به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 25
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 15 اسفند 98 [ 02:57]
    تاریخ عضویت
    1389-6-09
    نوشته ها
    274
    امتیاز
    9,988
    سطح
    66
    Points: 9,988, Level: 66
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 62
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    SocialVeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    2,955

    تشکرشده 2,267 در 375 پست

    Rep Power
    43
    Array

    فقط میخوام درد دل کنم.دلم غصه داره به خاطر اختلاف پدر و مادرم.

    سلام.
    باز امشب پدر و مادرم دعوا کردن...
    خیلی دلم گرفته.من تا حالا تاپیکی درباره اختلاف پدر و مادرم نزدم.ولی چند باری به مشکلشون اشاره کردم.حالا میخوام یه کم درمورد اختلافشون بگم و درد دل کنم.این وسط هیچ کاری از دست من بر نمیاد،وگرنه تا الان یه تاپیک زده بودم و ازتون مشورت میگرفتم.

    پدر و مادر من دخترعمو و پسر عمو هستن.الان پدرم 52 سالشه و مادرم 46 سالشه.
    پدر بزرگای من که برادرن با هم از قدیم مشکل داشتن.پدر پدرم که داداش بزرگه است خیلی آدم کینه ایی هست و از همون اول مخالف ازدواجشون بود.به هر صورت این دوتا ازدواج کردن ولی پدربزرگ و مادربزرگم پدرم رو طرد میکنن.درصورتی که تا اون موقع خیلیییی دوستش داشتن.این رو هم بگم که بابای من بچه ی اوله و خب توقعات ازش بیشتره.
    اوایل ازدواج مامان و بابام با هم خوب بودن.هرچند بین خانواده ی پدرم با مادرم اختلاف وجود داشته و باعث یه سری دلخوریا میشده ولی خود مامان و بابام با هم خوب بودن.
    خلاصه زندگی میگذره و اینا 4 بار هم بچه دار میشن که منم آخریشم.تا این که از ده سال قبل اختلافا شروع میشه.یعنی از وقتی که پدرم زیر سرش بلند میشه.(صیغه ی یه زن 50 ساله! یعنی زنی که حدود ده سال از خودش بزرگتر بوده)
    خلاصه اینکه از اون سال کشمکش ها شروع شد و گویا پدرم تو چند سال بعدش هم سراغ زنای دیگه ای هم رفته بوده و هر دفعه مادرم با تجسس!! دستشو رو میکرده.
    تا این که بالاخره سه سال پیش پدرم کارو یه سره کرد و زنی رو به عقد دائم خودش درآورد و از اون موقع بود که زندگی ما واقعا جهنم شد.
    میدونید ما از سال 85 تا 89 تو استان خودمون بودیم.قبل و بعدش قم زندگی میکردیم.سال 89 پدرم باز انتقالی گرفت و اومد قم ولی ما چون خونمون دست مستاجر بود نمیتونستیم باهاش بیایم.مجبور بودیم اونجا بمونیم تا خونه تخلیه بشه بعد بیایم قم.و پدرم تو این 7 ماهی که تو قم تنها بوده زن گرفته.البته خودش از قصد کاری کرده بود که ما دیرتر بیایم قم.مثلا به مادرم گفته بود که به مستاجر گفته خونه رو خالی کنه درصورتی که بعدا ما متوجه شدیم که اصلا هیچ پیگیری نکرده بوده.(حتی خود مستاجر به ما گفت اگه بهمون گفته بودید ما امکانش برامون بود که زودتراز اینا تخلیه کنیم)
    ولی خب پدرم اون مدت سرگرم نامزد بازیش بوده و ترجیح میداده زن و بچه اش تو دست و بالش نباشن

    واای وقتی یادم میاد دو سال گذشته رو واقعا میمونم که چطور تحمل کردیم اون روزا رو.خیلی سخت بود.خیلی.دعواها دقیقا از روز اسباب کشی شروع شده بود.این پدربزرگم هم بدتر آتیش بیار معرکه بود.اگه بگم اون باعث شد زندگیمون به اینجا بکشه دروغ نگفتم.آخه یکی نیست بگه مرد.این زن چه گناهی کرده؟چه بدی ای در حقت کرده؟ غریبه که نیست.از خون خودته.برادر زادته
    باور کنید تو تمام این سالها اگه مادر من کوچکترین بی احترامی رو بهشون کرده باشه.خدا میدونه چقدر زحمت کشید واسشون (پدرم پسر اول بود و مادرم عروس بزرگه،زحمتا رو دوش اینا بود،هرمشکلی پیش میومد اینا کمکشون میکردن)

