به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 62
  1. #21
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    بهار جان شما چند سال داری؟

    بشین یک برنامه بریز برای جدا شدن از خانواده. نه این که بی هدف و سرگردون باشی و هر وقت خیلی خسته می شی بگی می خوام بزنم بیرون.
    بزنی بیرون که چی بشه؟ کجا بری؟

    1- ارشد خوندن توی یک شهر دیگه. با توجه به رشته ات، امکانات خانواده که آیا می تونن شهریه بدن یا نه و ... برنامه ریزی کن و برو ارشد بخون.

    2- اگر شاغل نیستی مدتی برو پیش مادربزرگت. هم توی اون شهر دنبال کار بگرد و هم کمی استراحت کن تا اعصابت آروم بشه. شاید تونستی کار خوبی پیدا کنی.

    3- اگر شاغلی و نمی تونی فعلا بری، به دوستت و مادربزرگت و ... بسپار اگر اونجا برات کار پیدا کردند، کار و شهرت را عوض کن و برو پیش مادربزرگ.

    4- می توی توی همون شهر کوچیک که می گی برای خودت کار مستقل شروع کنی. بسته به مهارت ها و تخصصت یک کاری را شروع کن و زندگی کن.

    اگر دوست داشتی بیشتر در مورد شرایط زندگیت و خودت بنویس. شاید به کمک دوستان بشه راه مناسب را پیدا کرد.

    دوستی با پسرها اون هم چند نفر همزمان یعنی چی؟
    تو اگر واقعا دنبال یک دوست و همراه خوب هستی،چرا چند تا؟
    اگر دنبال سرگرمی و بازی هستی، آخر این بازی تو بیشتر از اون چند تا پسر می بازی و حس بازیچه بودن میکنی.
    این سرخوردگیها و مشکلات روحیت بیشتر می شه.

    دوستی با پسر اون هم تو این شرایط روحی تو اصلا کار درستی نیست.
    مطمئن باش که بخاطر شرایط روحیت دچار مشکلات بیشتری می شه.
    زمانی برو سمت آشنایی با کسی که بتونی با عقل و درایت انتخابش کنی و بسنجیش.

  2. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    بهار.زندگی (دوشنبه 19 فروردین 92)

  3. #22
    کارشناس افتخاری

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1390-1-25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,231
    امتیاز
    15,345
    سطح
    79
    Points: 15,345, Level: 79
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,934

    تشکرشده 5,973 در 1,154 پست

    Rep Power
    146
    Array
    خواهرم بهار،
    فرار یا تسلیم نوعی پذیرش شکست با احساس ضعف و ناتوانی در برابر مشکلاته که بهمراه خودش مشکلات دیگه ای رو بهمراه میاره، دوستی با افرادی که نمی شناسیم و ارام شدن از طریق دوستی قابل اعتماد اصلا کار بدی نیست اما با توجه به روحیه شکننده شما، اگر شخصی متوجه وضعیت روحی و عاطفی شما بشود می تواند بستر خوبی برای سو استفاده های احساسی از شما فراهم اورد و این اصلا خوب نیست. اما اگر دوستی قابل اعتماد دارید با او فقط صحبت کنید و نگذارید مسائل نابسامان منزل را متوجه شوند
    حالا با یک مساله مواجه هستیم: صورت مساله بهار به نظرش چیه؟ من می خوام بهار در یک خط صورت مساله رو بنویسه!
    بهار با چه چیزها و در چه موقعیتهایی حالش خوب می شه؟ تمام موقعیتهایی که حال بهار رو خوب می کنه رو بنویس
    بهار در چه موقعیتهایی حالش خراب می شه؟
    خب، حالا یکبار دیگه صورت مساله ای که نوشتی رو ویرایش کن!
    اینکه احساس بدی داشتی و صورت تو توسط شخصی ازرده شده، متاسفم گاهی اتفاقات نا خوشایند سرآغاز پیشامدهای خوشایندند
    ویرایش توسط sci : دوشنبه 19 فروردین 92 در ساعت 02:52

  4. 5 کاربر از پست مفید sci تشکرکرده اند .

    meinoush (دوشنبه 19 فروردین 92), فرهنگ 27 (دوشنبه 19 فروردین 92), فرشته مهربان (دوشنبه 19 فروردین 92), بهار.زندگی (دوشنبه 19 فروردین 92), باران بهاری11 (دوشنبه 19 فروردین 92)

  5. #23
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط بهار.زندگی نمایش پست ها
    میشل جان تو خودت میتونی وسط دعوا یا بدتر کتک کاری چیزی نگی؟اصلا چیزی که میگی نشدنیه.من که تا بگن بالا چشمت ابروئه بهم برمیخوره چطور هیچی نگم؟
    سلام عزیزم. امروز بهتری؟

    وقتی بهت برمی خوره، فقط یکی از راه هایی که برای حل نشون دادن اعتراضت وجود داره، حرف زدنه و تلاش مستقیم برای توجیه کردن طرف مقابل.

