به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 فروردین 93 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    نوشته ها
    1,249
    امتیاز
    16,138
    سطح
    81
    Points: 16,138, Level: 81
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 212
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,122

    تشکرشده 8,124 در 1,482 پست

    حالت من
    Vaaaaay
    Rep Power
    141
    Array

    Question لبریز از ترس

    سلام:

    امیدوارم که حال همه شما دوستان خوب باشه و متاسفم که به علت مشکلات کاری و تحصیلی فقط برای زحمت دادن پست ارسال می کنم....
    این بار اومدم تا شاید بتونم از تجربیات دوستان استفاده کنم و ببینم راه حل این مشکل که من با همه تلاشم درش ناکام موندم چیه....
    البته این مشکل درون منه و من اونقدر در مرز بین این تفکر و واقعیت گم شدم که نمی دونم واقعیت دارند و یا فقط حاصل ذهن من هستند..
    مشکل اصلی من در یک کلام اینه ....
    من از اکثر افراد اطرافم می ترسم....
    واقعا نمی دونم چرا ..باورش سخته ولی تقریبا از همه جز خودم می ترسم...
    جوری که تمام زندگی شخصی و زندگی اجتماعی منو داره تحت تاثیر قرار میده ...همان طور که خیلی از دوستان می دون من خیلی دختر احساساتی هستم و سعی می کنم عنان احساسم را در دست بگیرم..ولی من همیشه دوست داشتم در اطرافم هیچکس ناراحت نشه...همه بخندن..همه همدیگر و دوست داشته باشن..دعوا نکنن..دلخور نشن و خیلی چیزها دیگه ..برای همین همیشه سعی می کنم خودم وسط هر ماجرایی که پیش می آید بندازم تا بلکه اوضاع بغرنج نشه اغلب اوقات شاید حتی کارو بدترم بکنم و اگر هم کار خوب پیش بره من خودم از درون به خاطر افکارم داغون می شم...
    همش می ترسم نکنه مثلا همسرم کاری کنه مثلا مادرم بهش بر بخوره..یا برعکس اون...و خیلی چیزهای دیگه..مدام در حال ترسم...
    هرکس دهنش باز کن که حرف بزنه یا عملی انجام بده من تمام حواسم به اینه که به کسی برنخوره..99 درصد اوقات هم هیچ اتفاقی نمی افته ولی من همش انگار منتظرم یک چیزی بشه..تازگی ها هی می پرسم.از مادرم..خواهرم..پدرم..همسرم... ی می گم ناراحتین؟چیزی شده؟مدام مسیر چشم هاشونو نگاه می کنم ببینم با محبت به هم نگاه می کنن..نکنه چیزی شده من ندونم!!!!دارم داغون می شم....
    مثلا می خوام خانواده شوهرمو دعوت کنم شام..می ترسم مامانم ناراحت شه ...و این در حالیه که خانواده من با همسرم خدا و شکر کوچکترین مشکلی ندارن...
    یا مثلا می خوام کاری برای مامانم بکنم همسرم ناراحت بشه!!!
    در حالیکه هیچ کدام واقعیت ندارند ولی من همش تو این فکرام و همش دارم کارامو برای همه توضیح می دم..انگار همه اعتماد به نفس و عزت نفسی که جمع کرده بودم از بین رفتن....
    به خصوی این مشکل در روابطم با مادرم دارم....عجیبه با اینکه مادر من خیلی مهربونه و من در حد توانم از هیچ کاری فروگذار نیستم و حتی همسرم همین طور ..و هممون هم همدیگرو خیلی دوست داریم ولی من همش می ترسم....همش....
    به خدا خیلی سخته..هرچه می خوام تو این همه کار خودم این چیزهای بی اهمیتو ول کنم اصلا نمیشه....به خدا موندم چطور ذهنمو از این شایدها که گاهی واقعیت هم دارند خودمو رها کنم....
    چکار باید کرد؟


  2. 4 کاربر از پست مفید سارا بانو تشکرکرده اند .