    مثلا یکی از عمو ها و یکی از عمه های من بیماری روانی دارن،عموم شفا گرفت از امام زمان عمه ام هم تا چند سال تقریبا هرسال بیماریش عود میکرد و باید بستری میشد.
    ماهم 4 تا بچه هم قد و نیم قد بودیم.یعنی مادرم تو 7 سال 4 تا بچه به دنیا آورده بود.وقتی من شیر خواره بودم پدربزرگ و مادر بزرگم عمه ام رو که بیمارروانی بوده میفرسته خونه ی ما تا مادرم ازش پرستاری کنه...فکرشو بکنید.4 تا بچه ی کوچیک که اولی 7 سالشه و آخری شیرخواره است داشته باشید بعد باید از یه بیمار روانی هم نگه داری کنید.همش استرس و نگرانی.همش ترس از اینکه یه وقت یه بلایی سر بچه هاش نیاد...
    من به خاطر همین موضوع وقتی بچه بودم خیلی عصبی بودم.خیلی.چون شیر اضطراب و استرس مادرم رو خوردم.این چیزا واقعا رو بچه تاثیر داره.بعدها هم دوباره عموی بیمارم خونمون بوده.
    خدا میدونه تا 12 سالگی هم هروقت چشامو میذاشتم رو هم که بخوابم کابوس میدیدم.کابوسایی که همش یه جور بودن.همش یه تصویرای ثابت.که توش بابا و عمه ام بودن.نمیدونستم چرا.وقتی 15 سالم بود فهمیدم دلیل اون کابوسا چی بوده.اون کابوسا انقد وحشتناک بودن که من تا سالها عادت کرده بودم با چشمای باز بخوابم.یعنی انقد چشامو باز نگه میداشتم تا خوابم میبرد
    هیچ وقت به خاطر این نمیبخشمشون.به خاطر اینکه من انقد تو بچگیم عصبی بودم.

    پدرم میگه مادرم خانوادشو ازش گرفته.میگه تو باعث شده اونا منو بندازن دور.البته پدربزرگ و مادر بزرگم کلا آدمای بی عاطفه ای هستن.بقیه ی بچه هاشون هم ازشون خیری ندیدن به جز بچه ی آخریشون که اگه تب بکنه اینا غش میکنن(همون که گفتم شفاگرفته از امام زمان) و برعکس همین عموم کلی باعث دردسرشون شده جوری که این آخریا خودشون ذله شدن از دستش.

    پدرم هم عین پدربزرگمه.خیلی خیلی کینه ای.وقتی دعواهاشون شروع میشه از سال اول زندگیشونو نبش قبر میکنن تا الان.کینه ی یه چیزای مسخره ی تو دلشه که واقعا آدم میمونه توش.بابام خیلی خودخواه و مغروره.بدجنسه.خودبزرگ بینه.حرف هیشکیو قبول نداره.عقاید خاص خودشو داره.نمیخوام کلا شخصیتش رو ببرم زیر سوال ولی واقعا اخلاقای بدش میچربه به اخلاقای خوبش
    هیشکی از نیش زبونش در امان نیست.همیشه با نیش و کنایه حرف میزنه.واقعا بدبینه.یعنی لیوان که چه عرض کنم اگه پارچ آب جلوش باشه اون همه آبو نمیبینه اون بالای پارچ که خالیه میبینه.
    تو زندگی چیزی برامون کم نذاشت ( از لحاظ مالی و البته نسبت به وسعش نه که زندگیمون همه چی تموم باشه) ولی به خاطر عقاید خاص خودش جوری با ما چهار تا بچه رفتار میکرد که ما همیشه عاصی بودیم از دستش.فقط این وسط من بودم که همیشه حرفمو میزدم و نمیخواستم فکر کنه هر چی که میگه درسته و نمیتونستم زیر بار حرفای ناحقش برم.

    **********************************************

    دیگه زیادی دارم حرف میزنم.درمورد امشبم بگم که ساعت 9 که بابام اومد مامانم خیلی ناراحت بود ازش و شروع کرد به نفرین کردن اون زنه و این حرفا...کم کم دعوا شروع شد و خدارو شکر بابام زد بیرون وگرنه تا نصف شب دعواشون ادامه پیدا میکرد.اونم جلوی خواهرم که بارداره

    نمیدونم مامانم از این زندگی چی میخواد که ول نمیکنه بره.هرچی بهش میگیم بریم شهرستان اونجا زتدگی کنیم نمیاد.هردفعه هم یه دلیلی میاره.
    الان خواهرم ازدواج کرده.داداشامم با ما زندگی نمیکنن.شهرستانن.
    الان بابام یه شب خونه ماست یه شب خونه ی اون زنش.
    ایام عید من به دلیل یه بیماری خاصی که دارم 8 روز بستری بودم.تو این مدت مامانم بیچاره تنها بوده.تو این شهر غریب.بابامم به خاطر اون به اصطلاح عدالتی که نباید زیر پا بذاره یه شب اینجا بوده یه شب اونجا.به جای اینکه پیش مامانم باشه تو اون روزای سخت.آخه بیماری من جوری بود که واقعا اطرافیان خیلی غصه میخوردن برام.
    سه ماه بعد بود که فهمیدیم اون روزا بابام بچه اش به دنیا اومده بوده.....
    دوباره دعواها شروع شد...

