به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 16 نخستنخست 123456789101112 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 156
  1. #11
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 بهمن 92 [ 23:55]
    تاریخ عضویت
    1389-10-14
    نوشته ها
    2,085
    امتیاز
    11,615
    سطح
    70
    Points: 11,615, Level: 70
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    12,283

    تشکرشده 12,256 در 2,217 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Re: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    .

    نقل قول نوشته اصلی توسط .................... نمایش پست ها
    سلام بچه ها
    من 24 سالمه خیلی از زندگی خسته وناامیدم زمان زیادی نیست که ازکسی که 4سال باهاش ارتباط داشتم جداشدم ازطرفی عشق من به اون اینقدرزیادبودکه زحمات پدرومادرم رونادیده گرفتم وعلی رقم هزینه ی شهریه ای که برای درس خوندنم دادند اصلا دل به درس ندادم بعدازچندسال متوجه شدندکه به هیچ عنوان هیچکدوم ازواحدهای درسی رو پاس نکردم.مجبورشدم درس نخوندنم رو بانداشتن علاقه به مطالعه توجیه کنم ومسیرم روتغییردادمو آموزش آرایشگری دیدم الان که مدرک آرایشگری روگرفتم هیچ سرمایه ای برای سالن زدن وکارکردن ندارم وپولی هم برای درس خواندن ندارم بعدازجداشدنم ازاون آقاتازه متوجه شدم که این عشق بسیارمن رواززندگی عقب انداخته وحالا که خیلی پشیمونم وقصدادامه تحصیل دارم نه سرمایه ی کارکردن دارم نه هزینه ی ادامه تحصیل ومی دونم که والدینم دیگه به هیچ عنوان منوازلحاظ مادی حمایت نمی کنند
    ویرایش توسط فرشته مهربان : پنجشنبه 09 خرداد 92 در ساعت 02:04

  2. 7 کاربر از پست مفید hamed65 تشکرکرده اند .

    hamed65 (چهارشنبه 16 آذر 90)

  3. #12
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,057
    امتیاز
    147,222
    سطح
    100
    Points: 147,222, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,670

    تشکرشده 36,009 در 7,405 پست

    Rep Power
    1093
    Array

    Re: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    .


    نقل قول نوشته اصلی توسط .................. نمایش پست ها
    با سلام من خواستگارانی دارم که هر کدام شرایط خوبی دارند وقتی ازم میپرسند تا حالا با پسری دوست بودم یا نه چه جوابی بدم؟آیا واقعیتو بگم؟ من با دو تا پسر دوست بودم اما مدت طولانی با آنها نبودم و رابطه در حد اس ام اس و تلفن بوده
    نقل قول نوشته اصلی توسط .................. نمایش پست ها
    دوستان منم نگران همین مسئله هستم که یه وقت در آینده اون دو نفر بخوان برام درد سر درست بکنن البته آدمای خوبی بودن ولی به هر حال احتمال این که برام دردسر درست کنن هست چون با یکی از آنها دعوا کردم شاید بخواد تلافی کنه
    ویرایش توسط فرشته مهربان : پنجشنبه 09 خرداد 92 در ساعت 02:08

  4. 7 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    saeed74 (چهارشنبه 26 تیر 92), فرشته مهربان (یکشنبه 17 مهر 90)

  5. #13
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    151
    Array

    Re: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    .

    نقل قول نوشته اصلی توسط .......................... نمایش پست ها
    3سال با پسری دوست شدم هردو خانواده بجز پدرم درجریان بودن و مشکلی با ازدواجمون نداشتن حتی مادرش چندبار بامن حرف زد وگفت منو 100%عروس خودشونمیدونه حالا از وقتی اومدن خونمون میگن اختلاف فرهنگی داریم شایدم منظورشون اختلاف طبقاتیه!من که اختلاف طبقاتی نمیبینم اونا خودشونا خیلی بالاتر از ما میدونن بعد از 9ماه که از خواستگاری گذشته حالا سرمهریه مشلک دارم بابام میگه 1365سکه اونا میگن 250تا. هیچکدومم کوتاه نمیان
    من چیکار کنم پدرم حرف هچکس را نمیخونه حتی ریش سفیدهارو. قراره توی این هفته برای سومین بار بیان خونمون.میترسم از آیندم و رفتار خانواده اونا بهمن چون 100%مخالفن فقط به اصرار پسرشون اومدن
    ویرایش توسط فرشته مهربان : پنجشنبه 09 خرداد 92 در ساعت 02:11 دلیل: اصلاح لینک نقل قول

  6. 8 کاربر از پست مفید دختر مهربون تشکرکرده اند .

