به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 14 فروردین 89 [ 15:25]
    تاریخ عضویت
    1388-10-26
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    2,382
    سطح
    29
    Points: 2,382, Level: 29
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    1
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    Question +واقعاً نمي دونم چه كار بايد بكنم.؟؟؟؟؟!!! لطفاً‌ كمكم كنيد.

    [/size]

    سلام عرض مي كنم خدمت مدير عزيز تالار همدردي و تشكر مي كنم از زحمتهايي كه مي كشند و اميدوارم هميشه سالم و سرحال باشند.

    مشكل من رابطه اي هستش كه نزديك به سه ساله شروع كردم البته نمي دونم اسمشو بزارم مشكل يا نه ولي الان شكل مشكل به خودش گرفته و خيلي فكرمو مشغول كرده، جوري كه اصلاً نمي دونم چكار بايد بكنم.
    سه سال پيش به طور كاملاً تصادفي و از روي خط روي خط افتادن تلفن من با كسي كه الان واقعاً دوستش دارم دوست شديم و از همون ابتدا با اينكه هنوز همديگرو نديده بوديم يه مهر عجيبي توي دل هر دومون افتاده بود كه من احساس مي كنم دليلش همدرد بودن جفتمون بود و اونم اين بود كه جفتمون يه ضربه احساسي قبلاً خورده بوديم. خلاصه كه رابطمون شروع شد و خيلي هم قشنگ شروع شد و از همون اول هم با رابطه هاي امروزي و دختر پسري الان فرق داشت و چه از سمت من و چه از سمت اون هيچ وقت جنبه دوست دختر دوست پسري نداشت و هميشه براي همديگه فراتر از اين بوديم. تا اينكه به همديگه خيلي علاقه مند شديم و روز به روز اين علاقه بيشتر ميشد . البته اينو هم بگم دليل اينكه ميگم فرق داشت اين رابطه اينه كه من خودم پسري هستم كه دنبال يه همچين رابطه اي مي گشتم بهش پا بند باشم و به قول معروف با هم فابريك باشيم و ابراز علاقه كنيم و در مقابل يه همچين چيزيرم از طرف مقابلم مي خواستم و هميشه دنبال يه همچين رابطه اي بودم و اين رابطه از وقتي شروع شد دقيقاً همين شكلو برام داشت و منم خيلي خوشحال بودم و دختري هم كه باهاش بودم تمام فاكتور هايي كه من مد نظرم بود رو داشت و تا همين الان هم هيچ وقت حتي كوچكترين خيانتي بهش نكردم.
    تا اينكه من صحبت از ازدواج كردم و بهش گفتم كه من انتخابش كردم براي زندگي كردن ولي مشكل اينجا بود كه من شرايط ازدواج رو نداشتم و همون موقع هم بهش گفتم كه من الان شرايط ازدواج رو ندارم و بدليل مشكلات خيلي خيلي زياده مالي كه داشتم و دارم هم خودم هم خانوادم نمي تونستم همون موقع پا پيش بذارم و تا الان هم نتونستم ، البته از طرفي هم بگم كه خودمم دوست نداشتم تو سن 22 سالگي ازدواج كنم و دوست داشتم تجربه بيبشتري داشته باشم ، در كل اونم پذيرفت كه تا دو سال ديگه صبر بكنه تا من مشكلاتم حل بشه كه البته اين مستلزم اين هستش كه يك اتفاقي بيفته و يك ملكي كه ما داريم به فروش برسه و منم به قول معروف رو هوا نگفتم كه تا دو سال ديگه چون اون موقع ما تمام مقدمات فروش اين ملك رو انجام داده بوديم و در شرف انجام بود ولي متاسفانه به دليل داخل طرح رفتن اين ملك فروش به تعويق افتاد تا الان كه ما با شهرداري طرف هستيم تا ملك مارو ازمون بخره ، يعني 100 درصد بايد اين كار رو انجام بده ولي نميدونم چه مدت زمان مي بره و منم آدمي هستم كه اين نظر رو دارم كه ميگم بدون شرايط مالي هرگز ازدواج نمي كنم.( در ضمن من مادرم و پدرم و خواهرم و برادرم همه مي دونن كه ما با هم رابطه داريم و قصدمون هم ازدواج هستش و حتي اون با مادرم و خواهرم صحبت ميكنه و گاهي اوقات مادرم اونو عروسش خطاب ميكنه )
    اينارو گفتم كه يه ذهنيت كاملي از رابطمون و نوعش و شروعش داشته باشين ، چون مي خوام كه واقعاً كمكم كنيد.
    تو اين مدت دو سال كه ما با هم هستيم خيلي اتفاقا برامون افتاد . بار ها و بارها بحثمون شده و دعوا كرديم باهم ، بارها و بارها ناراحت شديم از همديگه و با هم دعوا كرديم و قهر كرديم و الي آخر ولي در نهايت باز هم به هم برگشتيمو و از علاقمون كم كه نشده هيچ بيشترم شده و دليل تمام جر و بحث هاي ما واقعاً مسخره و بيخود بوده و سر چيزهاي واقعاً الكي و مسخره به جون همديگه افتاديم . من آدم منطقي هستم و همه چيزو از ديد منطق نگاه مي كنم . اون اوايل وقتي يه سري رفتارهارو از خودش نشون مي داد ناراحت مي شدم و عكس العمل نشون مي دادم و بارها و بارها بهش مي گفتم اين كار صحيح نيست ولي بازم انجام ميداد ، مثلاً اينكه هر وقت سر هر چيز كوچكي ما بحثمون مي شد ميگفت خدافظ من رفتم تو هم برو ،نميدونم خدا جوابتو بده و الي آخر و دو روز بعد دوباره خودش اس ام اس ميزد يا زنگ ميزد و اظهار پشيموني از اين حرفش ميكرد و نا گفته نمونه كه اين وسط گاهي اوقاط هم مي شد كه من مقصر بودم ولي اون بازم اين حرفو زده بود و من با كلي التماسو خواهش كه بابا آخه چرا حرف رفتن مي زني آخه مگه چي شده و غيره ، منو مي بخشيدو دوباره همه چيز به حالت عادي بر ميگشت . ما دو سه بار هم كاملاً از هم جدا شديم و اونم باز به خاطر همين دلايل مسخره و چيزهاي كوچيك. ما كاملاً از هم جدا شديم و بار اول هر كدوم رابطه جديدي رو شروع كرديم ولي 2 ماه بعد دوباره به هم برگشتيم البته با خواست جفتمون و از علاقمون كم كه نشده بود بيشتر هم شده بود.
