با سلام به همه ی دوستان.
حدود 5 ساله که با پسری دوستم. تقریبا دو سال از دوستیمون گذشت که متوجه شدم ایشون یک سال از من کوچکتره.یعنی ایشون به من گفته بود که هم سنیم اما بعد از 2 سال گفت که به خاطر اینکه نمیخواسته منو از دست بده و میدونسته که من با پسر کوچکتر از خودم دوست نمیشم این دروغ رو به من گفته
من از همه نظر ازش راضیم و اخلاقامون واقعا شبیه همه. علاقه ی زیادی هم به هم داریم.و توی این 5 سال روز به روز این علاقه بیشتر شده.
فقط موضوع اینجاست که دراین مدت من از ایشون دروغ زیاد شنیدم و خیلی وقتها هم انکار کرده..در هر امر پیش پا افتاده ای بهم دروغ گفته .شاید اگه بگم خندتون بگیره.چنتا مثال میزنم براتون :
مثلا یه روز به من گفت که مادرش حالش بد شده و دارن میبرنش بیمارستان و نمیتونه اس ام اس بده .مم کلی نگرا حال مادرش شدم و ناراحت شدم .فقط یه چیزی هست و اونم اینه که من حس ششم خیلی قویی دارم همه چیز رو میهمم و اون نمیدونه. من متوجه شدم که یه چیزی غیر طبیعیه به همین خاطر زنگ زدم منزلشون و دیدم پدرش خونس و مادرش هم بیمارستان نبردن.بلاخره فهمیدم که با دوستش رفته خرید و به من دروغ گفته.
یا مثلا به من گفته بود که کامپیوتر نداره ولی از طریق همین حس ششمم متوجه شدم یه چیزی غیر عادیه و پس از زحمت زیاد از طریق آی پی منزلشون کشف کردم که نه تنها کامپیوتر داره بلکه هرروز هم نت میره و در انجمن ها و سایت ها فعالیت میکنه.
این مسائل زیاد پیش اومده و خیلی از مواقع به روش نیاوردم که من میدونم.اما جالب اینجاس که وقتی هم میگم که میدونم اصلا به گردن نمیگیره و انکار میکنه. و در آخر که میبینه دیگه همه چیزو میدونم قول میده تکرار نشه ولی باز هم...
حالا ما قصد ازدواج داریم. حالا من موندم چی کار کنم.واقا به آخر خط رسیدم. آیا این عادت دروغ گفتن میشه برای همیشه ترک بشه یا نه؟ چه جوری؟
من از دروغ و پنهان کاری متنفرم و خودم هرگز دروغ و یا چیز پنهانی توی این رابطه نداشتم. ممنون میشم مشاوران و روانشناسان محترم تحلیل کنن این مسائل رو و منو از این سردرگمی نجات بدن.
این نکته رو هم اضافه کنم که فوق العاده پسر خوبیه و علاقه ی ما به هم یک عشق پاک و حقیقیه....
علاقه مندی ها (Bookmarks)