به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 32
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 بهمن 92 [ 18:22]
    تاریخ عضویت
    1392-5-19
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    742
    سطح
    14
    Points: 742, Level: 14
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    79

    تشکرشده 116 در 57 پست

    Rep Power
    0
    Array

    مشکلات روحی کل زندگیم رو داره زیر و رو میکنه...از این روزها و حالت هام هم خسته ام و هم نگران.لطفا راهنماییم کنید...

    سلام...وقت بخیر...
    من حدود شش ماه پیش با همدردی اشنا شدم...دلیل عضویتم هم وضعیت بد روحیم بود و اینکه افکارم به هم ریخته بود...
    تو این مدت هیچ چیزی که بهتر نشد همه چیز وخیم تر شده...
    پنج ماه پیش دختری که سه سالی با هم بودیم و ازش خواستگاری کرده بودم بعد از سه سال یهو رفت با یه نفر دیگه ازدواج کرد.اصلا انگار دست و پای من رو از اون روز که پدرش پشت تلفن این خبر رو بهم داد قطع کردند.
    نمیدونم چرا اما ابان ماه رفتم از دانشگاه انصراف دادم.حدود یکماه بعدش رفتم انصرافم رو پس بگیرم.بعد از کلی جلسه و روند اداری و برنامه اول قبول کردند که برای بهمن ماه برم سر کلاس اما درست در اخرین لحظه رای برگشت و انصرافم قطعی شد و اجازه ادامه تحصیل ندادن...
    این مدت خیلی از همه فاصله گرفتم.نه اینکه خودم بخوام.نه.اتفاقا معاشرت و رفت و امد رو دوست دارم.خصوصا تا همین چند مدت قبل خیلی سعی میکردم بر این حس های منفی غلبه کنم و برم پیش بقیه تو جمع.اما وقتی تو جمع دوستام میرم کلافه میشم.از دیدن ریختشون حالم بد میشه. دوست دارم برم جایی که کاملا تنها باشم.در شبانه روز تقریبا همش تو اتاقم هستم.حتی از نور چراغ اتاقم هم متنفرم.دوست دارم تا جایی که بتونم محیط اطرافم خالی باشه و بی صدا.
    حالم تو بعضی چیزا متغیره.مثلا دوست دارم پیش دوستام باشم اما وقتی پیش اونام احساس تک افتادن میکنم و دوست دارم فاصله بگیرم.دوست دارم کاملا تنها باشم و در سکوت و تاریکی اما وقتی این فضا رو دارم احساس ضعف و حقارت میکنم و از این که یه حالت رخوت گرفتم و تک افتادم بدم میاد.دوست دارم برم پیش بقیه...موسیقی بشدت دوست دارم.ساعت ها و ساعت ها مثلا کارهای کلاسیک گوش میدم.وقتی گوش نمیدم یه حس کلافگی دارم.اما یه چند ساعتم که میره باز کلافه میشم از گوش دادن.
    دوست دارم ازدواج کنم.دوست دارم عاشق باشم و دوست داشته باشم کسی رو.اما وقتی موردی پیش میاد و شخصی هست وقتی فکر میکنم قراره روزی برم با یه نفر زیر یه سقف و زندگی مشترک داشته باشم.وقتی فکر میکنم قراره نقش همسری داشته باشم از شوهر بودن.از خانواده داشتن و از پدر شدن متنفرم...از رابطه جنسی متنفر شدم.خیلی وقته وقتی دوتا نامزدو یا یه زن و شوهر رو میبینم ازشون متنفر میشم.گاهی وقتی پدر و مادرم رو میبینم که کنار هم نشستن ازشون متنفر میشم.بخاطر زن و شوهر بودن...چند وقت پیش بندگان خدا نشسته بودن رو کاناپه داشتن باهم حرف میزدن و میخندیدن یهو نمیدونم اصلا عقلمو از دست دادم قندونو برداشتم که پرت کنم طرفشون...اما جلو خودمو گرفتم.