    دختر مهربون (چهارشنبه 18 آبان 90)

  7. #14
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,057
    امتیاز
    147,222
    سطح
    100
    Points: 147,222, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,670

    تشکرشده 36,009 در 7,405 پست

    Rep Power
    1093
    Array

    Re: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    .


    نقل قول نوشته اصلی توسط .................. نمایش پست ها
    داغونم . 2 روز گریه کردم وخانواده رو اذیت . حالا تو خودم همه چی رو میریزم . باید بلند شم و زندگی کنم اما احساس سنگینی و گناه و عذاب وجدان و خشم دارم

    4.5 ساله با پسری دوست هستم و از همون روز اول مادر هر دو تامون در جریان بودن من 27 ساله و دوست پسرم 30 ساله هستیم . 3 ماه اول همه چی خوب بود. ولی بعد دائم مسائلی مطرح می شد مثل اینکه میگفت چرا همه کار ها رو تو رابطه من باید بگم ؟چرا تو ایده ای نداری ؟چرا همش من باید بگم بریم بیرون ؟چرا تو انفعالی عمل می کنی و چرا تو تلفن حال مادرم رو نمی پرسی و از این دست مسائل .
    من ضعف هام رو قبول دارم و گفتم درست میگی و سعی کردم موارد رو تا جایی که می تونم درست کنم . بعد از مدتی گفت من عاشق نشدم و من خرد شدم چون اولین حرف تو آشنایی مون عاشقی بود . من چیزی نگفتم و تو خودم ریختم 1 سال برای کنکور خواست درس بخونه زیاد مزاحمش نشدم . به من میگه تو چرا می خوای به هر قیمتی به من برسی و چرا اخلاقیات بد من رو نمیگی و تحمل می کنی و از من انتقاد نمی کنی . به من می گفت چرا شاد نیستی هنر زندگی کردن بلد نیستی به خودت نمی رسی .
    کنکور قبول شد و من اگه تحقیقی برای درس می خواست انجام می دادم دائم از درساش می پرسیدم ولی احساس می کنم خیلی توقعش بالا هست جوری که خودش هم این مطلب رو می دونه . حتی نحوه ی دست گرفتن همدیگه هم حساسه و به من میگه این جوری دستم رو بگیر .به من میگه تو درست بیشتر از من مهمه و من درسم رو ادامه ندادم و کار هم نکردم . بهانه گیر شدم و بعد از مدتی من رو تشویق کرد به رفتن کلاس زبان و ورزش کردن و توجه به من زیاد شد حتی جوش روی صورت من هم می دونست چند تا ست . و بعد روزی گفت عاشقتم . بحث نیاز جنسی پیش اومد و من راغب نبودم چون به احساساتش اعتماد 100 درصد نداشتم . دائم می گفت من همه جوره هواتو دارم و حتی امتحان زبانت برام اهمیت داره اما تو نیاز جنسی من رو درک نمی کنی و اهمیت نمی دی . من داغون شدم . 3 ماه پیش گفت میام خواستگاری و تنها 3 هفته نگذشته بود که با بی محلی من نسبت به احساسش گفت نه شوخی کردم ما باید به رابطه مون بیشتر فکر کنیم . و 5 روز پیش گفت تو قوت قلب منی و الان میگه ما 3 ساله طلاق عاطفی گرفتیم تو همش به فکر خودتی و من خسته شدم از اینه دائم گفتم به نیاز های من توجه کن و حسرت خوردم که منم کمی ناز کنم و حتی گاهی من رو دعوا کنی همیشه تکراری رفتار کردی و ناز و عشوه دخترونه نداری .من گفتم اجباری برای بودن نیست . خیلی راحت گفت من گفتم رابطه مون مشکل داره و تو بودی که گفتی به هر نحوی می خوام رابطه رو نگه دارم ما تلاشمون رو ردیم و نشد .و گفت دیگه تحمل ادامه دادن رو نداره و 3 سال هست ک/ه به طلاق عاطفی رسیده و از من و خودش خسته هست و من چیزی نگفتم درست 24 ساعت بعد اس ام اس داد که کلا ارتباط قطع کردی و من جواب دادم نه . و گفت ما هنوز دوستیم و حتی سوال کرد به عنوان ی دوست می تونم تو رو ببوسم ؟ من الان یک علامت سوالم
    دیونه شدم
    حالم خوب نیست
    یک یویو که دائما بالا و پایین می رم
    خستم
    افسرده
    پوچ
    خودم رو از دست دادم

    خودم می ام بیرون از خودم و این متن بی سر و ته رو می خونم
    مثل این متن بی سر و ته شدم

