سلام.
سال نو مبارک
مشکلی که میخوام با شما عزیزان مطرح کنم مربوط به رابطه بنده با دختر خانمی هست که تقریبا یک سال پیش با هم داشتیم.
ما یه دو سه سالی بود که با هم ارتباط عاطفی داشتیم. دروغ نمیتونم بگم، بیشتر به قصد دوستی بود ولی احتمال اینکه به ازدواج بکشه هم بود.
خودمون هم موقع شروع رابطه، بنا رو رابطه دوستی گذاشته بودیم.
راستش یه مدت که گذشت، ما تماس جسمی (نه جنسی!) هم با هم داشتیم. از نظر تشابهات اخلاقی و رفتاری خیلی به هم می اومدیم و با هم خوب بودیم.
چون خیلی به هم علاقه مند شده بودیم، چند ماه پیش برنامه ریزی کردیم که یه روز خاصی تو خونه قرار بذاریم و چند ساعتی رو با هم خوش بگذرونیم. تا اون موقع بیشتر همدیگرو بیرون می دیدیم. اونم نه زیاد
اونم خیلی علاقه مند بود که این اتفاق بیافته. به خاطر علاقه ای که بهم داشت ( یا لااقل اینطوری نشون میداد) اصلا شک و شبهه ای نداشت واسه اومدن و اینو بیشتر به خاطر اعتمادی که بهم داشت میدونستم و خودش هم همینو می گفت.
رک و راست بخوام بگم، هر دو میدونستیم که قرار نیست واسه خاطر خوش و بش و چند کلام صحبت کردم پیش هم باشیم. خیلی دوس داشتیم فانتزی های ذهنی مشترکی رو که داریم و همیشه ازشون صحبت کردیم و متصور بودیم رو در واقعیت لمس کنیم.
خیلی شور و شوق داشتیم واسه اونروز. حتی تاریخ تقریبی رو هم تعیین کرده بودیم. یعنی فریم به فریم اون چند ساعت رو تو ذهنمون تجسم میکردیم هر روز و لحظه شماری می کردیم براش
وضعیت به همین منوال بود که یه روز به طور اتفاقی تلگرامشو تو گوشیش چک کردم. البته بخوام اعتراف کنم، کنجکاو شدم اون لحظه. در حالی که تا بحال به خاطر اعتمادی که به خودش داشتم اصلا به فکرم خطور نمیکرد که برای این کار تقلا کنم. ولی یه لحظه به طور ناخودآگاه اون حس کنجکاوی اومد سراغم
خیلی پیام و کانال و گروه توش بود ، چون فرصت زیادی نداشتم همینطوری عجله ای چک کردم و چشمم خورد به یکی از چت ها که اتفاقا از عکس پسری که روش بود فهمیدم و بازش کردم. استرس و تپش قلب عجیبی گرفته بودم. یه دلم میگفت که باز کنم ببینم چه خبره، از طرف دیگه انگار دلم نمی اومد اون شخصیتی قابل اعتمادی که ازش تو ذهنم بود رو از دست بدم.
بالاخره عجله ای چند تا اسکرین شات گرفتم و فرستادم پروفایل خودم تا بعدا بخونمشون.
خونه که رسیدم یه راست رفتم پشت سیستم تا خوب پیام ها رو بخونم ببینم قضیه چیه. اسکرین شات ها پس و پیش افتاده بودم ولی بعد اینکه همشونو خوندم انگار آب سردی ریختن رو وجودم. تمام دنیا رو سرم خراب شده بود. از محتوای پیامهاشون فهمیدم که نه رابطه شون مال یکی دو روز نیست و فهمیدم در مدت زمانی که با من ارتباط داشته همپوشانی داره.
چند بار همدیگرو دیده بودن از نزدیک.
بیشتر از همه اونجاش قلبم درد میگیره که دیدم با آب و تاب قربون صدقه پسره رفته بود و واضح بهش گفته بود خیلی دوستش داره. همه اینا در حالی بود که همیشه میگفتم اعتماد تو رابطه حرف اول رو میذاره و من عمرا فکرش رو نمیکردم همچین کاری کنه.
دیگه از بقیه ماجرا و اینکه چطور تو روی من انکار می کرد و آخر سر قبول کرد می گذرم.
الان مشکل اصلی من اینه که چند مدت و ماه هست که دچار احساس فقدان عاطفی شدید شدم. من نمیگم کاری که میخواستیم انجام بدیم درست بوده یا غلط. ولی از لحاظ احساسی و عاطفی احساس میکنم که وعده ای بهم داده شده ولی بعدا بدقولی شده و بهش نرسیدم. انگار بالغ درونم رو تخریب کردن. این فکر همیشه باهامه، با هر کی رابطه ای رو میخوام شروع کنم متاسفانه اول کار این احساس فقدان میاد سراغم که بخوام اینطوری جبرانش کنم ولی بعدا به زور خودم رو منصرف میکنم.
همیشه افکار و تصورات اون روز که قرار بود با هم باشیم تو فکرمه. انگار آدم رو تشنه میبرن لب چشمه آب بخوره ولی نرسیده از دم چشمه برش میگردونن.
حتی با این هجمه افکار مخرب، به ازدواج سالم هم نمیتونم فکر کنم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)