    اونقدر این راه رو رفتی، و اونقدر به در بسته خوردی و اون احترامی که می خواستی رو دیافت نکردی، که دیگه ازش خسته شدی، درست می گم؟

    روزه سکوت اصلا یک برخورد منفعلانه نیست. فقط عدم استفاده از ابزار زبانه. اون هم در شرایط کنونی شما که این ابزار چند ساله که داره توسط همه اعضای خانواده استفاده می شه و نه تنها کارایی نداشته، بلکه در شرایط فعلی باعث شده هیچ کدوم اصلا حرف اون یکی رو نشنوید.

    (اینها رو برای شرایط الانت می گم دقیقا، حرفم کلیت و عمومیت نداره.) تا حالا با ابزار زبانت تلاش کردی که دیگران رو مجاب کنی. حالا این ابزار رو بذار کنار. بهت قول می دم که باعث می شه بیشتر دیده بشی.

    یعنی دیگران بیشتر و دقیق تر نگاهت می کنن. چون تودیگه حرف نمی زنی.

    این حرف نزدن به این معنی نیست که به چیزهاییکه تمایل نداری، تسلیم بشی. به معنی موافقت کردن با هیچ چیز نیست. فقط اعتراض تو دیگه کلامی نیست. اصلا به معنای ریختن درون خود نیست.

    این رو هم لازمه تاکید کنم که روزه سکوت به معنای قهر نیست!

    ارتباط شما با هم حفظ می شه، فقط بدون کلام.

    در مورد سوالاتی که پرسیدی:

    وقتی کسی تو رو می زنه، تو هم می تونی بزنیش، اما باهاش حرف نزنی. (منظورم این نیست که انجام اینکار درسته! منظور اینه که راه های دیگه ای برای بیرون ریختن خشمت هست، چون کتک کاری رو مثال زدی، من اینو گفتم)

    وقتی کسی بهت فحش می ده، یه نگاه عمیق اما بدون حرف، و ترک کردن موقعیت، خیلی بیشتر از فحش دادن، باعث می شه اون شخص از حرف خودش پشیمون بشه.

    وقتی یه مدت از روزه سکوتت بگذره نه فحاشی ای رخ می ده، نه کتک کاری ای! چون تو اون سر طناب رو که در دست تو بوده، رها کردی. بنابراین هیچ مشاجره ای نمی تونه که رخ بده! هر مشاجره ای دو سر داره. اگه تو سکوت کنی، اونا چند دقیقه ای حرف می زنن و تموم!

    خیلی از حرفهایی که زدی به این انگیزه بوده که توجه پدر و مادرت رو جلب کنی. که من فلان چیز رو قبول ندارم. فلان حرف شما باعث شد به من بر بخوره. اما حالا که نتیجه نگرفتی، تست کن ببین سکوت باعث نمی شه توجه پدر و مادری که دوستت دارن (اما قبولت ندارن) رو جلب کنی؟

    اگه به مشاجره هاتون دقت کنی، می بینی 95 درصدش حرف های تکراریه، که اگه قرار بود اثری داشته باشن، تا حالا اثر کرده بودن!

    شنیدی که می گن هرکی سکوتش بیشتره، حکمتش بیشتره؟ تو با سکوتت، چهره جذاب تر و حکیمانه تری به خودت می گیری.

    مشاجرات تموم می شن و در سایه سکوتی که حکم فرما می شه، فکرت با آرامش بیشتری به کار میفته.

    از طرفی روزه سکوت به انسان قدرت می ده.

    یه سود دیگش در اینه که بعد از یه مدت صدا ها رو از دور می شنوی.

    مثلا پدر و مادرت بیرون نشستن و دارن در مورد تو صحبت می کنن اما تو یه صدای مبهم از دور می شنوی.