    میدونید جواب خودم به خودم چیه
    برو برای همیشه از زندگیش
    نه مهریه خواستم
    نه عروسی
    نه خونه
    ولی ندید من رو
    یا دید
    من نفهمیدم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ................... نمایش پست ها
    دوست خوبم سلام
    من خوب خوب خوب میفهمم چی میگی.
    از ته قلبم حرفاتو درک میکنم. خوندن حرفات دلم رو لرزوند. میتونم درک کنم که چقدر سخت و کشنده است و چقدر درد داره که تو این وضعیت هستی.
    بذار باهات صادقانه حرف بزنم.
    من خیلی شبیه تو بودم . هرچند که خدا رو شکر تو وارد مسائل ارتباط جنسی نشدی. اما من شدم. و چه قیمت گرونی داشت. راجع بهش حرف نمی زنم. میتونی تو تاپیکم بخونی. اما میخواستم یه چیزی بهت بگم.

    *تو کسی رو میخوای که تو رو نمیخواد. لااقل به خاطر خودش تو رو میخواد نه به خاطر خودت*

    اگه هستی به خاطر اینه که اون تنهاست و نه تو. تو اهمیتی نداری.. بودنت به خاطر پر کردن خلا عاطفیشه.
    اگه رهات نمیکنه به خاطر عذاب وجدان خودشه نه به خاطر اونچه که تو براش انجام نمیدی.
    اگه خواستگاری نمیکنه چون نگران آینده خودشه نه نگران آینده تو.

    انگار نیستی . خودت به نبودن خودت عادت کردی. اونو عقل کل میدونی و خودتو ناقص و ناکامل.

    من هیچی کم نذاشتم . اگه بهت میگه بلد نیستی دستمو بگیری اما من بلد بودم دستشو بگیرم . بلد بودم و همه نقاط تنشو و تک تک سلول هاشو میشناختم.. پس این یه بهانه است.


    خانومی حالم بد شد. نمیتونم بنویسم با اینکه دلم میخواست باهات حرف بزنم.خاطراتم یهو سرکشیدن.
    خواهش میکنم خودتو نجات بده.
    بیا بیرون فقط . آجی به خدا بویی از مردونگی نبردن. خودتو نابود نکن.
    نشو مثل من.
    اگه نجابتت بره دیگه محاله بتونی پسش بگیری.
    آجی جونم فقط خودتو نجات بده.

    طلاق عاطفی و این چرت و پرتا رو باور نکن. ما فقط بازیچه ایم. عشقی در میون نیست.
    ویرایش توسط فرشته مهربان : پنجشنبه 09 خرداد 92 در ساعت 02:17

  8. 10 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (یکشنبه 17 مهر 90)

  9. #15
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 بهمن 94 [ 04:40]
    تاریخ عضویت
    1389-3-25
    نوشته ها
    2,890
    امتیاز
    27,971
    سطح
    98
    Points: 27,971, Level: 98
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 379
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    15,041

    تشکرشده 10,678 در 2,786 پست

    حالت من
    Moteajeb
    Rep Power
    339
    Array

    Re: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    .