    سارا بانو (جمعه 15 اردیبهشت 91)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1390-7-30
    نوشته ها
    1,886
    امتیاز
    17,095
    سطح
    83
    Points: 17,095, Level: 83
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 255
    Overall activity: 61.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    9,194

    تشکرشده 9,663 در 1,930 پست

    Rep Power
    212
    Array

    RE: لبریز از ترس

    سلام سارابانوی عزیز

    ازت سوال دارم

    اینکه میترسی بحثی یا مسئله ای پیش بیاد بخاطر اینه که دلت میخواد کسی ناراحت نشه؟از روی عشق و علاقه؟

    یا دلت میخواد ناراحتی پیش نیاد تا شرایط اروم باشه و به تو استرسی وارد نشه؟

    اگه تو توی اون موقعیت جای طرف مقابلت مثلا جای مادرت همسرت برادرت و...بودی وهمچین رفتاری میشد ناراحت میشدی؟

    مثلا اگه به جای مادرت بودی و دخترت خونواده شوهرشو دعوت میکرد چه حسی بهت دست میداد؟لطفا خوب فکر و جواب بده

    نظرت درباره اینکه ما قبل از اینکه نسبت به دیگران مسئول باشیم نسبت به خودمون مسئولیم چیه؟

  4. 4 کاربر از پست مفید بهار.زندگی تشکرکرده اند .

    بهار.زندگی (شنبه 16 اردیبهشت 91)

  5. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 شهریور 94 [ 14:10]
    تاریخ عضویت
    1390-6-12
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,076
    امتیاز
    13,834
    سطح
    76
    Points: 13,834, Level: 76
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 216
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6,166

    تشکرشده 6,121 در 1,114 پست

    Rep Power
    122
    Array

    RE: لبریز از ترس

    سلام سارابانو
    راستش منم می ترسم که برات پستی بزارم که ی وقت نظرم اشتباه نباشه :)ولی با این ترس مواجه شده:) و برات پست می زارم هرچند اگر نظر اشتباهی بدم.
    عزیزم به نظر من شما دچار حساسیت شدی و باید سعی کنی این حساسیت رو از بین ببری ی جوری باید با این ترسها روبرو شی و اون وقت متوجه میشی این مشکلات هم جز از زندگیه که ممکنه برای هر کسی پیش بیاد.
    زندگی ما همیشه توش اتفاقات خوب هست بد هست دلخوری هست دوستی هست آشتی هست....همیشه که خوش و خرم نیستیم و نمی تونیم تلاش کنیم همیشه هیچ دلخوری و هیج مشکلی پیش نیاد
    خوبه که انقدر حواست به روابط دیگران هست مثلا همسرت و خانواده همسرت و خانواده خودت..و سعی می کنی از هر دلخوری و ناراحتی جلوگیری کنی.
    ولی در این حد که اذیتت کنه اصلا درست نیست....
    خوب مثلا اگر می خوای خانواده همسرت رو دعوت کنی و می ترسی مادرت ناراحت شه با خودت منطقی فکر کن آیا دلیل منطقی وجود داره که مادر من از این دعوت ناراحت شه؟
    خوب اگر نه!!!پس چرا باید بترسی!شما که کار بدی نمی کنی،اگر مادر شما ناراحت شد براش توضیح می دی که این ناراحتیش منطقی نیست و رفع و رجوش می کنی .و اگر هم ناراحت نشدن (که به قول خودتون 90 درصد مواقع اون اتفاقی که ازش می ترسی نمی افته) خوب نشده و شما کار خودت رو کردی.
    همیشه درصدی از خطا قابل پذیرشه،
    منظورم اینکه خوب حالا اگر زمانی مادر شما از همسر شما دلخور شه یا همسر شما از مادر شما،یا ....
    هیچ اتفاق وحشتناکی نیفتاده !ی اتفاق کاملا عادی افتاده که میشه حلش کرد به راحتی....
    خوبه که از این اتفاق ها در حد ممکن جلوگیری کنی ،ولی مسئولیت جلوگیری از هر گونه دلخوری و ناراحتی تو خانواده همش رو دوش شما که نیست و شما فقط در حد خودت مسئولی.

