با سلام
روز تولدم - دختر عموم پسری رو معرفی کرد . من متولد 64 و پسر متولد 65
من مربی مهد کودک و ایشان تو شرکت مهندسی کا میکردن- در ابتدای اشنایی من به ایشان گفتم هدفم از اشنا شدن تشکیل خونوادست و اگر از هم خوشمون اومد بعد از مدتی رابطه رو جدی ادامه بدیم .
بعد از 3ماه از اشنایی وقتی در مورد هدف از اشنا شدن ایشون رو میپرسیدم - ایشون برگه کاغذی میورد و شروع میکرد به الویت ها در زندگیشون-
الویت هاشون این بود که کسی رو داشته باشن که بتونن بیانش تو حیات خلوت - از نظر شغلی پیشرفت کنن - و ازدواج کنن و و جوری بحث ازدواج مطرح میکرد که هر کسی بود این برداشت رو داشت که ایشون اشنا شدن که ازدواج کنن و با تمام اعتماد به نفس یادداشت میکرد این موضوع رو - این رابطه چند وقتی ادامه داشت و صمیمی تر شدیم ...
توجهمون نسبت بهم بیشتر شد - شب و روز در ارتباط بودیم - اوایل من از چهره ایشون خوشم نمیومد ولی کم کم خوشم اومد و ایشون از ابتددا بسیار به من علاقمند بودن و از زیبایی - کدبانویی و وقار من تعریف میکردن -
کم کم خواستم جدی فکر کنه به رابطه - ما خیلی خوب همو میشناختیم .ایشون اطلاعات خوبی از تفاووت های جنسی داشتن و میدیدم که از این نظر هم تناسب داریم با هم - من فکر میکردم این اقا که به این راحتی در مورد این مسایل صحبت میکنه قصدشون جدیه و منم که خودم قصدم جدی بود .وقتی دیدار داشتیم خواستم جدی باشه و بدون بازی با کلمات ... تکلیف رابطه رو مشخص کنه . ایشون گفتن مشکلات خانادگی دارن . چشم اندازه 10 ساله شغلی ندارن . میترسن از ازدواج چون دیدن دوستاشون ازدوااج کردن و سرد شدن .
گفتم اینا مسایلی نیست که حل نشه - به جای اینکه فرار کنی از مسله باید حلش کنیم - گفتم تو ایران هیشکی نمیتونه چشم انداز 10 ساله داشته باشه .هم تحصیل کرده هستی هم شاغل روز به روزم که به تجبت اضافه میشه جای نگرانی نیست - برا هر کدوم از مسئله ای که مطرح کرد حرفی داشتم - در اخر گفت من نمیخوام ازدواج کنم و از اول هدفم دوستی معمولی بود - گفتم اگه دوستی معمولی بود چا بهم نگفتی؟چرا گفتی میخوای اشنا شی که ازدواج کنی؟ گفت واسه اینکه همون رفتاری و داشته باشی که اگه میخواستیم ازدواج کنیم میداشتی- بغضم ترکید -
با کسی که میخوای ازدواج کنی رفتاررمتفاوتی داری تا با کسی که میخواد دوست باشه . وقتی گریمو دید و کمی حرف زدیم گفت ازت خجالت میکشم - تو خیلی خوبی - مهبونی - خانومی نمیخوام از دستت بدم - بیا دوست معمولی باشیم ...
تو این مدت من تلاش میکنم بتونم شرایط ازدواج و مهیا کنم - منم که دیده بودم رو حرفاش نمیشه حسابی باز کرد فرداش اس ام اس دادم که دوست معمولی هم نمیتونم باشم و ایشون شروع کرد به بد و بیراه گفتن به خودش که من حقمه تنها باشم ... بد بختم و و و
به نظر شما من زود تصمیم گفتم؟؟ باید دوست معمولی میموندم؟؟
اینم بگم ایشون خیلی وفا دار و خیلی به من علاقمند هستن .
علاقه مندی ها (Bookmarks)