    و بارهاي بعد از هم جدا شديم ولي دوباره باز به هم برگشتيم بعد از گذشت يك ماه يا بيشتر. تا اين اواخر كه به هم قول داديم كه ديگه اگه هر اتفاقي بينمون افتاد و از هم ناراحت شديم هيچ وقت حرف رفتن نزنيم ، ولي فايده نداشت و اين اواخر واقعاً افتضاح شده بود و هر دو روز يه بار ما دعوا داشتيمو قهر و الي آخر و هر بار كه قهر مي كنيم لج و لج بازي كه من منتظر تماس اون هستم و اون منتظر تماس من وهمين باعث بدتر شدن اين قضيه ميشه. و مشكل من اينه كه من هر وقت اشتباهي ميكنم راحت ميپذيرم و ازش عذر خواهي ميكنم ولي اون نه. اصلاً نمي پذيره كه اشتباه كرده و برعكس فكر ميكنه من اشتباه كردم و منتظر زنگ زدن من و عذر خواهي كردن من هستش و منم اوايل شايد اگر مقصر هم نبودم عذر خواهي مي كردم تا قائله ختم بشه ولي الان ديگه نمي تونم اين كارو بكنم و اين اخلاقش برام شده معظل . و نكته ديگه اينكه همش به من شك داره هر جا ميرم هر كار ميكنم، همش فكر ميكنه بهش دروغ مي گم و همش دنبال يه آتو از من هستش تا يه دعوا درست بشه و منم ديگه به هيچ وقت تحمل اوايل رو ندارم و از كوره در مي رم و يه حرفي ميزنم كه خودمم از زدنش پشيمون مي شم و اين دوباره كارو بدتر ميكنه و اون ميگه تو به من مثلاً گفتي بيشعور و من به خاطر اين بهت زنگ نميزنم و عذر خواهي نميكنم و منم ميگم تو باعث شروع شدن اين قضيه شدي و منو محكوم به كاري كه نكردم كردي و باعث شدي اعصابم به هم بريزه و يه چيزي بگم و منم از اون توقع دارم عذر خواهي بكنه و جالب ايجاست كه خودشم مي دونه من اصلاً دنبال دختربازي يا خيانت كردن بهش و اين حرفها نيستم و سرم به كارم هستش و زندگيم و به قول خودش يكي از دلايل انتخاب من همين چيز من هستش ولي بازم همش شك داره به كارام تا جايي كه اين به منم سرايت كرده و منم گاهي اوقات چيزايي كه اون از روي شك مي پرسه و انجام ميدرو انجام مي دم و اون شاكي ميشه و دعوا راه ميندازه و ميگه من وقتي كاريرو نكردم و تو بهم شك ميكني بهم فشار مياد و بايد ازم عذر خواهي كني ، من هم ميگم چطور وقتي خودت مي كني اين كارو به من نبايد فشار بياد و وقتي من ناراحت مي شم ميگي اين حقته كه اينارو بپرسي ولي وقتي من مي پرسم تو اينجوري ميگي بعدم توقع عذر خواهي از من داري.
    خلاصه اينا همه تا همين الان ادامه داشته و همش دوباره به آشتي ختم شده تا همين الان كه من واقعً از اين وضع خسته شدم و به جايي رسيده كه ديگه اصلاً حوصله باهاش حرف زدن با تلفن رو ندارم چون مي دونم الانه كه دوباره يه بحث بيخود سر يه چيز بيخود درست بكنه و منم اصلاً اعصابم كشش اين رو نداره چون مشكلاتم خيلي زياده و فكرم خيلي مشغوله از طرفيم زمان واسه ازدواج باهاش رو دارم از دست ميدم و از طرفيام اين چيزا و اينا داره داغونم ميكنه.ولي هيچ وقت نخواستم ازش جدا بشم و هميشه به رسيدن بهش فكر ميكنم ،‌چون واقعاً دوسش دارم و اونم تمام فاكتور هاي مد نظر من رو داره و اينم مي دونم كه اونم واقعاً منو دوست داره و منو به خاطر خودم مي خواد و اينو همه جوره ثابت كرده ، مثلا اينكه از خيلي موقعيت هاش به خاطر من گذشته و اونم فاكتور هاي زندگيشو توي من ديده ، نا گفته نمونه كه اون خودش ليسانس روانشناسي داره و همين منو خيلي عصبي ميكنه وقتي ميبينم كارهاي بچه گونه مي كنه و سر چيزهاي كوچيك بحث درست ميكنه و يه بار هم سر اين دوامون شد كه من گفتم بابا تو مثلاً خودت روانشناسي آخه چرا اين بچه بازيارو در مياري و اونم شاكي شد و زد زير گريه و الي آخر.
    تا همين الان كه ده يا 12 روز پيش ما دوباره سر يه چيز كوچيك دوامون شد و باز هم از هم جدا شديم و اونم اين بود كه به من مي گه تو عوض شدي و تو به بن بست رسيدي ، و ميگه با من سردي مي كني و ميگه تو كه به بن بست رسيدي خيلي راحت بگو خدافظ چرا بهم سردي مي كني چرا عوض شدي و از اين قبيل حرفها. منم كه اصلاً طاقت شنيدن اين حرفارو نداشتم دوباره از كوره در رفتم و يه حرفايي زدم كه خوب نبود البته منظورم فحش نيستا. خوب خيلي بهم بر خورد چون اصلاً‌اين چيزا تو فكرمم نبود ولي اون منو محكوم به اين كرد و منم ازاين واقهاً شاكيم و همون لحظه هم چند بار بهش گفتم كه دوباره بحث بيخود درست نكن ولي دوباره ادامه داد و كار دوباره به حرفهاي ناجور كشيد و خدافظي و همون حرفاي قبل . تا اين دو سه روز پيش كه دوباره چند تا اس ام اس به هم زديم و من دوباره گفتم كه من به هيچ عنوان حرفاي اون شبتو نمي پذيرم و زير بارش نمي رم چون اصلاً تو فكرمم نبوده و هيچ وقت نخواستم تورو از خودم برونم و رابطمو تموم كنم ولي تو منو به اين محكوم كردي و خودتم دوباره گفتي خدافظ و رفتي منم ديگه نمي تونم اينو هضم كنم و اونم دوباره رو حرفاي خودش اصرار كرد .
    واي كه سرتونو درد آوردم ، ببخشيد.
    حالا من از شما واقعاً كمك مي خوام . اونم اينه كه ما واقعاً همديگرو دوست داريم و واقعاً‌ جفتمون فاكتورهايي كه طرف مقابلمون مي خوان رو داريم و خانواده هامون هم به هم خيلي شبيه هستن مي خوام بدونم به نظر شما آيا ازدواج ما موفق خواهد بود؟ اصلاً ما به درد ازدواج با هم مي خوريم ؟‌اگر جواب بله هستش راه حل نبودن اين چيزا چيه؟ چون من وقتي به اين فكر ميكنم كه اين رفتارا اگر بخواد تو زندگيمون ادامه پيدا كنه من اصلاً‌ نمي تونم تحمل كنم. در ضمن اينم بايد بگم كه من 25 سالم هستش و اون 24 سال و چون سنش ، سن ازدواج هستش من خيلي عذاب مي كشم كه از يه طرف مشكلاتم حل نشده كه بخوام برم جلو از يه طرف اون سنش سن ازدواج هستش و از طرف ديگه اون هم داره به خاطر من تمام موقعيت هاشو رد ميكنه و از طرف ديگه نمي دونم اين ملك كي بفروش مي رسه ولي اينو مي دونم كه ديرو زود داره ولي سوخت و سوز نداره . حالا ممنون مي شم جواب اين سوالهامو صريح و جامع بدين . ببخشيد سرتونو درد آوردم.

