سلام به اهالی خوب همدردی.
چند روزیه داداشم ازدواج کردن و همین موضوع بیشتر باعث شده که یاد ملاکهای اشتباه ازدواج خودم بیفتم و همش خودمو تو تنهایی خودم سرزنش کنمخیلی سعی میکنم این افکارم رو رفتار با شوهرم اثر نذاره و دوباره اوضاعو خراب نکنم
توروخدا فکر نکنین قصدم تعریف از خودمونه بذارین رو حساب همدردی، خونواده من خیلی مذهبین و اهل نماز وروزه و حجاب و ....
همیشه دوست داشتم شوهرمم مذهبی باشه، واسه محرم لباس سیاه بپوشه، آخر سال خمسشو حساب کنه و پرداخت کنه،ماه رمضون باهم پاشیم سحری بخوریم و روزه بگیریم،حداقل هرچند وقت یه بار بریم دعای کمیل
اما افسوس شوهر من (و خونوادش که بدتر حتی دریغ از یه رکعت نماز) حتی تو نماز خوندن معمولیشم خیلی کنده، اهل هیچ کدوم از اینایی هم که گفتم نیستشو تازه واسش مسخره است. آخه من یه عمر تو این جور خونواده ای بودم واسه همین الان واسم خیلی سخته
خونواده من در عین حالیکه خیلی متمولن و خدایی خیلی پولدارن اما با آدم ساده و صمیمین و اهل کلاس گذاشتنای صد تا یه قاز نیستن و اصلا خودشونو نمیگیرن و پز نمیدن. اما خونواده شوهرم فقط جیب خالی و پز عالین ، یه اعتماد به نفس خیلی کاذب دارن که فکر میکنن از همه برترن!!!!!از همه باکلاس ترن !!!!و هیچ وقت بچه های اونا اشتباه نمیکنن!!!!و همیشه برعکس مامان بابای من از بچشون دفاع میکنن و واقعا بچه های لوس و پرتوقعی دارن.
(اصلا از روی حس ناسیونالیستی نمیگم.)
هیچ وقت یادم نمیره از همون روز اولی که رفتیم واسه خرید سر عقد، مامان ایشون بغض کرده بود و با اکراه کامل واسم چیزی میخرید. انگاری ازم طلبکار بود انقد که دیگه از روز بعدش مامانم دیگه حاضر نشد باهامون بیاد . درست یادمه به داداشم یواشکی میگفت اعصابم خورد میشه از دست این خانوم انگاری میخواد جون بده، تازه این مینای بدبخت که تا حالا از هر چیزی فقط بهترینشو میخواست حالا از ترس ایشون هر چیزی رو ارزون ترینشو برمیداره!!!!!!!! باید وایمیستادم تا خواهر گرانقدر ایشون کلاسشون تموم شه و با ما بیاد خرید تا خودشو قاطی کنه و بگه چرا دوتا برداشتی چرا این رنگی برداشتی؟؟؟؟؟؟؟
وقتی خرج کردنای مامانمینا رو این روزا واسه خانوم داداشم میبینم خیلی غبطه میخورم.
برعکس خواهر شوهرم من خیلی هم مشوق مامانمم واسه خرج کردنشون.اونا هم واسه داداش من سنگ تموم میذارن.خیلی خانومای داداشامو دوست دارم و بهشون احترام میذارم.
خونواده خانوم داداشم خیلی خیلی شبیه خونواده ما هستن (هم خیلی خیلی مذهبین و به قول مامانم سنگین و رنگینن) و همه چی با تعارف و احترامه، دوتا سرویس طلا!!!،بهترین لباس و .......کلی احترام که متاسفانه واسه من بزرگترین عقده شده
احترام!!!!!!!وقتی رفت آرایشگاه مامانم با یه کیک گنده رفت اونجا و بوسیدش اما مادر شوهر من اصلا با من نیومد گفت وظیفه خونواده عروسه!!!!!!!!!!!
نگاههای پر از عشقشون بهم که من هیچ وقت این حسو نسبت به شوهرم نداشتم هیچ وقت.
کاش منم درست انتخاب میکردم ،عجله نمیکردم ،نمیگفتم مادیات اصلا واسم مهم نیست یه شوهر تحصیلکرده با کلاس میخوام .
کلاس خشک و خالی با یه دنیا فیس و افاده، با کلی خساست. بدون داشتن یه دنیای پر از صفا و سادگی و احترام.
شاید از نظر شما حرفام و خواسته هام مسخره باشه اما واقعا واسه من یه عقده شده.
کاش درست انتخاب میکردم اما
افسوس که دیگه .............
اینارو نذارین رو حساب حسادت به نظر من حسادت با غبطه خوردن فرق داره. اینارو گفتم فقط واسه این بود که بگم انتخابم خیلی اشتباه بوده اما الان چجوری خودمو راضی کنم و بی خیال شم و حالا به فکر آرزوهمام نیفتم که خیلی دیر شده.
توروخدا مجردا دقت کنن تو انتخابشون و احساساتی نباشن.
علاقه مندی ها (Bookmarks)