سلام
پسری 28 ساله هستم. اهل تهران. در تمام سالهای زندگیم پامو کج نذاشتم. نه حق کسی رو خوردم نه کسی رو آزار دادم. با هیچکس رابطه ای نداشتم چون همیشه با خودم فکر می کردم اگر اینکارو بکنم پس از همسر آیندم نمی تونم انتظار داشته باشم که پاک باشه. همیشه از خدا و عاقبت این کارا می ترسیدم و هنوز هم می ترسم. چند وقت پیش یکی از همکلاسیهای دانشگاهم رو دیدم. 5 سال بود ندیده بودمش. بعد از مدتی رفت و آمد و فدم زدن و صحبت کردن با هم دیگه تصمیم گرفتیم بررسی کنیم می تونیم باهم ازدواج کنیم یا نه. من با تمام صداقتم هرچی بود به ایشون نشون دادم و سعی کردم اون منو خوب بشناسه و از ایشون هم همینو خواستم و اون هم قبول کرد. پایه رابطمو رو صداقت گذاشتم. من هر چی تو زندگیم بود رو براش رو کردم. اون هم میگفت تو این سالها داشتم ادامه تحصیل می دادم و حتی اردو هم با بچه ها نمی رفتم و با هیچکس هم نبودم و ازین کارا بدم میادو ازین حرفا . من خودم آدم اجتماعی هستم و با خیلی آدما در ارتباطم ولی حد و حدود حودم رو حفظ می کنم تو روابطم. خوشحال بودم که اون هم داره خودش رو به من می شناسونه و خوشحال بودم که به آدم مثل خودم در کنارمه و می تونم بهش اعتماد کنم. با تمام وجودم بهش اعتماد کرده بودم. بعد از مدتی تحقیقات مشخص شد برادرش مشکل اعتیاد داره و به من نگقته بود. بعد از رفتن پیش مشاور و کلی کلنجار رفتن با خونوادم راضیشون کردم که بابا اون پسر راه کج رفته این بنده خدا پاکه چه گناهی داره. گذشت و بعد از یه مدت دیگه تحقیقات مشخص شد خواهرش طلاق گرفته یه بار و شوهر اون هم معتاد بوده. این بار هم گفتم این بنده خدا چه گناهی داره. همین که تونسته تو این اوضاع پاک و سالم بمونه خودش کلی باعث افتخاره. بهش اعتماد داشتم و بخاطر همین تو کارش و ایمیلاش و تلفناش تجسس نکردم چون بهش اعتماد داشتم و دوستش داشتم. خلاصه بعد از کلی کلنجار رفتن با خونوادم رای شدن که ما باهم ازدواج کنیم. حالا 1 ماه نشده عقد کردیم. چند روز پیش مشکلی برای ایمیلش پیش اومده یود و من وارد ایمیلش شدم برای اولین بار و اون اتفاقی که در تمام عمرم ازش می ترسیدم افتاد. اسم چند تا پسر غریبه دیدم تو ایمیلا. بازشون کردم دیدم واویلا. ایشون چه رابطه ها که با پسرها نداشته. شرمم میاد بگم ولی فقط با هم سکس نداشتند و همه کاری کردند جز سکس. نه یکی نه دو تا با 6 7 نفر. اون شب کارم به بیمارستان کشید. فرداش کلی دنبال مشاور رفتم که ببینم چیکار کنم هیچکدوم وقت ندادند. به خودش گفتم قضیه رو کتمان کرد. گقتم ایمیل هست گفت دروغ میگی. ایمیلارو بش نشون دادم. کم کم اعتراف کرد به همه کارا و گند کاریاش. اون حتی فرصت فراموش کردن هم به خودش نداده بود تا روزی که با من آشنا شده بود به این کارا ادامه می داده. تو زمانی هم که باهم آشنا بودیم تلفنی و چتی و ایمیلی در ارتباط بوده. حالا من موندم و یه دنیای خراب شده. من موندم یه درد رو سینم که داره از پا درم میاره. دارم کارم رو از دست می دم. من اینهمه سال خوب زدگی کردم که به این روز نیوفتم حالا این بلا سرم اومد. از هر چی تو این دنیا هست خسته شدم. هر مشاوری هم زنگ می زنم میگه 1 ماه دیگه دو ماه دیگه. دارم دیوونه میشم.
یک بار بهش گفتم باشه می بخشمت ولی باید اعتماد رو به من برگردونی و خودتو ثابت کنی که اون ادمی هستی که می گفتی. گفتم باشه اینا قبل از من بوده. خدا هم گفته ببخشید گناهکارارو و تو هم میگی توبه کردی و دیگه اینکارو نکردی باشه می بخشمت. فرداش رفتم که همه ایمیلهاش رو پاک کنم که ازین وضع رهایی پیدا کنیم. رفتم تو یکی دیگ ایمیلاش دیدم بازم تو زمانی که با من عقد بوده با یکی دیگه در ارتباط بوده و آمار من رو هم بهش داده که کجا کار می کنم و چیکاره ام و امار اونم گرفته و خلاصه با هم گپ زدند. نمی فهمم چرا. بش گفتم می گه اونم جزو گذشتم بود. می گم آخه بی معرفت تو عقد من بودی دیگه می گه نه اونم تو گذشتم بود. دارم فاطی می کنم دارم دیوونه میشم. تمام آرزوهام بر باد رفته. دیگه تو روی پدر و مادرم نمی تونم نگاه کنم. من تا می تونستم بش محبت کردم. من پیاده می رفتم خونه که پول تو جیبم باشه که بتونم ببرمش بیرون با هم بگردیم. هرجایی که فکر می کردم دوست دارم با عشقم برم اونجا بردمش ولی اون اینوری جوابم رو داد. گفته بودیم پایه زندگیمون رو صداقته و نمی ذاریم از بین بره و لی تنها چیزی که تو این مدت نداشت صداقت بود. نمی دونم چیکار کنم.
اون چیزایی که تو ایمیلا خوندم و از خودش شنیدم هر لحظه مثل فیلم از جلوی چشمم می گذره. تو خیابون مثل دیوونه ها راه می رم و با همه دعوا دارم. همین دیروز نزدیک بود با دو نفر تو خیابون گلاویز بشم. منی که همه به آروم بودنم غبطه می خوردند حالا مثل سگ پاچه می گیرم. نمی دونم چیکار کنم؟ بعد از 3 هفته طلاق؟ تو خونواده ما اسمش هم میاد همه حالشون بد می شه چه برسه به انجامش اونم منی که از اول پاک زندگی کردم. من با همه اعتمادم با همه علاقم با همه وجودم به اون دختر پاسخ دادم و جلو رفتم ولی اون همه زندگی و آرزوهای منو از گرفت. دیگه نمی تونم بهش اعتماد کنم نمی تونم به چهرش نگاه کنم نمی تونم قبول کنم کنار کسی بخوابم که کس دیگه ای تنش رو لمس کرده. من چه گناهی کردم که باید این حال و روزم باشه نمی دونم. توروخدا کمکم کنید شاید یکی اینجا یه راه درستی نشونم بده.
حالم خوب نیست دلم خیلی پره بیشتر نمی تونم بنویسم. کار هرشبم شده گریه و زاری و خواستن از خدا که یه راهی نشونم بده. از همتون می خوام برام دعا کنید و اگه می تونید کمکم کنید. یا علی
علاقه مندی ها (Bookmarks)