    خدایا شکرت که حداقل زندگیمون الان مثل دوسال گذشته نیست.همش شبا با ترس و دلهره میخوابیدم.چه روزایی که صب از صدای دعواشون بیدارم نشدم.منی که حتی واسه امتحان کنکورم به زور از خواب بیدار میشدم و خوابم سنگینه انقد استرس داشتم که اگه صبا صدای حرف زدن آروم بابامو میشندیم از خواب میپریدم.
    دوبار حمام بودم و صدای دعواشون رو شنیدم و مجبور شدم با تن خیس لباس بپوشم و بپرم بیرون و ...
    واسه یه دخترجوون خیلی سخته که آخر شب مجبور شه در اتاق مامان و باباش و باز کنه و بره تو...
    وقتی ام که درو باز میکنه ببینه که باباش گلوی مادرشو گرفته و داره فشار میده...
    دعواهاشون خیلی وحشتناکه.گاهی همسایه ی طبقه بالایی مون میاد به دادمون میرسه
    خیلی وقتا کلاسای دانشگاه و یا باشگاهو از ترس دعوای اینا نرفتم.همین پارسال بود یه صب تا شب من خونه نبودم.تهران بودم.وقتی برگشتم دیدم صورت و گردن مامانم زخم شده.بهم گفت که تو کوچه خورده زمین پرت شده طرف این بوته های تو باغچه ولی شب که بابام اومد فهمیدم دعواشون شده بوده...
    اگه بخوام از دعواهاشون بگم بدتر اعصابم خورد میشه.ولی واقعا دیگه اعصاب نذاشتن برامون

    ببخشید طولانی نوشتم.نمیدونم میخونید این همه رو یا نه.

    وقتی با هم دعوا میکنن من از بابام متنفر میشم.حتی جوری شده که اگه درحد یکی دو جمله خودم یا مامانم بباهاش حرفمون بشه فوری اون حس تنفر تو دلم زنده میشه.از بس حرفاش ناحقه.از بس خودخواهه و بی انصافه
    چیکار کنم؟؟؟ نمیخوام ازش متنفر باشم
    حتی گاهی شده آتیش بیار معرکه شدم چون نمیتونم در برابر حرف ناحقش سکوت کنم.اعصابمم خیلی ضعیف شده

  2. 35 کاربر از پست مفید راحیل خانوم تشکرکرده اند .

    راحیل خانوم (جمعه 22 دی 91)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 اردیبهشت 98 [ 09:11]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    939
    امتیاز
    15,687
    سطح
    80
    Points: 15,687, Level: 80
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6,262

    تشکرشده 5,821 در 1,048 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    140
    Array

    RE: فقط میخوام درد دل کنم.دلم غصه داره به خاطر اختلاف پدر و مادرم.

    راحیل جونم خیلی ناراحت شدم که دیدم تو هم تو زندگیت غصه و درددل داری
    ولی همین که میای و مینویسیو درددل میکنی خوبه

    هرکسی تو زندگیش مشکلات خاص خودشو داره..خیلیاشو میتونه حل کنه و خیلیاشم نمیتونه و کاری از دستش برنمیاد و فقط باید تحمل و صبر کنه.

    خودت نوشتی فقط میخوای درد دل کنی، پس مشاوره ای هم نمیشه داد (کما اینکه چیزی هم به ذهنم نمیرسه که بخوام بگم)
    فقط میخواستم باهات همدردی کنم

    راحیل جونم
    خیلی دختر قوی هستی که با مشکلات ، بازم میای و اینجا میگیو میخندی
    تو درساتم که ماشالله موفقی
    دختر پاک و معصومی هم هستی
    برات دعا میکنم...تو قوی و محکمی..از پس مشکلات برمیای

    اینجا دوستای خوبی داری...درددلاتو همینجا بیا و بگو..هر گوشی محرم شنیدن مسائل و زندگی آدما نیست

  4. 20 کاربر از پست مفید نادیا-7777 تشکرکرده اند .

    نادیا-7777 (سه شنبه 21 آذر 91)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 بهمن 91 [ 00:56]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    نوشته ها
    200
    امتیاز
    919
    سطح
    16
    Points: 919, Level: 16
    Level completed: 19%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    562

    تشکرشده 568 در 180 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: فقط میخوام درد دل کنم.دلم غصه داره به خاطر اختلاف پدر و مادرم.

    سلام راحیل جان
    دردودل هاتو خوندم عزیزم
    خیلی ناراحت شدم ولی مطمئنم تو خیلی قوی تر از این هستی که با این بادا بلرزی خانمی .

    اینهم میگذره بنظرم سعی کن زیاد خودتو وارد مشاجراتشون نکنی هر چی بگی اونا زن وشوهرن وبعد این همه سال زندگی سخته همو کامل کنار بذارن .

