سطح
    98
    Points: 27,600, Level: 98
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 750
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    3,274

    تشکرشده 2,351 در 551 پست

    Rep Power
    162
    Array
    کاملا میفهممت مریم عزیز.
    من خودم وقتی که میبینم یک صفت بد من دقیقا حاصل رفتار مادرم بوده واقعا آتیش میگیرم.
    اما مریم بیا دقیقا کارها و رفتارها حتی روش تربیت پدر و مادرت(تمام قسمت های اشتباه و آزار دهندش رو) یاد داشت کن و روش مقابل که درسته رو روش فکر کن.
    من خودم این کارو شروع کردم.چه از رفتار خانوادم و چه اطرافیان با فرزنداشون. اینجوری باعث میشه که دیگه بچه ما لااقل قربانی رفتارهای اشتباه ما نشه و ما از زندگیمون درس گرفته باشم، اینجوری چون حس میکنی داری اشتباهات اونهارو در حق آینده خودت جبران میکنی آرومتر میشی.

    خیلی سخته دلت از این همه سال رنج صاف بشه اما شدنیه و بسیار آرامش بخش.براشون خیلی دعا کن.دعا کن خدا هدایتشون کنه تا دیگرانو آزار ندن و اعتقادات اشتباهشونو خدا اصلاح کنه.

    از دوستات یا فامیل های نزدیکت بگو؟با کسی صمیمی نیستی؟ با کیا رفت و آمد داری؟
    راستی اون آقا که قبلا نامزدت بودن چرا اذیتت میکنن؟ یعنی چی کار میکنن؟چرا؟ کینه به دل دارن؟
    و چرا به خانواده نمیگی؟عکس العمل اونها چیه؟

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 01 مرداد 92 [ 05:21]
    تاریخ عضویت
    1392-3-01
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    142
    سطح
    2
    Points: 142, Level: 2
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    48

    تشکرشده 34 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با دوستانم دیگه اصلا ارتباط ندارم چون از یک سال پیش نامزدم با شک هاش باعث قطع ارتباط من با دوستام شد.. دوست صمیمیم و کسانی که باهاشون خوب بودم و حرفام رو میزدم متاسفانه خانواده نامزد سابقم بودن که بعد از قطع ارتباط هم کارم رو از دست دادم هم ارتباطاتم رو...

    در حال حاضر زندگیم انگار از صفر شروع شده باشه... از اول دنبال کار بگردم ، البته نباید بدبین بود خوب کلی تجربه کسب کردم...

    من عاشق نامزدم بودم، اولین عشق زندگیم بود،.. دربارش تو یه تاپیک توضیح دادم که دوستان همدردی خیلی کمکم کردن که فراموشش کنم... اما خلاصه میگم کلی رفتارهای

    آزار دهنده داشت که من انقدر دوسش داشتم که میگفتم من خودشو با همه خوبیها و بدیهاش دوست دارم.. اما بعد از رسمی شدن نامزدی خیلی آزاردهنده شد..

    بد دهنی، شک بسیار زیاد، درک نکردن، لجبازی، احترام نذاشتن که البته تو حالت عادی خوب بود تا یه بحثی میشد عوض میشد.. از حق نگذرم خوبی هم داشت، حمایتم میکرد و دوستم داشت و قلب پاکی داشت .. اما درونش و ظاهرش متفاوت بودن... مثلا بعد از اینکه یک ماه بود جدا شده بودیم ظاهرا اینطور نشون میداد که اصلا براش مهم نبوده اما دیدمش که حتی خودزنی هم کرده و دستشو سوزونده برای اینکه فراموش کنه....

    اما اگر به خانوادم میگفتم که اون من رو کتک زده و اذیتم کرده به جای کمک به من میگفتن حقته چون انتخاب خودت بوده حتی بعد از جدایی برای تنبیه من که با کسی وارد رابطه شدم که آدم درستی نبود ماشینم رو ازم گرفتن به جای اینکه مثلا من رو بفرستن سفر برای آرامشم... بعد از جدایی طوری خانوادم رفتار کردن که میگفتم کاش با همون آدم ازدواج کرده بودم، فقط از این خونه میرفتم.. همین رفتاراشون باعث شد باز جواب اون پسر رو بدمو اتفاقای بدتری برام افتاد..