    ============================

    متاسفانه وقت ندارم که یک دور دیگه بخونم ببینم چی نوشتم و چیا رو جا انداختم.

    اما این نکات رو بگم:

    اول اینکه من نمی خوام به اینکار قانعت کنم. هرچند فکر می کنم حداقل یک هفته تست کردنش هیچ ضرری برات نداره.

    دوم اینکه بله من خودم تست کردم! شاید یه روز برات تعریف کردم.

    سوم. تاکید میکنم اینکار بهت احساس قدرت می ده. نه احساس ضعف. یعنی جواب پدر و مادرت رو ندادن (وقتی داری حرفی به ناحق می زنن) به این معنی نیست که تو پذیرفتی که حرفشون درسته. مطمئن باش اونها هم تو رو به اندازه کافی می شناسن و شک به دلشون راه نمی دن که تو حرفشون رو قبول نداری!

    در این شرایط تمرکز تو روی قدرت های درونی خودت میاد و از حرف های اونها برداشته می شه. و توی ذهنت یه فضای آروم ایجاد می شه.

    چهارم اینکه: پست صبا نشون می ده متوجه منظور من شده. صبا جان من هم فکر می کنم باید همین روندی که توضیحش رو شروع کردی، طی بشه. لطفا هرجا لازم دیدی، توضیحات من رو اصلاح کن یا کامل کن. این یکساعت برای خیلی از کارها کمه! مرسی.

    ================================================

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  6. 5 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    meinoush (دوشنبه 19 فروردین 92), فرهنگ 27 (دوشنبه 19 فروردین 92), بهار.زندگی (دوشنبه 19 فروردین 92), باران بهاری11 (دوشنبه 19 فروردین 92), صبا_2009 (دوشنبه 19 فروردین 92)

  7. #24
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1390-7-30
    نوشته ها
    1,886
    امتیاز
    17,095
    سطح
    83
    Points: 17,095, Level: 83
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 255
    Overall activity: 61.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    9,194

    تشکرشده 9,663 در 1,930 پست

    Rep Power
    212
    Array
    سلامی دوباره

    صبا جان اگه بخوام دقیق بگم اینایی که گفتی یه قسمتش میشه.خونواده من برای من اینطورین:
    بشدت گیر میدن.سر هر موضوع جزئی پیله میکنن.اعصابمو خورد میکنن.
    در واقع به جز جای خواب و غذا هیچ حق دیگه ای ندارم.
    ببین یعنی عملا یه کاری میکنن من زودتر برم.خوب منم از خدامه که برم.اما من نمیتونم با خواستگار سنتی ازدواج کنم.یه سری مسائل دیگه در رابطه با ازدواجم هست که بعدا میگم.
    تو همه کارم دخالت میکنن.(که تو هم گفتی)
    اصلا کمکم نمیکنن.یعنی هیچ جور روشون نباید حساب باز کنم.
    پشت سرم حرف میزنن.و اگه کسی راجبم حرفی بزنه گیر میدن که پشت سرت حرفه.
    به نظر من اونا مذهبی افراطین.
    صبح تا شب با هم دعوا میکنن و دعواشونو به گوش همه میرسونن و ابروی ما رو میبرن.
    مامانم یه تختش کمه و کارایی میکنه که اذیت میشیم.
    بابامم کلا خیلی دهن بینه و خشن.

    مینوش جان.کتابخونه گزینه خوبیه خصوصا چون واقعا میخوام بخونم.
    چطور به ازدواج فکر کنم.نمیتونم سنتی ازدواج کنم.تازه باور کن خودم با ادمی که به دلم بشینه برخورد نداشتم چه اون خواستگاری کنه یا نکنه.تقریبا از خودم مطمئنم اما هنوز همچین کسی رو زیارت نکردم.چون تو محیط کار که اصلا نبوده.بیرونم وقتی ازم میپرسن ازدواج کردی میگم نامزد دارم.اصلا نمیتونم بگم نه.
    شما یه مورد خوب بفرستین قول میدم خواستگاری کنه:o.ثواب داره;)
    باور کن اصلا با خونوادم حرف نمیزنم.خودشون پیله میکنن.