    شبی که باباش زنگ زد شب عید قربان بود.ما مهمون بودیم خونه مادر بزرگم.سر سفره بودیم که زنگ زد پدرش و گفت دخترم ازدواج کرده.از اون روز تا الان تمام روزهای تعطیل.تمام عید ها برام مثل شکنجه شده.عیدی چیزی که میشه از شدت بی چارگی و استیصال انقدر کلافه میشم و عذاب میکشم که میشینم های های گریه میکنم...
    اضطراب دارم.سال هاست ناخن میجوم.ناخن گیر برای من یه چیز غیر لازم و بدرد نخوره...عذر میخوام از همه که انقدر رک حرف میزنم...ببخشید.من قبلا خود ارضایی هم داشتم.نه زیاد اما داشتم هنوز هم دارم.شاید نسبت به قبل کمی بیشتر هم شده.اما چند ماهه بکلی توانایی جنسیم رو از دست دادم.حتی واقعا نمیفهمم برای چی اینکارو انجام میدم.
    هنوز هم کابوس میبینم.گاه گاه.خصوصا وقتی بیشتر میریزم به هم اون کابوس ها هم عود میکنن.چند وقت بود دیگه فکر و احساس خودکشی نداشتم.از باز داره اروم اروم هی میاد تو ذهنم.هی فکرم بهش درگیر میشه...اما نه مثل شش ماه پیش.
    مشکل الانم کارهامه...من خیلی سر خودمو شلوغ میکردم.از کار کردم یه جا بدم میاد و نمیتونم یه جا بند بشم.کارهای مختلفی دارم . انجام میدم.مشکلم این هست که نسبت به همشون بی تفاوت شدم.بحث کارشناسی ارشدم که با انصراف کلا منتفی شد...یه دو جا دیگه هم کار میکردم که تو این یکی دو ماه اومدم بیرون ازش.الان هم از دوجا سفارش کار دارم اما الان سه هفتست که هر روز کار رو عقب میاندازم و اصلا هم انجام نمیدم.همش بی هدف به خودم و اطرافم مشغولم.هیچ کار مثبتی هم نمیکنم.هیچ کار...فقط به خودم مشغولم.حتی به هیچ چیز مشخصی هم فکر نمیکنم.به هیچ چیزی.اصلا نمیفهمم این یکی دو سه ماه گذشتم به چی رفته.چطور رفته...فردا اخرین مهلت دادن یکی سفارش هاست و تا همین الان حتی یک درصد هم روش کار نکردم.همش دروغ گفتم و بهانه اوردم و گوشی خاموش کردم و انداختم عقب.واقعا خجالت میکشم.مطمعنم فردا کار رو ازم میگیرن و به کس دیگری واگذار میکنند و تو این کار بعد از هفت سال تلاش کاملا وجه خودم رو از دست دادم و فرصتش برام از بین رفت.اون یکی سفارش هم همینطور خواهد شد...یه کاری هم با شهرداری انجام میدادم که اون هم انجامش ندادم و خود به خود از دور خارج شدم و اسمم هم خدشه دار شد تو شهرداری...
    در کل من دارم زندگیم رو از دست میدم.من خودم هم میفهمم که دارم چه گندی میزنم.خودمم میفهمم که تبر برداشتم دارم میزنم به خودم.اما اصلا حال خودمو نمیفهمم.نمیدونم چمه.خیلی تلاش کردم حال خودمو تغییر بدم.اما اصلا انگار نه انگار.هیچ چیزی و اتفاقی منو از اینجایی که افتادم و عین یه ادم کاملا فلج تکون نمیخورم حرکت نمیده.من خودمم دوست دارم تغییر بدم زندگیمو.اما نمیتونم. اصلا برام مهم نیست.همه چیز برام پوچه واهی.خدا.دعا.توکل و توسل به خدا برام پوچ شده.کمک از ائمه.پدر مادر و خواهرم.دوستام.اشناهام. همه برام پوچ و بی ارزشند.وقتی یادم میاد که چقدر توکل میکردم به خدا و دعا میکردم و نذر و نیاز کردم.نه اینکه طلبکار خدا باشم.یا انتظاری داشته باشم.نه... اما دیگه برام اهمیتی نداره.به نظرم همش بازی بوده و پوچ و مزخرف.دل خوش کنک...

    من از اینده میترسم...دارم زندگیم رو تباه میکنم.اون قدر عاقل هستم که بفهمم راهم درست نیست.دارم گند میزنم به تمام حال و ایندم.اما اونقدر توان و انرژی ندارم.یعنی اصلا هیچ چیزی دیگه ندارم که بخوام رو اون حساب کنم و از جا پاشم.این مدت چندبارم رفتم مشاوره و پرشک.اما هیچ اثری نداشت.