  6. 5 کاربر از پست مفید نازنین آریایی تشکرکرده اند .

    نازنین آریایی (جمعه 15 اردیبهشت 91)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 دی 91 [ 01:34]
    تاریخ عضویت
    1389-12-23
    نوشته ها
    301
    امتیاز
    2,429
    سطح
    29
    Points: 2,429, Level: 29
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,706

    تشکرشده 1,723 در 325 پست

    Rep Power
    44
    Array

    RE: لبریز از ترس

    [/color] سلام سارا خانوم!!!

    قبل از هر چیز یه سوال:
    شما خودت هم همین قدر زود رنجی؟
    منظورم اینه که اگر برات عجیب نیست که کسی از مسائلی این چنینی ناراحت بشه، شاید خودت هم همین قدر حساسی.

    تو رفتارت بگرد و ببین آیا ذهن خوانی نمیکنی؟ خیلی وقت ها تفسیر ما از رفتار یک نفر اشتباهه و ما بر اساس همون اشتباه ادامه میدیدم و گره ها رو کور و کورتر میکنیم

    این را بپذیر که قلبت اینقدر بزرگه و جا داره که هر چقدر هم به کسانی که دوستشان داری اضافه بشه، جای کسی تنگ نمیشه... واقعیت هم همینه عشق و محبت رو میشه بی حساب نثار کرد.

    یه نفر رو مشناسم که تو زندگی زناشویی اش همین حساسیت ها و نگرانی های شما رو داشت (شاید حتی بیشتر) به عنوان کسی که از بیرون شاهد زندگیش بودم، میدیدم که چطورتقلا میکنه و در این پروسه فرسایشی از خودش مایه میذاره به طوری که دیگران هم متوجه شده بودند.
    و من به عنوان یکی از کسایی که رنجش خاطرم برای اون شخص مهم بود باید بگم که هیچ کدام از نگرانی هاش بجا نبود. بر عکس چیزی که منو شاید ناراحت میکرد این بود که وجودی که برام با ارزشه داره بخاطر هیچ و پوچ خودش رو ناراحت میکنه!!! و بعضا غبار این حساسیت ها نمیذاره که واقعیت های مهم راه زندگیش رو ببینه.

    شما یک شخصیت مستقلی، حق داری حتی بعضی اوقات تصمیمات منطقی بگیری که شاید به مذاق اطرافیانت خوش نیاد. اختلاف عقیده باعث نمیشه کسانی که دوستت دارند عشقشون رو دریغ کنند. (کسانی که دوستت دارند، یعنی همون مادر، همسر، خانواده همسر ....)

    بجای ترس (بعضا بیجا) از ناراحتی هایی که اصلا ممکنه پیش هم نیایند، این باور رو در اطرافیانت به وجود بیار که اگر ازت رنجیده اند با روی باز حاضر به گفتگو در باره مسئله پیش آمده هستی. و هیچ وقت مشکلاتی که خدای نکرده ممکنه در هر رابطه ای پیش بیاد رو مسکوت باقی نذار.

    این رو یه بار دیگه هم در یکی از پست هام گفته بودم بزرگی میگه که "شاید ندونم کدوم راه به خوشبختی میرسه ولی راهی رو میشناسم که بدون شک به بد بختی ختم میشه: تلاش برای راضی نگه داشتن همه" (نقل به مضمون)

    اگر متوجه مشکل شما شده باشم (راستش منم مثل شما گرفتار کار و تحصیلم پس اشتباهم رو بذار به حساب فکر و ذهن مشغولم!!!)، جایی برای نگرانی نیست. فقط اسم یک نفر دیگه رو هم به لیست کسانی که خیلی باید مراقب ناراحت شدنشون باشی اضافه کن: "سارا بانو"


  8. 3 کاربر از پست مفید دانوب تشکرکرده اند .