    باران بهاری عزیز مرسی.خونواده من ادمایین که اگه نقطه ضعفی ازت پیدا کنن موقع دعوا،یا زمانی که تو مخمصه اند اونو بلد میکنن و به رخت میکشن.من نمیخوام این اتفاق بیفته.
    باور کن از دیدن قیافشون حالم بد میشه.یه چیزی میگم میدونم جبهه میگیرید اما از نظر من اونا ذاتا نجسن.وقتی بهم دست میزنن ناخوداگاه خودمو میتکونم.بگذریم...
    دمنوشی که میخورم ترکیبی از چند نوع گیاه داروئیه که با نسبت مشخص با هم ترکیب شدن.
    من نمیتونم و نمیخوام بهشون محبت کنم.چطور بگم؟از نظر من اونا مردن.(ببخشید که صریح نوشتم)

    شیدا جان امروز میرم تو26سال.پیر شدیم.
    1-با کمک یه دوست عزیزی داشتم برنامه میریختم واسه ارشد اما این اتفاقا مثل بمب میترکه و همه چی رو نابود میکنه.

    2-فعلا نمیتونم برم پیش مادربزرگم چون تو عید سکته کرده.و من از عهده نگهداریش برنمیام.وگرنه از خداشه برم پیشش.کاش بابام بره پیشش من یه نفس راحت بکشم

    3-اگه پیدا شه دوستم خبرم میکنه.
    4-این یکی بدلایل زیادی نمیشه.

    اگه میگم چندتا برای اینکه بودن با 1نفر وابستگی میاره.

    جناب sci
    به هرحال من به چنین اشخاصی نیاز دارم تا بواسطه اونها بصورت فیزیکی از خونه دور شم.ولو چند ساعت.باور کنید اگه روبوت همراه ساخته شده و در دسترس بود از اون استفاده میکردم.
    میدونم چی میگید.درسته.وقی تو اوج ناراحتی یکی به حرفات گوش میده و برات وقت و انرژی میذاره اونم پسر برای دختر،فضا کاملا اماده میشه که روش حساب باز کنی و تکیه کنی.نمیخوام اینطور بشه.واسه همین میگم اکیپ بشیم یا با چند نفر.نمیخوام فضای احساسی دو نفره پیش بیاد.البته الان با اتفاقاتی که برام افتاده بدبینتر شدم و حس میکنم احساس تو من خیلی کمرنگتر شده.

    مسئله من اینه که نمیتونم مسائلمو حل کنم.من یه بازه زمانی نیاز دارم که بتونم کارامو مرتب کنم.وقتی مدام پشت سر هم اتفاقات بد میفته هیچی رو نمیتونم کنترل کنم.

    من اون تمرین موقعیتهایی که حالمو خوب و بد میکنن نوشتم.مطمئن باشید دوری از خونواده منو پرانرژی میکنه.حتی اگه نصف عید مجبور باشم کارای خونه رو انجام بدم.ندیدنشون حالمو بشدت خوب میکنه.

    منم حس میکنم این دعوا مثل یه شوک بود.دیدن دستم که کبود شده انگار بهم گوشزد میکنه که بجنب.

    هنوزم نیازه صورت مسئله رو ویرایش کنم؟خواهش میکنم با کلمات منو گیج نکن.

    - - - Updated - - -

    میشل جان گمون میکنم الان هم عملا این اتفاق میفته.در 1هفته کل جملاتی که از طرف من خطاب به اونا گفته میشه 2-3تا هم نیست اونم به اجبار.اصلا باشون حرف نمیزنم.جواب حرفای بی ارزششونو نمیدم.میگم چه اهمیتی داره حرفاشون وقتی برام مهم نیستن.اما اونا ول نمیکنن.دنبال بهونه ان تا بحث کنن.من نمیخوام توجیهشون کنم که اشتباه میکنن.دنبال حرف زدن باشون نیستم.اصلا مسئله حرف نیست.مسئله اینه که این شرایط کم کم منو فرسوده میکنه.خوب اگه گاهی همه چی خیلی غلیظ بشه مثه دعوای اخیر تنفرم بیرون میریزه و بیان میشه.
    وقتیم جواب نمیدم میگن ملکه..اصلا نگاه نمیکنی.میگم ولشون کن هر کی حقیرتره بیشر گیر میده تا خودشو خالی کنه.