  2. #2
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    امروز [ 14:10]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,443
    امتیاز
    289,151
    سطح
    100
    Points: 289,151, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,636

    تشکرشده 37,126 در 7,020 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: واقعاً نمي دونم چه كار بايد بكنم.؟؟؟؟؟!!! لطفاً‌ كمكم كنيد.

    با سلام
    غالبا دختران و پسران فکر می کنند تنها عشق مهمترین رکن یک ازدواج دلچسب و موفق هست.
    لیکن این محبت یک شرط لازم هست، اما کافی نیست.

    لطفا شما این کتاب را مطالعه فرمایید:


    سن تنها نشان نمی دهد که دختر و پسر شرایط ازدواج دارند.
    آگاهی و مهارت لازم دارد.
    لذا توصیه می کنم، قبل از هر چیزی ، مدتی وقت بگذارید و مقالات انجمن مشاوره ازدواج را به دقت مطالعه کنید.
    تا بعد صحبت ها را ادامه دهیم.
    فکر کنم زمان زیادی لازم داشته باشید.

  3. 3 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    مدیرهمدردی (چهارشنبه 30 دی 88)

  4. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 آذر 90 [ 09:03]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    1,274
    امتیاز
    12,573
    سطح
    73
    Points: 12,573, Level: 73
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 277
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,481

    تشکرشده 3,465 در 1,036 پست

    Rep Power
    144
    Array

    RE: واقعاً نمي دونم چه كار بايد بكنم.؟؟؟؟؟!!! لطفاً‌ كمكم كنيد.

    برادر گرامی ورودتون رو به تالار همدردی خوش آمد میگم

    شما چند بار تکرار کردید که فاکتورهای مد نظر همدیگرو دارید با این وجود دیگه چرا مدام در حال قهر و آشتی هستید ؟
    به قول آقای مدیر تنها عشق برای زندگی مشترک کافی نیست و تفاهم تو زمینه های دیگه هم لازمه ؛ اعتماد ، احترام ، صبوری ، تحمل سختی و مشکلات و ... هم برای یک زندگی لازم و ضروری هستند که باید در کنار هم باشند تا زندگی شیرین باشه نه هر کدام به تنهایی .

    شما اگه عاشق همدیگه هستید ، اینو در عمل ثابت کنید نه با حرف .عاشق باید صبر داشته باشه و با کوچیکترین بی توجهی یا مشکل از کوره در نره و عشق یادش بره .عاشق خودخوداه نیست بلکه برای جلب رضایت معشوقش به خودش زحمت میده و ررنج رو تحمل میکنه و ...

