سلام
قصد نداشتم حتی تاپیک قبلیمو فعلا ادامه بدم چه برسه یه تاپیک جدید بزنم ولی چند روزه گیر کردم و اعصابم دیگه نمیکشه اگه از دوستان کسی بتونه راهی پیش پام بذاره تو این اوضاع چی کار کنم ممنون میشم.
قضیه اینه که من از دوشنبه از خونه اومدم بیرون یعنی پنج شبه از همسرم جدا شدم. به خواست خانمم بوده نه خودم. خودش میخواست اول بره من برای اینکه اون نره گفتم من میرم تو بشین خونه. مجبور شدم اینکارو بکنم چون میگفت الان نذاری برم فردا میرم فردا نذاری پس فردا میرم! لج کرده بود. پدرش اومده بود دنبالش یه ساعت پایین خونه مون منتظر بود ببرتش و منم هرچی باهاش حرف میزدم منصرف نمیشد مجبور شدم قول بدم خودم از خونه میرم که اون نره پدرش که رفت منم اجبارا به قولم عمل کردم. اگر پدرش میبردش میخواستن پرش کنن و بعدم احتمالا میخواستن واسه طلاق اقدام کنن مجبور شدم همچین کاری کنم جلوی بدتر شدن شرایطو بگیرم.
هیچ اتفاق خاص و وحشتناکی هم بینمون نیفتاده. میگه خسته م میخوام استراحت کنم یه مدت جدا باشیم!!! فقط پدر مادرش تو تاریکی شب دیدن من سمت ماشین هلش دادم (عصبانی بودم ولی هیچ طوریش نشد) چند روز بعدش پدرش اومد با من دعوا کرد که تو اذیتش میکنی و کوبیدیش به ماشین باهاش بدرفتاری میکنی و... اصرار که میخوام ببرمش که من نذاشتم و مجبور شدم خودم از خونه برم. من اصلا پدرش اومد دنبالش یاد هل دادنشم نبودم چه برسه اینکه فکر کنم کوبیدمش به ماشین!! از خانمم هی بعد اون چیزی که تو تاریکی از دور دیده بودن یواشکی چند روز میپرسیدن کتکت میزنه اذیتت میکنه هی پرش کردن هی چند روز پرش کردن خانمم خودش اعتراف کرد که هی سوال پیچش میکردن ولی میگه الان تصمیم خودمه میخوام چند وقت استراحت کنم جدا باشیم! میگه به پدر مادرم مربوط نیست ولی دقیقا اینا بهش خط دادن و خودشونم میخواستن ببرنش! خودشم قبول داره من نکوبیدمش داشتیم زندگیمونو میکردیم تا سر و کله پدرش پیدا شد. ما از این کشمکش ها خیلی بدترشو تو خلوتمون داشتیم و هیچ وقت بخاطرش نخواسته ولم کنه بره! من تو شوخی و مسائل دیگه م باهاش همینجوریم و اصلا عادی بوده براش خودش میدونه هیچ وقت قصد آسیب زدن بهش نداشتم.
الانم قهر نیست فقط از هم جداییم شب ها میرم بهش سر میزنم خرید داشته باشه انجام میدم مهمونی اگه بگه بریم (هنوز نگفته) باهاش میرم قهر نیستیم فقط کنار هم زندگی نمیکنیم و رفتارشم بینهایت سرد شده باهام. جمله رمانتیک از خودم زیاد بلد نیستم ولی مثلا براش آهنگ ژو تم لارا فابیان رو تلگرام کردم قبلا سر اینجور مسائل کوچیک از این آهنگای احساسی که دوست داره براش میفرستادم کارساز میشد در حدی که گریه می افتاد زنگ میزد خودش آشتی میکرد باهام یه جور منت کشیم بود دفعه آخری قهر کرده بود پیشم بود دقیقا من همین آهنگو پلی کردم اثر کرد امشب ولی هیچ جوابی نداد گل میگیرم همینطور بی تفاوت میگه خودت بذار تو آب با اینکه عاشق گله نمیگیره ازم. نه میپرسم کجا میری و چی کار میکنی نه دعوا نه هیچی ولی برنمیگرده از تصمیمش. من فقط این چند روز یه بار سر این باهاش دعوا کردم که اگه حالا که من از خونه رفتم اون بره خونه باباش شاخ به شاخ میشیم دیگه اساسی اونم دعوا محسوب نمیشد زیاد چون مقاومتی نکرد.
