سلام دوستان..وقت بخیر.دیشب میخواستم تاپیک بزنم ولی انقد حالم بد بود که تمرکز برای تایپ کردن نداشتم.
من و یه آقایی سه ماه پیش با هم آشنا شدیم.من 27 ساله و ارشد و کارمند و ایشون دو سال بزرگتر و در شرف دفاع پایان نامه ارشد و کارمند بودن.ایشون تو محل کار من، مهندس ناظر یه پروژه بودند و بعد از مدتی رفت و آمد به اداره ما به من پیشنهاد دادن با هم آشنا شیم.من اصلا اون موقع حس و انگیزه برای آشنایی نداشتم ولی ایشون اصرار و خواهش کردن و من قبول کردم یه جلسه بیرون با هم حرف بزنیم.
ایشون بلافاصله بعد از جلسه اول شروع به ابراز احساسات تو تلگرام کردن و مدام میگفتن تو دختر خیلی زیبایی هستی،تحصیلکرده ای،نسبت به همسن و سالات خیلی جلوتری(این رو بابت پست مهمی که من تو اداره مون دارم میگفتن)،خوش اخلاق و مهربونی،شیرین و تو دل برویی،خونواده آبرومندی داری،درک و فهمت بالاست و ...
ولی من طبق چیزایی که تجربه کردم هیچ وقت تا رسمی شدن یه رابطه وارد فاز احساسات نمیشم و به ایشون هم هر بار میگفتم که خواهشا این جور احساسات رو بذارید برای موقعی که به نتیجه رسیدیم و شاید اصلا تو ابعادی با هم تناسب نداشتیم و این ازدواج سر نگرفت پس خوب نیست این همه ابراز احساسات ولی ایشون در جواب من میگفتن خب دوست داشتنی هستی من چیکار کنم و این حرفا.تو اون پروسه سه ماهه من حتی یک بار هم ایشون رو تو خطاب نکردم همیشه ضمیر جمع بکار بردم.هیچ وقت بهشون زنگ نزدم،هیچ وقت شروع کننده اس ام اس نبودم و همیشه با غرور کافی و در عین حال با خوش رفتاری برخورد کردم.همیشه ایشون بودن که بهم زنگ میزدن و پیگیر قرارها و دیدارها بودن.
ایشون بعد از جلسه اول بهم گفتن خواهرم بیاد باهات آشنا بشه(خواهرشون متاهل و 43 ساله بودن) و من گفتم بهتره فعلا خودمون یکی دو جلسه حرف بزنیم ببینیم اصلا معیارای همو داریم یا نه بعدش خواهرتون تشریف بیارن ولی ایشون دو روز بعدش گفتن خواهش میکنم بیا و خواهرم رو تو یه کافی شاپ ببین.من که رفتم دیدم پدر و مادر و خواهرشون هر سه با هم اومده بودن.خونوادش کلی از من که انتخاب پسرشون هستم تعریف کردن و منو به زور رسوندن خونمون در حالیکه من اون روز تصمیم داشتم پیاده روی کنم ولی انقد اصرار کردن که حریفشون نشدم.
بعدش هم ایشون بهم گفتن که پدر و مادرم از خوش اخلاقی و مودب بودنت تعریف کردن و گفتن انتخابت بیسته و این حرفا.بارها بهم گفت آی تک تو خیلی دختر خوبی هستی و واقعا دوس دارم همسرم باشی.تو عمرم دختری مثل تو نتونسته منو به خودش علاقمند بکنه وحرفایی از این قبیل.
لازمه بگم ما تو اون سه ماه در مورد خیلی چیزا با هم حرف زده بودیم.تو خیلی زمینه ها به توافق رسیده بودیم ولی ایشون یکم افکار سنتی داشتن و میگفتن دوست ندارم همسرم دکترا بخونه،دوست ندارم کار بکنه،دوست ندارم به هیچ وجه آرایش بکنه حتی در حد یه کرم ضد آفتاب و حتما باید چادری باشه.
تو جلسه اول که این معیاراشون رو مطرح کردن من بهشون گفتم من دکترا قبول شدم و خودم انصراف دادم ولی در مورد کار، من زمانی کارم رو میزارم کنار که حتما ساپورت مالی کافی از طرف همسرم بشم و ایشون یه مبلغ مشخصی رو ماهیانه به خودم بدن چون من شاغل بودم و درآمد خوبی داشتم یکم واسم سخته و همسرم باید از نظر ساپورت مالی درکم کنه و اینکه من بعد از کنار گذاشتن کارم باید حق رفتن به کلاسهای هنری و ورزشی رو داشته باشم که ایشون قبول کردن.
