باسلام خدمت همه دوستای گل.
احتمالا درجریان برنامه های من هستین.
ب لطف خدا همه چی خیلی خوب پیش رفت.
رابطه مون خیلی بهتر شد.
منم قرار شد وسایل که لازمه رو بیارم تا سال دیگه خونه بخریم جهیزیه ام و کامل بیارم.
راستش ی اتفاقی افتاد که حالم و خیلی خیلی خراب کرده.البته به همسرم منتقل نکردم و هی تو خودم ریختم ولی حالم واقعا خرابه
من داشتم کمد همسرم و مرتب میکردم که ناخواسته مدارکی رو دیدم از زندگی گذشته اش.
من اصلا دلم نمیخواد فک کنم همسرم قبلا طلاق داشته.و هیچ وقت بهش فکر نمیکنم.
ولی بااین اتفاق این فکر اعصابم و خورد کرده.
کپی شناسنانه همسر سابقش.
و برگه هایی که مشاوره برای طلاق میرفته که همه ی اتفاقات و توش نوشته بود که خوندنش حالم و خراب کرد متاسفانه.
چیزایی راجع به خریدایی که برا طرف کرده بود.عروسی مفصلی که براش گرفته بود و حالا دوساله منوحسرت مراسم و میکشم و زیر بار نمیره.از دوتا سرویس طلایی که براش خریده بود و مهریه سنگینش و خیلی چیزای دیگه.
حس کردم ب خاطر همینه خیلی کارا رو برا من نکرد چون تجربه کرده بود.حتی خرید مبل و کلی وسیله خونه که حالا همش رو دوش منه و زیر بار هیچ کدوم نمیره
برای اون طرف نوشته بود ک بهترین مبل رو خریده براش و بازم طرف ایراد گرفته.
حالا الان ی دست مبل کهنه داره که رو اعصاب منه هرچی میگم بنداز دور زیر بار نمیره.میگه باشه تا خونه بخریم.
من شرایطم الان خوبه همسرمم باهام خوبه و خیلی خوشحاله با من.اما این اتفاق ی جوری حالم و گرفته که همش حسرت میخورم چرا عاشق این ادم شدم که همه چی و تجربه کرده بود.
ب من گفته بود هیچ تجربه ی جنسی نداشته اما تو نوشته هاش راجع ب شب زفاف بود ک اون شخص ممانعت کرده و نخواسته و....
همسر من فقط 10 روز بعد عروسیش زندگی کرده بود با 4 ماه عقد.و این مساله بزرگی برام نبود.
اما خوندن اون مطالب خیلی بهمم ریخت که اگه منم با خواستگارام ازدواج میکردم همه چیز نصیبم میشد...
خیلی دلم گرفت.
همش دارم با خودم مقابله میکنم که بااین افکار منفی زندگی ای رو که با چنگ و دندون نجات دادم و بهشتش کردم و خراب نکنم.
میدونم گذشته اش ب من مربوط نیست.اما واقعا دست خودم نیست.
هرچی تلاش میکنم فراموش کنم نمیشه.
میدونم چقد دارم اشتباه میکنم اما دست خودم نیست.
یه جور حسادت زنونه که چقد برا اون همه چی سنگ تموم گذاشته اما برای من انگار چشمش ترسیده و فقط وعده میده که به وقتش همه کار برات میکنم.
اما کی رو نمیدونم که هنوز بعد دوسال عقد یه حلقه هم نخریده و شلوغ بودن سرشو بهونه میکنه
میدونم بخاطر ناراحتیم دارم بیش از حد منفی بافی میکنم اما دست خودم نیست و میخوام هرچه سریعتر براین حس منفی غلبه کنم.
از عصر خودم و مشغول کردم و کل خونه رو شستم و مرتب کردم.الان که همسرم اومد کلی خوشحال شد و تشکر کرد و قربون صدقه ام رفت حتی نزاشت شام درست کنم گف از بیرون میگم بیارنو....
اما نمیتونم مثل همیشه خوشحال باشم ی چیزی از درون اذیتم میکنه یه حس منفی که باید هرچه زودتر از خودم دورش کنم.
اگر کسی راهکاری داره ممنون میشم پاسخ بده
علاقه مندی ها (Bookmarks)