چهارشنبه باد و بارون شده بود زنگ زد بهم گفت یه جا گیر کرده رفتم دنبالش تو ماشین حس کردم باهام خوب شده باهاش شوخی کردم اونم جوابمو داد و کلی هم خندید فکر کردم یخش باز شده نزدیک خونه بهش گفتم دلم برات تنگ شده دوباره رفت تو لاک دفاعی باهام سرد شد! دم خونه بهش گفتم میام بالا لباسمو عوض کنم خیس شده گفت فکر نکنی خندیدم بهت میتونی به بهانه لباس برگردی!! منم بهم برخورد پیاده ش کردم رفتم هتل اتاق گرفتم. البته کمرمم اذیت میشد تو شرکت میخوابیدم راحت نبودم. دیشب هم رفتم باز خونه سر زدم دیدم یه میز چیده به چه بزرگی چند مدل غذا درست کرده (برای من اصلا این پنج روزه آشپزی نمیکنه) گفتم مهمونات کیا بودن گفت افطاری زنونه بوده وگرنه میگفتم تو هم بیای! گفت هرچی میخوای برای خودت بکش ببر منم گفتم هروقت برای من آشپزی کردی میبرم اینجوری نمیخوام. کاملا بی تفاوته.
بهش گفتم یه مشاور پیدا کن هر سن و قیافه ای که مورد تایید خودت بود بریم یه نفر سومی واسطه مون بشه هر مشکلی داری بهش بگی من حلش میکنم گفت باشه. ولی با توجه به سرعت بسیار پایینش تو تمام چیزهایی که من ازش میخوام تا بخواد مشاور پیدا کنه و مشاورم روش بخواد تاثیر بذاره من تو آوارگی هفت تا کفن پوسوندم.
مشاور خودمم اول گفت برگرد خیلی عادی خونه و بهش بگو اگه از خونه بره نه میری دنبالش نه طلاقش میدی. منتها من میدونم همچین ظرفیت و صبری ندارم و اگه بره خونه باباش میرم پدر مادرشم میکشم برش میگردونم. بعدم اینکه من خودم بهش گفتم میرم هروقت تو خواستی برمیگردم بهش قول دادم میرم که حاضر شد به پدرش بگه بره نمیتونم همینجوری زیر قولم بزنم. به مشاورم گفتم اگه برگردم مجبورم یه کاری بکنم که فرار نکنه بره خونه باباش حالا نمیتونم اینجا بنویسم چی کار گفت اونجوری بدتر میشه همه چی و صبر کنی بهتره. راه دیگه شم این بود که برم با پدر مادرش صحبت کنم چون اونا هستن که الان باعث و بانی این اتفاق شدن و اگه اونا راضی بشن که نمیشن خانمم قطعا راضی میشه منتها مشکل من الان اینه که چه پشت تلفن چه رو در رو فقط باهاشون دعوام میشه و نمیشه با هم صلح کنیم. اونا منو تهدید میکنن اذیتش کنم طلاقشو میگیرن منم تهدیدشون میکنم از خونه م درش بیارن یه سری کارها میکنم. میگن ما پرش نکردیم و تصمیم خودشه به ما ربطی نداره! مادر خانمم میگه خانمم خودش زنگ زده گفته پدرش بره دنبالش، ولی خانمم اون شب میگفت بابام خودش اومده من خبرش نکردم! نمیدونم حرف کدومشونو باور کنم. یکی دو شب قبل این که پدرش بیاد دم خونه مون به من گفت خانواده ش دارن ازش میپرسن من باهاش بدرفتاری کردم یا نه! من یه روز سفر بودم اینا قشنگ نشستن اون روز پرش کردن. پدرشم که همش به من میگفت تو زدیش تو در ماشین منم هی میگفتم نزدم و اشتباه دیدین از دور تو تاریکی آخر پریروز عصبانیم کرد گفتم آره زدمش خوب کاری کردم. (واقعا نزدم)
دلم براش تنگ شده شدیدا ناراحت و بهم ریخته م الان دو نصفه شبه نمیتونم بخوابم قفسه سینه م هرشب تیر میکشه. تمام روز باید مراقب باشم نیان ببرنش تمرکز حواس ندارم زندگیم بهم ریخته وسایلم بین خونه و هتل و شرکت پخش شده. خونه نیستم نگرانم اتفاقی براش نیفته و نمیخوام هم شب ها تنها باشه و فکرم نمیکنم این فاصله و جدایی کمکی برای رابطه مون باشه. آبرومون هم میره اینجوری مردم اگه بفهمن. الان غیر از خانواده ش فقط رفیقم میدونه گفت خانمشو میفرسته بره با خانمم حرف بزنه بهش گفتم نمیخواد به زنت بگی. برادرم میره خونه میبینه من نیستم ولی تاحالا فکر کرده من سر کارم.
لطفا بدون بحث سر اینکه کی چند درصد مقصره راهنمایی بفرمایید. برای من مهم نیست کی چقدر مقصره کی آدم بده ست صد در صد تقصیر گردن من آدم بی فرهنگ و بی تمدن و وحشی و بسیار بدی هم هستم. اینارو میگم که دیگه دوستان ازش فاکتور بگیرن برن سر راهکار. قصد طلاق دادن زنم رو هم ندارم در این زمینه راهکار نمیخوام. من فقط راهی میخوام برگردم خونه م و خانمم از این حالت ها دربیاد همین الان فقط برام مهمه. اگه کسی میتونه راهی جلوی پام بذاره از این مخمصه دربیام ممنون و مدیونش میشم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)