    نقل قول نوشته اصلی توسط ................. نمایش پست ها
    سلام
    من 20 سالمه با پسری 23 ساله حدود 5 4 سالی میشه دوست بودم این اواخر خیلی دیگه زوم کرده بودیم رو مسایل اینده مون .مامان من خیلی سختگیره میگه طرف باید حتما مغازه یا خونه داشته باشه منم حرفهای مامانمو بهش هی میگفتم اونم هر چی تلاش میکرد یا به خانواده اش میگفت خانواده اش هم میگفتن 2سال دیگه 1 سال دیگه میخریم خودشم رفت دنبال وام که نمیدونم چی شد.بعد خیلی بهش فشار اومده بود به قول خودش میگفت هیچ کدوم از کارام جلو نمیره اعصابم خورده.خلاصه تا این شد که ما سره یه موضوع بیخودی دعوا کردیم بعد گفت که اصلا 2 روز تنهام بزار داغونم منم گفتم نه بعد گفت اصلا بعد عروسی داییت به من اس بده عروسی دایی منم 6 روز دیگه اش بود منم گفتم اگه قراره اون موقع اس بدم دیگه نمیدم اونم نمیدونم فکرکنم نوشت ah بعد دیگه من اس ندادم تا بعد عروسی داییم بعد یک اس ام اس دادم که اره تو با کسی هستیو اینا بعد دیدم جواب نداد عصری رفتم مغازه اش دیدم ناراحته گفتم عروسیه داییم تموم شد من اومدم هیچی نگفت گفت من خسته شدم از این زندگی خانواده تو یه جور حرف میزنن خانواده من یه جور کارام پیش نمیره (بغض هم کرده بود)گفت من دیگه تو رو واسه دوستی نمیخوم میخوام زنم باشی نه دوستم. بزار هر وقت موقعیتم جور شد بیام خواستگاری گفت 6ماه چند ماه تنهام بزار تا کارامو ردیف کنم.منم گریه کردم از مغازه اومدم بیرون بعد رفتم خونه اس ام اس دادم که تو سرکارم گداشتی تو این 5سال و از این حرفا بعد بای دادم بعد گفت اگه منو میخوای 1سال صبر کن.منم 2 روز دیگه اش یه اس دادم که همه متن فحش و تهدید بود بعد دیگه همینجور ادامه دادیم تا دیگه گفت باشه دوست میمونم ولی خیلی سرد با هم رفتار میکردیم مثل قبل بهم زنگ نمیزد اس نمیداد تا چند روز بعد یکم با هم کل کل کردیم گفت که من سردم تو باید گرمم کنیو اینا منم گفتم یعنی چی مگه من چی کار کردم که این رفتارارو با من میکنی بعد فقط میگفت نمیدونم .تا اینکه فرداش من 3 ساعت زنگ زدم جواب نداد بعد یهو برداشت گوشیو گفتم کجایی گفت کارتو بگو من هی میگفتم هی نمیگفت تا این که گفت کجاست بعد منم گوشیو قطع کردم بعد 1 ساعت دیگه اس داد که از صبح زنگ نزدی همین 2 مین رفتم بیرون زنگ زدی بد اخلاق شدی منم گفتم خیلی ببخشید خر خودتی و از این حرفا اخرشم گفتم ایشاالله بمیری بای(ولی اصلا از ته دلم نبود) اون هم اس داد همچنین.دیگه منم سیم کارتمو شکستم والان انقدر داغونم که نمیدونم چه کاری کنم.4روز الان از اون موضوع میگذره همه اش گریه میکنم اخه خیلی دوسش دارم دوستام میگن خودش بر میگرده ولی من هیچی نمیدونم.تروخدا کمک ام کنین دارم دیوونه میشم.
    ویرایش توسط فرشته مهربان : پنجشنبه 09 خرداد 92 در ساعت 02:19 دلیل: اصلاح لینک نقل قول

  10. 8 کاربر از پست مفید فرهنگ 27 تشکرکرده اند .

    hiva73 (پنجشنبه 12 شهریور 94), فرهنگ 27 (چهارشنبه 27 مهر 90)

  11. #16
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 بهمن 94 [ 04:40]
    تاریخ عضویت
    1389-3-25
    نوشته ها
    2,890
    امتیاز
    27,971
    سطح
    98
    Points: 27,971, Level: 98
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 379
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    15,041

    تشکرشده 10,678 در 2,786 پست

    حالت من
    Moteajeb
    Rep Power
    339
    Array

    Re: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    .