    دانوب (شنبه 16 اردیبهشت 91)

  9. #5
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 آذر 91 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    4,074
    امتیاز
    23,640
    سطح
    94
    Points: 23,640, Level: 94
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 710
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    16,488

    تشکرشده 16,567 در 3,447 پست

    Rep Power
    425
    Array

    RE: لبریز از ترس

    سلام سارا جان

    به جای هر حرفی

    کتاب "تحلیل متقابل "بخش "بازدارنده " و "ترس ها" را با دقت بخوان
    کتاب "وابستگی متقابل "را کاملا با دقت بخوان
    کتاب"من - کودک - من " نوشته ی "جان برادشاو " نسخه زیراکسی است ( خود کتاب اصلی پیدا نمی شه ) این را بخوان .
    کتاب " زنده باد خودم " " وین دایر " را با دقت کامل بخوان .
    کتاب " زن شیفته " را بخوان .



    و در نهایت برای خودت تمرین عملی بگذار .


    فرض بگیر مادرت از حرف شوهرت ناراحت بشود ؟!
    چی میشه ؟! چه اتفاقی می افته ؟
    بدترین حالت اون اتفاق چیه ؟
    فرض بگیر خواهرت از دست مادر شوهرت ناراحت بشه ؟!
    چی میشه ؟!
    چه اتفاقی می افته ؟
    بدترین حالت اون اتفاق چیه ؟
    چقدر ارتباطات دیگران به تو ربط داره ؟!
    چرا می خواهی رضایت همه ی آدم ها را جلب کنی ؟
    چرا از قضاوت و سرزنش می ترسی ؟
    چرا از ناشناخته ها می ترسی ؟ ( این ترسها همه غیر واقعی است )

    چرا سعی داری رضایت همه را به دست بیاوری ؟!
    چرا سعی می کنی احساسات و افکار و اعمال دیگران را مدیریت و کنترل کنی ؟
    تا کی فکر می کنی بتوانی به این روش ادامه بدهی ؟

    پاسخ و علت همه ی این سئوالها در درون این کتابها برایت به شکل مفصل توضیح داده شده



  10. 6 کاربر از پست مفید ani تشکرکرده اند .

    ani (شنبه 16 اردیبهشت 91)

  11. #6
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,024 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array

    RE: لبریز از ترس

    ساراجان سلام

    به نظرت انقدر سخت گرفتن زندگی به خودت درسته؟

    فکر کردی این سخت گیری و نگرانی های بی مورد فقط خودتو ناراحت میکنه؟

    نه خانومی..بعد از مدتی قطعا این همه نگرانی و تشویش خاطر بر روی روابطتت با همسر..با خانواده همسر و ..تاثیر مخیلی بدی میذاره...

    انقدر منفی بینی و حساسیت کم کم باعث میشه تا فکرت به واقیعت تبدیل بشه

    پس از همین مروز تصمیم واقعی و جدی بگیر...

    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  12. کاربر روبرو از پست مفید maryam123 تشکرکرده است .

    maryam123 (شنبه 16 اردیبهشت 91)

  13. #7
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 فروردین 93 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    نوشته ها
    1,249
    امتیاز
    16,138
    سطح
    81
    Points: 16,138, Level: 81
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 212
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,122

    تشکرشده 8,124 در 1,482 پست

    حالت من
    Vaaaaay
    Rep Power
    141
    Array

    RE: لبریز از ترس

    سلام مجدد به همه دوستان :
    ممنونم از پاسخ همه دوستان..علت تاخیرم فکر کردم به صحبت های تک تک شما بود...

    نقل قول نوشته اصلی توسط بهار66
    اینکه میترسی بحثی یا مسئله ای پیش بیاد بخاطر اینه که دلت میخواد کسی ناراحت نشه؟از روی عشق و علاقه؟
    دلت میخواد ناراحتی پیش نیاد تا شرایط اروم باشه و به تو استرسی وارد نشه؟