    نکته جالب اینه که مادر وپدرت با این همه اختلاف باز سعی میکنن یه جوری تو زندگی هم وجود داشته باشن
    مثلا پدرتون یک شب در میون خودشو ملزم میدونه که پیش مامان باشه
    ومادرتون با اینکه امکان رفتن به شهر دیگه وتنها زندگی کردن رو دارن ولی این کارو نمیکنن

    باور کن سال به سال که از عمر زندگی مشترک میگذره اونقدر ادم به شریک زندگیش ممکنه عادت کنه که راضیه بدترین شرایط رو تحمل کنه ولی از طرف جدا نشه
    البته این فقط نظر منه "ومن اینجوریم بدترین ووحشتناکترین موقعیتا وفشارای روحی وجسمی رو تحمل میکنم اما نه از مشکلم با کسی حرف میزنم نه یه لحظه شوهر وزندگیمو ول میکنم .من یکم سنتی وبه سبک مادر و مادربزرگا زندگی میکنم بهمین خاطر مادرتون درک میکنم

    سرگرمیاتو بیشتر کن وسعی کن تودعواهاشون نباشی چون اونا به این سیستم عادت کردن وچون نمیتونن درست باهم حرف بزنن ومشکلاتشون رو بیان کنن بحثشون میشه واینجوری اروم میشن .

    ببخشید پر حرفی کردم اگه پرتو پلا گفتم به خوبی ومهربونیه خودت ببخش


  6. 15 کاربر از پست مفید هیام تشکرکرده اند .

    هیام (سه شنبه 21 آذر 91)

  7. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    151
    Array

    RE: فقط میخوام درد دل کنم.دلم غصه داره به خاطر اختلاف پدر و مادرم.

    سلام راحیل جان.

    متاسفم که این چیزا رو تجربه کردی.
    بعضی از مسائلی که گفتی رو خوب درک میکنم.


    ....
    "ان مع العسر یسرا"

    امیدوارم به زودی، بعد از تحمل این همه سختی، زندگی برات راحت بشه.
    جوری که تلخی این روزا از کامت محو شه

  8. 18 کاربر از پست مفید دختر مهربون تشکرکرده اند .

    دختر مهربون (سه شنبه 21 آذر 91)

  9. #5
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 15 اسفند 98 [ 02:57]
    تاریخ عضویت
    1389-6-09
    نوشته ها
    274
    امتیاز
    9,988
    سطح
    66
    Points: 9,988, Level: 66
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 62
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    SocialVeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    2,955

    تشکرشده 2,267 در 375 پست

    Rep Power
    43
    Array

    RE: فقط میخوام درد دل کنم.دلم غصه داره به خاطر اختلاف پدر و مادرم.

    ممنون نادیا جون
    میدونم همه تو زندگیشون مشکل دارن.مخصوصا بعد از این که اومدم همدردی بیشتر با مشکلات بقیه آشنا شدم.
    خیلی وقته دیگه نمیرم تو تاپیکایی که از مشکلاتشون گفتن.چون بدتر اعصابم به هم میریزه

    ما مشکلات دیگه هم تو زندگیمون داشتیم.خیلی زیاد.ولی من تازه درمورد همین یکیش اینجا گفتم.همیشه دوست داشتم درد دلمو واسه کسی که هیچی از زندگیم نمیدونه بگم.واسه کسی که باعث نشم ذهیتش درمورد اعضای خانوادم که میشناسدشون تغییر کنه و اینکه غیبت نباشه حرفام.

    تو پست قبل همش از اخلاق بابام گفتم.باید بگم که مادرمم بی تقصیر نیست ولی خب تحمل آدمی مثل بابام سخته.همشم میگه من سی سال تو این زندگی کشیدم حالا دیگه میخوام مال خودم باشم.وقتی ام میپرسی خب چت بود آخه؟مشکلت چی بود؟جواب درستی نداره بده
    یکی نیست بگه تو که سی سال تو این زندگی عذاب کشیدی چه قدمی برداشتی واسه حل مشکلت؟؟؟ فقط صورت مسئله رو با زن گرفتن پاک کرد و....

    یه موضوعی رو نمیدونم بگم یا نه ولی شاید بعدا گفتم.اون موضوع هم خیلی باعث شد که تو زندگیمون سختی بکشیم.
    همیشه تو مدرسه انقد شاد و شنگول بودم که صمیمی ترین دوستمم از مشکلاتمون خبر نداشت.
    یادمه اون سالی که تو کربلا و حرم امام حسین بمب گذاری شد (همون سالای اول اشغال عراق) بابای منم کربلا بود.موج انفجار میگرتش و تا چند روز حالش بد بوده.یه جورایی فراموشی گرفته بوده و ما تو اون اوضاع اصلا هیچ خبری ازش نداشتیم.چند روز بعد از بمب گذاری یکی زنگ میزنه میگه شماره رو از تو جیبش پیدا کردم.روزای خیلی بدی بود.فکر کنم سوم راهنمایی بودم.وقتی به دوستم گفتم که بابای منم الان کربلاست (خب بمب گذاری شده بود دیگه) و ما ازش خبر نداریم همچین برگشت گفت که چقد راحتی.انگار نه انگار و ... انقد دلم شکست.با خودم گفتم آخه تو چی میدونی از زندگی من.تو چه میدونی الان تو دل من چه خبره.تویی که واسه اینکه نمره ات 20 نشده و شده 18 گریه میکنی چه میفهمی مشکل ینی چی...