    نقل قول نوشته اصلی توسط ............... نمایش پست ها
    سلام
    من سوالی در مورد مشکلم داشتم.دختری 27سالم با آقایی 31 ساله تو سایتی آشنا شدم به هدف ازدواج!مدتی اس ام اس بود تااینکه شد حضوری.گفت بدلایلی 3 ماه دیگه موضوع رو میتونه بخانوادش بگه که بیان خواستگاری.تواینمدت ازم خواست باهاش با ماشین بریم بیرون رابطمون خوب بود تا اینکه توماشین ازم میخواست که دستمولمس کنه وخواست که بابازی دستم ارضاش بکنم هر دفعه که میرفتم.
    میگفت که منوهمسرخودش میدونه منم وابسته شده بودم.بعدنا گفت بریم خونه خالی من اولش موافقت نکردم ولی گفت اگه بیای قول میدم هفته بعدش خانوادمو بیارم منم دیگه نمیدونم چجوری،ولی با هر ترسولرزی بودبخاطرش قبول کردم.
    البته قبلشم با 2 تا خواهر بزرگم آشنا شده بود و میگفت که حاضرم با مامانتم حرف بزنم.بهرحال،بعد ازاون اتفاق اس داد که باهاشون حرف زدم اونا گفتن فعلا نه باید2سال درست تموم شه و کارمناسبتوپیدا کنی بعدا .خلاصه حرمتابینمون شکسته شد.همه نوع حس سراغم اومده بود حس سواستفاده حس فریب.ولی اون که میگفت نه من واقعا نمیدونستم خانوادم الان قبول نمیکنن...میگفت نمیخام بپای من بسوزی تو برو پی زندگیت یا اینکه 2سال برام صبرکن!
    این ظلم نیست؟؟خلاصه با فحشوفحشکاری و عصبانیت اون تموم شد.ولی باز 2 ماه دیگه شروع شد همه چی اماجدیتر حرف میزدوکمی ناز میکشیدوابرازعلاقه.باز چندماه بعدش خل شدموگفت بهم احتیاح داره گفت بیام خونه باهاش.گفتم نه باز بای گفت.دیدم اینجوریه گفتم بشرطیکه مادرتوبگی بیاد با مادرم حرف بزنه. اون قول داد بیاره.منم باورکردمورفتم باهاش.ولی باز بعدش حس عذاب وجدان من و بیخیالی اون باعث شد خیلی ازش ناراحت شم همش امتحاناشوبهونه میکردمیگفت میاره ولی الان نه.باهاش قهرکردم چون اعصابموبهم ریخته بود.
    باز چندماه بعدش رابطمون شروع شد گفتم حاضرم تا آخرش برات صبرکنم باگذشت کردنم از همه قولاییکه دادوعمل نکرد.باز اون اس داد که بشرطیکه مث قبل مهربون بشی وهرازچندگاهب بیای خونه باهام.گفتم نه خونه نمیام ولی حاضرم صبرکنم وبعضی اوقات ببینمت.
    اون گفت نه اگه تیای من ادامه نمیدم چون نمیتونم پیشم باشی مال من باشی ولی نتونم بهت دست بزنم(بااینکهنصف سال بیشتر نمونده بود ازون موعدی که گفته بود صبرکنم).دلم خیلی شکست گفتم باشه تموم...احساس میکردم من هیچ ارزش دیگه ای براش ندارم ولی چه کنم که منه احمق عاشقش شده بودم و زجرمیکشیدم.
    بعد2هفتش اس دادکه باشه خونه نیا توماشین فقط ارضام کن.باز گفت اصلا هیچکدومو ازت نمیخوام خوبه؟قبول؟؟من دیگه گفتم نه تو 1 آدم دمدمی مزاج بیشتر نیستی...
    مدتی دیگه هم گذشت .گفتم حتما کمی پشیمونه و نزدیکتر بموعدمقرر!ولی نه اینطور نبود باهمه ی این بلاهایی که سرم اومد ولی اون راحت داشت زندگیشومیکرد منظورم درسوپیشرفتاشه.1بارهمودیدیم اونگفت هنوزدوسم داری بعدازکمی طفره رفتن گفتم آره.اونم میگفت که بخدا دوسم داره.گفتم پدرمادرتوراضی کن که حداقل بیان یه صحبتی بکنن .البته قبلا توچندتا ازین بحثاهم گفته ببودکه دیگه هیچ حسی بهم نداره!( توبحثا).باز فرداش بهم گفت که میای بیرون ؟من حالم بده(که توماشین آرومش کنم)
    گفتم نه خیلی خواهش کردولی گفتم اصلا(یعنی باز همون آشو همون کاسه؟)
    بعدجندروزی دیگه اس نداد بهم!مثلا2باره شروع کرده بودیم!اس دادم گفتم فکرکنم همچین مشتاق و خوشحال نیستی ازینکه باشم توو زندگیت!
    اون گفت وقتی باهات حرف میزنم تحریک میشم!حالم بدمیشه توهم که آرومم نمیکنی.
    گفتم با پدرمادرت حرف زدی؟گفت تو اس م اس که اونا حرفشون همونه.الان نمیان.گفتم یعنی باهم دیگه حرف نزنیم دلیلت خیلی مسخرست!ارزش خودمو فهمیدم...بعد دیگه جواب نداد هرچی تک زدم اس دادم که2 باره خواستم 1فرصت دیگه بهت بدم ببینم چندمرده حلاجی.نگران نباش دیدم!ازون به بعددیگه هیچ جوابی نداده!بلاتکلیفم.آیا اون واقعا میتونه منو دوست داشته باشه یا نه از همون اول منو بخاطر خواسته هاش میخواسته؟بابت کاراییکه خودم مرتکب شدم عذاب وجدان دارم .داغونم.و از رفتن سراغ 1 رابطه جدید هم هراسونم.دیگه هیچ اشتیاقی ندارم.
    ازآقایون هم میخوام که حتما نظرشونو درمورد این آقا و رفتارش با من بدن.

    ویرایش توسط فرشته مهربان : پنجشنبه 09 خرداد 92 در ساعت 02:21

  12. 5 کاربر از پست مفید فرهنگ 27 تشکرکرده اند .

    فرهنگ 27 (چهارشنبه 16 آذر 90)

  13. #17
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,057
    امتیاز
    147,222
    سطح
    100
    Points: 147,222, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,670

    تشکرشده 36,009 در 7,405 پست

    Rep Power
    1093
    Array

    Re: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    .