    الان هم میگن چون خاستگاری به شکل سنتی نبوده اینطوری شد و اگه روزی خواستی ازدواج کنی دیگه اینطوری نمیذاریم.. فقط سنتی.... :eek: من خیلی زیاد به خانوادم احترام میذارم.. نمیذارم ناراحت شن

    مشکل همینه که نامزدم چون از فاصله ای که من با خانوادم داشتم خبر داشت به خودش اجازه داد حتی کتکم بزنه وگرنه جرات نمیکرد ... این فاصله نمیدونم در آینده چه بلا هایی سرم میاره..

    یه وقتا وقتی خانواده دوستان و دیگران رو میبینم که اصلا حرفی از مذهب بینشون نیست به قولی روشنفکرن اما به حدی روابط دوستانه و مستحکمی تو خانواده دارن که کسی آسیب نمیبینه از دیگران، حسرت میخورم و مذهب رو دشمن زندگیم میبینم.. از طرفی هم میگم شاید مذهب نبوده که من و از پدرم جدا کرده بلکه پدرم بوده که من و از مذهب دور کرده...

  9. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 16 مهر 93 [ 04:01]
    تاریخ عضویت
    1392-1-14
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    1,206
    سطح
    19
    Points: 1,206, Level: 19
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 94
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    12

    تشکرشده 8 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    منم همین مشکل رو داشتم ولی تو ابعاد کمتر و از دین برگشتم!
    شما تحملت خیلی زیاد بوده.
    الانم سر بحث ازدواج شدیدا دلهره دارم چون نمی تونم با یه دختر مسلمون ازدواج کنم، تمام عمه و خاله هم باید بیان خواستگاری!
    بد معضلیه!

  10. کاربر روبرو از پست مفید بابک خرم دین تشکرکرده است .

    من مریمم (دوشنبه 06 خرداد 92)

  11. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 01 مرداد 92 [ 05:21]
    تاریخ عضویت
    1392-3-01
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    142
    سطح
    2
    Points: 142, Level: 2
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    48

    تشکرشده 34 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام بابک... واقعا متاسفم که همچین مشکلی داشتی..

    تا نامزدیم من با این مساله کنار اومده بودم یعنی زندگی خودمو میکردم صبح میرفتم سر کار، بعدش باشگاه و اینور اونور، شب میومدم خونه اصلا نمیدیدمشون.. مستقل بودم

    اما از موقع خاستگاری به بعد، تازه فهمیدم این اختلاف چه معضلیه... خانواده نامزد سابقم مثل خودم بودن .. وااای.. اصلا نمیتونم توصیف کنم چه مصیبتی کشیدم..

    آبرومو منم مجبور بودم ازشون دفاع کنم که بی احترامی نشه...

    - - - Updated - - -

    آبرومو بردن منم مجبور بودم دفاع کنم ....

    برادرم میگه امثال ما یا نباید ازدواج کنن یا یکیو مثا خودمون پیدا کنیم که خانوادش همینطوری باشن... خودشم همینطوری ازدواج کرد که راضیه

  12. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 16 مهر 93 [ 04:01]
    تاریخ عضویت
    1392-1-14
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    1,206
    سطح
    19
    Points: 1,206, Level: 19
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 94
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    12

    تشکرشده 8 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اسمم بابک نیست، کاش بود...اختیار اسمم نداشتم و یه اسم عربی روم گذاشتن!
    با این تفاسیری که گفتید خدا به دادتون برسه. خانواده من که زیاد مذهبی هم نیستن مامانم می گه عروسم باید مذهبی باشه و کلا دختر آرایش کرده و مانتویی و یه کم ابرو برداشته و... می بینه روش رو می کنه اونور!
    فک و فامیل هم می گن باید بیایم خواستگاری عروس رو بپسندیم و عروسیم باید تو تالار زنونه مردونه جدا باشه، پسرعموم که برای خواستگاریش از کسی دعوت نکرد و عروسیشم مختلط بود نه کسی عروسیش رفت و نه کسی دیگه باهاش رفت و آمد کرد جز مادربزرگم!
    الانم موندم چیکار کنم مامانم دختر 17 ساله چادری برام گذاشته کنار صبح تا شب ازش تعریفم می کنه! فکر کنم با بقیه خاله خانباجی ها هم هماهنگ کرده!
    به نظرم تنها چاره امثال من و شما اینه که محکم بگیم می خوایم طبق میل خودمون زندگی کنیم والا بدبخت می شیم!

  13. کاربر روبرو از پست مفید بابک خرم دین تشکرکرده است .