  2. 6 کاربر از پست مفید نگارگر 1986 تشکرکرده اند .

    ayda86 (شنبه 19 بهمن 92), digitalman (یکشنبه 20 بهمن 92), khaleghezey (شنبه 19 بهمن 92), بی نهایت (شنبه 19 بهمن 92), سمیرا200 (سه شنبه 22 بهمن 92), شیدا. (شنبه 19 بهمن 92)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    367
    Array
    سلام دوست گرامی

    کاملا حستون قابل درکه .

    خیلی خوب کردید که مشکلتون را مطرح کردید. ومهم تر اینکه خودتون به این نتیجه رسیدید که ادامه دادن به این روش به ضرر شماست.

    اما یه سوال پیش اومده برام اینکه مگه شما با دختر خانم در ارتباط نبودید که به صورت ناگهانی از طریق پدرشون این قضیه را متوجه شدید؟
    مگر نه اینکه خواستگاری رسمی کرده بودید؟ جواب آنها چه بوده؟

  4. 5 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    ayda86 (شنبه 19 بهمن 92), khaleghezey (شنبه 19 بهمن 92), نگارگر 1986 (شنبه 19 بهمن 92), سمیرا200 (شنبه 19 بهمن 92), شیدا. (شنبه 19 بهمن 92)

  5. #3
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود دادا پسر خوبی هستی توی این چنتا پستی که ازت دیدم واقعا باتجربه پخته نشون دادی نمیدونم درست یا غلط بلاخره مسیری بوده که رفتیم مسیری که الان وقتی نوشته فرشته مهربان رو میخونم بشخصه متوجه میشم خیلی اشتباه بوده ولی طی شده گذشته رو نمیشه کاریش کرد.تنها تفاوات بینشون تاریخ مدت باهم بودنشونه مثل ما زیادن چه دختر و چه پسر که ضربه خوردن.واسه بعضی ها مثل من و امثال من تلاششون رو کردن بشه نشده و بعضی های دیگه مثل شما این اتفاق افتاده. فقط اینو میدونم هرچی بود تموم شد دنبال مقصر نگرد کسی مقصر نیست خودتم عذاب نده زندگی همینه همیشه چیزایی که میخوای و براشون میجنگی نصیبت نمیشه ولی اینو خوب میدونم پیش روی شما و کسایی که این مسیر رو طی کرده یه راهه به کجا میرسه نمیدونم ولی مسیریه که باید راه بیوفتیم درش تا موتجه بشیم به کجا میرسه شاید بتونی با کسی آشنا بشی که دوباره حس عاشق شدن در وجودت پدیدار بشه. خداروشکر من تونستم دوباره بلند بشم و جاده روزگار رو طی کنم و الانم از زندگیم خیلی راضی ام بقول خودم گفتنی بیخیال دادا

  6. 5 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    ayda86 (شنبه 19 بهمن 92), toojih (یکشنبه 20 بهمن 92), نگارگر 1986 (شنبه 19 بهمن 92), ستیلا (شنبه 19 بهمن 92), شیدا. (شنبه 19 بهمن 92)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 بهمن 92 [ 18:22]
    تاریخ عضویت
    1392-5-19
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    742
    سطح
    14
    Points: 742, Level: 14
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    79

    تشکرشده 116 در 57 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط بی نهایت نمایش پست ها
    سلام دوست گرامی

    کاملا حستون قابل درکه .

    خیلی خوب کردید که مشکلتون را مطرح کردید. ومهم تر اینکه خودتون به این نتیجه رسیدید که ادامه دادن به این روش به ضرر شماست.