    اما اگه بگم این اتفاقات ناراحتم نمیکنه دروغ گفتم

  8. 4 کاربر از پست مفید بهار.زندگی تشکرکرده اند .

    meinoush (دوشنبه 19 فروردین 92), omid65 (دوشنبه 19 فروردین 92), میشل (سه شنبه 20 فروردین 92), صبا_2009 (دوشنبه 19 فروردین 92)

  9. #25
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 18 اردیبهشت 95 [ 21:42]
    تاریخ عضویت
    1391-10-02
    نوشته ها
    181
    امتیاز
    3,890
    سطح
    39
    Points: 3,890, Level: 39
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 60
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,697

    تشکرشده 825 در 209 پست

    Rep Power
    30
    Array
    سلام
    تولدت مبارک بهارجان امیدوارم تو دلت تو خونتون همیشه شادی و سلامتی باشه ازخدامیخام هدیه تولدتو این قراربده..
    بهارجان شما ک به حرف هیچکی گوش نمدی یه قدمی یه طرفی برو..
    تو ک میدونی خانوادت به بهانه هات برا خاستگارسنتی حساس شدن باورکن ضرر نداره شاید اصلا همه آتیشا بخوابه..خاستگار اومد خب بحرف قبولش نداری خب برا خانواده دلیل بیار اما آروم و بهشون نشون بده ک فکر کردی..گاهی بی دلیل حرف زدن دیگران رو بی دلیل عصبی میکنه..
    شادوموفق باشی

  10. 3 کاربر از پست مفید باران بهاری11 تشکرکرده اند .

    meinoush (دوشنبه 19 فروردین 92), فرهنگ 27 (دوشنبه 19 فروردین 92), بهار.زندگی (سه شنبه 20 فروردین 92)

  11. #26
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 بهمن 94 [ 04:40]
    تاریخ عضویت
    1389-3-25
    نوشته ها
    2,890
    امتیاز
    27,971
    سطح
    98
    Points: 27,971, Level: 98
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 379
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    15,041

    تشکرشده 10,678 در 2,786 پست

    حالت من
    Moteajeb
    Rep Power
    339
    Array
    بهار امرور واقعن تولدته؟مبارک باشه.همیشه شاد و سرحال باشی.

    این روزها م می گذره.به قول یه نویسنده تاریک ترین لحظه قبل از سپیده دمه.

    ولی از تصمیمی که راجع به دوستی با پسرا گرفتی اصلن خوشم نیومد.اون دخترایی

    که ما بهشون می گیم خراب،خراب زاده نشدن برای فرار از مشکلات مشابه رو به اون

    روابط اوردن همون اول قصدشون اونی نبوده که الآن دارن.پس حواستو جمع کن خودتو

    آلوده نکنی.


  12. 2 کاربر از پست مفید فرهنگ 27 تشکرکرده اند .

    بهار.زندگی (سه شنبه 20 فروردین 92), باران بهاری11 (دوشنبه 19 فروردین 92)

  13. #27
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    بهار ادم واسه کسی وقت میذاره که بفهمه. وقتی می بینی هیچی نمی فهمن دیگه انرژی واسه اشون نذار. شوهرت که نیستن که مجبور باشی هر جوری که هست زندگیتو باهاشون هماهنگ کنی. یه مدت کمتر به حرفا و کاراشون اهمیت بده. اخه وقتی ادم زود به زود اعصاب خورد میشه بعدش سریع تر و اسون تر اعصابش به هم میریزه چون فقط اون حرف یا کاری که الان کردنو دیگه نمیبینه. سریه کارایی که مشابه بودنو در جا توی یه ثانیه حس می کنه و اعصابش بیش از حد تحملش خورد میشه. اگه یه مدت سعی کنی که خودتو با کارایی که برات مفیده مثل ورزش کردن و توی کتابخونه درس خوندن ازشون دور نگه داری کمکم اروم تر میشی و دیرتر عصبانی میشی.

    در مورد خواستگار. اگه گیر میدن اتفاقا با خوشحالی بگو که می خوای ازدواج کنی اما با کسی که باهات هماهنگ باشه. بذار انقدر برات خواستگار بیارن و ببرن تا یکی توشون پیدا شه که خودت می خوای. اصلا اونا می تونن با خواستگار پیدا کردن سرگرم بشن. تو هم دقت کن تا توی خواستگارایی که می یان اگه اون ادمی که می خوای بود ببینیش و از دست ندیش. نگران اعصاب خوردیتم نباش. ازدواج که یه روزه نیست. بگرد ادم مناسبو پیدا کن. بعدش چند ماهی یا بیشتر تا ازدواج و زندگی مشترک وقت هست. می تونی روی ارامشتم کار کنی. البته قبول دارم که خیلی کمیابه کسی که ادم بتونه باهاش زندگی کنه. سخت پیدا میشه.