    من مریمم (دوشنبه 06 خرداد 92)

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 01 مرداد 92 [ 05:21]
    تاریخ عضویت
    1392-3-01
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    142
    سطح
    2
    Points: 142, Level: 2
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    48

    تشکرشده 34 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    واای.. من بابک صداتون میکنم خوب اسمتون اینجا همین هست دیگه...

    آره خدا به دادم برسه واقعا... منم محکم ایستادم ،خاستگار من کسی بود که خودم انتخابش کردم و خانوادش خیلی متفاوت بودن با پدر مادرم،،خیلی برای پدرم سخت بود ( پدر من که تو مسجد نماز میخونه دامادش کسی داشت میشد که توی صورتش پیرسینگ (حلقه ابرو) هم داشت) ولی من محکم ایستادم... اما متاسفانه ناموفق بود و دیگه به خودشون حق میدن...

    من که کلا دور ازدواج و خط کشیدم فعلا اصلا کشش ندارم... حتی بعد از جدایی به جای اینکه به فکر من باشند به فکر نامحرم بودن اون هستند که نکنه با من تماس بگیره و با نامحرم حرف بزنم... به خاطر همین نمیتونم هیچی بهشون بگم خیلی غیر منطقی هستن...

    نمیگن دختر تنها بمونه جذب دیگران میشه..

    به نظر من شما هم مثل من محکم بایستید اما توروخدا مثل من احساسی و غیر منطقی تصمیم نگیرید..

  15. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 22 تیر 92 [ 00:08]
    تاریخ عضویت
    1392-2-30
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    230
    سطح
    4
    Points: 230, Level: 4
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 47 در 26 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط بابک خرم دین نمایش پست ها
    اسمم بابک نیست، کاش بود...اختیار اسمم نداشتم و یه اسم عربی روم گذاشتن!
    با این تفاسیری که گفتید خدا به دادتون برسه. خانواده من که زیاد مذهبی هم نیستن مامانم می گه عروسم باید مذهبی باشه و کلا دختر آرایش کرده و مانتویی و یه کم ابرو برداشته و... می بینه روش رو می کنه اونور!
    فک و فامیل هم می گن باید بیایم خواستگاری عروس رو بپسندیم و عروسیم باید تو تالار زنونه مردونه جدا باشه، پسرعموم که برای خواستگاریش از کسی دعوت نکرد و عروسیشم مختلط بود نه کسی عروسیش رفت و نه کسی دیگه باهاش رفت و آمد کرد جز مادربزرگم!
    الانم موندم چیکار کنم مامانم دختر 17 ساله چادری برام گذاشته کنار صبح تا شب ازش تعریفم می کنه! فکر کنم با بقیه خاله خانباجی ها هم هماهنگ کرده!
    به نظرم تنها چاره امثال من و شما اینه که محکم بگیم می خوایم طبق میل خودمون زندگی کنیم والا بدبخت می شیم!

    بابک جان باور کن عروسی که جدا باشه واسه زنا راحت تره . هر لباسی که بخوان میتونن بپوشن اما وقتی مختلط باشه معذبن. اوایل جدا باشه آخر سر میخواد مختلط شه اشکالی نداره.
    یه نصیحت دیگه میکنم با اینکه من اونقدرم مومن و ... نیستم اما دختر باایمان و مومن بگیری بهتر از اینه که دختری بگیری که بعدها نتونی کنترلش کنی.

    - - - Updated - - -

    مریم جان پدر مادرو نمیشه انتخاب کرد شما باید باهاشون کنار بیاین درک میکنم چه سختی میکشین. اما بدونیی که دلخوشی اونا هم به این چیزاست . کاریش نمیشه کرد.

  16. کاربر روبرو از پست مفید ballerian65 تشکرکرده است .

    من مریمم (دوشنبه 06 خرداد 92)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. روز بروز اعتمادم به همسرم كمتر ميشه و در مقابلش احساس ضعف مي كنم
    توسط nasimmng در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: پنجشنبه 09 دی 95, 19:27
  2. پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: یکشنبه 12 اردیبهشت 95, 09:19
  3. هنوز نتوانسته ام به همسرم اعتماد کنم و به همین دلیل مدام آزارش می دهم
    توسط S.H.I.D.E.H در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: یکشنبه 17 فروردین 93, 13:11
  4. یک ماه پس از جدایی،هنوز مثل روز اول جدایی
    توسط bahar_N در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: جمعه 06 مرداد 91, 10:17
  5. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: چهارشنبه 09 اردیبهشت 88, 08:50

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:42 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.