    اما یه سوال پیش اومده برام اینکه مگه شما با دختر خانم در ارتباط نبودید که به صورت ناگهانی از طریق پدرشون این قضیه را متوجه شدید؟
    مگر نه اینکه خواستگاری رسمی کرده بودید؟ جواب آنها چه بوده؟
    سلام.وقت بخیر...
    ممنون از توجهتون...
    راستش تو مدت سه سالی که در ارتباط بودیم خودشون از همون روز اول و از همو ارتباط اول متوجه بود من قصدم چیه و با چه نیتی با ایشون در ارتباطم.چرا که تو محیطی که من و ایشون بودیم با اینکه فضا برای رابطه دختر و پسر بسیار زیاد بود اما من چنین اجازه ای رو نه به خودم میدادم و اخلاقا هم اصلا از یه حد و حدودی از چنین روابطی اصلا خوشم نمیاد...من باهاشون 7 سال اختلاف سن داشتم.باز هم میگم با اینکه میدونست کاملا قصدم رو اما یکسال اول حرفی نزدم.اول بار هم با اینکه من بهشون علاقمند بودم از قبلش اما کلاما ایشون ابراز علاقه کرد.وقتی این مسئله رو دیدم تو سال دوم گفتم بهشون و خب اول نه گفت نه و نه گفت آره.گفت الان سنم کمی کمه و اجازه بدین زمان بگذره و این صحبت ها.تا اینکه از یه موقعی به بعد یهو عجیب شد.هیچ جوره حاضر نبود حتی با من حرف بزنه.حتی حاضر نمیشد ده دقیقه بشینه گوش بده ببینه من برنامم چیه.هدفم چیه...تقریبا همه خانوادش درباره من میدونستند و تحقیقاتی هم کرده بودن.خانواده منم در جریان بودن.یه بار تو صحبت هاش حس کردم ممکنه به کس دیگری علاقمند باشه....یه مدت اصرار داشتم برای خواستگاری که پاشو کرد تو یه کفش که نه و همه جور بهانه میاورد.اخر دست هم خودش باهام تماس گرفت و گفت قطعی نه.دلایلش هم یه سری مسایل بچه گانه که اصلا هیچ سر و تهی نداشت...تنها دلیل قانع کنندش اختلاف سنیمون بود که گفت بهیچ وجه نمیتونم با 7 سال اختلاف سن کنار بیام.خلاصه از اون روز هم دیگه تا شش ماهی اصلا ج بهم نمیداد...تا اینکه خواستم رسما برم خواستگاری که تماس گرفتند پدرشون و گفتند ایشون ازدواج کردن.بعدها از طریق یک دوست مشترک فهمیدم طرف از بستگانشون بوده و باهاش 6 سال اختلاف سنی داره!!!
    هه....
    من این مدت مشکلم نه گفتن ایشون نیست.مشکلم رفتارش بوده.چرا وقتی نمیخواست سه سال با من رابطه داشت.وقتی میدونست اخلاق من چیه.وقتی می دونست برخوردام با خانوم ها چطوری هست.به چه حقی بهم ابراز علاقه کرد.درسته من ایشون رو از همون ابتدا دوست داشتم.اما خویشتنداری کردم.ایشون بود که اولین بار حتی ابراز علاقه کرد...اخر دست اما شبی که با من صحبت کرد و جواب منفی قطعی داد میگفت من تصورم از رابطمون یه رابطه خواهر برادری بود!!! خواهر برادری؟؟؟؟؟ من نمیدونم تو اون مرکز به اون بزرگی من با کی دیگه خواهر برادر بودم که با ایشون باشم؟!؟
    به من گفت با اختلاف سنیمون بهیچ وجه نمیتونم کنار بیام بعد رفت با یه نفر ازدواج کرد که یکسال از من کوچکتره...بهم میگفت صبر کنید من الان بچم...بعد درست شش ماه بعدش رفت ازدواج کرد.جالبه به همون دوستمم گفته بود من خودمم شکه هستم که چطور رفتم ازدواج کردم...

  8. کاربر روبرو از پست مفید نگارگر 1986 تشکرکرده است .

    ayda86 (شنبه 19 بهمن 92)

  9. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 فروردین 02 [ 20:48]
    تاریخ عضویت
    1392-11-15
    نوشته ها
    132
    امتیاز
    8,905
    سطح
    63
    Points: 8,905, Level: 63
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 145
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    8

