به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 خرداد 95 [ 22:04]
    تاریخ عضویت
    1394-6-11
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    751
    سطح
    14
    Points: 751, Level: 14
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 9 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array

    گوشه گیری و عدم ارتباط با جامعه به دلیل یک مساله چند ساله

    سلام
    پسرم و 22 سالمه . شهرستان زندگی میکنم ( نپرسید کجا؟ )
    همه چی از دوم دبیرستان شروع شد ( 16 سالم بود ) تازه داشتم به بلوغ میرسیدم فهمیدم با همه فرق دارم با دوستام , همکلاسیام , پسرای دیگه تو فامیل و حتی برادرام ! آخه از دخترا میگفتن از خوشگلی فلانی یا جذابیت اون یکی یا ... .
    ولی من !
    احساسم فرق میکرد ! به دخترا هیچ حسی نداشتم ! از پسرا خوشم میومد ! توی فانتزیام خودمو با یه پسر همش میدیدم ! نمیدونستم این چه حسیه , نمی فهمیدمش , فقط میدونستم هست و از همونجا بد بختی باهام همخونه شد . از همه فاصله گرفتم ( همه ) با همه رابطمو قطع کردم ( همه ) تنها شدم , با خودم , با احساسم , با زندگیم , با رویاهام , افسرده شدم , گوشه گیر شدم , حبس شدم تو اتاقم .
    درسم افت کرد , خیلی افت کرد , منی که همیشه شاگرد اول بودم و کلی لوح تقدیر و جایزه میگرفتم , تاج سر خونواده بودم و باعث افتخارشون , سال دوم شیش تا تجدیدی آوردم , تو شهریور فقط دو تا رو پاس کردم ( اونم با 10 ). با چهار تا تجدیدی نشستم سر کلاس سوم و با کمک مدیرمون نمره گرفتم و نشستم سر امتحان نهایی , دوباره روز از نو و روزی از نو , خلاصه اینکه تا همین پارسال ( 21 سالگیم ) درگیر دیپلم و پیش بودم . بعدشم با فشار خونواده رفتم دانشگاه ( البته آزاد ).
    حالا چرا اینجام ؟
    خودمم نمیدونم ! فقط بعد از این همه سال تنهایی دلم میخواد با یکی درد و دل کنم ( مهم نیست کی ) فقط یکی که حرفامو گوش کنه و به حسی که دارم احترام بذاره , همین .
    این روزا خیلی خستم , کلافه شدم , موهام سفید شده مثل یه آدم 40 ساله , با اینکه قیافه خوبی دارم ولی این روزا تو آینه کلی چین و چروک میبینم رو صورتم.
    یه جورایی بریدم . نه اینکه فکر کنین میخوام خودمو بکشم نه . راستش دیگه به مرگ فکر نمیکنم , دیگه یه نوجوون سردرگم و احساساتی نیستم. بعد از این همه مدت دیگه خودمو پذیرفتم و به خودم احترام میذارم !
    فقط نمیدونم چطوری باید دوباره زنده شد و زندگی کرد ! میخوام زندگی کنم , مثل همه منم یه زندگی معمولی داشته باشم , با همه مشکلاتش و سختیاش . مهم نیست اگه تا آخر عمر گرایشمو مخفی کنم یا تنها زندگی کنم ! فقط نمیدونم چطور باید دوباره برگشت به جامعه , دوباره دوست پیدا کرد , دوباره زندگی کرد؟ فکر میکردم میرم دانشگاه و دوباره از اول شروع میکنم ولی نشد ! دو ترمه که تنها میرم دانشگاه و برمیگردم ( فقط ) , تنها ( فقط ) .
    پارسال میخواستم خودکشی کنم , یه نامه خودکشی نوشتم ولی بابام اومد تو اتاقم و
    دیدش , نشست رو تختم و مرد گنده مثل بچه ها گریه میکرد , از خودم بدم اومد , بهش گفتم ( همه چیو ) هیچی نگفت ! سکوت کرد !
    فرداش منو برد پیش یه روانشناس ولی روانشناسه هیچی نمیدونست یعنی راستش اطلاعات من بیشتر از اون بود ( بابامم فهمیده بود! ) منو برد پیش یه روانشناس دیگه و بازم نتیجه ای نداشت. ( اصلا نمیفهمید هموسکشوال چی هست ؟! ) البته خودمم یه چند باری پیش چند تا روانپزشک و حتی متخصص مغز و اعصابم رفته بودم و نتیجش هدر رفتن پول تو جیبی هام بود .
    بابام فکر میکرد بچه بازیمه , اوایل هیچی نمی گفت ولی این روزا رفتارش فرق کرده , حس میکنم مثل قبل دیگه دوسم نداره , نه اینکه بخوام مثل قدیم نازمو بکشه و قربون صدقم بره نه , فقط یه جوری نگام میکنه , مثل قدیم محلم نمیذاره , حس میکنم دیگه نه بابام نه حتی مامانم دوسم ندارن , تنهاتر از همیشه شدم , حالم خوب نیست , تنها همدم این روزام گیتار خاک گرفتمه کنار اتاقم ( 2 سالی هست حتی دست بهش نزدم و فقط باهاش تو تنهاییام درد و دل میکنم. ) و سیگارایی که دیگه مثل نقل و نبات دود میکنم . از 18 سالگیم میکشم ولی این روزا خیلی میکشم روزی یه پاکت بعضی وقتام دوتا , فکر کنم از بوش دیگه همه فهمیدن که سیگار میکشم ولی به روم نمیارن ( اونم تو خونواده ای که سیگار کشیدن براشون حکم قتل داره .) اصلا بی خیالم شدن! فقط چند باری داداش بزرگم مچمو گرفته و دعوام کرده همین .
    خلاصه اینکه خیلی تنهام و شدم یه زامبی بی آزار که کاری به کسی نداره و با خود خوری کردن این روزا رو میگذرونه .
    خیلی وراجی کردم ببخشید . ممنون که به درد و دلم گوش کردین .