    **فکر می کنم ر دو این موارد برام خیلی مهم هستند..هم اینکه من تک تک اعضا خانواده ام رو خیلی دوست دارم و تلاش می کنم که ااز وابستگی به احوالات اونها خارج بشم ( طبق توصیه فرشته جان) و با تمام این تلاشی که می کنم خیلی وقتی افراد اطرافم ناراحت هستند ناراحت می شم..هم به خاطر عشق و علاقه وافری که بهشون دارم و همین اینکه من تو شرایط بسیار ویژه ای الان دارم زندگی می کنم یعنی تقریبا میشه گفت من و همسرم مستقل نیستیم و با خانواده من زندگی می کنیم به خاطر شرایط خاص تحصیلی ما..( که به خاطر حمایت هاشون هم من و هم همسرم ممنونشون هستیم)به همین خاطر کوچکترین استرسی به شدت من رو به هم می ریزه ..جوری که تازگی ها رفتارهایی از خوذم نشون می دم که هیچ وقت نداشتم و همسرم گاهی می ترسه!!!(فکر می کنم دیوونه شدم!!)

    اگه تو توی اون موقعیت جای طرف مقابلت مثلا جای مادرت همسرت برادرت و...بودی وهمچین رفتاری میشد ناراحت میشدی؟
    مثلا اگه به جای مادرت بودی و دخترت خونواده شوهرشو دعوت میکرد]چه حسی بهت دست میداد؟لطفا خوب فکر و جواب بده

    **نه چه دلیلی داره ناراحت بشم..من واقعا خوشحال می شم ..ولی اگر بی احترامی باشه آره خب مسلما من ناراحت میشم..

    نظرت درباره اینکه ما قبل از اینکه نسبت به دیگران مسئول باشیم نسبت به خودمون مسئولیم چیه؟

    **100 درصد موافقم ..ولی متاسفانه من در عکل نمی تونم توازن خاصی ایجاد کنم..از دید بقیه رو نمی دونم ولی از دید خودم همش احساس می کنم من وسط گیر کردم و خودم به خودم ضرر می زنم بدون اینکه مشکلی وجود داشته باشه...انگار من جلو جلو میرم و منتظر رفلکس هستم و خیلی اوقات اتفاق نمی افته و فقط من اذیت شدم.....

    ممنونم نازنین جان...حرف شما کاملا صحیحه ..من کاملا قبول دارم و همسرم و خواهرم همیشه به من می گن که این چیزها طبیعیه و قرار نیست با این موضوعات اتفاق هولناکی بیافته ولی باور نمی کنی اگر بگم من چقدر از این موقعیت ها می ترسم....انگار دنیا تمام شده و احساس می کنم همه شادیهای زندگیمو یکی می خواد ازم بگیره..ولله اصلا نمی دونم این حسمو چطور توضیح بدم..تنها چیزی که آرومم می کنه ذکر گفتن و تسبیحات اربعه هست ولی افکارم واقعا دارن مزاحمم میشن!!!!
    مثلا در رابطه با قضیه شام ..من فکر می کردم مامانم ناراحت میشه در حالی که نه تنها ناراحت نشد خیلی هم خوشحال شده بود و مدام بهم همفکری می داد و خیلی احساس خوبی داشتم ولی قبلش همش فکر می کردم ناراحت میشه ..اصلا نمی دونم چرا همچین فکر هایی می کنم من!!!!


    دانوب عزیز..بله من زود رنجی داشتم حدود 2-3 سال قبل که تازه عضو تالار شدم به طرز وحشتناکی زود رنج بودم.الان به گفته اطرافیانم خیلی عالی شدم و اگر 100 بوده زودرنجی من الان 10 شده!!من خیلی روش کار کردم با کمک دوستان تالار به خصوص فرشته جان و بسیار در مهار اونموفق عمل کردم...ولی نه من خودم اتفاقا ناراحت از این موقعیت ها نمی شم و به نظرم عای هستند ولی احساس می کنم برای اطرافیان عادی نیستن!!!ولی وقتی ازشون می پرسم می بینم برای اونا هم عادی بوده و من اشتباه فکر می کردم!!!
    دانوب جان حرف هاتون خیلی روم اثر داشت چند بار خوندم و بازم می خونم..خیلی ممنونم....


