با سلام و عرض ادب خدمت تمامی دوستان خوب و مهربان ....
اگه یادتون باشه من یک ادواج نا موفق داشتم که حاصل این ازداواج که هشت سال به طول انجامید یک پسر بچه شش ساله هست ...
خلاصه داستان اینکه من پس از اینکه از همسر اولم جدا شدم ، هنوز زمان زیادی نگذشته بود که میخاستم یه جورایی پوزش را بزنم و خلاصه چون که میدونستم که ایشون پشیمون میشه و بر میگرده و من دیگه تاب و تحمل زندگی مجدد را باهاش نداشتم در یک اقدام سریع و حدود دو ماه پس از طلاق مون من اقدام به دیدن چند مورد کیس معرفی شده از سوی دوستان و اشنایان کردم ، تا اینکه در این زمان با یکی از این کیس ها سرنوشت من رقم خورد وپس از زمان یک ماه نامزدی ، من و ایشون با هم ازدواج کردیم .....
همسر جدید بنده از نظر سن و سالی دو سال از بنده بزرگتر بود ولی من به دلیل ضربه ای که از همسر اولم خوردم و به دلیل اینکه ایشون از یک خانواده بسیار بسیار مذهبی و معتقدی بودند و اون مورد و ضعفی که من ازش ضربه خوردم راظاهرا نداشت من سن ایشون را قبول کردم و با ازدواج ایشون موافقت کردم ....
حالا قافل از اینکه خدا بهم گفت = خری بهت بدم که خر خودت را یاد کنی
بری بشینی سر کوه و فریاد کنی
و اما داستان زندگی دوم من را کاملا در این تایپیک نوشتم :
http://www.hamdardi.net/thread-23133.html
************************************************** ***********
ولی خلاصه داستان از این قراره که =
نهایتا به دلیل اینکه این خانم بسیار مومن و چادری و اصیل من قبل از ازدواج با من مدت 2 سال صیغه یکی از همکاران مردش بوده و این ماجرا را از من پنهان کرد و در اصل در این عقد تدلیس یا همان( فریب در ازدواج ) صورت گرفته بود ....... و همچنین تمام خانواده ی بنده پافشاری زیادی داشتند که باید اینو طلاقش بدی – این مارا گول زده – این صداقت نداشته - این از اولش خیلی برای تو تحقیق کرد و قسم پیر پیغمبر خورد که جز صداقت چیزی نباشه و خودش دروغ به این بزرگی بهت گفته و ....
و همچنین با مشاوره هایی که در همین سایت شما عزیزان بهم دادین
خلاصه منم حدود ده روز پیش طلاقش دادم .....
و اما لازم به ذکره که موضوع صیغه بودن همسر دومم را در اصل و خدائیش زن اول بنده به من گفت ( که البته میتونست نگه ) و من را در جریان گذاشت که اگه تمام تایپیک را بخونید متوجه میشید که اونم از طریق خط تلفنی که به نام من بوده و اون مردی که زن دوم بنده را صیغه کرده بوده با خونه سابق من تماس میگیره و خلاصه همه داستان را براش تعریف میکنه و ایشون هم زنگ زد و همه چیز را به من گفت و ......
خلاصه حال بعد از گذشت 6 ماه که از طلاق همسر اولم میگذره ....
ایشون به شدت پشیمون شده و قصد برگشتن داره و میخواد بیاد و با من زندگی کنه ....
بهش میگم علت رفتنت چی بود که اینقدر پات را کرده بودی توی یک کفش که یالا طلاق من را بده و شروع کردی به اون همه فوش و دریوری و حرف بیخود زدن به من و خانواده من ؟؟؟؟؟
و حالا علت از برگشتنت چی یه ؟؟؟؟
تو که اینقدر در تصمیمت قاطع بودی !!!!! تو که منو با فوش ابادم کردی !!!!
میگه نمیدونم چرا این کارها را کردم پاک گیج و مات و مبهوت بودم !!!!