    همیشه وقتی یه خانواده رو میبینم که خوشحالن و خوشبخت به نظر میان واسشون دعا میکنم که همیشه خوش باشن و خوشبختیشون ظاهری و آنی نباشه.

    ***********************************
    هیام عزیز ممنونم ازت
    نظرتو درمورد اینکه اینا بعد از این همه سال نمیتونن راحت از هم جدا بشن قبول دارم.حرفات درسته.
    ولی اگه میخوان بمونن و زندگی کنن باید سعی کنن زندگیشونو درست کنن.مشاوره برن،چه میدونم حرف چند تا آدم عاقلو گوش بدن.نه که با لجبازی و کشمکش ادامه بدن.والا ما بچه هام تو این زندگی حقی داریم
    از اونور داداشم تو شهرستان همش دل نگران ایناست.از اینور خواهرم اعصابش ضعیف شده و تو زندگی مشترکش تاثیر گذاشته.منم که اینجوری

    بابامم اگه میبینی یه شب درمیون میاد اینجا به خاطر اینه که باید عدالت رو رعایت کنه.وگرنه به خاطر ما نیست.از خداشه مامانم بره و خودش راحت بشینه زندگیشو بکنه.

    من از الان نگران اینم که وقتی من از این خونه برم مامانم چی میشه.اینکه تنهاست و یه شب درمیون بابام نیست.اینکه اگه دعواشون بشه و یه وقت بلایی سر هم بیارن...

    *************************
    ممنون دختر مهربون

    فکر میکنی با وجود اون زن چه جوری ممکنه زندگی ما خوب میشه؟مادرم اصلا نمیتونه با این مسئه کنار بیاد

  10. 18 کاربر از پست مفید راحیل خانوم تشکرکرده اند .

    راحیل خانوم (سه شنبه 21 آذر 91)

  11. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 بهمن 91 [ 21:16]
    تاریخ عضویت
    1390-8-08
    نوشته ها
    225
    امتیاز
    1,705
    سطح
    24
    Points: 1,705, Level: 24
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    599

    تشکرشده 601 در 179 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: فقط میخوام درد دل کنم.دلم غصه داره به خاطر اختلاف پدر و مادرم.

    سلام عزیزم.

    همیشه از خودم میپرسیدم این همه سختی کشیدم که چی؟ چقدر بقیه دخترا راحت تر زندگی میکنن و ...

    اما الان میفهمم اونقدری که من "توانایی" شاد زندگی کردن رو یاد گرفتم، دخترایی که زندگی راحتی داشتن یاد نگرفتن.
    این توانایی ها شاید مستقیما به کار نیان، اما باعث میشن تو "کلا" قوی تر شی و خوب خیلی راحت تر با انواع دیگه مشکلات دست و پنجه نرم کنی.

    برای اینکه فقط حرف نزده باشم، راه حلی که من تو زندگیم به کار بردم، برای تو هم شاید بد نباشه

    نمیدونم رابطتت با مادرت و پدرت چقدره.

    اول اینکه چند تا کلاس های فرهنگسرا ها رو برو. بعد مادرت رو هم با خودت ببر. فرهنگسرا ها اصولا یک سری جلسات رایگان هفتگی دارن که حالت مشاوره داره. کاری نداشته باش درباره چیه. با مامانت برو. اولین قدم اینه که 1 ساعتی مادرت با بقیه در ارتباطه و بیرون از خونست. و دومین قدمش هم اینه 1 جمله هم یاد بگیره، خودش خیلی عالیه.


    میدونی، بر حسب تجربه شخصی میگم. جدا از اینکه رابطه پدر مادرت چطوره، یه دختر برای باباش همیشه یه دختره.
    تو خیلیییییییی راحت تر از مامان میتونی بابا رو آروم کنی و همسو کنی با خودت.
    اصولا باباها خیلی رو کسب و کارشون حساسن. یعنی مهمترین چیزشونه. سعی کن در این زمینه بهش نزدیک شی و به نحوی باعث پیشرفتش بشی در این زمینه. میبینی که چقدر زود با تو همسو میشه.

