سلام دوستان،ممنون از توجهتون
من همجنسباز هستم.دو جنسه گرایی به تعریف ویکی پدیا به این مضمون است:
دوجنسگرایی یکی از گرایشهای جنسی است که فرد در آن به هر دو جنس مؤنث و مذکر گرایش جنسی دارد.بدین صورت که فرد دوجنس گرا هم از نظر عاطفی و هم از نظر جنسی به هر دو جنس مذکر و مونث کشش دارد. این گرایش میتواند گرایشی فیزیکی و یا احساسی باشد. شدت گرایش به دو جنس لزوماً یکسان نیست.افرادی که گرایش جنسی مجزا اما نامشخصی نسبت به یک جنس به جنس دیگر دارند خود را دو جنس گرا معرفی میکنند. علاوه بر انسان دو جنس گرایی در قلمرو حیوانات نیز مشاهده شدهاست. استفاده از این واژه در قرن ۱۹ شکل گرفت.
فکر میکنم حالا متوجه شدید که منظور من چیست.
قبل از اینکه نوشته هام رو بخونید اینو بگم که من از کودکی "حدود 10-12 سالگی تا 17،18 سالگی" رابطه ی جنسی زیادی با پسر داشته ام.البته سنم که بالاتر رفته خیلی خیلی کمتر این کار رو میکنم.آخرین بارش برمیگردد به دو سال قبل...
و حالا بخونید آنچه در حال حاضر هستم:
[b][color=#9400D3]ببینید در حالی که من به دختری علاقه مندم و به اون نیاز دارم و شدیدا وابسته ام و حتی در تلاشم که بتوانم به او ازدواج کنم،در کنارش دوست دارم با دوست صمیمی ام رابطه ی جنسی برقرار کنم.
من 12 13 ساله که بودم یک بار به یکی از دانش آموزان مدرسه مان که دو سه سال از خودم کوچکتر بود شدیدا وابسته شدم. اونو دوست داشتم،حتی گریه میکردم، تا نمیدیدمش آروم نمیشدم.او با من دوست بود،اما تنها همان اوایل که بعد به خاطر مسائلی دیگه حاضر نمیشد باهام حرف بزنه،نمیذاشت ازش عکس بگیرم و خوب همه هم میدونستن که من چقدر دوسش دارم. اما جالبی قضیه اینجا بود که من هیچ گاه در اون سالها به برقرار کردن رابطه ی جنسی با او فکر نکردم. اصلا به خودم اجازه ی فکر کردن به این قضیه رو نمیدادم. دوستانم این را باور نداشتند. اما واقعا واقعیت همین بود. من به او وابسته بودم. همین. این وابستگی از بین رفت.
بعد از این مورد من چند سال پیش به مدت چند ماه به همین دوست صمیمی ام"که اشاره کردم " وابسته شدم. ما از قبل با هم بودیم..اما وابستگی من به او تقریبا در اواسط سالهای آشنایی مون بود.. من تو اون مدت مثل قضیه ی قبلی اصلا فکر رابطه ی جنسی نبودم.. وابسته بودم.وابستگی شدید، همین..اما این هم بعد از مدتی به حالت نورمال برگشت.
به هر حال من توضیحات بالا رو دادم واسه اینکه شما عزیزان کمی بیشتر متوجه انچه من گرفتارش هستم شوید...
من متاسفانه به دلایلی نمیتوانم پیش روانشناس برم.حداقل فعلا نمیتونم. سیگار رو هم ای کاش میتونستم ترک کنم اما چه کنم که روزانه شاهد از بین رفتن صدام هستم.صدام مشکلی نداشت،اما حالا سرفه میکنم و گلوم داغونه. البته اینا ظاهر کاره.درونم خدا میداند که به چه روزی افتاده است،ریه ام و ... بالاخره 10 سال هم بیشتره که سیگاری ام. من خیلی بدبختم. بدبختم چون نمیتونم خودم از این سیگار لعنتی دور کنم. مشروب اما کم میخورم. چون مشروب گرونه و من نمیتونم دم دقیقه بخورم. هر 6 ماه یک بار میخورم. البته اونم اگه بتونم....
نمیدانم شاید باید چشمانم را به روی همه چیز ببندم و به یکباره به خدا روی بیاورم. شاید بهتر باشه با دوستانم مدتی قطع رابطه کنم. تا هم از این فکر ها در بیام و روی خودم کار کنم و هم زندگی ام رو سر و سامون ببخشم. اینهمه با اونها بودم اما چه شد؟! فایده اش چه بود؟ جز اتلاف وقت و شنیدن صحبت های بیهوده و گناه پشت گناه پشت گناه... شاید راه فرار دست از دنیا کشیدن باشه... اما آیا با این همه افکار مغشوش و درهم میتونم؟ با وسوسه ها چه کنم؟ با فشار مشکلات زندگی ام چه کنم...من میتونم در برابر اینهمه مشکل پیروز بشم؟! جوگیر شدن و تند روی در دین شاید برای امثال من خوب باشد.چرا که یک انسان وقتی غرق میشه با تمام وجود تلاش میکنه که خودش رو به سطح آب برسونه و نفسی راحت بکشه،،من غرق گناهم غرق خوشی های زودگذر غرق بی فکری غرق بی برنامگی،غرق در سیگار و غرق در بی دینی!!!
شاید خنده دار به نظر برسه اما الان میخوام دعای کمیل رو در حالی که میخوابم گوش کنم. عجب دعاییه!!!
در نهایت خیلی خیلی معذرت میخوام از اینکه حرفام طولانی شد...
علاقه مندی ها (Bookmarks)