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 94 [ 02:46]
    تاریخ عضویت
    1391-12-26
    نوشته ها
    80
    امتیاز
    2,284
    سطح
    28
    Points: 2,284, Level: 28
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 91 در 52 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.گفتی پیش روانشناس رفتی نتیجه نگرفتی.شاید هم نخواستی به حرفاشون گوش بدی.اگه میگی اطلاعات خودت بیشتر بوده.خوب همون کاری که فکر میکنی درسته انجام بده.فقط علت انزواتو نمیفهمم.خوب هر گرایشی که داری چه ربطی به دوست پیدا کردن و روابط اجتماعیت داره..تیشه به ریشت نزن.همیشه جوون نمیمونی.به فکر ایندتم باش

  3. کاربر روبرو از پست مفید خانوم تشکرکرده است .

    321 (یکشنبه 05 مهر 94)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 خرداد 95 [ 22:04]
    تاریخ عضویت
    1394-6-11
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    751
    سطح
    14
    Points: 751, Level: 14
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 9 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون خانوم
    آدمی نیستم که فقط حرف خودمو قبول داشته باشم و بخوام لجبازی کنم . من می رفتم پیش دکتر چون نیاز به مشاوره داشتم . اینکه گفتم اطلاعات من از اون روانشناس بیشتر بود فقط درباره همین موضوع , نه اینکه بخوام علم ایشون رو ببرم زیر سوال .

    درباره منزوی بودنم هم این سوال خودمم هست . نمیتونم با آدما ارتباط برقرار کنم . دو ترمه که میرم دانشگاه ولی هنوز نتونستم با کسی ارتباط برقرار کنم . بعد از این همه سال گوشه گیری حالا جلوی بقیه دست و پامو گم میکنم و نمیتونم درست حرف بزنم . مشکلمم دقیقا همینه ! توی حرفامم گفته بودم که نمیدونم چطوری دوباره وارد جامعه بشم ؟ خیلی ساکت و کم حرفم . بیشتر با خودم حرف میزنم و احساس راحتی میکنم .

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 19 آذر 95 [ 01:34]
    تاریخ عضویت
    1392-8-23
    نوشته ها
    503
    امتیاز
    6,319
    سطح
    51
    Points: 6,319, Level: 51
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    405

