به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 15
  1. #1
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 اردیبهشت 92 [ 01:24]
    تاریخ عضویت
    1392-2-09
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    32
    سطح
    1
    Points: 32, Level: 1
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    7
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    دوست دخترم ازدواج کرده و من هنوز تو فکرشم

    سلام

    یک تاییپیکی اینجا باز کرده بودم که پسر آبحی دوست دخترم منو با اون دیده و .... خانوادش فهمیدند رفیقیم

    هم من و هم اون از عواقبی که این اتفاق می تونه داشته باشه ترسیده بودیم . برای همین هم وقتی فهمیدم که یک خواستگاری داره که بد نیست و نظر منو پرسید بش نگفتم که با اون خواستگارش ازدواج نکنه چون از ادامه ی رابطمون می ترسیدم و شرایط ازدواج رو هم نداشتم با این که دوستش داشتم بش چیزی نگفتم . قبل از اینکه عقد کنه یعنی تا ده روز پیش همیشه بم زنگ می زد و می گفت چکارا می کنه تا یک هفته پیش که همه چیز تموم شده بود و می خواست عقد کنه که قرار گذاشتیم دیگه به هم کاری نداشته باشیم .

    اما پریشب بم زنگ زد . می خواستم فراموشش کنم بش گفتم مگه قرار نبود بعد ازدواج بم زنگ نزنی ؟ گفت می خواد با دوست قدیمیش احوال پرسی کنه . اون در مورد خودش و اون پسره گفت و منم در مورد خودم و مشغولیاتم گفتم . بم قول داد که دیگه بم زنگ نزنه . بم گفت باشه دیگه مادربزرگ بت زنگ نمی زنم !

    اما من از اون موقع بدجوری تو فکرشم . انگار نمی تونم دوری اش رو تحمل کنم و فکر می کنم اشتباه کردم باش به هم زدم . می خوام یک جای خلوتی گیر بیارم زار زار گریه کنم . مخم داره می پکه !!

    از زندگیم ناراضیم . از خودم بدم می یاد . کاش می تونستم یک زندگی ساده در کنار اون داشته باشم و دنبال مدرک درست حسابی و سرمایه زیاد برای شروع یک زندگی نباشم . اما متاسفانه توی خانواده ای زندگی می کنم که مجبورم اون طوری زندگی کنم تا هم سطح خانواده ی خودم باشم .

    - - - Updated - - -

    شاید مسخره به نظر بیاد اما به این فکر می کنم که یک بار هم من بش زنگ بزنم . فقط به خودم می گم که شاید شوهرش خونشون باشه و شوهرش جواب بده و با یک تلفن عمومی بش زنگ بزنم . راستش نمی دونم بش چی بگم فقط به این فکر می کنم که باش حرف بزنم .
    اصلا انگار دوتامون نفهمیدیم که چی شد ! خیلی همه ی اتفاقات زود پشت سر هم ردیف شد . واقعا برای من خجالت آوره که باعث شدم کسی که دوسش دارم با کسه دیگه ای ازدواج کنه

  2. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 03 مهر 94 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    991
    امتیاز
    7,073
    سطح
    55
    Points: 7,073, Level: 55
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,771

    تشکرشده 1,881 در 749 پست

    Rep Power
    112
    Array
    با عشق زمان فراموش می شود و با زمان عشق ...

  3. 2 کاربر از پست مفید asemani تشکرکرده اند .

    javad1368 (سه شنبه 10 اردیبهشت 92), هلیا66 (سه شنبه 10 اردیبهشت 92)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 31 تیر 92 [ 18:54]
    تاریخ عضویت
    1391-12-09
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    1,385
    سطح
    20
    Points: 1,385, Level: 20
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    214

    تشکرشده 192 در 82 پست

    Rep Power
    28
    Array
    خیلی دردناکه... میتونم حس کنم چه افکاری اومده سراغتون. ولی یه چیزی که هست اینه که شما ترسیدید. بهای این ترستون رو دارید میدید. وقتی پای دوست داشتن وسط باشه، چرا باید از یه برادر خواهر، یا حرف مردم و یا ازدواج ترسید؟
    این فقط واسه اینه که شما مسیرتونو نصفه نیمه رفتید، اونم دولا دولا و قایمکی
    نگران نباشید. دوباره این حس دوست داشتن به سراغتون میاد.
    یادتون باشه که همیشه خیلی زود دیر میشه

  5. کاربر روبرو از پست مفید sara.s تشکرکرده است .

    javad1368 (سه شنبه 10 اردیبهشت 92)

