سلام ستاره
به تالار همدردي خوش آمديد.
مطمئنم كه اين مسائلي را كه ذكر كردي فشار زيادي برايت داشته و دارد. اگرچه ما همه فشارهايي را داشته ايم اما درك كردن ديگري واقعا سخت يا غير ممكن است.
و حالا بازنگاري اين احساسات سخت تر و فشار آورتر هست. آنهم زماني كه تقريبا مطمئن هستي خودت بهتر از ديگران بر مسائلت آگاهي و احتمالا راهكاري نداري.
مطمئن باش، ما حداقل كاري كه مي توانيم بكنيم انرژي گذاشتن و درك كردن شماست. اما ممكن است كاملا بر همه چيز شما اشراف نداشته باشيم ، لذا صحت نداشته باشد. برای همین از شما انتظار داريم با بازخوردهاي آرام خود اين تعامل را تا رسيدن به نتيجه مطلوب با ما داشته باشيد.
ما از بچگي تمرين گسستن از مرحله اي و وصل شدن به مرحله اي را به اندازه ظرفيتمان تجربه مي كنيم. و اين لازمه رشد ماست.
زمانی كه آغوش گرم و مهربان و شیر گوارای مادر را بايد ترك می کردیم در دل غم اين جدا شدن ،نويد ارضاء هاي جديدي از نيازهايمان نهفته بود .
بزرگ شدنمان را به رخ نوزادان ديگر مي كشيد.
از پستان مادر گذشتن، يعني باز شدن حلق ما به هزارن اشربه و اطعمه.
مهم اين بود كه ما بتوانيم فهم كنيم غذا را ، مهم اين بود كه دندان داشته باشيم كه بجويم، مهم اين بود كه مخاط معده ما با غذا بيگانه نباشد.
اين گسستن ها ادامه داشت. با جدايي ها. با مرگ مراحل قبلي هر زمان تولد مرحله اي نو بود.
پدر و مادراني كه اجازه مي دادند فرزندانشان مزه ناكامي ها را كم و بيش بچشند به آنها غير مستقيم مي فهماندند كه ناكامي مرگ مطلق نيست. بلكه مي تواند افزايش گنجايش يك انسان و آماده سازي او براي بزرگ شدن را داشته باشد .
كسي كه بتواند از پفك عبور كند، از پستانك عبور كند، از عروسك عبور كند، از موبايل عبور كند، از ماشين عبور كند و ... در حال رشد كردن هست.
اما اگر هميشه تصور كنيم عبور از هر مرحله با ارضاء و رسيدن كامل يه نيازهاي آن مرحله هست،اين اشتباه بنيادين هست.
گاهي نيازها را تغيير مي دهيم، گاهي نيازهايی را كاهش مي دهيم ،گاهي مقابله مي كنيم، گاهي كامل ارضاء مي كنيم ، گاهي بازتعبير مي كنيم، گاهي به تاخير مي اندازيم و ..... همه اينها كام يا ناكامي ما در برابر نيازهايمان هست. و بزرگمان مي كند.
اما اگر صرفا از كودكي بياموزيم كه بايد بر وفق مراد ارضاء شويم. بعدها متوجه مي شويم كه خلاقيت كمي در تعامل با مشكلات و نيازهايمان داريم يعني تك بعدي هستيم و فقط از يك طريق مي خواهيم آن را حل كنيم. (اين مي شود مشكل حاد).
و اكنون شما در آستانه رهايش از يك پيله هستيد. و پرواز جديد
تولدي جديد نه بر اساس نياز ديروزين خود، بلكه بر اساس قطع بند ناف خود و فراخي آفرينشي كه به عنوان يك انسان در پيش رو داريد.
شما بين ماندن در لذت ديروز و اوج فردا مردد شده ايد.
تجربه عشق مانند تجربه كردن مادر هست هنگامي كه در آغوشش آرميده اي.
اما گاهي تصور مي كنيم ،اگر از دامان مادر بيرون بپريم ، به معناي از دست دادن آن است. به معني عدم فهم عشق مادريست.
امروز شما از هر كسي كه تجربه عشق را نداشته باشد بالاتر هستي. اما اگر پاي خود را به گذشته گره نزده باشيد.
عشق به ما پر پرواز مي دهد. نه اينكه هميشه با اين پرها سرگرم باشيم و با توصيف و ذكر و نوازش اين پرها لذت ببريم. بلكه عشق به ما ياد مي دهد كه با تجربه اش برويم. (قطع از خود و عبور از خويشتن).
ستاره رو به رشد، شايد والدينت به شما فرصت لذت بردن از ناكامي ها براي رشد را نداده باشند. اما زمانه اين اختيار را يكبار به تو داده است كه يك گذر و عبور را تجربه كني و لذت رهايي را بچشي.
تو شيفته عشقي.
تو از عشق ورزيدن به هيجان مي آيي.
اگرچه موضوع عشقت اين آقاست.
اما نبايد دچار اين اشتباه بنيادي شوي و عشق و معشوق را برابر بگيري.
این عشق تجربه ایست که به وسيله اين معشوق تداعي مي شود . اما در روان شناسي این حالت يك شرطي سازي كلاسيك هست.
يعني بايد توان داشته باشي. كه متوجه شوي
عشق در درون فهم تو و در تك تك سلولهاي توست. و آنكه بيرون است و نام معشوق دارد، صرفا همراهي دارد با اين عشق تو و تداعي كننده هست.
اين آقا عشق نيست. بلكه يك معشوق هست. و عشق درون توست.
اگر اين آقا عشق بود، پس همه افراد عشقشان برابر بودبا اين آقا. اما مي بيني كه اين عشق درون تو شعله ور است.
اگر بتواني بين عشق و مشعوق تفكيك قائل شوي. متوجه مي شوي آنكه ستودني هست تو هستي و تجربه عشقي كه داري.
شايد اشاره ادبيات غني فارسي كه پر از توصيف و شرح عشق و عاشقي هست و در ظاهر هيچكدام به وصال نرسيده اند مي خواهد همين راز و سر را بگويد كه ،اين مجنون ، فرهاد و خسروها بودند كه عشق را آفريدند.
و عشق آنها افسانه يك ملت شد و نقل شد، بدون آنكه همبستري در آنها باشد، يا وصالي صورت بگيرد.....
عشقهايمان را بايد رشد دهيم. و تجربه كنيم براي بزرگ شدن.
اگر عشقمان را با مصداقهایش برابر بگيريم و روي آنها قفل بزنیم . اين عشق به ما بالندگي نمي دهد. ميشود آينه دق. ميشود رنج مستمر، مي شود افسردگي، ميشود بيماري روان تني، مي شود افسردگي ، مي شود تخدير ....
اما عشق كه تداعي اش با معشوق بوده است. خودش بزرگ است. خودش مستقل هست، خودش رشد دهنده است، خودش توليد كننده است، خودش غمگسار و غمسوز هست. عشق هرگز غمساز نيست.عشق فراتر از ترس هاست.
عشق فراتر از ترس هاست.
عشق خودكفاست.
تجربه عشقت مبارك
.
علاقه مندی ها (Bookmarks)