در مورد حجاب و آرایش گفتم که خودتون هم می بینید من لباس تنگ و کوتاه نمی پوشم ولی به تیپم اهمییت میدم و شیک میپوشم و فقط یه مقدار موهام از جلو بیرونه که ایشون گفتن من هیچ وقت تصور نمیکردم همسرم چادری نباشه و آرایش بکنه گفتن دوس ندارم کسی از زیبایی همسرم لذت ببره و این حرفا.منم بهشون گفتم شما از اول منو این شکلی دیده بودین، دیده بودین چادری نیستم و آرایش ملایم دارم وقتی تو این آیتم ها طبق معیارای شما نبودم چرا بهم پیشنهاد آشنایی دادین؟گفتن تو اون رفت و آمدها به محل کارت انقد از شخصیت و برخوردت خوشم اومد که نتونستم ازت بگذرم و دیدم هیچ آدمی کامل نیس، دیدم تو خیلی خوبیا داری و تصمیم گرفتم پیشنهاد آشنایی بدم.
من همون اول رابطه گفتم که شما تو زمینه آرایش و حجاب خیلی سخت گیرید (و درجاتی از بددلی و شکاک بودن رو هم داشت) و من نمی تونم به این رابطه ادامه بدم ولی ایشون هر بار میگفتن خواهش میکنم آی تک جان بذار یه فرصت دیگه بهم بدیم.ما اگه با هم ازدواج نکنیم ممکنه پنج سال دیگه به هم فکر کنیم و بگیم حیف شد که به خاطر فلان مساله با اون شخص ازدواج نکردم و از دستش دادم.
خلاصه بعد از سه ماه،من بهشون گفتم بیایید تصمیم نهایی رو بگیریم و مشخص کنیم این رابطه ادامه پیدا کنه یا نه.در نهایت من گفتم من نمی تونم تو زمینه آرایش و حجاب خودم رو تا این حد تغییر بدم و با آرزوی خوشبختی برای هم اون رابطه تموم شد.
بعد از کات شدن رابطه من یجورایی غمگین بودم چون حس میکردم با این آقا تا حد زیادی تناسب داشتیم و کیس خوبی بودن ولی کم کم قضیه واسم کمرنگ شد و فراموشش کردم.
یه ماه از کات شدن رابطه ما گذشته بود که ایشون دیشب به من تو تلگرام پیام دادن.گفتن من یه معذرت خواهی به شما بدهکارم. منم گفتم بابت چی؟گفتن بابت یه مخفی کاری .گفتم در چه موردی؟گفتن من شش ماه پیش برای بار اول عاشق شدم و اون دختر بعد از سه ماه بی دلیل تنهام گذاشت.وقتی با تو آشنا شدم فکر کردم میتونی جای اونو واسم بگیری ولی هر کاری کردم نشد و دیدم این ازدواج اجحاف در حق شماست و منو حلال کنید.
منم در جوابش گفتم اولا رابطه ما از نظر من یه رابطه منطقی بود و وقتی دیدم با هم تو زمینه حجاب و آرایش تفاهم فکری نداریم منطقی رابطه رو تموم کردم.هر چند این رابطه از نظر شما همراه با احساسات بود.از همون اول شروع به ابراز احساسات کردین.رابطه رو از همون اول زیاد جدی گرفتین و خونوادتون رو با من آشنا کردین.هر بار من خواستم کات کنم گفتید آی تک نرو و بذار فرصت بیشتری بهم بدیم.مدام از زیبایی و بقیه چیزا در موردم تعریف میکردین ولی من هیچ وقت یه اپسیلون هم احساسات رو دخیل نکردم.
شما طوری میگید در حق من اجحاف میشه که انگار من عاشق و شیفته شما بودم و شما منو ول کردین رفتین حالا اومدین طلب حلالیت کنید.هر آدمی ممکنه تو گذشته اش به کسی علاقمند بوده باشه یا بعد از کات کردن میتونه بره سراغ فرد دیگه ای برای آشنایی.پس چه لزومی داره شما بعد از تموم شدن رابطه مون بیایید به من در مورد گذشته تون بگید.گفتم ببخشید ولی این کارتون خیلی بچگانه و نسنجیده بود.وقتی فکرتون درگیر چیزای دیگه بود چرا باعث شدین من وقت و زمانم رو اختصاص بدم به اون رابطه، این توهین به شعور طرف مقابله.
ایشون هم مدام میگفتن منو ببخش آره کار احمقانه ای کردم.امیداورم یکی که لیاقتت رو داره نصیبت بشه نه یکی مثل من، منم گفتم لطفا دیگه ادامه ندید موفق باشید و خدانگهدار برای همیشه.
بعد از تموم شدن حرفای دیشب من نتونستم خودمو کنترل کنم و رفتم تو اتاقم تا صبح گریه کردم طوری که چشمام ورم کرده بود و امروز رو نرفتم سرکار تا کسی متوجه نشه.