  6. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 اردیبهشت 92 [ 14:07]
    تاریخ عضویت
    1391-12-05
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    274
    سطح
    5
    Points: 274, Level: 5
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger Second Class250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 48 در 26 پست

    حالت من
    Badhal
    Rep Power
    0
    Array
    جواد عزیز کاریه که شده
    باید قبول کنی اون مال کسه دیگه شده

    آره سخته قبولش ولی باید بپذیری

    اون دختره احساساتش نذاشته که بت زنگ نزنه - نباید میزد ولی زده- شما این اشتباه رو نکن
    به این فکر کن که زنگ زدنت باعث به هم ریختن زندگیشون بشه شوهرش بفهمه !
    زنگ نزن به مرور زمان فراموشش میکنی
    واقعیت رو قبول کن

  7. 2 کاربر از پست مفید alaviali028 تشکرکرده اند .

    Ayeh (سه شنبه 10 اردیبهشت 92), javad1368 (سه شنبه 10 اردیبهشت 92)

  8. #5
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 اردیبهشت 92 [ 01:24]
    تاریخ عضویت
    1392-2-09
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    32
    سطح
    1
    Points: 32, Level: 1
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    7
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    حق با شماست.... ممنون که بام همدردی کردید .
    به نظرتون یک پسر ۲۴ ساله که مهندسی اش رو گرفته و می خواد برای ارشد بخونه و یک کار نیمه وقتی هم داره شرایط ازدواج رو داره ؟
    نمی دونم چرا ولی از طرفی از ازدواج می ترسم و اینکه اگه الان ازدواج کنم از زدنگیم عقب می مونم و توی زندگیم شکست می خورم و از طرفی هم تنهایی اذیتم می کنه

  9. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 03 مهر 94 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    991
    امتیاز
    7,073
    سطح
    55
    Points: 7,073, Level: 55
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,771

    تشکرشده 1,881 در 749 پست

    Rep Power
    112
    Array
    یه پسر 24 ساله که مهندسیشو گرفته و قصد ارشد داره و کار نیمه وقتم داره می تونه ازدواج کنه
    اما یه پسر 24 ساله که مهندسیشو گرفته و قصد ارشد داره و کار نیمه وقت داره و به تازگی یه شکست عشق خورده ، نه !!
    تمام مشکل شما رو همون یه جمله ای که گفتم حل می کنه . زمان .
    میزان این زمان هم بستگی به خودت داره عزیز. اگه میخوای هر روز بشینی و به این فکر کنی که چرا تموم شد ؟ چرا اینجوری شد ؟ چرا اون جوری شد و .... این زمان میشه زمااااااااااااااااااااااا ن . یعنی خیلی طولانی تر میشه . پس دست از این چراها بردار . به رابطه ای که تموم شده فکر نکن. با زن متاهل ارتباط برقرار نکن. یادته تاپیک قبلیت تو و دوس دخترت رو فقط مشاهده کرده بودن ، چه استرسی گرفته بودی ؟؟

    حالا فکر کن که ارتباط تو با یه زن متاهل چه از نظر خانواده ها و چه از نظر قانون چه حکمی می تونه داشته باشه ؟؟

    ضمن این که این دختر خانمی که الان با وجود متاهل بودنش بهت زنگ می زنه ، خیلی هم دختر ایده آلی برای زندگی نبوده. بوده ؟؟

    پس فکرت رو آزاد کن. بشین پای ارشدت. کم کم شرایط ازدواجت جور میشه. این بار عاقلانه انتخاب کن.

  10. 6 کاربر از پست مفید asemani تشکرکرده اند .

    Ayeh (سه شنبه 10 اردیبهشت 92), javad1368 (سه شنبه 10 اردیبهشت 92), shabe niloofari (سه شنبه 10 اردیبهشت 92), هلیا66 (سه شنبه 10 اردیبهشت 92), جیران (سه شنبه 10 اردیبهشت 92), شیدا. (سه شنبه 10 اردیبهشت 92)

  11. #7
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ......... نمایش پست ها
    سه روز پیش با دوست دخترم با ماشین بیرون رفته بودم . بعدش به موبایلش خبر دادند که یکی از فامیل هاشون از شهرستان اومده خونشون . اونم بم گفت تا نزدیکی های محلشون ببرمش تا زودتر برسه خونه و دو تا پسر آبجی هاش سوار موتور ما رو دیدند و من از دستشون فرار کردم .

    بعدش اون رو خونشون رسوندم . یکی از پسر آبجی هاش خونشون رفته بود و بش گفته بود اون رو با من دیده .اونم این موضوع رو انکار کرده بود و پسر آبجیش گفته بود که براش داره و پلاک ماشین رو هم برداشته . اون طوری که خودش می گه پسر آبجی هاش خیلی سمجند .

