سلام. مدت 6 سال با یک خانم دوست هستم. 2 سال که سربازی بودم بعدش (یعنی 4 سال) بهترین سالهای عمرهر دوی ماست. خیلی همدیگرو دوست داشتیم. در اینکه می خواستیم با هم ازدواج کنیم شک نداشتیم. من خیلی بخاطرش عوض شدم و اونم همینطور بخاطر من. هر دو از تغییراتمون راضی بودیم. این رابطه مثل یک رابطه زنو شوهری بود (.... فهمیدین منطورم چیه؟) ما سر ادامه تحصیل با هم مشگل پیدا کردیم من می خواستم ادامه بده اما اون م گفت نه. خلاصه قهر کردیم از اون قهرا که همیشه بیشتر از 3 روز طول نمی کشید. یا من کوتاه میومدم یا اون. این دفعه من کوتاه اومدم اون زنگ زدم گفتم اگه نمی خوای درس نخون اما اون گفت مساله این نیست دیگه. تو دله منو شیکستی تو منو خورد کردی و از این حرفها . خلاصه گفت می خواد تنها باشه و خیلی عوض شده و شده دقیقا مثل گذشته بی علاقه و بی تفاوت. از این ماجرا 1 ماه میگذره اما من فقط دعا می کنم و می خوام که برگرده. ضمنا خانوادهامون در جریانه. من با مادرش صحبت کردم می گه خیلی اذیتش کردی قاطی کرده . آره من اذیت کردم اا در طول 4 سال. مثل همه زندگیا هم خوشی داشتیم هم دعوا اما اون امروز فقط بدیا رو می بینه. چیکار کنم؟؟ اون خیلی تودار و محکمه اما من نه دل نازکم. خواهشا کمکم کنید. خیلی ازتون ممنونم
علاقه مندی ها (Bookmarks)