ببخشید متنم انقد طولانی شد ولی الان من چند تا مساله بیش از حد ناراحتم کرده:
1-شدیدا حس بازیچه بودن بهم دست داده.اینکه تو اون سه ماه این آقا فکرش جای دیگه ای بوده ولی وقتی حرفای احساسیش و در جریان قرار دادن خانوادش تو همون شروع کار و اینکه مدام میگفت رابطه رو کات نکن و...رو کنار هم میزارم میگم یعنی این آدم انقد شارلاتان بوده؟
2-یه حس تنفر و خشم عجیب نسبت به این آقا(مخصوصا از گفتن جمله کلیشه ای: امیدوارم یکی که لایقت هست نصیبت بشه) و یه حس حسادت عجیب نسبت به اون دختر دارم چون دیشب بهم گفت من هر کاری کردم نتونستم تو رو جایگرین اون کنم و من بدون اون آینده ای ندارم و در مورد تو اون روز با اون دختر حرف زدم و گفتم که من در حق آی تک بد کردم.این حسادت داره دیوونم میکنه اینکه چرا دختری مثل من نباید عاشق و خواهانی مثل اون پسر داشته باشه که نتونه فراموشم کنه؟اینکه من چیم از اون دختر کمتره که میگه نتونستم تو رو جایگزینش کنم؟
3-ما برای جلسات آشنایی گاهی بیرون با هم قرار میذاشتیم(خونواده هر دومون درجریان بودن) مثل رستوران و کافی شاپ و دو بار همکارام منو دیدن و من موندم اگه همکارامو از فردا ببینم در موردم چی فکر خواهند کرد؟
4-شدیدا نگران بالا رفتن سنم هستم که تا این سن نتونستم ازدواج کنم و تازه تو این سن دارم بازیچه یه نفر قرار میگیرم.همش میگم چرا نباید یکی باشه که منو واقعا دوس داشته باشه و من دوسش داشته باشم و...
5-من این آقارو بلاک کردم ولی مدام میرم چک میکنم که آنلاینه در حالیکه ایشون قبلا خیلی کم آنلاین میشدن و حدس میزنم که داره الان با اون دختر حرف میزنه و میگه و میخنده ولی من دارم حسای منفی مثل خشم و نفرت و حسادت رو تجربه میکنم.
6-بد جور حالم بده.عصبانی ام ودلم میخواد داد بزنم.میخوام این پسرو با دستام خفه کنم.باورم نمیشه آی تکی که منطقی بود تونسته توسط یه پسر مورد بازیچه قرار بگیره.
هی به خودم دلداری میدم میگم ولش کن ولی دوباره حسای منفی میاد سراغم.حوصله ندارم برم سرکار اطرافیانم متوجه خوب نبودن حس و حالم شدن در حالیکه مثلا سعی میکنم تو ظاهرم نشون ندم .کافیه یکی بگه آی تک چته سریع چشام پر میشه و سعی میکنم زود خودمو جمع و جور کنم.به مادرم قضیه رو گفتم و زار زار پیشش گریه کردم
من اصلا کینه ای نبودم ولی در مورد این آدم فقط دنبال اینم که همچین اتفاقی واسه خودش بیفته.
دیشب انقد حالم بد بود که تو یه سایت روانشناسی دیگه رفتم نظر خواستم و مشاوری که آقا بود بهم گفتن این پسر از کات کردن رابطه با تو سخت پشیمونه و دنبال یه پل ارتباطی بوده ولی غرورش نذاشته بیاد بگه بیا از نو شروع کنیم و این کار احمقانه رو کرده و دروغایی در مورد گذشته اش گفته.ولی من وقتی می بینم الآن مدام آنلاینه میگم نه حتما یه دختری بوده و هست که من به خاطر اون مورد بازیچه قرار گرفتم.
شاید از نظر خیلیا این یه مساله ساده باشه ولی منو داغون کرده، پر شدم از حس حقارت و بازیچه بودن و تنفر و حسادت و خشم.
میدونم خیلیاتون میخواید بگید دیگه آنلاین بودنش رو چک نکنم و کلا قضیه رو فراموش کنم.ولی من یه حس سماجتی تو این جور موارد دارم باید مطمئن شم که آیا بازیچه بودم یا اینکه اون برای شروع دوباره این رابطه، اون کار احمقانه رو کرده. آروم و قرار ندارم.
من کی حالم خوب میشه؟کی برمیگردم به روال قبل؟سال نوی من چرا این جوری شد؟
ببخشید اگه متنم غلط املایی داره یا جمله بندیام مناسب نیس چون اصلا حواسم جمع نیست.
معذرت میخوام دوستان متنم طولانی شد گفتم تا دیوونه نشدم بیام اینجا از شما نظر بخوام.ببخشید شاید فعلا نتونم جواب نظرات رو بدم چون واقعا تمرکز برای جواب دادن ندارم و نمیخوام شرمنده تون بشم.ولی حتما نظراتتون رو میخونم .
دوستان عزیز لطفا اگه تاپیکم رو خوندید لطف کنید واسم نظر بذارید.ممنون میشم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)