    آنی جان ..ممنون.2 تا از این کتاب ها رو خوندم .چشم سعی می کنم بخرم و بخونم (البته وافعا وقت کمی دارم برای مطالعه )ولی چشم..بازم ممنونم..


    مریم جان از شما هم ممنون..من کاملا موافقم با صحبتتون..بااین کار من حتی دارم به اطرافیانم هم فشار روحی میارم و همش اونا هم مجبورن به خاطر رفلکس های من مواطب باشن !!!من دارم به غلط در همسرم و خانواده خودم افکر خودمو تزریق می کنم و از این موضوع خیلی می ترسم!!!می ترسم خودم با دست خودم با افکار بی موردم زندگی خراب کنم یک روزی!!!!

    راه حل؟؟؟نمی دونم ..واقعا....



  14. کاربر روبرو از پست مفید سارا بانو تشکرکرده است .

    سارا بانو (سه شنبه 19 اردیبهشت 91)

  15. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اسفند 95 [ 19:50]
    تاریخ عضویت
    1389-3-16
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    792
    امتیاز
    10,009
    سطح
    66
    Points: 10,009, Level: 66
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    4,528

    تشکرشده 4,871 در 817 پست

    Rep Power
    94
    Array

    RE: لبریز از ترس

    سلام بر سارابانوی گل!
    ترسیدن یک بخشیش طبیعیه و به طبیعت ما برای محافظت از خودمون برمیگرده اما مال تو انگار زیادی شور شده و علاوه بر محافظت از خودت از همه عالم و آدم هم می خوای محافظت کنی! ریشه یابی این ترس رو به خودت واگذار می کنم. اینکه در بچگی یک اتفاقی برات افتاده که تورو خیلی ترسونده یا شغلت این رو اقتضا کرده و ... .
    اما درمانش: راستش من چند سال پیش روی یک کاری وسواس گرفته بودم.تقریبا تمام زندگی من رو تحت الشعاع قرار داده بود. راهی که پیدا کردم و مشکلم حل شد این بود که رفتم توی دل اون مشکل و باهاش مواجه شدم. مشکل خودمو نمی تونم برات توضیح بدم اما ترجمه اش برای تو می شه این که اجازه بدی واقعا اجازه بدی اطرافیانت ناراحت بشن!!! آره دقیقا درست متوجه شدی! یک کوچولوی شیطون مردم آزار در وجودت داره خرابکاری می کنه که هرچیزی رو برات پررنگتر از اون چیزی که هست نشون می ده! کیف می کنه از اینکه تو باهاش بجنگی و ثابت کنی اینجوری نیست!!
    پس راهش اینه که بهش بفهمونی آره اینطور هست!!! متوجه منظورم شدی؟ یعنی اینکه خودت بیشتر از اون پیاز داغ ماجرا رو زیاد کنی و مرتب بگی اصلا دلم می خواد اونا ناراحت بشن حرفیه؟؟؟
    البته می دونم که دوست نداری عزیزانت ناراحت بشن و صد البته منظورتم این نیست که واقعا اونا ناراحت بشن فقط تو داری روی اونو کم می کنی... حتی ممکنه بهش بگی"اصلا دلم می خواد خودمم کسی رو ناراحت کنم مشکلیه؟؟!" ... یک مدت اینکار ادامه بدی عقب نشینی می کنه و تو یه آدم معمولی با احساسات معمولی میشی! من اینجوری بر وسواس خودم بر سر اون مسأله ای که مدتها اذیتم می کرد غلبه کردم...

  16. 3 کاربر از پست مفید سرافراز تشکرکرده اند .

    سرافراز (سه شنبه 19 اردیبهشت 91)

  17. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1390-7-30
    نوشته ها
    1,886
    امتیاز
    17,095
    سطح
    83
    Points: 17,095, Level: 83
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 255
    Overall activity: 61.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    9,194

    تشکرشده 9,663 در 1,930 پست

    Rep Power
    212
    Array

    RE: لبریز از ترس

    سارابانوی عزیز ترس یک نشونه است.نشونه ای از یک صفت که ما اونو تو وجودمون مخفی کردیم تا زمانی که اون صفت باعث و بانی ترس رو پیدا نکنیم نمیتونیم از پس ترسمون بربیایم..در واقع اون صفت داره با بوجود اوردن ترس به تو اعلام حضور میکنه.