    تشکرشده 124 در 65 پست

    Rep Power
    26
    Array
    تجربه مشابهی دارم با این تفوت که من دخترم شما پسر...
    کسی که 4 سال ادعای دوست داشتن داشت و تا آخرین روزی که با هم حرف میزدیم ادعای عشقو عاشقی میکرد یک هفته بعدش فهمیدم ازدواج کرده...حالا فکر کن من چه حسی داشتم...اصصصصلا دیگه سعی نکردم باهاش ارتباط برقرار کنم و لااقل بپرسم چرا!!!....یکو نیم سال تمام حال شمارو داشتم از همه بریده بودم...تا اینکه خدا کمک کردو خودمم همت کردمو دوباره سعی کردم زندگیمو بسازم...ازدواج کردم با مردی که الان حس میکنم همه دنیای من تو وجود اون خلاصه میشه....حالا بماند که ارشد قبول شدم و اون پسر هم تو همون دانشگاهی که من قبول شده بودم قبول شده بود و بعد از 2 سال دوباره هم دانشگاهی شدیم...یه روز جلومو گرفتو گفت که من پشیمونو زندگیم به گند کشیده شده و از این حرفا منم فقط گفتم من الان متهلم و زندگیمو دوست دارم برو پی کارت...و بعدشم اومدمو همه چیو برای شوهرم تعریف کردم....میخوام بگم زندگی پیچو خم های زیادی داره...مطمئن باش خدایی هست که جواب دل شکسستتو بده تو فقط توکل کن من به شخصه برات دعا میکنم هم درد:)

  10. 7 کاربر از پست مفید tommy تشکرکرده اند .

    ayda86 (شنبه 19 بهمن 92), digitalman (یکشنبه 20 بهمن 92), khaleghezey (شنبه 19 بهمن 92), shabnam z (شنبه 19 بهمن 92), toojih (یکشنبه 20 بهمن 92), نگارگر 1986 (شنبه 19 بهمن 92), ستیلا (شنبه 19 بهمن 92)

  11. #6
    Banned
    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 اردیبهشت 93 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1392-10-22
    نوشته ها
    333
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience PointsOverdriveSocial3 months registered
    تشکرها
    518

    تشکرشده 726 در 247 پست

    Rep Power
    0
    Array
    رفیق تو شکست عشقی خوردی و یه مدتی طول میکشه تا برگردی به شرایط روحی مناسب
    شکست عشقی با خودش افسردگی و نفرت میاره
    من خودم شرایط شما رو مو به مو داشتم
    و این شرایط 2 تا 3 سال طول کشید هنوزم کاملا ترمیم نشدم
    ولی نسبت به قبل خیلی خوب شدم
    من خیلی بال بال زدم ولی راه مناسبی نتونستم پیدا کنم
    ورزش و تفریح و کار و ... نتونست درمانم کنه اونجا بود که فهمیدم فقط درمانش جایگزین کردن عشق جدیده


    یه دختر پیدا کن با محبت باشه زیبا باشه خوش اخلاق باشه سنگین باشه خلاصه از هر نظر عالی باشه
    باور کن یه لبخند کسی که دوستش داری تمام دردها رو درمان میکنه

    بخاطرش دوباره وارد اجتماع میشی میری دنبال کار و درس و ورزش و تفریح

    عشق هر انسانی رو متحول میکنه و تمام دردها رو از بین میبره

    از این هم نترس که مجدد قلبتو بشکونن چون یبار شکستن و دیگه چیزی برای شکستن دوباره نمونده
    باید دنبال کسی باشه که شکسته های قلبتو برداره و برات یه قلب جدید بسازه که از قبل هم بهتر باشه

    نه اینجا و نه هیچ کجای دیگه کسی نمیتونه کمکت کنه فقط خودتی که باید از تاریکی بیای بیرون
    شکست پلی اه برای موفقیت های بعدی

    فقط یبار حرفایی رو که زدم امتحان کن

    موفق باشی

  12. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 18 اردیبهشت 95 [ 21:42]
    تاریخ عضویت
    1391-10-02
    نوشته ها
    181
    امتیاز
    3,890
    سطح
    39
    Points: 3,890, Level: 39
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 60
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,697

    تشکرشده 825 در 209 پست

    Rep Power
    30
    Array
    سلام

    داشتم متنتونو میخوندم تو دلم گفتم چقد خوب و دلنشین مینویسید یدفه یاد حرف جناب sci افتادم اگ اشتباه نکنم ایشون هم به شما گفته بودن.. به هرحال به عنوان پیشنهاد بعد از بهبودیتون در مجله یاروزنامه یا...فعالیت کنید هم براخودتون خوبه هم ملت..

