ببین خانومی متاسفانه راهی که داری می ری مقصدش کاملا مشخصه سرابی بیش نیست
من خودم همچین حسی رو تجربه کردم ولی متاسفانه ما پسرارو نمی شناسیم چون شخصیت های بسیار خاصی هستن
من پسری رو دوست داشتم که می دونستم اونم دوستم داره با مادرش در مورد ازدواج حرف زده و خانواده مخالفت کردن همه فامیلشون می دونستن که منو میخواد و توی جمع ها حواسشون به من بود
من که از دوست داشتنش مطمئن بودم علاقمو ابراز کردم (بماند که قبلش ایشون هم ابراز کرده بود) ولی سنگ رو یخ شدم و غرورم له شد
حتی جوابمو نداد انگار که اصلا هیچ اتفاقی نیفتاده (پیش خودم فکر کردم انقدر بی ارزش بودم که حتی نخواست منو بپیچونه و بگه دوست دارم ولی خانواده مخالف)
اینم سرگذشت من: کسی که میدونستم خواستنش دو طرفه بوده به خاطر خانواده غرور منو زیر پاگذاشت چون من ابراز علاقه کردم
خدا شاهده توی عمرم با هیچ پسری در ارتباط نبودم و این ابراز کاملا محترمانه بود
بعد از اون قضیه داغون شدم ناراحتی معده گرفتم و 8 کیلو وزن کم کردم و افسرده شدم اون موقع حالم خیلی بد بود
ولی الان که فکر می کنم می بینم اتفاق خوبی بود حداقل باعث شد این انتظار تموم بشه و کلی تجربه کسب کنم و از روی ظاهر و یه حس الکی تصمیم نگیرم
هنوزم که بهش فکر میکنم و یاد خاطراتش می افتم حس خیلی خوبی می گیرم و گاهی هم گریه می کنم ولی دیگه برام عبرت شده
حتی الان خودمم تعجب می کنم که من با این غرور چطور حاضر به این کار شدم
این سرنوشتو برات نوشتم که بدونی اخرش چی میشه
اگه غرورت اندازه من برات مهم نیست میتونی غیرمستقیم ابراز کنی ولی اگر حاضر به این کار نیستی فقط گذر زمان بهت کمک می کنه
باید سعی کنی فراموشش کنی
و برای این کار باید ازش فاصله بگیری و تا میتونی خودتو سرگرم کنی
با چیزی که بهت حس خوبی میده و باعث موفقیت میشه
یه وقتایی رفتن به دنبال علایق و کسب موفقیت حس غرور به آدم میده و آدم رو از این عشق های دردسر آفرین نجات میده
علاقه مندی ها (Bookmarks)