    الان من گیج شدم و نمی دونم باید چکار بکنم . من در مورد گذشته و اعتقاداتم به دختره گفته بودم و حتی به ازدواج باش فکر می کردم . اما دیشب بم گفته بود که جمعه براش خواستگار اومده بوده و پسره خیلی خوبه و باباش نمایشگاه ماشین داره و از پسره خوشش اومده بوده و به خاطر همین هم فکر می کنه وقتی که شنبه با من بیرون رفته لو رفته ! الانم می گه دویاره بعد از ایام فاطمیه اون پسره می خواد بیاد خونشون و احتمالا بش جواب مثبت می ده .

    جدا از اینکه این دختره رو دوست داشتم و انقدر نامرده که همزمان که با منه به فرد دیگری فکر می کرده نمی دونم پسر آبجیش می تونه با داشتن پلاک ماشین خونه ی من رو پیدا کنه و بعدش من باید به اون چی بگم و پسر آبجیش می خواد چه بلایی سرم بیاره


    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    در مورد نگرانیتون که باید بگم بی مورد است.
    حتی من شک دارم که خود خانم نویسنده این نمایشنامه باشند!! پیدا کردن ماشین از روی پلاک ممکن نیست و فرض هم که پیدا بشه می خوان چی بگن؟
    ضمنا شما خاله ی اون آقایون را که ندزدید، با اراده و میل خودش سوار ماشین شما شده.
    اگر مشکلی دارند و ناراحتند، اول باید با خاله جان و خانواده اش حل کنند. نه شما!

    در مورد این که گفتید دیگه دختر شبیه این خانم پیدا نمی شه که شما را قبول داشته باشه:

    من تاپیکها و عقاید خاصتون را دیدم. راستش فکر می کنم این خانم نه این که با شما هم عقیده باشه، بلکه بی عقیده است.
    شما یا خواستگار فعلیش یا آقای ایکس یا ایگرگ هیچ فرقی براش نداره.
    کسی که با شما و عقاید خاصتون هم عقیده باشه که با یک آدم معمولی هم نمی تونه هم عقیده باشه.

    پس فکر نمی کنم چیز گرانبهایی را از دست داده باشید. چون از نظر اعتقادی مشابه نبودید.

    یادتونه گفتم یه نمایشنامه است برای دک کردن شما؟
    الان هم خودت را نکن بازیچه دست اون خانم!

    شما که از نمایش ساختگی خواهرزاده اش ترسیده بودی، الان می خوای زنگ بزنی به زن متاهل برای خودت دردسر درست کنی. این یکی دیگه جرمه، اگر اون نبود.

    معذرت می خوام. باید همدردی می کردم اما گزنده حرف زدم.
    امیدوارم بقیه دوستان جور من را بکشند و کمی با شما همدردی کنند.
    علیرغخ حرفهای تلخی که زدم، مطمئنا شرایط سختی را که تجربه می کنید درک می کنم.
    ولی عاقل باش و دیگه بیشتر از این نذار باهات بازی کنه.

    - - - Updated - - -

    یه سوال،
    چرا اسم قبلیتون به رنگ مشکی است؟
    ویرایش توسط فرشته مهربان : چهارشنبه 11 اردیبهشت 92 در ساعت 03:18

  12. 2 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    asemani (سه شنبه 10 اردیبهشت 92), javad1368 (سه شنبه 10 اردیبهشت 92)

  13. #8
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 اردیبهشت 92 [ 01:24]
    تاریخ عضویت
    1392-2-09
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    32
    سطح
    1
    Points: 32, Level: 1
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    7
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    یادتونه گفتم یه نمایشنامه است برای دک کردن شما؟
    الان هم خودت را نکن بازیچه دست اون خانم!
    من هنوز هم فکر نمی کنم که اون جریان یک نمایش نامه بوده . خب این طوری که شما می گی شاید اصلا ازدواج هم نکرده باشه و ازدواجش هم دروغ باشه .
    وقتی هم که بم زنگ زد طوری باش حرف نزدم که فکر کنه هنوز می خوام رابطمون ادامه پیدا کنه .