    جناب نگارگر گفتین رفتین دکتر، چی گفتن؟ آزمایش خونتون چطور بود؟نوار مغز هم گرفتین؟
    اگه آزمایش خون ندادین حتما بررسی میزان ویتامین گروه ب خصوصاb12 وb6 و آزمایش cbc رو انجام بدین البته خود پزشک بهترمیدونن..

    اول باید از لحاظ جسمی مطمئن شین بعد ادامه..
    این خواستن و نتوانستن احتمالا جنبه ی جسمی هم داره حالا یا خون یا عصب..

    لطفا تا بهترشدن حالتون اصلا به ازدواج نفکرین باید وضعیت روحیتون متعادل شه بعد..

    ورزش انجام میدین؟چی؟لطفا هرروز حداقل نیم ساعت ورزش کنید بهتره در باشگاه و جمعی باشه..

    وعده های غذاییتونم به موقع بخورید سعی کنید سرشار از موادمغذی باشه میوه و سبزی هم بیشتر استفاده کنید..

    تمرین تنفس یا با چشمان بسته به صداهای اطراف گوش دادن رو بلدین؟اگه نتونستید تو سایت پیدا کنید باید منتظر باشید براتون لینک کنم مدتی نبودم یادم رفته..


    این لینک هم خیلی مفیده، خوب بخونید وانجام بدین بدون بهانه..
    http://www.hamdardi.net/thread-22590.html

    و اما روشی برای جلوگیری از بی برنامگی و بعدش ناراحتی و پشیمونی..

    یک دفتر زیبا و شیک بردارید. دفتر آرزوهای روزمره
    هرصفحه تاریخ بزنید
    بالای هر صفحه: یک خصوصیت مثبتی ک روز گذشته در خودتون دیدید درشت وزیبا بنویسید بعدش هم دلیلش..

    بعد سه ستون میکشید
    ستون اول: آنچه میخواهم انجام دهم
    ستون دوم: آنچه انجام دادم
    ستون سوم: موانع کار و زمان بعدی

    آخر هرصفحه بنویسید از امروز چه احساسی داشتید.

    برای اینکه بهتر متوجه شید پستهای جناب sci رو بادقت بخونید..
    گشتم لینکشو پیدا کردم:
    http://www.hamdardi.net/thread21867-2.html

    افکار نومیدکننده رو از خودتون دور کنید و خودتون رو ببخشید، این جمله ها رو هرروز با خودتون تکرار کنید:

    من خود را می بخشم

    من اکنون لبریز از احساس بخشش و گذشت نسبت به خودم و دیگران هستم و دیگر به خاطر اشتباهات گذشته خود را سرزنش نمی کنم
    خانه دلم آرام و پاک است


    در آنجه برای من اتفاق می افتد خیری نهفته است
    در زندگی همیشه رخدادها مطابق تصور من نیست
    لیکن من به روند زندگی اعتماد دارم که از من حمایت می کند و عالی ترین خیر و صلاحم را به من هدیه می کند
    دری بسته شود درهایی گشوده می شوند



    من همه را می بخشم و خود را رها می سازم

    با بخشش دیگران خود را از بند کینه ها و کدورتها آزاد می کنم و آرام و رها می شوم
    بخشش هدیه ای است که به خود می دهم


    سعی کنید دیگه به مسایل گذشته نفکرین و حکمت بدونید و ببخشین تا خودتون راحت شین..میتونید از تکنیک توقف فکر استفاده کنید..

    لطفا دیگه موسیقی گوش ندین جز موسیقی بی کلام!
    سعی کنید غیر از موقع خواب ، اتاقتون نور کافی داشته باشه..اگه نفستون سرکشی کرد بهش بگین ساکت شو و پرده ها رو کنار بزنید.

    لبخند فراموشتون نشه!
    راستی وقتی غصه ها حمله کردند شماهم کم نیارین سریع برید سایت های جوک خنده دار (سالم ومثبت باشه!) انقد جوک بخونید تا از صدای قهقهتون سرلشکر غصه هاتون دستور عقب نشینی بده شایدم زمانی متوجه شید که در میدون نبرد فقط شما پیروز وشاداب قد علم کردین یا مثل کارتونها بیست متر پریدین تو آسمون..

    خب فعلا اینارو انجام بدین.. لطفا بهونه نیارید..