    فاصله اتو می تونی ازشون حفظ کنی. سر مسایل مختلف باهاشون حرف هی نزنی. گزارش کارای روزانه اتو بهشون ندی که از کارات سر دربیارن و هی واست نظرای رنگ به رنگ بدن. خیلی راحت و مطمن باشی. و با ادب و احترام. احترام هم می تونه فاصله ای باشه بین تو و اونا که به هر شکلی احساس راحتی نکنن و بهت توهین نکنن.

    دیگه هر کاری می کنی مراقب خودت باش دیگه. اقای اسکی درست یاداوری کردن ممکنه پسرایی که می بینن ادم حالش بده و اعصابش خورده به هر شکلی بخوان سواستفاده کنن. راستی به نظر منم بهتره خیلی از وضعیت خونواده و مشکلاتت با دوستات و کسایی که می بینیشون حرف نزنی. چون به قول خودت بعدا علیه ادم ازش استفاده می شه. خونواده اینن غریبه ها دیگه بدتر.

    موفق باشی.

  14. 2 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    بهار.زندگی (سه شنبه 20 فروردین 92), صبا_2009 (دوشنبه 19 فروردین 92)

  15. #28
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1390-7-30
    نوشته ها
    1,886
    امتیاز
    17,095
    سطح
    83
    Points: 17,095, Level: 83
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 255
    Overall activity: 61.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    9,194

    تشکرشده 9,663 در 1,930 پست

    Rep Power
    212
    Array
    باران بهاری جان مرسی.نمیدونی سخته مثلا خواستگار بیاد بعد تو از قبل میدونی باید جواب رد بدی،البته من همینطوریشم از خواستگاری سنتی بدم میومد و میاد.اما اگه بذارم بیان بعد میگن چرا ایراد بنی اسرائیلی میگیری؟تو ازدواج وقتی یه خواستگار زیاد رفت و امد کنه خونواده منو تحت فشار میذارن.برای همین از اول میگم نه.اوناییم که از اول به خودم میگن جواب رد میدم و به خونوادم چیزی از خواستگاری نمیگم.میدونم ممکنه عصبیشون کنه یا یه دوره ای فکر کنن خواستگار ندارم و نگران بشن اما کار دیگه ای از دستم برنمیاد.بعد مثلا بابام روی یه خواستگاری زوم میکنه که خودم چند پله بهترشو رد کردمو اونا خبر ندارن.
    جدیدا هم هرکی منظوردار میپرسه ازدواج کردی؟میگم نامزد دارم.نمیتونم بگم نه.:(

    فرهنگ بله دیروز تولدم بود.مرسی.
    منم از طرز گفتن تو خوشم نیومد.منظور من یه معاشرت ساده است.این با اونچه که تو ذهن تو میگذره زمین تا اسمون فرق داره.فقط چون هم تالاری قدیمی بودی چیزی نگفتم وگرنه...

    مینوش جان.من اصلا باشون حرف نمیزنم.از اتفاقاتی که افتاده نمیگم...هیچی..ارتباط ما نزدیک صفره.اما من میدونم الان دیگه وقتشه از خونه برم.هرکاری اگه تو وقتش انجام نشه بد میشه.اما نمیشه؛شرایط من جوری نیست که بتونم باهرکسی ازدواج کنم.نمیتونمم به کسی بگم دلیلش چیه.واسه این فضای نحس خونه رو تحمل میکنم و گرنه من که ازشون متنفرم.
    یا وقتی تو محیط کار امنیت ندارم میشینم توخونه میگم یه مدت کمتر خرج میکنم تا یه کار بهتر پیدا کنم.
    اونا که نمیفهمن.فکر میکنن زندگی کردن مثه مال خودشونه.مرد باشی راحت بری سر کار.....فکر میکنن از بس بهم خوش میگذره اینجا موندم.:(

    من واسه خودم 1000تا درگیری ذهنی دارم.مدام خودخوری میکنم.اونوقت نمیتونم اینا و رفتاراشونو دیگه تحمل کنم.