    صبوری نمیکنید ، به همدیگه شک دارید ، هر چند روز یکبار قهر و دعوا دارید ، حرفهایی که نباید میزنید ، هیچکدام کوتاه نمیایید و عذرخواهی هم براتون سخت شده ؛ پس کدام فاکتورها بین شما مشترکه ؟

    حالا که چند سال از جوانی تون رو به این شکل گذروندین اجازه ندید به خاطر مشکلا جزیی و کارهای بچه گانه از هدف اصلی تون که ازدواج بوده دور بشید و به همدگیه پرخاش کنید . از لحاظ سنی هم که کم سن و سال نیستید پس بیشتر مراقب رفتارتون باشید

  5. 2 کاربر از پست مفید m.mouod تشکرکرده اند .

    m.mouod (چهارشنبه 30 دی 88)

  6. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 اسفند 96 [ 15:33]
    تاریخ عضویت
    1387-11-29
    نوشته ها
    1,732
    امتیاز
    22,684
    سطح
    93
    Points: 22,684, Level: 93
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 666
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    4,250

    تشکرشده 4,202 در 1,430 پست

    Rep Power
    189
    Array

    RE: واقعاً نمي دونم چه كار بايد بكنم.؟؟؟؟؟!!! لطفاً‌ كمكم كنيد.

    متاسفانه رابطه طولاني مدت قبل از ازدواج همين عواقب رو داره....تا وقتي اين رابطه به ازدواج منتهي نشه اين معضل خواه ناخواه ادامه خواهد داشت......اين مشكل از بلاتكليفي هر دوي شما ناشي ميشه.....

  7. کاربر روبرو از پست مفید parnian1 تشکرکرده است .

    parnian1 (چهارشنبه 30 دی 88)

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 14 فروردین 89 [ 15:25]
    تاریخ عضویت
    1388-10-26
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    2,382
    سطح
    29
    Points: 2,382, Level: 29
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    1
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    RE: واقعاً نمي دونم چه كار بايد بكنم.؟؟؟؟؟!!! لطفاً‌ كمكم كنيد.

    واقعاً ممنونم از كمكتون. و بسيار تشكر مي كنم از سايت بسيار عاليتون كه سريع جواب مشكلم رو داديد.

    بله شما درست ميگيد آقاي مدير،‌سن تنها ملاك براي ازدواج نيست و شناخت لازمه من حتما به توصيه شما عمل ميكنم و مقالات رو مي خونم و mouod عزيز از شما هم ممنونم و شما هم درست ميگيد ما همش قهر دعوا و لج بازي داريم.

    ولي مي خوام اينو عرض كنم خدمتتون. اين چيزها از ابتدا بود ولي خيلي كم و اين هم بود كه عرض كردم در خيلي موارد حتي اگر مقصر هم نبودم كوتاه ميومدم و اون هم همينطور ولي متاسفانه با تكرار اين رفتارها به جايي رسيد كه ديگه اون گذشت از بين رفت و جاشو به توقع داد. يعني مثلا من كه بارها اين كارو كرده بودم توقع داشتم كه اونم در رابطه با خطاي من همين كارو در قبالم انجام بده ولي اون بازم از من توقع ميكرد و اينكه اون نمي تونست اين رفتارشو كنار بذاره و اينكه بارها بهش گفته بودم كه سر چيزهاي بيخودي حرف رفتن نزن كه بعدن خودتم پشيمون نشي ولي باز هم ميزد و بعد از گذشت 3 سال اين براي من ديگه قابل قبول نبود و منم اگر حرفرفتن ميزد ديگه مثل قبل رفتار نمي كردم كه باهاش صحبت كنم و بگم اين درست نيست من هم ميرفتم و بعد از مدتي دوباره به خواست جفتمون به هم بر مي گشتيم.
    من آدمي هستم كه اشتباهتمو مي پذيرم و بارها در موردش اين كار رو كردم و حتي التماس هم كردم براي بخشيده شدنم در صورتي كه اشتباهم اشتباهي نبوده كه نياز به التماس داشته باسه و اونم اين كارو در قبال من كرده ولي به اين قيمت كه مثلاً يك ماه از هم دور بوديم بعد از يك ماه قبول كرده كه اشتباه كرده ،‌هر چقدر فكر ميكنم دليل اينو نمي فهمم.
    ما چيزهاي مشتركي هم داريم كه باعث پا بنديمون به اين رابطه هستش ، مثلاً طرز فكرامون و خانواده هامون و علايقمون و ديدمون نسبت به آينده ولي متاسفانه اين بحث هاي واقعاً مسخره و بيخود كه بيشتر از سمت اون هستش و تصورات اشتباهي كه مي كنه كه بارها بهش گفتم كه هر چيزي كه تو تصور ميكني كه صحيح نيست ولي تو 100 درصد صحيح مي دونيش و همينم باعث ميشه رفتاري انجام بدي كه فكر ميكني 100 درصد صحيح هستش.بله متاسفانه اين چيزها داره باعث كمرنگ شدن تمام چيزهايي كه ما سه سال به خاطرش زحمت كشيديم ميشه و به گاهي عصبانيت به جايي ميرسه كه اصلاً يادمون ميره چرا به هم علاقه مند شديم و فقط دعواهايي كه سر چيزهاي بيخود بودرو به خاطر مياريم.
    حالا من سوالم از شما عزيزان اينه كه با اين توضيحاتي كه من دادم به شما به نظرتون و تجاربي كه دارين، آيا اين مشكلات حل شدنيه؟ يا ادامه دار هستش؟ آيا امكان داره بعد از ازدواج هم تو زندگيمون جا باز كنه اين چيزها؟ يا اصلا با وجود همه اينا ازدواج ما دو نفر صحيح هستش؟ ازدواجمون موفق خواهد بود؟ اگر كه اين مشكلات حل شدني هستش راه حلي كاملاً كار آمد ، چه اخلاقي چه رفتاري لطفاً به من بديد تا من پيشه كنم و بتونم اين مشكلو از بين ببرم و اگر درست شدني نيست باز هم بگيد لطفاً. باز هم ممنونم و تشكر ميكنم از اينكه انقدر مخلصانه به حرفهاي ما گوش ميديد.ممنون.