  12. 9 کاربر از پست مفید roze-zard تشکرکرده اند .

    roze-zard (سه شنبه 21 آذر 91)

  13. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 بهمن 91 [ 11:43]
    تاریخ عضویت
    1390-1-09
    نوشته ها
    237
    امتیاز
    2,402
    سطح
    29
    Points: 2,402, Level: 29
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    818

    تشکرشده 848 در 197 پست

    Rep Power
    37
    Array

    RE: فقط میخوام درد دل کنم.دلم غصه داره به خاطر اختلاف پدر و مادرم.

    راحیل عزیزم
    سلام
    خیلی بهت افتخار میکنم و تبریک میگم که تو اینقدر قوی و با اراده هستی.
    با وجود این همه مشکلاتی که گفتی بازهم داری نجیب و پاک زندگی میکنی.

    عزیزم کاری از دستت بر نمیاد برای این زندگی ، قبول.
    اما عزیزم خیلی کارا ازت بر میاد که مامانتو شاد کنی.
    که مامانتو از اینهمه رنج کمی دور کنی.
    مامانت دلش شکسته ، اما خدا رو شکر دختر نازی مثل راحیل داره. سعی کن برای مامانت برنامه ریزی کنی و کمی بهش آرامش بدی. میتونی یه کلاسی ، برنامه ای چیزی براش پیدا کنی که کمی از محیط دردآور خونه رها بشه.
    خدا رو شکر هم خواهر داری و هم داداش. اونام میتونن کمکت کنن.
    مخصوصاً خواهرت .
    .
    .
    .
    سعی کنید یه خونه آروم بسازید. یه خونه ای که باباتون از خداش باشه که بهتون سر بزنه.
    اگه دعوا میکنه ، چیزی نگید . مثل اینکه یه تلویزیون روشن اما بی صدا رونگاه میکنید.
    حد اقلش اینه که خودت کمتر عصبی میشی عزیزم.



  14. 9 کاربر از پست مفید mehrabooni تشکرکرده اند .

    mehrabooni (سه شنبه 21 آذر 91)

  15. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1390-7-30
    نوشته ها
    1,886
    امتیاز
    17,095
    سطح
    83
    Points: 17,095, Level: 83
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 255
    Overall activity: 61.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    9,194

    تشکرشده 9,663 در 1,930 پست

    Rep Power
    212
    Array

    RE: فقط میخوام درد دل کنم.دلم غصه داره به خاطر اختلاف پدر و مادرم.

    سلام راحیل جون.خوبی؟؟

    فقط خواستم بات همدردی کنم و بگم درک میکنم چه میگی.
    راحیل همونطور که بچه ها گفتن پدر و مادرت ازاین بازی که با هم راه انداختن یه سودایی میبرن برای همین به این بازی ادامه میدن..درسته که خیلی هردوشون ناله و زاری میکنن ولی اگه واقعا هیچ لذتی از این بازی براشون نبود مطمئن باش تا حالا تمومش کرده بودن..اصلا انگار بعضیا خوششون میاد نقش مظلوم قصه رو ایفا کنن.

    بگذریم..فقط خواستم بگم تو خودتو بکش کنار..خواهر برادرتم باید همین کارو کنن.خصوصا خواهرت که بارداره.

    ایشاا... دانشگاهم میری و ازخونه چند ساعتی دور میشی.
    وقتیم خونه هستی اصلا تو دعواهاشون دخالت نکن.میدونم برات سخته اما حتما اینکارو کن.تا دعواشون میشه تو پاشو برو تو اتاقت..

    و اینکه پدرت رفته یه زن دیگه گرفته درسته کار خوبی نبوده اما بازم شما که ازجزئیات روابط پدر و مادرت باخبر نیستی که..اونم نمیتونه به شماها که بچشید بیاد بگه به فلان علت رفتم زن گرفتم.بلاخره یه حرمتایی بینتون هست.

    شما هم به جای اینکه بخواید برید شهرستان همینجا بمونید و اجازه بدید پدرتون وظایف پدریشو حتی نیم بند انجام بده.

    خلاصه فقط رو روابط مادر-فرزندی،پدر-فرزندیت تمرکزکن و اصلا وارد روابط پدر و مادرت نشو..اونا هردوشون عاقل و بالغن و این همه سال هم با هم زندگی کردن..اگه بدونن که کسی واسشون دلسوزی الکی نمیکنه مجبور میشن به خودشون بیان.

    تو فقط با هردوشون در حدی که میتونی خوش رفتار باش..مطمئن باش این بیشتر خوشحالشون میکنه تا اینکه با قاطی شدن تو بحثاشون هم خودت اذیت بشی و هم اوضاع حادتر بشه.

    موفق باشی

  16. 14 کاربر از پست مفید بهار.زندگی تشکرکرده اند .

    بهار.زندگی (سه شنبه 21 آذر 91)

  17. #9
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 15 اسفند 98 [ 02:57]
    تاریخ عضویت
    1389-6-09
    نوشته ها
    274
    امتیاز
    9,988
    سطح
    66
    Points: 9,988, Level: 66
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 62
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    SocialVeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    2,955

    تشکرشده 2,267 در 375 پست

    Rep Power
    43
    Array

    RE: فقط میخوام درد دل کنم.دلم غصه داره به خاطر اختلاف پدر و مادرم.