    امیدوارم هرروز شادابتر و موفقتر و سالمتر از روز قبل باشین.

    منتظر خبرهای خوب شما هستیم.
    بزرگترین هنر، عشق ورزیدنه

  13. 3 کاربر از پست مفید باران بهاری11 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 19 بهمن 92), shabnam z (شنبه 19 بهمن 92), toojih (یکشنبه 20 بهمن 92)

  14. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 بهمن 92 [ 18:22]
    تاریخ عضویت
    1392-5-19
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    742
    سطح
    14
    Points: 742, Level: 14
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    79

    تشکرشده 116 در 57 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط 1234567 نمایش پست ها
    رفیق تو شکست عشقی خوردی و یه مدتی طول میکشه تا برگردی به شرایط روحی مناسب
    شکست عشقی با خودش افسردگی و نفرت میاره
    من خودم شرایط شما رو مو به مو داشتم
    و این شرایط 2 تا 3 سال طول کشید هنوزم کاملا ترمیم نشدم
    ولی نسبت به قبل خیلی خوب شدم
    من خیلی بال بال زدم ولی راه مناسبی نتونستم پیدا کنم
    ورزش و تفریح و کار و ... نتونست درمانم کنه اونجا بود که فهمیدم فقط درمانش جایگزین کردن عشق جدیده


    یه دختر پیدا کن با محبت باشه زیبا باشه خوش اخلاق باشه سنگین باشه خلاصه از هر نظر عالی باشه
    باور کن یه لبخند کسی که دوستش داری تمام دردها رو درمان میکنه

    بخاطرش دوباره وارد اجتماع میشی میری دنبال کار و درس و ورزش و تفریح

    عشق هر انسانی رو متحول میکنه و تمام دردها رو از بین میبره

    از این هم نترس که مجدد قلبتو بشکونن چون یبار شکستن و دیگه چیزی برای شکستن دوباره نمونده
    باید دنبال کسی باشه که شکسته های قلبتو برداره و برات یه قلب جدید بسازه که از قبل هم بهتر باشه

    نه اینجا و نه هیچ کجای دیگه کسی نمیتونه کمکت کنه فقط خودتی که باید از تاریکی بیای بیرون
    شکست پلی اه برای موفقیت های بعدی

    فقط یبار حرفایی رو که زدم امتحان کن

    موفق باشی
    اتفاقا پس از این ماجرا فرصتی برام بوجود اومد.من شرایطم رو هم برای ایشون توضیح دادم. و اون دختر خانم هم انسان بسیار با محبت و خوبی بود.بسیار مهربان بودند.انسان بودند.من همه وقایع و اتفاقات رو برای ایشون گفتم و ایشون هم بسیار متین برخورد کردند.با این حال خودم در اخرین لحظه پا پس کشیدم.مسئله دوست داشتن و نداشتن ایشون نبود.من ایشون رو دوست داشتم و دارم.انسان بسیار مهربان و شریفی هست.اما وقتی به این فکر میکنم که میخوام ازدواج کنم و وقتی فکر میکنم یه روز پدر میشم یا همسر یه خانم میشم.وقتی فکر میکنم انسانی هست که قراره تمام زندگیم رو باهاش شریک باشم و سر بر یک بالش باهاش بگذارم از همه این چیزها متنفر میشم.حتی نسبت به اون خانم هم حس بدی پیدا میکنم.حس میکنم ازدواج، همسر داشتن و همسر بودن، فرزند داشتن و پدر بودن کار کثیفیه...وقتی به ازدواج فکر میکنم یه خشمی پس زمینه روحم رو میگیره.حتی نمیدونم برای چی خشم؟اما یه چیزی شبیه بی رحمی هست.خشم توام با بی گذشتی...
    خلاصش این که خیلی اتفاقی چیزی که در نظر شما هست برای من اتفاق افتاد.اما نه تنها تاثیر خوبی نداشت که منو دچار یه عذاب وجدان کرد که خواستم رابطه ای رو شروع کنم اما خودم پا پس کشیدم...