    ممنون ميشم جوابم رو زود بدين

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 14 فروردین 89 [ 15:25]
    تاریخ عضویت
    1388-10-26
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    2,382
    سطح
    29
    Points: 2,382, Level: 29
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    1
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    RE: واقعاً نمي دونم چه كار بايد بكنم.؟؟؟؟؟!!! لطفاً‌ كمكم كنيد.

    كسي نيست كمك ما بكنه؟ ديروز سوال اولمو زود جواب دادين ولي دوميرو بعد از يه روز هنوز يه نظر هم دربارش ندادين. لطفاً كمك.

  10. #7
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    امروز [ 14:10]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,443
    امتیاز
    289,151
    سطح
    100
    Points: 289,151, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,636

    تشکرشده 37,126 در 7,020 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: واقعاً نمي دونم چه كار بايد بكنم.؟؟؟؟؟!!! لطفاً‌ كمكم كنيد.

    با سلام
    معمولا در اول آشنایی یا ازدواج بخش احساسات قوی هست. همه چیز را به نفع احساس جذابیت و محبت و ... تفسیر می کند. اما به مرور دختر و پسر ممکن است واقع بین بشوند،
    همچنین ممکن است از خودسانسوری دست بردارند و خودشون بشوند که بودند. با همه نقاط ضعف و قوتی که دارند.
    در ضمن هیچ بحث بی اهمیت و مسخره ای وجود ندارد. چون اگر واقعا بی اهمیت باشند طرفین هیچکدام اعصاب خودشون رو سر آن به هم نمی ریزند.
    شاید از نظر دیگری بی اهمیت باشه. اما کسی که روی نقطه نظرش پافشاری می کنه ، مسئله برایش اهمیت داره.

    تازه قبل از ازدواج این مسائل ضعیف شده و خفیف شده است، چون طرفین سعی در به دست آوردن دیگری می کند. بعد از ازدواج معمولا این مشکل ها بسیار برجسته شده و اگر مزمن بشه ممکن است یک زندگی را به هم بریزه.

    باز هم تاکید می کنم. به جای ادامه دادن به این تاپیک ، مقالاتی که در پست قبل معرفی کردم به مرور مطالعه کن، جواب همه این سئوالات مفصل در آن هست.

  11. کاربر روبرو از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده است .

    مدیرهمدردی (پنجشنبه 01 بهمن 88)

  12. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 14 فروردین 89 [ 15:25]
    تاریخ عضویت
    1388-10-26
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    2,382
    سطح
    29
    Points: 2,382, Level: 29
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    1
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    RE: واقعاً نمي دونم چه كار بايد بكنم.؟؟؟؟؟!!! لطفاً‌ كمكم كنيد.

    سلامي دوباره.