    سلام دوستای خوبم.ممنون از همدردیتون و ممنون از راهکارهایی که دادید

    مامانم اصلا به حرف من گوش نمیده که مثلا بگم بریم فرهنگسرا فلان کلاس یا جای دیگه.مثلا بهش میگم بیا باهم بریم استخر هم برای روحیه ات خوبه هم برا سلامتی ات، نمیاد.ولی خودش عضو بسیج محله است.بعد یه سری جلسات قرآن یا دعایی که تو محله برگزار میشه رو شرکت میکنه.امسالم که کنکور شرکت کرده.دعا کنید قبول بشه

    درمورد پدرم من رابطه ام باهاش خوبه.یه جورایی هم منو بیشتر از اون سه تا بچه اش دوست داره.باهاش خودمونی ترم.
    هرچی با مادرم صحبت میکنیم که تو باید جوری رفتار کنی که جذب این خونه بشه فایده نداره.وقتی دلش پر بشه باز شروع میکنه.همیشه هم با نیش و کنایه منظورشو میرسونه.اصلا نمیدونه چه موقع چه حرفی و بزنه.خیلی وقتا شروع کننده ی بحث و دعوا مادرمه.
    پدرمم نامردی نمیکنه.حالا که زنشو گرفته به جای اینکه مراعات مادرمو بکنه بدتر میکنه.مثلا اون اوایل بهش گفته بود من تازه فهمیدم زن یعنی چی و از زیبایی! زنه میگفت (هرچند بعدا که ما دیدیمش فهمیدیم چه بابای بدسلیقه ای داریم) یا کلا حرفایی که شنیدنش واسه مادرم سخته.
    الانو نمیدونم ولی اون اوایل از لحاظ جنسی هم براش کم میذاشت و فقط ارتباطش با اون زنه بود و این خیلی مادرمو عصبی میکرد.حتی یه بار میخواسته مادرمو تنبیه کنه!!! و بهش گفته تا 45 روز از ... خبری نیست و حرفشم عملی کرده ( این مسائل رو من اتفاقی متوجه شدم ،یه کمیشو هم از طریق خواهرم)
    مامانم خیلی گناه داره.از یه طرف رفتارای بابام.از یه طرف هم دیدن برخوردای خانواده ی شوهرش.با اینکه انقد مادرم زحمت کشید واسشون ولی اونا همه رفتن طرف اون زن.مامانم انقد غصه میخوره.هرچی باشه خب دخترعموشونه

    مامانم دیگه دوست نداره بره شهرستان واسه سرزدن.میگه خجالت میکشم.اعصابم خورد میشه از بس هرکی منو میبینه درمورد زن گرفتن این حرف میزنه و سوال میپرسه.حق هم داره
    هیشکی نمیگه مرده مشکل داشته.همه میگن خاک بر سر زنی که نتونسته شوهرشو نگه داره (اینو من خودم شنیدمااا)

    **********************************

    هووی مامانم خیلی زن بی شعوریه.جوری حرف میزنه و رفتار میکنه که انگار مامانم اومده هووی اون شده و زندگیشو خراب کرده.
    چه حرفایی که که به مامانم نمیزنه.مثلا بهش گفته بود پیر سگ
    مادر من اگه حرفی بزنه و نفرینی بکنه حق داره.هرچند مادرم هیچ وقت مثل این زنه بددهنی نمیکنه

    به جز این خونه ای که ما الان توش نشستیم یه خونه ی کوچیکه دیگه هم داشتیم که با وام و این چیزا گرفته بودیمش.خیلی سال بود که قسطشو میدادیم.پدرم قبلا معلم بود و الان کارمنده.تا چند سال قبل حقوق معلما واقعا کم بود.ما هم که 4 تا بچه.با این حال یک سوم اون حقوق میرفت واسه قسط خونه.حالا این جدا از قسطای دیگه.بابام هیچ وقت نفهمید که مامانم چطور خرج زندگی رو جمع و جور میکرد و تا سر برج میرسوند.یادمه اون موقع ها دیگه از وسطای برج هرچی میخواستیم مامانم میگفت دیگه الان پول نداریم صبر کنید تا سر برج.از خرج زندگی میزد واسه قسطای اون خونه.7 سال هرماه میرفت تو صف بانک و قسطو میداد به امید اینکه اون خونه تو آینده به درد بچه هاش بخوره....
    ولی پارسال بابام خیلی راحت خونه رو زد به نام زن دومش.چه دعواهایی هم که نشد به خاطرش.یه بارش مامانم سند خونه رو برداشته بود بابامم بنزین آورده بود میگفت یا میدیش یا همین الان اینجا رو به آتیش میکشم.هیچ وقت یادم نمیره چه جور جلوی داداش بزرگم زد تو دهن مامانم...
    انقد بابام به اون زنه رو داده که چند روز پیش به مامانم پیام داده بود که فکر نکن من میذارم تو همین جور تو اون خونه راحت بشینی و من اجاره نشین باشم و هی از این خونه به اون خونه بشم.من سهممو از اون خونه میگیرم.شوتت میکنم بری شهرستان خونه ی مادرت و خودم میام اونجا و ... از این حرفا