    نقل قول نوشته اصلی توسط ................ نمایش پست ها
    سلام دوستان خوبم دختری هستم تحصیلکرده به لحاظ اجتماعی اکتیو موندم سر در گم 3 سال پیش با پسری اشنا شدم تو این رابطه حس قشنگی داشتم چون من دختریم که با هر کسی ارتباط خصوصی برقرار نمیکنم من حتی با پسرهای فامیلم میگم میخندم اما حتی دست هم نمیدم باهاشون ولی شیطنتم زیاد و همه اذیت میکنم شادم تو این دوستی قانون خاص فقط این بود که زمتنی که ماهان خانه است ارتباط تعطیل بهانه اش هم این بود که جلوی باباش نمیتونه حرف بزنه و دست بر قضا با خواهرش هم محله در امدم و فهمیدم که بلههههههههههههههه طرف از همان موفعه که با من ئوست شده متاهل بوده ولی با مخالفت خانواده اش و الانم فقط ماهان میره پیش خانواده اش زنش قهره و گفته اونا باید بیان تا منم اشتی کنم حتی در جشن تنها برادرش نبودند چون بهشان نگفته بودند اخه از 3 ماه قبل ازذواج ماهان از خانه قهر کرده بوده الانم خیلی مشگلاتش زیاده قسط هزینه دانشگاه خرج رفت و امد خانه خود دختره داشته خواهرش میگه دختره خودش امد خواستگاری کاش تورو زودتر میدید تا اینکه فهمید من میدونم کلی حرفای جالب زد و اینکه میشه با هم باشیم این حس داشته باشیم بهم ادما همدیگرو خیلی بهتر از زن و شوهرها میتونند درک کنند بذون اینکه همسر باشند از طرفی مدعی اینم هست که زنش خانم خوبه اما فوق العاده حساس و میگه وقتی با تو حرف میزنم ارامش دارم نصف بیشتر مشگلاتم با تو حل شد منم در این 3 سال هیچی کم نزاشتم به عناوین مختلف هدیه میخریدم براش نا گفته نماند که من ساکن تهرانم اما دانشجو شهرستان و ماهانم تهران هست و ما همدیگرو خانه برادر من میددیم چون میگفت خیابان امنیت نداره اما حالا میفهمم چراااااااااا؟ حالا من نمیدونم چکار کنم تشویقش میکنم به خانه اش و اینکه با زنت حرف بزن بیاد به دیدن مامان و بابات میگه نه اون خیلی رفته ولی جواب نگرفته نمیخواو ارامسس بهم بریزم میگم پس خودت چی میگه خدام بزرگه من با خانواده همسرم مشگلی ندارم بهم خانه دادند بردنم سر بهترین کار ماشین انداختن زیر پام باید تا اخر عمر سپاسگذارشون باشم اما همه اش به نام زنش من خودمم جای اون زن میزارم گناه داره نمیخوام سفره عشقم روی پشت بام کسی دیگه پهن کنم حتی میدونم به زودی ممکن پدر هم بشه و ثابت شده رفتنی این داستان منم و ماندنی اونه بهش هم گفتم اگه بفهمم نفره بعدی بیاد خودم به زنت میگم حالا من باشم یا نباشم اما واقعا داغونم نه شب دارم نه روز ان دختر شاد حالا شده منزوی اگه یک روز حرف نزنیم کلافه ام باهاش خیلی خاطره دارم نه پای رفتن دارم نه دل موندن دروغ چرا دوستش دارم با اعماق وجودم من با اون خیلی چیزارو تجربه کردم خیلی چیزارو بلد نبوذم اون یادم داد اون حس دوست داشتن یادم داد و خیلی چیزای دیگه بهم بگید چکار کنم اگه کات کنم با دلم چکار کنم وقتی به جدایی فکر میکنم بخدا کارم به بیمارستان کشیده میشه زیر سرم میرم باورش سخته اما واقعیت حالم بد میشه نفسم در نمیاد کمکم کنید دوستان اما به داستان من از چشم من نگاه کنید اولین دوست اولین عشف و اولین تجربه ها با توجه به اینکه روز اول هم گفت به ازدواج نباید فکر کرد تا ببینیم چی فسمت رقم میزنه حتی 1 بار گفت بابات تورو به من میده اگه بیام خواستگاری؟ وبعدش هم گفت که سوالم اشتباه بود اما نگفت چرا داغونم الا 20 روزه که حوصله هیچی ندارم دوستام میگن باشید باهم اومولی فکر نکن اما وجدانم چی میشه تورو خدااااااااااا اگه میگید فراموشش کنم بگید چطوری کاش میتونستم با یکی از اعضای خانوادم حرف بزنم اما نمیتونم مشگل هم از من نیست تفوت نسلی و نداشتن خواهر در ضمن 27 سالمه و کارشناسی ارشد میخونم
    نمی خوام زیاد به این موضوع فکرکنم چون وقتی زیادی به این مسئله و مسئله های دیگه اش
    فکر می کنم دیوونه می شم وقاطی می کنم وحوصله هیچ کس وهیچی رو ندارم
    وبه همین خاطر ترجیح میدم فکر نکنم وسرمو با یه چیزی گرم کنم چون این به نفع
    همه است! اگه زیاد فکر کنم هیچی به جز غصه نصیبم نمی شه ویهو همه ی مشکلات
    رو سرم خراب میشن وباز دوباره فکر تنهایی می افته به جونم واون موقع است که
    در ودیوار خونه می خوان بخورنم پس به همین خاطر بیخیال فکر واین جور چیزا
    می شم آخه وقتی زیاد فکر میکنم ورفتارها رو تجزیه وتحلیل میکنم می بینم هیچکی
    واقعا اونی که هست نیست می دونین چی میگم؟ همه یه جورایی نقاب دارن
    ویرایش توسط فرشته مهربان : پنجشنبه 09 خرداد 92 در ساعت 02:25