میگه درسته که خودم باعث شدم که بهم شک کنی !!! ولی تو به من شک داشتی و من فکر کردم دیگه نمی تونم باهات ادامه بدم
توی همون موقع هم پدرم فوت کرد و من در شوک پدرم قرار گرفتم و تو هم تو همون شرایط دست از چک کردن من بر نداشتی و من دیگه از کوره در رفتم و فکر کردم که طلاق اخرین راه حله بین من و تو هست ولی الان پشیمون شدم ....
چون توی این مدت خیلی چیزها را فهمیدم !!!
فهمیدم که خودم باعث شدم که به من شک کنی و باید شک تورو برطرف میکردم نه که صورت مسئله را پاک کنم و جدا شم
فهمیدم بدون مرد زندگی خیلی سخته !!!
فهمیدم که بچه مون خیلی خیلی احتیاج به پدر و مادرداره
و این بچه زمانی که تو عقد مجدد کردی عین یه دیوونه شده بود و فقط گریه میکرد ....
فهمیدم که تو خیلی مرد خوبی بودی و من اشتباه کردم !!!!!
فهیدم که خیلی تند رفتم و نباید فحاشی میکردم !!!!
نشستم فکر کردم با خودم و میبینم که 90 درصد من مقصرم !!!
و ...................
************************************************** ***
حالا موندم چیکار کنم نمی دونم الان که خانم دومم را طلاق دادم باید بازم یک دوره تنها باشم ؟؟؟؟؟
الان برای بازگشت زوده ؟؟؟؟
میترسم برگردم و دوباره همون کارها را بکنه !!!!
از طرفی بچه مون خیلی بی تابی میکنه و اصرار میکنه که بابا تورو خدا برگرد و با مامان زندگی کن
از طرفی خانوادم به خصوص مادرم خیلی خیلی و بیشتر به خاطر بچه مون داره اصرار میکنه که برگردم سر زندگیم ...
************************************************** **
راستش همون دو روز پیش ما به یک مسافرت کوچیکی رفتیم و به اصرار مادرم همسر اول بنده هم اومد که در این مسافرت پیش مون باشه بچه مون هم خوشحال بشه !!!!!
راستش را بخواین با اینکه به هم نا محرم بودیم ، خدائیش خیلی خیلی به من مهربونی کرد و هوای منو داشت .....
حالا نمیدونم این کاراش مقطعی هست ؟؟؟؟
میخواد نظر منو جلب کنه ؟؟؟؟؟
************************************************** **
ولی راستش من با اینکه بعد از شش ماه ایشون را دیدم (( البته صرف نظر از اینکه ، کم وبیش هفته ای یک بار برای گرفتن و بردن بچه من ایشون را در خیابان میدیدم )))
هیچ حسی بهش نداشتم !!!!
خیلی بی انگیزه بودم !!!!
نمیدونم به خاطر کارهایی هست که کرد ؟؟؟؟؟
به خاطر فوشحایی هست که به من و خانوادم داد ؟؟؟؟
نمی دونم به خاطر اینه که هنوز زمانی از طلاق دوم من نگذشته و ایشون رجوع کرد ؟؟؟
************************************************** *
برای راهنمایی بهتر بنده اینم بگم که ==
همسر اول بنده با یک مردی رابطه اس ام اس پیدا کرده بود و من
مچ ایشون را گرفتم و نهایتا همین موضوع باعث شد که من به ایشون شک پیدا کنم و
ایشون را چک کنم و .....
************************************************** ****
به هر حال کمکم کنید و بگید من چیکار کنم ؟؟؟؟؟
ایا الان زمان مناسبی هست برای برگشتن ؟؟؟؟
ایا باید کمی صبر کنم ؟؟؟
میترسم !!!! میترسم دوباره برگردم و همون اخلاق گند و را داشته باشه !!!!
میترسم دوباره بهم خیانت کنه !!!!
علاقه مندی ها (Bookmarks)