    مینوش نمیتونم به خواستگار سنتی فکر کنم.چطور شرایطمو بهش بگم؟اصلا...اصلا...

    درسته...بلاخره هر چیزی که بگیم یه اتو دادیم دست بقیه.واسه همین با دوست دختر نمیشه همه چی رو گفت.چون ممکنه ازش سوءاستفاده کنه.و نمیشه من یه دوستی چندساله رو بخاطر این مسئله قطع کنم.اما هر دفعه که دوستمو میبینم خاطرات تلخ گذشته برام تداعی میشه و من ناراحت میشم.
    برای همین میگم پسر..چون میتونی کنار بذاریش...البته اونم بدیای خودشو داره.

    نمیدونم چکار کنم؟نه...به هرکسی نمیشه اعتماد کرد.نباید به کسی هم چیزی بگم.
    البته قبلا فکر میکردم دوست شدن با پسرها راحته.فقط کافیه پیشنهاد دوستیشونو قبول کنی.اما اینطوری نیست.این پذیرفتنه خیلی سخته.هی به خودم میگم یه کم دیگه صبر کن.

  16. 2 کاربر از پست مفید بهار.زندگی تشکرکرده اند .

    omid65 (سه شنبه 20 فروردین 92), باران بهاری11 (سه شنبه 20 فروردین 92)

  17. #29
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آذر 00 [ 07:11]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    36,537
    سطح
    100
    Points: 36,537, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    274
    Array
    سلام بهار جان

    تولدت مبارك البته با يك روز تاخير.
    اميدوارم تجربه هايي كه تو اين سال ها بدست آوردي سرآغاز يه زندگي روشن و موفق واست باشه.



    از ديروز تا حالا دارم فكر ميكنم به شرايطتت و به خودت و واكنش هات. نمي خواستم بنويسم چون حس مي كنم در دركت ناتوانم. چون حس ميكنم حرفام تلخه و مرهمي براي دلت نيست.

    اما چون نظرم متفاوت با نظر دوستان هست مي نويسم شايد تونست كمك ناچيزي واست باشه.

    برخلاف نظر دوستان من ميگم فعلا تا يه مدت طولاني به ازدواج فكر نكن.
    ازدواج راه برون رفت تو از اين شرايط نيست.
    شايد اشتباه ميكنم اما مرد ايراني مردي نيست كه بتونه دختر زيبارويي رو كه تا چندي پيش براي پر كردن وقتش با چندين پسر در ارتباط بوده رو خوشبخت كنه.
    اگه مي خواي از گير دادن ها رها بشي، با ازدواج با هر مردي اين گيردادن ها 100 برابر ميشه.
    واقعا درك نمي كنم با اينكه بارها بارها ميگي از اينجور رابطه ها هر چند سطحي و زودگذر آسيب ديدي ولي چرا بازم مي خواي از يك سوراخ براي چندمين بار گزيده بشي.

    بهار دركت نمي كنم چطور پدر و مادرت رو متهم ميكني كه سال هاست در برخورد با مشكلاتشون يه رويه رو در پيش گرفتند اما خودت هم حاضر نيستي تغيير رويه بدي.

    هرچند از این روابط خوشم نمیاد اما وقتی ناراحتم میکنن احساس میکنم دیگه هیچی بد نیست و من میتونم با همه اون پسرایی که سمتم میان دوست شم حتی اگه تعدادشون تو یه روز 20-30تا باشه.احساس میکنم دیگه هیچ عملی ننگین نیست و میتونم جواب ابراز علاقه یه مرد متاهل رو بدم و بگم گور بابای زنش.اصلا دیگه هیچ خلافی به نظرم بد نمیاد.
    بهار مگه تو كجا زندگي ميكني، كجا كاري ميكني، كه ممكنه روزي 20 -30 تا پسر (مي دونم مبالغه كردي) بخوان بيان سمتت و بهت پيشنهاد بدن؟
    واقعا واسم سواله كه اين همه مرد چطور سر راه تو سبز ميشن؟

    تو اين تاپيكت
    http://www.hamdardi.net/thread-25059.html همه ي دوستان راهنمايي هاي مختلفي كردن تا بتوني از محيط خونه دور بشي، اما ....

    بهار جان
    تو خود حجاب خودي از ميان برخيز.