    دوباره همه چي مثل اول شد.
    بعد از اين متني كه براي شما نوشتم و راهنمايي كه از شما خواستم دوباره سعي كردم كه به اين رابطه برگردم چون حدوداً دو يا سه هفته اي بود كه با هم قهر بوديم و به گفته اون كه مي گفت همه چيز تموم شده و يه بازم حرف خودش رو مي زد كه من ازش سرد شدم و منم ميگفتم كه نه اينطور نيست و من اصلاً اين رو قبول نميكنم و خلاصه بهش اس ام اس زدم و با اس ام اس زدن شروع شد و از اون انكار و از من دوباره توضيح و بارها هم تو اس ام اس هام بهش گفتم كه نمو خوام با حرف من تصميمت رو عوض بكني و مي خوام كه رو حرفام فكر بكني و به ارزشهايي كه باعث شد تا من دوباره بهت اس ام اس بزنم و اونوقت تصميم بگيري و تو اس ام اس هام از ارزش هاي رابطمون مي گفتم كه واقعاً فكر ميكني اين ارزشها چيزهايي هست كه دوباره بدست بياد براي منو تويي كه بيستو چهار پنج سالمونه و اين پاكي تو رابطه كه حتي اگه ما با هم قهر هم بوديم يك ماه ولي با كس ديگه اي دوست نشديم و خلاصه اين حرفارو تو اس ام اس هام بهش مي زدم و اونم باز حرف خودش رو ميزد البته كاملاً بي منطق ،‌يعني يكي به نعل ميزد يكي به ميخ ، مثلاً مي گفت تصميمش رو گرفته و بعدش ميگفت هنوز دوست دارم و منم مي گفتم دوست دارم و بهش ميگفتم كه پس تو كه هنوز به من علاقه داري پس چطور مي توني اين رابطه و اين علاقرو به اين دليل اين ناراحتي ها و سوء تفاهمي كه برات بوجود اومده كنار بزاري و اونم دوباره يكي به نعل مي زد و يكي به ميخ. خلاصه چند روزي به همين روال با هم اس ام اس زديم و امن سعي كردم نظرشو عوض كنم و تو اين چند روز هم چند بار بهش پيشنهاد دادم كه بيا همديگرو ببينم و با هم صحبت كنيم كه اون قبول نميكرد و مي گفت وقتي قرار نيست ادامه بديم چرا بايد همو ببينيم تا اينكه شب آخر كه داشتم اس ام اس ميدادم و حرفامو ميزدم اون بازم حرف خودشو زد و گفت تو نسبت به من سرد شده بودي و منم شاكي شدم و گفتم خدا هم به زمين بياد من نمي پذيرم اينو و دوباره گفتم كه نمي خوام با زوره من تصميمتو عوض كني و با زور نگهت دارم و اونم گفت پس ديگه اصرار نكن و ديدار به قيامت منم گفتم خداحافظ. فرداي اون روز دوباره بهش اس ام اس دادم كه ساعت 6 جاي هميشگي باش ميخوام ببينمت و اون هيچ جوابي نداد و از اونجا كه ميشناسمش فهميدم كه مياد و رفتم همونجا و اومد همونطور كه انتظار داشتم. خيلي حرف آماده كرده بودم كه بهش بزنم و خودمو آماده كرده بودم كه حتي اگر دوباره جوابش نه بود منم بپذيرم و ديگه اصراري نكنم تا اينكه ديديم همديگيرو من از همون ابتدا كه ديدمش فهميدم كه اين حرفايي كه مي زده اصلاً حرف دلش نبوده و تا منو ديد انگار كه همه چي يادش رفته ، معمولاً اينجوري بود يعني هربار كه دعوامون مي شد و كار به جاهاي باريك مي كشيد تا همديگرو ميديديم غرق در هم مي شديم و همه چيزو يادمون مي رفت و انگار نه انگار كه چيزي شده و دوباره زنگ و زنگ بازيو الا آخر ، ولي ن تصميم گرفته بودم اون شب باهاش صحبت كتم و همين كارم كردم، كلي باهاش حرف زدم و اونم يه چيزايي مي گفت كه من اصلاً نبودم و نپذيرفتم و گفتم نمي دونم چرا اين فكرارو ميكني كه مثلاً مي گفت تو جو گير شدي و تو ديگه منو نمي خواستي كه منم گفتم كه يه ذره فكر كنت بعد حرف بزن ،‌اگه اينطور بود كه من الان به خواستم رسيده بودم و ديگه چه اصراري به تو مي كردم و خلاصه تموم شد و منم همون شب بهش گفتم كه به مادرم گفتم كه سال ديگه بياد برام خواستگاري و اونم خيلي خوشحال شد و منم بهش گفتم كه ميتوني اوايل زندگي يه مقدار به خودت سختي بدي و اونم گفت آره و اصلاً مشكل من اين نبوده كه ( راست ميگفت اون هيچوقت دنبال ماديات نبوده و يكي از دلايل من براي انتخابشم همين بود ) الان تو اينو ميگي. خلاصه شب خيلي عاليي داشتيم و اومديم خونه و كلي باهم تلفني حرف زديم و جفتمون لذت ميبرديم و اينم بگم كه من اون شب تو حرفام كلي تاكيد كردم كه از الان به بعد بايد تغيير ايجاد كنيم تو رفتارمون و از همه مهمتر اينكه بهم اعتماد داشته باشيم چون الان سه ساله ما باهميم و هيچ كدوم تو اين سه سال چيزي از هم نديديم پس ديگه اين كار اشتباه و پذيرفت.
    تا فردا روز بعد شبي كه همو ديديم كه من شركت بودم و شبش رفتم خونه و چون گوشيم قاطي كرده بود ريستش كردم و شماره هاي فون بوكم پاك شده بود و مي خواستم دوباره با كامپيوتر بريزم كه اون روز ديگه حالشو نداشتم كه شب كه رسيدم خونه لباسهامو كه عوض كردم گوشيم تو جيبم جا موند و من شامو خوردم و بعد ياد گوشي افتادم كه وقتي گوشيرو برداشتم ديدم دوتا تماس نا موفق داشتم كه يكيش اون بود يكي ديگشم يه شماره ديگه كه من فكر كردم شماره ماردشه چون گاهي اوقات با گوشي مادرش بهم زنگ ميزد و من چون شماره هام پاك شده بود نفهميدم و فقط حدس زدم ، بهش زنگ زدم و عذر خواهي كردمو گفتم كه داشتم شام مي خوردم و گوشي تو جيبم بوده و ازش سوال كردم تو با گوشي مامانت به من زنگ زدي كه گفت نه چطور مگه ؟ منم گفتم آخه يه ميس كال ديگه داشتم كه گفت شمارش چند بوده منم براش خوندم و گفت كيه اين گفتم نميدونم فون بوكم پاك شده و گفت من الان ميگيرم ببينم كيه منم اصرار كردم كه نه نگيري يه وقت شماررو نمي خوام اگه كسي باشه شماره تو بيوفته و گفتم خودم الان ميگيرم بهت ميگم كي بوده و دوباره اصرار كردم كه نگيري يه وقتا، شماررو گرفتم وديديم پسر عموم بوده و كارش رو بهم گفت و قطع كرد و تا قطع كرد من بهش زنگ زدمو گفتم كه پسر عموم بوده و اونم گفت كه من خودم شماررو گرفتم منم وقتي اينو شنيدم حسابي از كوره در رفتم و گفتم مگه نگفتم نگير اونم اول به مزاح گفت دوست داشتم و منم كه خيلي عصبي بودم داد ميزدمو ميگفتم مگه تاكيد نكردم چرا گرفتي؟