    برای اینکه بهفهمیم علت ترس چیه بازی مگه چی میشه رو انجام بده.
    روی یه کاغذ ترسهای مهمت رو بنویس.بعد در نظر بگیر اون اتفاق بیفته..حالا از خودت بپرس مگه چی میشه؟
    مثلا تو میترسی اگه مادرشوهرتو دعوت کنی مادرت ناراحت بشه...
    حالا از خودت بپرس مگه چی میشه و جواب بده..مثلا اگه مامانم ناراحت بشه حس میکنم به اندازه قبل دوسم نداره.
    اگه به اندازه قبل دوسم نداشته باشه مگه چی میشه؟حس میکنم دختر لایقی براش نبودم.
    اگه دختر لایقی براش نباشی مگه چی میشه؟حس میکنم دیگران از من بهترن.
    اگه دیگران ازت بهتر باشن چی میشه؟حس میکنم به اندازه کافی دوست داشتنی نیستم.
    و.....

    در واقع اون صفت من دوست داشتنی نیستم ریشه همه ترسهای تو شده هر چند که باورش برای ادم سخته.
    بعد باید بار احساسی این صفت رو برای خودت از بین ببری.چطور؟
    بلند بلند به خودت میگی من دوست داشتنی نیستم.مسلما این حرف ناراحتت میکنه حتی ممکنه تو رو به گریه هم بندازه اما ادامه بده.

    تا زمانی که دیگه نسبت به اون صفت احساس منفی پیدا نکنی.حتی میتونی از کسی بخوای این صفت رو بهت بگه.

    یادت باشه این تلقین منفی نیست.بیرون کشیدن یه صفت از وجود هست که خودشو مخفی کرده و با ترس اعلام حضور میکنه.

    بعد از خودت تشکر میکنی و به خودت محبت میکنی.یعنی تو سارابانو رو با همون صفات منفی هم دوست داری.
    دیگه دوست داشتنی بودن تو وابسته به نظر دیگران نخواهد بود.پس ترسی هم در کار نخواهد بود.

    البته این مثال بود و تو باید اون پرسش و پاسخ رو انجام بدی تا بفهمی صفتی که پنهان کردی چی بوده.

    موفق باشی

  18. 2 کاربر از پست مفید بهار.زندگی تشکرکرده اند .

    بهار.زندگی (سه شنبه 19 اردیبهشت 91)

  19. #10
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,057
    امتیاز
    147,222
    سطح
    100
    Points: 147,222, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,670

    تشکرشده 36,012 در 7,405 پست

    Rep Power
    1093
    Array

    RE: لبریز از ترس

    ساختن یک سناریوی بسته و دقیقاً مطابق تصورات خودمون از خوب و بد و متمرکز شدن روی آن و مطلق کردن آن موجب ترس از احتمال خروج یا عدول از آن است ، به عبارتی توهم ترس می آورد . و ما در چنبره یک ترسیم مطلق نگرانه خود را گرفتار و محدود می کنیم که نه تنها ترس که وسواس فکری و ناآرامی و پریشانی و رفته رفته احساس یکنواختی به سراغمان می آید .

    برای نمونه :

    ما ترسیم می کینم که بهترین رابطه بین همسر و خانواده ام فلان است ( مثلاً خیلی مودبانه حرف زدن ، پیوسته احترام گذاشتن ، حرف تلخ نزدن ، انتظارات را پاسخ گفتن و ...... ) و این فلان ها را هم خودمان تعریف می کنیم بر اساس سلیقه ها ، فرهنگ خانواده ، خواست و نیازهای نهفته خود ، مثلاً مودبانه رفتار کردن برای ما تعریف خاصی دارد که ممکن است حرفی یا رفتاری که بنا به اصول منطقی غیر مودبانه هم نباشد غیر مودبانه بدانیم و .....

