سلام
شوهرمن کاسبه وچندساله که توی یه مغازه اجاره ای کارمیکنه اماباتوجه به وضعیت اقتصادی مملکت مون هرسال کرایه بیشترازسال قبل میشه اما وضعیت کاسبی بدترازسال قبل
حدود یک سال ونیم پیش به شوهرم گفتم بهتره مغازه رو جمع کنی فکریه کاردیگه باشی بنظرمن مغازه درامدنداره اماقبول نمیکنه هیچوقت همش برای من مثال ازماه هایی میزنه که درامدش خوب بوده امامگه چندماه درسال اینطوری هست؟ماه هایی بوده که حتی اندازه اجاره اش هم کارنکرده
من زن قانعی هستم واین چندساله اون بخش اززندگی که دست من بوده خوب مدیریت کردم همیشه سعی کردم اجناس قیمت مناسب بخرم ظاهرزندگیمونو حفظ کردم اماالان دیگه احساس خستگی میکنم چون میبینم روزبه روز داره بدترمیشه گاهی پیش خودم شک میکنم به شوهرم.باخودم میگم نکنه اون راه وروش کاسبی رو بلد نیست بعدمیگم پس چندسال گذشته رو چطورمیتونست
زندگی مااصلاروبه پیشرفت نیست اززمان عروسی تاالان هیچ وسیله ای به خونه وزندگیمون اضافه نکردیم ماشینمون همون ماشین قدیمی هست تازه داریم داشته هامونم ازدست میدیم مثلا بایه بیمارستان رفتن شوهرم مجبورشدیم طلاهای منو بفروشیم الان به همه بدهکاریم خواهرو برادرخودش وبرادر من
حتی 150 تومن عیدی که پدرومادرشوهرم بهم دادن بابت بدهکاری شوهرم رفت اوضاع مااینقدرخرابه
دیروزشوهرم چک داشت بابدبختی چکش رو پاس کرد برای دادن اجاره عقب افتاده 3ماهش وام گرفته واقعاکه مسخره اس
کاملامشخصه که مغازه درامدنداره بااین مخارج واجاره نمیصرفه اما شوهرم نمیخوادقبول کنه هرماه چک هاش باقرض وقوله پاس میشن اجاره اشو باتاخیرمیده نمیدونم ترس ازتغییرشغل یامسائل دیگه باعث شده بچسبه به مغازه اش باوجود ضرر فراوون وهیچ اقدامی نکنه
حس میکنم دیگه تحمل ندارم خونه پدرمم ریخت وپاش انچنانی نبوداما وقتی میرم میبینم همه چی تو خونشون هست تازه پی به شرایط خودمون میبرم صورتمو باسیلی سرخ نگه داشتم اماخسته شدم زمستون نامزدی برادرم بودمن هیچ لباسی نخریدم عیداومد بازهیچ خریدی نکردم الان جشن برادرم هست رفتم ازدوستم لباس قرض کردم خیلی بدم اومد به شوهرم گفتم من باید لباس بخرم خب منم ارزو دارم منم دلم میخواد شیک باشم
من دنبال کارم گشتم امااجازه نمیده برم سرکار بنظرشما من چکارکنم پس؟
تازگی هاتحملم کم شده وبهش سرکوفت میزنم که تو زندگیت هیچی نیست اما بعدش عذاب وجدان میگیرم
واقعا موندم امروز ناهارچی بذارم وقتی چیزی توخونه نیست؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)