  14. 4 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (پنجشنبه 12 آبان 90)

  15. #18
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 بهمن 94 [ 04:40]
    تاریخ عضویت
    1389-3-25
    نوشته ها
    2,890
    امتیاز
    27,971
    سطح
    98
    Points: 27,971, Level: 98
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 379
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    15,041

    تشکرشده 10,678 در 2,786 پست

    حالت من
    Moteajeb
    Rep Power
    339
    Array

    Re: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    .

    نقل قول نوشته اصلی توسط ......... نمایش پست ها

    اون خونه داشت و کارش هم با پدرش بود اوایل اینکارو قبول داشت و به من می گفت که وضع مالی و شرایطم خوبه!همینا باعث فریبم شد که تا اینحد پیش برم.بعد که دانشگاه قبول شد گفت خانوادم میگن باید بعد درست ازدواج کنی.و دراین مابین توقعاتی که از من داشت.

    من دختری نبودم که بخواد توی عمرش این کارا ازش سر بزنه یهو به یاد روابطیکه باهاش داشتم می افتم دیوونه می شم باور می کنید دیوونه.

    الآن که فکر می کنم نمی تونم بفهمم چه نیرویی در درون من که مثلا منطقی بودم باعث شد که تن به این روابط کثیف دادم.دارم از بین می رم.

    می ترسم حتی پامو از خونه بیرون بزارم هیچ اشتیاقی برای درس خوندن ندارم.همش تو خونم افسرده و منزوی نای هیچ کاری رو ندارم.عذاب وجدان نمی زاره زندگیمو بکنم.

    من تو این مدت تمام خواستگارامو رد کردم همینکه زنگ می زدن می گفتم بگو نیان.الان دیگه خواستگاری ندارم چون خیلی از اطرافیانم میدونن که گفتم قصد ازدواج ندارم یا مشکل پسندم.

    تازه اگر هم زمانی بخوام ازدواج کنم فکر کردین می تونم؟اینروابطیکه قبلا داشتم چی می شه؟نمی تونم به یکی دیگه خیانت کنم
    ویرایش توسط فرشته مهربان : پنجشنبه 09 خرداد 92 در ساعت 02:42

  16. 3 کاربر از پست مفید فرهنگ 27 تشکرکرده اند .

    فرهنگ 27 (چهارشنبه 16 آذر 90)

  17. #19
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 بهمن 92 [ 23:55]
    تاریخ عضویت
    1389-10-14
    نوشته ها
    2,085
    امتیاز
    11,615
    سطح
    70
    Points: 11,615, Level: 70
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    12,283

    تشکرشده 12,256 در 2,217 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط ........
    سلام دوستای عزیزم
    مشکل من ،‌با عرض معذرت روابطی هستش که در گذشته داشتم. با یه پسری دوست شدم تو یه شرایط بدی روحی و برای فرار از مشکلاتم به کسی پناه بردم که پشت اون چهره آروم و شخصیت اجتماعی که داشت واقعا یه هیولا پنهان شده بود. فقط می تونم بگم از سادگی و اوضاع روحی من کمال سوء‌استفاده رو کرد و بعد هم با کمال طلبکاری از من جدا شد. البته به خواست خودم جدا شد. البته خیلی سعی کرد که منو راضی کنه که به بکارت من دست درازی کنه که نشد و این اجازه رو بهش ندادم. ولی در همون حد روابط جنسی که باهاش داشتم شده برای من عذاب وجدان شدید. بعد از جدا شدن از اون دوباره به سوی خدا برگشتم و یه توبه سخت و سفت کردم و به هیچ وچه هم زیر عهد و پیمانم با خدا نزدم . البته از اول هم آدم معتقدی بودم ولی گرفتار یه عشق بیهوده و کورکورانه و یه طرفه تو یه شرایط روحی بد شدم.