    تشکرشده 1,144 در 414 پست

    Rep Power
    77
    Array
    سلام.
    میدونم قضیه‌ای که عنوان کردید به هر حال در انزوای شما نقش داشته و مشکلاتی رو در روابط اجتماعی ایجاد میکنه. چه شما امریکا زندگی کنید چه ایران، این نگاه متفاوت و احتمالا آزار دهنده وجود داره. اما فکر نمیکنم حتی خبره‌ترین روانشناس هم در این زمینه بتونه کاری برای شما بکنه، چه بهش به صورت مشکل نگاه کنن و چه به صورت یک امر طبیعی. پس بهتره خودتون با خودتون کنار بیاید. قایم کردن نداره، جای صحبت هم نداره. یه مسئله خصوصیه.
    پس بهتره موضوعات رو از هم تفکیک کنید.
    تنهایی و انزوا یک بحثه و موضوعات این چنینی بحث دیگه. کاش با روانشناس فقط در مورد تنهاییتون صحبت می‌کردین. راهکارهایی که برای برگشت به جامعه به ذهن من میرسه:
    نوشتارتون که خیلی خوبه و احتمالا آدم باهوشی هم هستید. کم کم شروع کنید با همکلاسی‌ها حرف بزنید. شده در مورد تاریخ امتحان یا جزوه و... چند کلمه حرف زدن سخت نیست.
    اگر این هم در ابتدا سخته، فقط با یکی از اساتید(ترجیحا خانم) در مورد درس صحبت کنید و کمک بخواید که یک مقاله برای نشریات یا کنفرانس‌ها بنویسید. خیلی آسونتر از چیزیه که فکرش رو بکنید و با اینحال پذیرفته شدن مقاله حس خوبی داره.
    قعالیتتون رو توی دانشگاه بیشتر کنید. سر همه کلاس‌ها برید، حتی کلاس‌های بقیه رشته. اللخصوص اگر دانشگاهتون رشته علوم انسانی داره بعضی کلاس‌ها میتونه خیلی جذاب باشه. مطالب جدیدی یاد میگیرید و معمولا سر این کلاسها بحث شکل می‌گیره و حتی شما هم بعد از مدتی می‌تونید توی گفت و گوها شرکت کنید.
    توی برنامه های غیر درسی شرکت کنید و عضو کانونها و انجمن ها بشید.
    کلاسهای خارج از دانشگاه برید. زبان، نرم افزار، تاتر و... پولی که بابت سیگار می‌دید رو صرف این کلاس‌ها بکنید.
    امیدوارم تیپهای عجیب غریب نزنید. اگه اینطوره ظاهرتون رو درست کنید. چون ظاهر خیلی روی روابط اجتماعی تاثیر داره.
    گاهی با برادرتون برید بیرون و با دوستان و جمعهایی که حضور داره آشنا بشید.
    چون همیشه توی خودتون بودید احتمالا فامیل شما رو پسر خوب و سربه زیری میدونن، روابطتتون رو کم کم بیشتر کنید.
    مدام ذهنتون رو درگیر این مسئله نکنید که من یا بقیه فرق دارم. همه با هم فرق دارن؛ دلیل نمیشه که با یه دید غیرعادی بهم نگاه کنن. باید بپذیرید که سوای از این مسائل، به روابط اجتماعیتون نگاه کنید. آدمهای موفق زیادی توی دنیا هستن که چنین شرایطی دارن. هیـــچ فرقی هم با بقیه ندارن. این مسئله شاید اوایل نوجوونی در منزوی شدن شما نقش داشته، اما توجیهی برای جامعه گریزی فعلی نیست.
    .
    روی اعتماد به نفستون کار کنید و خودتون رو به عنوان یه "انسان" که قابل احترام هست، بپذیرید. خونوادتون اتفاقا به نظر میرسه که خیلی خوب و منطقی هستند. رفتارشون ناشی از بی توجهی نیست. شاید چون نمیدونن چی باید بگن ترجیح میدن سکوت کنن.
    .
    مقالات و کتابهای زیادی در مورد خویشتن باوری و اعتماد بنفس وجود داره، شروع کنید به مطالعه و راهکارها رو در پیش بگیرید.
    شاد باشید

  6. کاربر روبرو از پست مفید mahasty تشکرکرده است .

    321 (یکشنبه 05 مهر 94)

  7. #5
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    لطفا عنوان را بر اساس مشکلي که داريد تغيير بديد.

    دوستان تا وقتي عنوان گوياي مشکل کاربر نيست از گذاشتن نظرات خود داري کنيد

    کاربر گرامي لطف کنيد از طريق تماس با ما (بالاي سايت) يا پايين کادر روي مثلث مشکي(کنار کلمه تشکر) کليک کرده و عنوان مناسب را به مديريت سايت اطلاع دهيد با سپاس

    اينکار سه تا حسن داره يکي اينکه مديران و مشاورين سايت به تاپيک شما سر ميزنن
    دوم اينکه شما با فکر کردن و متمرکز کردن افکار خودتان دليل اصلي مشکل خود را بيان ميکنيد اينجوري متوجه مي شويد واقعا مشکل شما چيست و خودش خيلي به شما در حل جواب کمک ميکند
    و دليل سوم با مشخص شدن دقيق مشکل کاربران سايت بهتر مي توانند شما را راهنمايي کنند
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  8. کاربر روبرو از پست مفید khaleghezey تشکرکرده است .

    321 (یکشنبه 05 مهر 94)

  9. #6
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,061
    امتیاز
    147,577
    سطح
    100
    Points: 147,577, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,681

    تشکرشده 36,022 در 7,409 پست

    Rep Power
    1094
    Array
    با سلام

    همدردی در خصوص مسئله اصلی شما مشاوره عمومی ندارد بهتر است به سایت پایگاه تنظیم خانواده با مدیریت دکتر مجد مراجعه کنید و اگر در همدردی راهنمایی بخواهید نیاز هست در بخش مشاوره خصوصی و تخصصی همدردی با عضویت در انجمن آزاد تاپیک باز کنید


    با تشکر





  10. کاربر روبرو از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده است .

    321 (یکشنبه 05 مهر 94)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:51 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.