وای چه خوب که تاپیکت قفل نشده هنوز!!
سلام بهار امیدوارم بهتر شده باشی
من هفته پیش مسافرت بودم شهرتون خیلی خیلی قشنگه....با تصور ذهنی که ازت داشتم بعضی دخترا رو که می دیدم با خودم می گفتم شاید این بهار زندگی باشه...
نتونستم جوابای تاپیکت رو بخونم ولی اکثر پستهای خودت رو خوندم راستش نیومدم که کمکی بهت کنم یا راهی پیش پات بزارم
فقط اومدم حالتو بپرسم و بگم خیلی به یادت بودم بخصوص این ی هفته که کنار زاینده رود بودم
بهار جون تازگیا ی کتابی خوندم به نام مدیریت زندگی فصل اولش بیشتر در مورد مثبت اندیشی بود..
ی جاش نوشته بود خانم سالمندی( آدم معروفی بود ولی الان اسمش یادم نیست) که هیچ کسی رو نداشته داشتند می بردن خانه سالمندان..پرستار قبل از اینکه این خانم رو ببره تو اتاقش در مورد چیدمان اتاق براش توضیح میده...خانومه برمیگرده میگه وای من عاشق اتاقم هستم.پرستار بهش میگه شما که هنوز چیدمان اتاق رو ندیدید؟چطور میگید عاشقشم؟
خانومه میگه مهم نیست چیدمان اون اتاق چطور باشه...مهم چیدمان ذهنه منه.
ی همچین چیزایی :p
شاید کلیشه ای باشه حرفم یا فوق تکراری ولی بهش ایمان دارم . تو نمی تونی والدینت رو تغییر بدی ولی می تونی ذهنت رو تغییر بدی.می تونی مثبت اندیش تر شی.می تونی سازگاریت رو بالا ببری.می تونی احساس تنفر رو در خودت از بین ببری.
حالا چطوری شو فکر کنم فرشته مهربونی و آقای sci بهت گفتن.
مرا دوست بدار
اندکی،ولی طولانی
علاقه مندی ها (Bookmarks)