    یه سوال،
    چرا اسم قبلیتون به رنگ مشکی است؟
    نمی دونم شاید برای اینکه مدتی هست از اون نام کاربری استفاده نکردم . اون نام توی همدردی حرفای زیادی زده که نباید می زد . به خاطر همین گفتم شاید بهتر باشه که بی خیاله اون نامi بشم . خودمم خیلی از افکار و گذشته ی اون خوشم نمی یاد . می خوام فراموشش کنم . آخرش اینه که چون اینجا ناشناسم کمتر به موضوعاتم توجه می شه اما این خوبی رو داره که کسی منو یاد اون نندازه .
    ویرایش توسط فرشته مهربان : چهارشنبه 11 اردیبهشت 92 در ساعت 03:19

  14. کاربر روبرو از پست مفید javad1368 تشکرکرده است .

    شیدا. (سه شنبه 10 اردیبهشت 92)

  15. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 10 خرداد 93 [ 07:40]
    تاریخ عضویت
    1391-10-28
    نوشته ها
    87
    امتیاز
    1,574
    سطح
    22
    Points: 1,574, Level: 22
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    3

    تشکرشده 69 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام. به نظر منم شما الان به هیچ وجه شرایط ازدواج رو ندارین هم به خاطر اینکه با یه کار نیمه وقت و خرج و مخارجهای کنونی نمیتونین زندگی بسازین مگه اینکه از خانواده کمک بگیرین که به عقیده خود من اصلا خوب نیست
    و دوم اینکه شما هنوز تو فکر اون خانمین و دوستش دارین پس چطور میتونین یه نفر دیگه رو خوشبخت کنین؟؟ احساس نمیکنین یه دختر معصوم اگه با این شرایط بیاد تو زندگی شما بهش ظلم میشه؟؟ از طرفی واسه خودتونم سخته مدام مقایسه میکنید و به نتیجه نمیرسین پس در حال حاضر ازدواج از چاله به چاه افتادنه. فقط واسه اینکه اونو فراموش کنید اینکارو میکنید ولی مطمئن باشین خرابتر میشه. لطفا یه چیزی همیشه یادتون باشه زمانی باید ازدواج کنید که بدونید هیچ وابستگی مالی و عاطفی به کسی ندارین

  16. #10
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 اردیبهشت 92 [ 01:24]
    تاریخ عضویت
    1392-2-09
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    32
    سطح
    1
    Points: 32, Level: 1
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    7
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    با سلام. به نظر منم شما الان به هیچ وجه شرایط ازدواج رو ندارین ه
    به خاطر اینکه با یه کار نیمه وقت و خرج و مخارجهای کنونی نمیتونین زندگی بسازین مگه اینکه از خانواده کمک بگیرین که به عقیده خود من اصلا خوب نیست
    اگه بخوام وایسم تا شرایط خوبی از نظز اقصادی داشته باشم باید بعد از ۳۰ سالگی ازدواج کنم .خانوادم هم نظرشون همینه . می گند ارشد و دکترات رو بخون . سربازی ات رو برو . بعدش هر وقت که تو شغلت به اندازه کافی پیشرفت کردی و سرمایه هم به اندازه ی کافی داشتی ازدواج کن و هنوز برات خیلی زوده . اما من دوست ندارم تا اون موقع وایسم .
    پدر و مادرم مشکلی ندارند که تا اون موقع دوست دختر داشته باشم اما دخترایی که سنشون به من بخوره همه تو فکر ازدواجند و اگه با کسه دیگه ای هم رفیق بشم یا لو می ره و آبرو ریزی می شه یا اینکه دختره می ره تو فکر ازدواج و منو تنها می ذاره .
    بعدشم توی اون سن باید یک دختری رو بگیرم که سنش بم بخوره و من هیچ وقت نمی تونم به یک دختر ۲۵ یا ۲۶ ساله اعتماد کنم و زیر یک سقف باهاش زندگی کنم . در کل خیلی بدبختم . با توجه به اینکه توی زندگیم سعی کردم آدم پر تلاشی باشم و درست زندگی کنم این حق من نیست . الان که دارم اینا رو می نویسم داره به حال خودم گریم می گیره


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تو ارتباط با دخترها تو اجتماع مشکلی ندارم، اما وقتی دختری رو دوست دارم برعکسه
    توسط amir800 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 05 آبان 95, 22:01
  2. پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: چهارشنبه 08 اردیبهشت 95, 17:36
  3. نامزدم رفته من تو شکم هنوز
    توسط سمیراه در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 29
    آخرين نوشته: چهارشنبه 14 مرداد 94, 11:28
  4. من خیلی نقص دارم هم تو رفتارم هم تو ظاهرم نمیتونم خودمو دوست داشته باشم
    توسط پونیو در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 43
    آخرين نوشته: پنجشنبه 30 مرداد 93, 00:20
  5. چرا هر روز از تو دور می‌شوم؟
    توسط ویدا@ در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: یکشنبه 19 آبان 92, 13:34

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:14 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.