    ******************************
    دعا کنید برامون.دعا کنید که مامانم بی خیال باشه نسبت به اون زن و بشینه زندگی خودشو بکنه.دعا کنید غصه از دلش بره.مامانم زن خیلی صبوری بود ولی دیگه صبرش تموم شده...

  18. 15 کاربر از پست مفید راحیل خانوم تشکرکرده اند .

    راحیل خانوم (سه شنبه 21 آذر 91)

  19. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array

    RE: فقط میخوام درد دل کنم.دلم غصه داره به خاطر اختلاف پدر و مادرم.

    راحیل خانوم

    سلام

    من هم از ناراحتی شما ناراحت شدم.امیدوارم زودتر به آرامش برسید.من هم چند روز پیش حالم خوب نبود و خیلی دلگرفته و غمگین بودم حتی یک تاپیک هم زدم و صحبتهای اعضای سایت کمی من رو از اون حال و هوا در آورد.درک میکنم که اینجور موقع ها مغز آدم دیگه کار نمیکنه و احساس میکنه به بن بست رسیده.

    توی مشکلاتی که شما گفتی خوب شما بی تقصیر بودی پس حداقل وجدان درد نداری البته اینکه دعوای پدر و مادر چقدر روحیه آدم رو خراب میکنه رو هم درک میکنم با اینکه پدر مادر من زیاد دعوا نداشتن (البته جلوی بچه ها سعی میکردن دعوا نکنن)ولی یکبار که یک کم صداشون بلند شد (من طبقه بالا بودم و فکر میکردن من صداشونو نمیشنوم)و البته سر بعضی اختلافات بر سر تصمیم گیریهای اقتصادی بود (ونه یک مشکل خیلی حاد یا لاینحل) یادمه چقدر احساس نا امنی و بی پناهی و ناراحتی میکردم بنابراین میتونم حس الان شما رو درک کنم.


    خوب مادر شما به قول خودت توی شهرش سر افکنده هست پس نمیتونه به شهر خودش برگرده سرکار هم نیست که بتونه هزینه خودش رو بده پس مجبوره این زندگی رو تحمل کنه فعلا کاری اساسی برای اون نمیتونی بکنی.

    به نظر من بهترین کاری که برای مادرت میکنی این هست که سعی کنی موفق باشی.روزی انقدر قوی و موفق باشی که حتی مادرت بتونه بهت تکیه کنه حداقل بتونه چند روز به خونت بیاد و از دیدن خوشبختی شما خوشحال و با روحیه بشه.

    کار دیگه ای هم که میتونی براش بکنی اینه که سعی کنی روحیه اش رو شاد کنی با هم بیرون برید اگه خیلی مسائل مذهبی براش مهم هست باهاش به زیارت برو(همونجا توی قم)

    توی یک فرصت مناسب هم با پدرت صحبت کن بگو عدالتی که شما ازش صحبت میکنی توی احساس هم هست یعنی حتی توی قلبت هم نمیشه بین دو زن فرق بذاری (هر چند برای من یکی اصلا درک دوهمسری غیر ممکن هست و نمیدونم چرا تو دین ما یه همچین اجازه ای داده شده وقتی یک خانواده رو به راحتی می پاشونه)

    اگر با پدرت خیلی نزدیک هستی تشویقش کن خونه ای چیزی رو هم به نام مادر شما بکنه تا یک کم خیلش راحتتر بشه (حداقل چند دنگش رو)

    از حرفهای اون خانم ناراحت نشید خدا خودش جوابشو میده.چون شما از جنس اون نیستید نمیتونید جوابش رو بدید.


  20. 12 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    فکور (یکشنبه 19 شهریور 91)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. غصه های یه دختر به ظاهر شاد
    توسط t@r@neh در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: پنجشنبه 05 بهمن 96, 02:44
  2. آیا غصه خوردن گناهه
    توسط leila3000 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 05 مرداد 92, 15:41
  3. زندگی پر از غصه
    توسط غصه در انجمن عقد و نامزدی
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: جمعه 06 بهمن 91, 23:54
  4. تمام غصه های من
    توسط ارشیدا در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 21
    آخرين نوشته: شنبه 30 دی 91, 11:10
  5. دارم از غصه دق میکنم از کارم اخراجم کردن...دانشگاهم بده...ازدواج....آینده ام
    توسط ema1989 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: جمعه 07 مهر 91, 14:12

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:43 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.