سلام
بيست و هفت سالمه و اندازه بيست و هفت هزار سال از لحاظ روحي خسته م
خونواده ي پرجمعيتي دارم پنج برادر و سه خواهريم كه هيچكدوم ازدواج نكرديم
برادر بزرگم 37 سالشه و زنشو طلاق داده چون اعتياد داره
خواهر بزرگترم 33 سالشه و ازدواج نكرده
برادر دومم هم اعتياد داره اونم به شيشه ... واقعا زندگي رو برامون جهنم كرده خيلي سعي كرديم ترك كنه اما نشد
پدري كاملا بي مشئوليت و ... دارم كه تمام بدبختي زندگي ما تقصير اونه ... تا جوون بود مارو به باد كتك و فحش ميگرفت الانم كه پير شده و نميتونه كتك كاري كنه از لحاظ روحي شكنجه مون ميده خودشو به ديونگي ميزنه و ادا درمياره واقعا زندگي زهرمارم شده
با اين شرايط خونوادگي هيچ پسري حاضر به ازدواج با من و خواهرام نيست و اين مساله باعث افسردگي شديدمون شده تا جايي كه خواهر بزرگترم هميشه در حال فرياد زدنه انگار نميتونه آروم حرف بزنه
يه سالي ميشه با پسري دوست شدم و رابطه ي عاشقانه ايي با هم داريم تمام شرايطم رو پذيرفته اما خونواده ش فعلا از وضعيت خونوادگي من خبر ندارن ... اون پسر هنوز بيكاره و اين منو خيلي آزار ميده
خواهر كوچيكترم تو يه شركت مشغول به كار شد اما برادر دومم از اونجا دزدي كرد و خواهرمو اخراج كردن ... اون طفلي هم افسرده شده
اوضاع ماليمون هم كه اصلا خوب نيست
خيلي داغونم
خيلي زياد
روزي هزار بار آرزويه مرگ ميكنم
خسته م
شما بگيد من چطور اين زندگي رو تحمل كنم؟؟؟ چطور تو شهري كه همه همديگرو ميشناسن با اين بي آبرويي هايي كه برادرم به بار مياره زندگي كنم؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)