  15. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 فروردین 96 [ 11:56]
    تاریخ عضویت
    1392-6-10
    نوشته ها
    834
    امتیاز
    8,579
    سطح
    62
    Points: 8,579, Level: 62
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 171
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    785

    تشکرشده 2,768 در 697 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    96
    Array
    اما وقتی به این فکر میکنم که میخوام ازدواج کنم و وقتی فکر میکنم یه روز پدر میشم یا همسر یه خانم میشم.وقتی فکر میکنم انسانی هست که قراره تمام زندگیم رو باهاش شریک باشم و سر بر یک بالش باهاش بگذارم از همه این چیزها متنفر میشم.حتی نسبت به اون خانم هم حس بدی پیدا میکنم.حس میکنم ازدواج، همسر داشتن و همسر بودن، فرزند داشتن و پدر بودن کار کثیفیه...وقتی به ازدواج فکر میکنم یه خشمی پس زمینه روحم رو میگیره.حتی نمیدونم برای چی خشم؟اما یه چیزی شبیه بی رحمی هست.خشم توام با بی گذشتی...
    خلاصش این که خیلی اتفاقی چیزی که در نظر شما هست برای من اتفاق افتاد.اما نه تنها تاثیر خوبی نداشت که منو دچار یه عذاب وجدان کرد که خواستم رابطه ای رو شروع کنم اما خودم پا پس کشیدم...

    از كجاي زندگيتون به اين طرز فكر رسيديد؟؟؟حتي قبل از عيد قربان هم اين طرز فكر رو داشتيد؟؟؟

  16. 3 کاربر از پست مفید صبوری تشکرکرده اند .

    asemaneabi222 (شنبه 19 بهمن 92), khaleghezey (شنبه 19 بهمن 92), toojih (یکشنبه 20 بهمن 92)

  17. #10
    Banned
    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 اردیبهشت 93 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1392-10-22
    نوشته ها
    333
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience PointsOverdriveSocial3 months registered
    تشکرها
    518

    تشکرشده 726 در 247 پست

    Rep Power
    0
    Array
    رفیق من نمیدونم چه راه حلی باید برات پیدا کنم خودت میدونی و بس
    برو پیش یه روانپزشک خوب و همه چیزو تعریف کن

    من فقط میدونم این حالات تو همه از شکست عشقی ناشی شده
    علائم شکست عشقی رو میذارم
    امیدوارم بتونی خودتو درمان کنی حتی شده با دارو درمانی
    ولی بهترین راه عشق ورزیدنه

    شكست عشقی چيست؟
    شكست عشقي حالاتي از تحقيرشدگي و
    سرخوردگي است كه ب پعد از مدتي نيروگذاري
    رواني براي شخص مورد علاقه و طرد
    شدن از جانب معشوق، گريبانگير فرد
    مي شود و به دنبال آن حالت هايي
    از غم، اندوه و گوشه گيري را
    تجربه مي كند وكمكم نفرت
    جايگزين عشق مي شود.
    ميزان اين نفرت بسته به ميزان
    عاطفه اي است كه هزينه شده است.
    پيامد عشق ناكام معمولاً بين شش
    ماه تا دو سال گاه و بيگاه به شكل آزار
    ذهني تجربه مي شود.

    ويژگي هاي يك شكست خورده عشقی
    تحقيرشدگي - سرخوردگي - بدبيني نسبت به جنس مخالف
    - تلون هيجاني - بي انگيزه شدن نسبت به انجام كارهاي روزمره -اختلال در چرخه
    خواب - نااميدي نسبت به آينده - احساس گناه - احساس نفرت نسبت به خود
    - تمايل به گوشه گيري و تنهايي- اقدام به خودکشی


 
صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. آبروم در خطره :( چرا نمی تونم وزنمو بیارم پایین!
    توسط سیب زمینی در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: چهارشنبه 26 آبان 95, 16:33
  2. مشکل من با وزن وقدم اعتماد به نفسم پایین اومده
    توسط sevil73 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: دوشنبه 16 شهریور 94, 11:51
  3. ملاکای ازدواج اقایون چرا انقد دنبال زیبایین؟
    توسط zzzz در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: سه شنبه 05 خرداد 94, 09:47
  4. پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: یکشنبه 30 فروردین 94, 00:54
  5. بایدها و نبایدهای سه گانه در زندگی( زیبا و آموزنده)
    توسط m.mouod در انجمن ادبیات و عرفان
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: یکشنبه 27 دی 88, 12:32

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:11 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.