‌ اونم گفت گرفتم و تا برداشت قطع كردم كه من بيشتر قاطي كردم و داد زدم و اونم گفت سر من داد نزن و تلفن و قطع كرد يه چند دقيقه اي كه گذشت البته بعد چندتا اس ام اس كه به هم زديم من دوباره بهش زنگ زدم و گفتم آخه چرا اينجوري ميكني من ديشب كلي با تو حرف زدم گفتم شك نباشه ولي تو ول كن نيستي خلاصه كه بازم من جم و جورش كردم ( البته دليل داشتم براي ناراحتيم، چون پسر عموم ادم عوضي هستش و فقط كافيه يه شماره غريب بيوفته ديگه ول كن نيست و هي مزاحم ميشه ) تا فرداش كه دوباره بهم زنگ زديم و صحبت و اين حرفا كه من شركت بودم تا ظهر كه تعطيل شدم و از در زدم بيرون و طبق معمول سر راهم به خونه يه سري به مغازه يكي از دوستام زدم كه سر راهم هست چون خونه ما با محل كارم فاصله اي نداره خلاصه يه يك ساعتي اونجا بودم كه اس ام اس زد كجايي منم گفتم پيش فلاني هستم كه گفت چيكار ميكني گفتم صحبت چند دقيقه بعد زنگ زد و من از مغازه دوستم اومده بودم بيرون و دم در ايستاده بودم و زنگ زد و منم با اشتياق گوشيرو برداشتم و صحبت كردم كه گفت اونجا چكار ميكني منم گفتم صحبت ميكرئيم گفت دوستت كوش گفتم تو مغازس كه دوباره گفت ميشه بري تو مغازه دوستت گوشيرو قطع نكني باهاش حرف بزني من بشنوم ؟ من كه خيلي ناراحت شدم از حرفش ساكت موندم و هيچي نگفتم و دوبره گفت چيه چرا نميكني اين كارو منم گفتم بكنم اين كارو گفت آره گفتم اين همه باهات حرف زدم گفت نه بكن منم براي اينكه بهش ثابت بشه رفتم تو مغازه و با دوستم حرف زدم و اونم خودش قطع كرد. خيلي ناراحت بودم و مي دونستم كه اين رفتار دوباره به كجا ميرسه و از اينكه اينهمه باهاش حرف زدم ولي دوباره داره اين رابطرو با چيزي آزمايش ميكنه كه قبلا نتيجشو ديده واقعاً اعصابم خورد بود ، نتونستم طاقت بيارم و چند دقيقه بعد براش اس ام اس زدم كه آدم خودش بايد بخواد تغيير ايجاد كنه كه اينجوري كه مشخصه تو اصلاً‌نموخواي . كه اونم بعدش شروع كرد به مقلطه كردن كهمن دهنم باز موند كه آره ميرم ديگه اثري ازت نبينمو اين حرفا منم واقعاً‌از يه طرف كف كرده بودم از طرف ديگه اعصابم خورد بود و اونم باز با اين حال كه كاريكه گفته بود و كرده بودم بازم شك داشت و ميگفت تو اونجا نبودي منم واقعاً قاطي كرده بودم و چندتا اس ام اس به هم داديم كه گفت ديگه اسممو نيارو از اين حرفا منم به گوشيش زنگ زدم ديدم گوشيش خاموشه و گوشي خواهرشو گرفتم و بهش گفتم كه خجالت نمي كشي؟ مگه من به تو چي گفتم؟ يه كلام گفتم آدم بايد خوذش بخواد تغيير ايجاد كنه ، تو اين حرفارو از كجا آوردي و اشتباهو تو كردي حالا طلبكارم هستيو گفت من حقم بوده و دوست داشتم اين كارو بكنم و منم قاطي كردم و گفتم كه ما اينهمه با هم حرف6 زديم چرا دست از اين رفتارت بر نميداري و الا آخر و دوباره قطع كرد. يكي دو ساعت بعد دوباره بهش زنگ زدم و دوباره گوشيش خاموش بود و گوشي خواهرشو گرفتم و گفت اعصابم خورده براي همين روشن نكردم و منم ازش درباره يه اس ام اس كه اشتباهي به من فرستاده بود پرسيدم و گفتم به كي ميخواستي بدي و گفت دوستم كه گفتم كجا ميخواهيد بريد گفت بيرون بعد يهو برگشت گفت چيه ديدي خودتم شك داري ، زنگ زدي همينو بپرسي منم گفتم چه ربطي داره ؟ خوب ميخوام بدونم كجا داري ميري و با كي ميري. خلاصه تموم شد و من يه چرت خوابيدم و بلند شدم و بعدش دوباره زنگ زدم و خواستم بهش بگم كه من شب دارم ميام بيرون تو هم با دوستاتي بيا همو ببينبم كه ديدم بازم گوشيش خاموشه و دوباره گوشي خواهرشو گرفتم و اينبار اونم جواب نداد و راستشو بخواين من يه ذره شك كردم به اين رفتار و چند بار گرفتم گوشي خواهرشو كه اس ام اس زد كه چيه؟ داري زنگ ميزني ببيني رفتم يا نه ؟ نه من هنوز نرفتم خونه ام. آقا منو ميگي كلي شاكي شدم گفتم ببين چجوري چيزي كه تو فكر من نيستو به من ميبنده ، چند بار ديگه گوشي خواهرشو گرفتم بازم جواب نداد و اينبار خونه خواهرشو گرفتم چون خونه خواهرش بود والبته به من گفته بود هيچ وقت بدون هماهنگي اونجارو نگيرم ولي من قاطي كرده بودم و از طرفيام اين رفتار شك توم ايجاد كرده بود و گرفتم خونه خواهرشو و گوشيرو برداشت و گفت چرا اينجارو گرفتي ؟ مي خواستي ببيني من خونه ام ديدي ؟ به من ميگي شكاك و الي آخر. منم كه ديگه حسابي آسي شده بودم قيد همه چيرو زدم و اس ام اس دادم كه بي معرفت من زنگ زدم كه بگم شب اومدي بيرون بيا همو ببينيم اونوقت تو اينجوري ميكني و اينارو ميگي؟ گوشيتو خاموش ميكنيو اسام اس ميدي كه فلان؟ گفتم ديگه باهات كاري ندارم هرجا دوست داري برو و هركار دوست داري بكن ديگه واقعاً طاقت اينو ندارم كه تو خودت اشتباهو بكني بحثم راه بندازي و بعدم گوشيتو خاموش كنيو قيافه حق به جانب بگيري و اونم دوباره شروع كرد به جواب دادنو طبق معمول يه چند ساعتي با اس ام اس براي هم كري ميخونديم كه من با اس بهش گفتم عزيزم من سعيمو كردم و نيتمم خير بود ولي خوب نشد ديگه تو نخواستي تغيير بدي رفتارتو و گفتم آرزوي خوشبختي برات دارم و ديگه اين كل كل و بيخيال شو، نشد دگه تو نخواستي و اونم يه سره مي گفت تو فقط شعار ميدي ، كوش اون حرفاي چند روز پيش كه منم گفتم از پريشب تا حالا من كدوم حرفممو نقض كردم؟ ولي تو به دو روزم نذاشتي بكشه اون از ديشبت اينم از الان ولش كن خداحافظ و واقعاً‌ خداحافظي كردم و بعدش دوباره چندتا اس ام اس و كار به جاهاي باريك و لعنت فرستادن كشيد و من تو چند تا اس ام اس آخرم گفتم خداحافظ اونم گفت خداحافظ.
    ببخشيد سرتونو درد آوردم ، خيلي حرف زدم ولي خوب خالي شدم.
    حالا من يه خواهشي از شما دارم. من ديه تصميم ندارم كه سعي كنم براي دوباره برقراري اين رابطه چون هميشه من اينكارو كردم و اين بار آخر هم همينطور واينبار واقعاً‌خداحافظي كردم و قصد ندارم ديگه اس ام اس يا زنگ يا سعي كنم يعني به خودم گفتم اگر اونم منو ميخواد و اين رابطرو اونم بايد سعي كنه مثل من و اخلاقشو درست كنه.
    حالا يه سوال دارم. شما اميدي به اين رابطه ميبينيد؟ اگر اس ام اس زد و زنگ زد چكار كنم ؟ اگر ازم خواست ببخشمش و به رابطه بگردم چه شرطهايي رو براش بذارم؟ اصلاً جوابشو بدم يا نه؟ اصلاً صلاحه دوباره آشتي كنيم و به اين رابطه برگرديم؟ آبا ثمري داره؟ اينك بگم كه اگر اون پا پيش نذاره من اينبار اصلاً‌كاري نميكنم چون ميخوام به خودم ثابت بشه كه اونم منو ميخواد و فقط من تلاش نميكنم براي آشتي و بهش رسيدن. و بگين اگر پا پيش نذاشت بايد چكار كنم ؟ چون واقعاً‌دوستش دارم............... مرسي