    پلان ها و موضوعات دیگر این سناریوی سریالی زندگی را در نظر بگیرید . حالا اگر فرد قید بگذارد که باید همه چیز طبق همین سناریو باشد و غیر از این شایسته نیست ، بدون اینکه خودش متوجه باشد یک بن بست می سازد و تمام تمرکزش روی حفظ تمام زوایای فیلم زندگیش منطبق بر این سناریو است ( نوعی نظم زدگی سیستمی )و لذا انرژیش به شدت صرف مراقبت و کنترل خود و دیگران برای حفظ مسیر می شود و ترس همینجا شکل میگیرد ، چون تصویری برای خود خارج از این چهارچوب نساخته که اگر فلان نشود چه می شود و مگر چه اشکالی دارد ، و اگر هم تصویری ساخته یک تصویر منفی است ، یعنی مثلاً یا تصور نکرده که اگر همسرم حرفی زد که پدرم نامناسب دید چه می شود و چقدر مهم هست ( مهم نیست ) و فقط بر اینکه هیچ وقت حرفی نزند که پدر ناراحت شود متمرکز است ، یا اگر تصوری هم دارد تصور یک وضعیت وحشتناک و غیر قابل تحمل و نامناسب و بدور از دیسپلین است و این برایش قابل قبول و پذیرش نیست چرا که تمام حیثیت و هویت شخصی و اجتماعی و خانوادگی خود را گره به همین سناریو زده است . لذا ترس و نگرانی از اینکه چنان نشود یک اضطراب پیوسته را می سازد و ناخودآگاه خود را مسئول حفظ تمام و کمال سیستم ترسیمی می داند و به جای دیگران هم مسئول می شود و بار روی بار روانی خود می گذارد که نه درست است و نه در حد توان و تحمل و ... مطمئناً در دراز مدت عوارض روحی و روانی ناخوشایندی در پی دارد .

    حکایتی از شمس و مولانا می تواند گویای همین باشد .

    شمس برای پذیرش تقاضای مولانا که استادش شود در طی طریق ، برای متعهد نمودن مولانا شرط کرد که بی چون و چرا برنامه هایی که داده می شود عمل کند و مولانا پذیرفت . روزی شمس به او گفت برو بازار و یک شیشه شراب بخر و بیاور ، مولانا رفت اما نگران آبرویش نزد مردم اگر فقیهشان را با شراب ببینند بود ، و در تمام مسیر به همین فکر مشغول و متمرکز بود از طرفی تعهد داشت که بی چون و چرا هرچه استاد گفت انجام دهد ، شراب را که خرید از ترس آبرویش آنرا زیر عبایش پنهان کرد ، در مسیر شاگردان و مردم با او مواجه شدند و در عین جویای حال بودن کنجکاو شدند که مولانا چه در زیر عبا پنهان داشته که چنین دقت دارد که عبا کنار نرود ، اصرار از آنها که چیست همانا و مراقبت مولانا که از عبا برون نیافتد راز همانا تا اینکه ...... ( باقی ماجرا گویای راهکار است که بماند برای پست بعدی ).


    خلاصه :

    تمام قسمتهای بولد شده را به هم وصل کنید تا خلاصه بدست آید

    راستی زمانی که درد ما این است ، چه باید کرد ؟

    این دیگر می ماند برای بعد . نیاز هست سارا بانو خوب آنالیز کند که اگر درد همین است ، به چه باید کردش بپردازیم .


    تا بعد .....




    .

  20. 6 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (سه شنبه 19 اردیبهشت 91)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ** برای رسیدن به همه چیز باید از همه چیز گذشت **
    توسط فرشته مهربان در انجمن خودآگاهی
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: دوشنبه 10 خرداد 95, 21:17
  2. پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: دوشنبه 22 تیر 94, 01:23
  3. احساس می کنم دیگه همه چیز واسم دیر شده ( برای هرکاری این حس را دارم )
    توسط خوشبختی در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 29
    آخرين نوشته: یکشنبه 11 اسفند 92, 18:14
  4. پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: شنبه 06 آذر 89, 16:00

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:33 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.