    بعد از اون خدا یه پسر خیلی خوب و مهربون از یه خانواده اصیل و آبرودار نصیبم کرد که واقعا هم دوستم داره. چند بار از روابط گذشتم سوال کرد و من هم بهش گفتم روابط جنسی با کسی نداشتم و پشتش هزار باز توی خودم شکستم که دارم دروغ می گم . باورتون نمیشه فکر اینکه یه روزی به یه شکلی شوهرم متوجه این قضیه بشه و نمی دونم مثلا یه جوری با اون پسره آشنا شه و قضیه رو بفهمه منو عذاب میده. در کل حتی اگه متوجه نشه هم عذاب وجدان این دروغ خیلی ناراحتم می کنه . تورو خدا بهم بگید جی کار کنم؟

  18. 4 کاربر از پست مفید hamed65 تشکرکرده اند .

    hamed65 (چهارشنبه 18 آبان 90)

  19. #20
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 بهمن 92 [ 23:55]
    تاریخ عضویت
    1389-10-14
    نوشته ها
    2,085
    امتیاز
    11,615
    سطح
    70
    Points: 11,615, Level: 70
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    12,283

    تشکرشده 12,256 در 2,217 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    من نمی خواهم بگویم که پدر مادرها اشتباه نمی کنند.
    پدر مادر این آقا پسر با دلایل موجه و یا غیر موجه با این ازدواج مخالف هستند.
    اصلاً شاید چنین دختری به سلیقه شان نمی خورد.

    این قضیه الآن برای این دختر خانم خیلی گران تمام می شود.
    چون 2 سال از زندگیش و جوانیش رو پای این پسر گذاشته.
    اگر از همون اول گفته بود که آقا پسر با خانواده اش به خواستگاری بیایند، این مشکل پیش نمی آمد...

    نقل قول نوشته اصلی توسط .............
    سلام دوستان عزیز
    من ۲۱سالمه دانشجو هستم و با اقایی ۲۷ساله اشنا شدم.از این اشنایی ۲سال میگذره و از اول هم قصدشون ازدواج بود.ایشون خانوادشون رو در جریان گذاشت اما اونا مخالفتشون رو اعلام کردن.به هر نحوی که بود راضیشون کرد.هرطور که میشد دل پدر و مادر و بدست اورد.
    امدند خاستگاری و این حرف ها...همان شب خاستگاری جوری برخورد کردند و صحبت کردن که واقعا جریان رو تموم شده فرض کردیم.اما چند روز بعد تماس گرفتن و گفتن که با این ازدواج مخالفن.طوری تند با خانوادم صحبت کردند که هنوزم این برخوردشون به من یاداوری میشه.تنها بهانه رو هم این اعلام کردن که کسی از خانواده شما نزدیکتون نیست.چون ما قبلا تهران بودیم و الان جای دیگه هستیم از خانواده پدریم دور هستیم و خانواده مادریم هم کم جمعیت اند.
    اخه اینم شد بهونه.به خدا هر طور که حس میکردم ممکنه یه مادر و پدر از بچشون انتظار داشته باشن این پسر و ترغیب کردم که باهاشون مدارا کنه.
    اخه چرا خانواده ها اینجور میکنن،واقعا از نظر روحی داغون شدم.خیلی بیشتر از اون چیزی که اینجا بشه ابراز کرد ازشون حرف های سنگین شنیدم.به خودم رو در رو نگفتن اما...
    به خدا اگه واقعا عاشق این پسر نبودم اصلا این چیزارو تحمل نمیکردم.بعضی مواقع حس میکنم له شدم خردم کردن...
    چه پیشنهادی به من میکنید؟چطور میتونم رضایتشون جلب کنم.میخوام متوجه شن من اون هیولایی که واسه خودشون ساختن نیستم

  20. 5 کاربر از پست مفید hamed65 تشکرکرده اند .

    hamed65 (چهارشنبه 16 آذر 90)


 
صفحه 2 از 16 نخستنخست 123456789101112 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. *:* پیوست تاپیک دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر >>>
    توسط فرشته مهربان در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 25
    آخرين نوشته: چهارشنبه 12 آذر 93, 17:30
  2. ابراز علاقه پسر به دختر چقدر واقعیه؟؟؟
    توسط green smile در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: پنجشنبه 27 مرداد 90, 20:56

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:55 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.