سلام دوستان عزیزم:
به فکر افتادم تا عنان زندگیم از دستم در نرفته بیام و با دوستان مشورت کنم و از تجربیات همگی شما استفاده کنم...پیشاپیش از راهنمایی هاتون ممنونم....
خب ..
دوستان قدیمی تر که من رو می شناسند و تا حدودی می دانند خصوصیات اخلاقی منو و مطمئنم تعجبی از این پستم نمی کنند..ولی به احترام دوستانی که تازه اشنا شدیم می گم که من دختری کاملا احساساتی در امور عشقی البته و زندگیم هستم و برونگرام...
راستش شخصیت داخل اجتماع من شامل یک دختر جدی..منطقی...باوفا و ..است که تازه برخی گاهی منو بی احساس هم می دونن ولی در باطن بسیار حساس ..زودرنج ...احساساتی و عشقولانه هستم ..هیچ وقت اون وجهه داخلیمو اجازه تبلور بهش ندادم در اجتماع و برای همین حتی خانواده خودم هم منو پسر خونه می دونن و معتقدند تا حدی من خونسرد و منطقی هستم ولی راستش الان در زندگی مشترکم اون وجهه های درونی ام داره بدجور هم خودم هم همسرم رو آزار می ده...
من و همسرم خیلی همو دوست داریم و همسرم عشق خودشو شدیدا بهم ثابت کرده و اصولا پسری هست که منطقی..خونسرد..با احساسات متعادل..عدم پرخاشگری بسیار کاری و فعال و مهربان...و من خیلی از انتخابم خدا رو شکر راضیم ولی دارم با دست خودم اذیتش می کنم..خیلی تلاش می کنم و از راهنمایی دوستان به خصوص یار قدیمی ام فرشته جان استفاده می کنم ولی متاسفانه در ادامه مسیر باز مشکل دارم..
راستش من چون احساساتیم زود می رنجم ..بارها رو این موضوع کار کردم و خیلی خوب شده بودم جوری که همسرم باورش نمی شد ولی الان یک ماهی شده دیگه هر هفته سر چیزهای بی خودی که از طرف من ایجاد میشه داریم یک بحث کمی کنیم که خداییش بدون قاضی برم دادگاه من بیشتر مقصرم ...
مثلا:پریشب چون تو بیمارستان کارش خیلی سنگین بود منم دو شب شیفت بودم و خسته وقتی خوابیدیم با عرض پوزش از دوستان فقط گفت شب بخیر ...و بر خلاف همیشه که حتما منو می بوسید می خوابید این کارو نکرد..باورتون نمیشه اگر بگم در حالی که از خستگی داشتم می مردم 1 ساعت داشتم هق هق گریه می کردم تازه همسرم خواب بود بیچاره که یکهو پاده دیده من دارم گریه می کنم..مات مونده بود..به زور از زیر زبونم کشید چی شده من تا گفتم چی بود علتش انقدر خندید بهم که از خجالت آب شدم!!!من اون دختر مغرور بیرون از خونه در کنار همسرم عین یک کوچولو بی منطق رفتار می کنم...اونم گاهی..یعنی تمام مشکل ما شده همین موضوع های کوچیک..می ترسم روزی بزرگ بشن چون مدام همسرم میگه اگر ادامه بدی من دیگه یک روزی میشه کار به کارت ندارما!!!
و دیگه اینکه همسر من الفاظ عاشقانه زیاد می گه ولی وای به روز که بگم فلان کار و نکنه ..به قول خودش همه دست و دلم می لرزه که حالا اگر مثلا موبایلم آنتن نداد دعوا داریم ..چرا؟چون بنده از نگرانی تا زمان آنتن دهی راه می رم و گریه می کنم و 100 تا اس ام اس می دم خوبی؟زنده ای؟و ...
بعدم اونقدر گریه می کنم که چشمام پف حسابی می کنه .همسرم ازار می بینه ..می گه آخه چرا ؟می گم بسکه دوست دارم می ترسم از دستت بدم( با توجه به شغل ما بسکه مرگ و میر و تصادف دیدیم منم همش می ترسم)...
و مورد دیگه:
http://www.hamdardi.net/thread-13325-post-120573.html#pid120573
لینک بالا پست 4 که مال مدیر همدردی ست بی زحمت مطالعه کنید...شرمنده مدیر محترم ولی همسر من میگه اینا مال تو فیلم هندیه و اعتقادی نداره و اصلا هم من هرچی بگم می گه این کارها خوشم نمیاد ..من ندیدم مردا از این حرفها بزنن...هرچی هم من بگم بابا اینا روانشناسی جدیده منم بهشون احتیاج دارم میگه اصلا و ابدا این کارا خوب نیست..من همین که می گم دوستت دارم و ..کافیه ..حتما باید این طوری حرف بزنم؟
خلاصه...به نظرم هم مطالعه بیش از حد من داره کار دستم می ده و انتظار برام ایجاد شده...و هم کنترل احساسم از دستم حسابی در رفته و آسیب رسون شده...حالا من چکار کنم؟بلد نیستم احساساتمو درست کنترل کنم..منطقم فوری کار می افته و می گه غلطه ها ولی وای از این احساس که امانم رو برید....
شرمنده خیلی صحبت کردم....
خوشحال میشم نظرات دوستان رو بشنوم...
علاقه مندی ها (Bookmarks)