سلام به دوستای خوبم
من می خواستم در مورد یک موضوعی با شما صحبت کنم که خیلی ازارم میده
من 26 ساله هستم و حدود 2سال پیش با یک پسری آشنا شدم که توسط یکی از دوستام معرفی شده بود بعد از چند بار صحبت قرار شد از طریق خانواده برای خواستگاری اقدام کنن اما متاسفانه این کار رو به هر دلیلی انجام ندادن
من هم گفتم دیگه نمی خوام ارتباطی داشته باشم و او هم قبول کرد اما همش اس ام اس می داد و معذرت خواهی می کرد من به هیج وجه قبول نکردم تا اینکه دیگه رفت و من تو این فرصت خواستگارهای خوبی داشتم ولی خوب قسمت نشد
تا اینکه بعد از دو سال اومد و گفت بهم فرصت بده و گفت من با مادرم صحبت کردم و می گفت خیلی خواستگاری رفتم اما هیچ کس تو نشد برام
من هم به خانوادم گفتم ولی حالا مادرشون مریض شده و توی بیمارستان هست
من واقعاً نمی دونم این پسر با شغل بسیار عالی و 30 سال سن از چی می ترسه
چرا نمی خواد من ازدواج کنم و حاضر نیست من رو با کسی ببینه اما خودشم همش بهانه میاره ....یعنی دوسم داره؟مادرش راصی نیست؟خودش شک داره؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)