  13. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 05 اسفند 88 [ 16:20]
    تاریخ عضویت
    1388-10-24
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    2,477
    سطح
    30
    Points: 2,477, Level: 30
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 123
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 27 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: واقعاً نمي دونم چه كار بايد بكنم.؟؟؟؟؟!!! لطفاً‌ كمكم كنيد.

    گوش کن آقا پسر! رفتاری که در مقابل این دختر خانم در پیش گرفته بودی اصلا درست نبود... اشتباه نکن. حرف از احترام و این چیزها نیستا! شما با این رفتارهات این خانمو شرطی کردی. چرا وقتی که قهر می کنه یا حرف رفتن می زنه راه میفتی دنبالش؟ برای چی بخواد تو این روش تغییر ایجاد کنه وقتی نتیجه می ده؟ تو این سه سال تونسته به این شیوه نگهت داره چرا نگران باشه؟ شما واقعا در مقابلش در جایگاه ضعیف قرار داری... اینجوریه که مطمئنا اون در رفتارش هیچ تغییری نخواهد داد. تو الان دچار درد عشقی که درمانش فقط پرهيزه. ازش فاصله بگیر... سراغش نرو...اگه زنگ یا اس ام اس داد چند خط درمیون جواب بده خیلی سرسنگین یا اصلا جواب نده. از موضعت برنگرد. اجازه بده قدر حضورتو تو زنگیش بدونه و به حرفهات گوش بده. حداقل یه ماه اینکارو ادامه بده و بعدش هم اگه خواستی باز ادامه بدی اینبار مواظب رفتارهات باش. به محض تکرار رفتارهای قبلی اینبار تو بذار برو تا این قانون شرطی شدن رو برداری. اگرم دیدی به هیچ صراطی مستقیم نیست عطای این رابطه پرتنش رو به لقاش ببخش و خودتو با این حرف که سه سال با هم بودیمو با هم جوریمو این حرفها گول نزن. برو سراغ کسی که همپات باشه. منتها دیگه اینجوری باج نده. باشه؟
    موفق باشی

  14. کاربر روبرو از پست مفید امروزهمان فرداست تشکرکرده است .

    امروزهمان فرداست (دوشنبه 12 بهمن 88)

  15. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 اسفند 96 [ 15:33]
    تاریخ عضویت
    1387-11-29
    نوشته ها
    1,732
    امتیاز
    22,684
    سطح
    93
    Points: 22,684, Level: 93
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 666
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    4,250

    تشکرشده 4,202 در 1,430 پست

    Rep Power
    189
    Array

    RE: واقعاً نمي دونم چه كار بايد بكنم.؟؟؟؟؟!!! لطفاً‌ كمكم كنيد.

    برادر عزيز لطفا شيوه تايپ و ارسال مطالبتون رو تغيير بدين...من از صبح ميخوام اين پست رو بخونم اما حوصله ام نميگيره....فاصله اي....فضايي....چيزي بين بند هاي مطالب بذارين ....سرم گيج رفت.......

  16. کاربر روبرو از پست مفید parnian1 تشکرکرده است .

    parnian1 (دوشنبه 12 بهمن 88)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. نمیدونم میخاد طلاقم بده یا نه؟؟؟؟؟
    توسط maryam 020 در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: دوشنبه 19 آبان 93, 12:14
  2. ایا حالا که برگشته بگم برای همیشه بره؟؟؟؟؟
    توسط setare sorbi در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: سه شنبه 23 اردیبهشت 93, 23:08
  3. نمی دونم قصدش از این حرفها و رفتارها چیه ؟؟؟؟؟
    توسط ilm در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: یکشنبه 13 آذر 90, 13:26
  4. +واقعا ارزش داره؟؟؟؟؟
    توسط majroh در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: دوشنبه 23 اردیبهشت 87, 09:31

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:26 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.