    من اصلا قصدم اين نبوده كه بگم خانواده ت مشكلي ندارن و... ولي سهم خودت رو در اتفاقاتي كه تو زندگي واست مي افته بپذير و بعد واسه تصميم هاي مهم اقدام كن.




    ویرایش توسط صبا_2009 : سه شنبه 20 فروردین 92 در ساعت 13:04

  18. 4 کاربر از پست مفید صبا_2009 تشکرکرده اند .

    taraneh89 (سه شنبه 20 فروردین 92), آویژه (سه شنبه 20 فروردین 92), بهار.زندگی (سه شنبه 20 فروردین 92), باران بهاری11 (سه شنبه 20 فروردین 92)

  19. #30
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    یه وقتایی ادم داره می ترکه و می خواد حرف بزنه. درسته و بایدم حرف بزنه. راهش اینه که همه ی مشکلاتتو نگی به دوستی که داری باهاش حرف می زنی. یه گوشه اشو بگی. یعنی یه پازل کامل جلو کسی نذار. وقتی یه مقدار کمی از مشکلاتتو بگی هم دردل کردی هم احتمالا اگه دوستت بتونه باهم دنبال راه حل می گردین هم چون همه چی رو نگفتی و یه چیز کوچیکو گفتی اخرش دوستت فکر می کنه خوشیت زیاده! نگران بعدش هم نمیشی دیگه چون درست نمی دونه چته! اما این مال وقتیه که خیلی نیاز داری به حرف زدن. وگرنه برو بیرون با دوستات اما تا وقتی که لازمت نشده از مشکلاتت نگی بهتره. حداقل به نظر من.

    راستی خوشحال باش که خوشگلی. خیلی هم خوبه. زیبایی هم جزیی از وجود خودته. ازش استفاده کن تا زندگی راحت تری داشته باشی. همینطور شوهر خوبی داشته باشی. نفی اش نکن. شکایت نکن. خیلی هم خوشحال باش که این نعمت رو داری.

    در مورد ازدواج. به نظر من از الان با توجه به اینکه می گی مورد هایی هم برای ازدواج داری به فکر باش. انقدر همه چی رو سخت نکن. بعدش 5 سال 6 سال دیگه می شینی می گی واسه چی انقدر سخت کردم همه چیو. چرا ازدواج نکردم. بعد اونوقت این موردایی که الان به نظرت خوبن رفتن ازدواج کردن و دستت از الان بسته تر میشه. می گی چرا اینطور کردم با زندگیم. الان فکر می کنی می تونی همیشه تنها باشی ولی بعدا بالاخره یه روزی می گی تنهایی تا کی؟ نمی دونم چه مشکلیه که داری و به خاطرش خواستگاراتو ندیده و دیده رد می کنی. ولی هیچ مشکلی نیست که به خاطرش بخوای یه عمر تنهایی رو انتخاب کنی. وقتی ادمایی که می تونی باهاشون خوشبخت بشی ازت خواستگاری می کنن رد نکن. هیچ مشکلی برای تنها موندن کافی نیست بهار.

    یه بررسی کن به داشته هات نگاه کن. اعصابتو سر این و اون نذار. هیچ مشکلی هم نباید تو رو از کسی که هم تو می تونی دوسش داشته باشی هم اون می تونه دوست داشته باشه و می تونین با هم خوشبخت شین جدا کنه. از فرصتات استفاده کن و به خاطر خونواده ای که وظیفه اشونو در برابر تو انجام ندادن فرصتاتو از دست نده.

    نمی دونم مشکلت چیه که فکر می کنی باید بگی به خواستگار و نمی تونی بگی. اما اگه بتونی پیش یه مشاور یا یه روانشناس خوب بری ازش راهنمایی بگیری که این مشکلو چطوری بگی به همسر اینده ات خوبه.

  20. کاربر روبرو از پست مفید meinoush تشکرکرده است .

    بهار.زندگی (سه شنبه 20 فروردین 92)


 
صفحه 3 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. وقتی ناراحتم به سختی می تونم حرف بزنم(دوستان قدیمی لطفا باهام صحبت کنید)
    توسط ستاره آشنا در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: یکشنبه 01 مهر 97, 23:46
  2. پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: دوشنبه 09 بهمن 96, 14:47
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 19 مهر 94, 23:08
  4. پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: یکشنبه 11 آبان 93, 00:32
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 30 فروردین 92, 11:55

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:50 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.