به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 فروردین 93 [ 20:19]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    502
    سطح
    10
    Points: 502, Level: 10
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    41

    تشکرشده 22 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array

    چگونه شادپرانرژی واجتماعی باشم ولی درعین حال چارچوب وحریم شخصی خودم رانگه داشته باشم؟

    سلام به دوستای خوبم
    حس میکنم یه آدم دیگه ای شدم میگن وقتی یکی دلت میشکنه وقتی تکه های دلت رو میچسبونی بهم اصلا یه آدم دیگه میشی منم این حس دارم هیچ چیزیخوشحالم نمیکنه یااگه خوشحالم بکنه فقط یه لبخند میزنم خیلی وقته قاه قاه ازته دلم نخندیدم آدم ساکتی شدم بیشتر شنونده شدم تاگوینده فکرمیکنم حرفام اونقدر جذابیت ندارن که طرف بخواد پای حرفام بشینه وگوش بده هم درجمع دوستام اینجور شدم وهم درمحیط همکارهام ........همکارهام همه باهمدیگه حرف میزنن میگن ومیخندم من بیشتر شنونده هستم به من میگن تو چراساکتی؟ حس میکنم اگه باشون بجوشم آدم سبکی میشم وحریمم رو ازدست دادم براهمین ترجیح میدم فقط فقط درمورد کار باشون حرف میزنم وتاچیزی ازم سوال نکنن من جوابشون ندم
    ولی درکل آدم ساکت وکم تحرک ودرونگرایی شدم الان فقط فقط دلخوشیم کارم شده یک روز بیکار توخونه بشینم دلم میگیره
    دوستام ازمن شاکی هستن بهم میگن خیلی توخودت رفتی باهمه قطع رابطه کردیدرمحیط مجازی مثل فیس بوک یاجاهای دیگه خودت رو اوف لاین کردی وبامانمیجوشی
    درونگرایی به من آرامش میده دوست دارم فقط توخودم باشم وتوفکر برم
    ولی اطرافیانم ازاین اخلاق جدید من شاکی هستن ازمن میخوان اون آدم شاد پرحرف وتحرک وبذله گوباشم
    ولی این خارج ازتوانم هست
    چیکارکنم چرااینطورم؟
    حس میکنم دلم دیگه مرده

  2. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array


    سلام فاطی جان


    از کی این جوری شدی؟


    به نظر می رسه قبلا فرد شادی بودی که الان دوستانت بهت گیر می دن .درسته؟


    چه اتفاقاتی افتاده که این طور شدی؟میشه مختصر و مفید بگی؟
    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه

  3. 2 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    fati_2013 (جمعه 23 اسفند 92), toojih (شنبه 24 اسفند 92)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 فروردین 93 [ 20:19]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    502
    سطح
    10
    Points: 502, Level: 10
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    41

    تشکرشده 22 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آدم شاد وپایه ای بودم بادوستام زیاد شوخی میکردم همیشه اهل برنامه ریختن وشب نشینی بودیم ولی الان دیگه من روحیه اش ندارم زود ازجمع خسته میشم
    به مرور یه چیزایی پیش اومد که شوق زندگی کردن ازم گرفته شد
    قبلا توزندگیم زجرکشیدم آدم بشاش وپرحرفی بودم اعتمادبه نفس بالایی داشتم یه تجربه ای تلخی داشتم همش رو خودم به تنهایی تحمل کردم حتی صمیمیترین دوستام هم اززجرهایی که من کشیدم ازشکستی که خوردم اطلاعی نداشتن همش تظاهر به شادبودن ویه
    ادم پیروز رومیکردم برام افت داشت بگم که من چی کشیدم به یه زبان دیگه بهشون میگفتم من ناراحتم یا شکست خوردم ولی بهشون نمیگفتم چه بلاهایی سرم اومد چون میگفتم حقمه از حماقت خریت خودمه بین خودم وخدا نگهش داشتم...به لطف خدا اون بحرانهای روحی رو پشت سرگذاشتم خیلی سختی کشیدم ولی هرچی بود گذشت من تبدیل شدم یه آدم زخم خورده یه آدم عقده ای ......که ازهمچی بیزار شده یه عقده ای شدم بعدمدتها یکی اومد وروی خوش زندگی به من نشون داد بااون حس علاقه واقعی کشیدم اونم بازم رفت قیدش رو زدم...نمیخوام دوباره شکست بخورم نمیخوام خودم رو آویزون کسی کنم سپردمش به خدا هرچی خدا بخواد همون چیز میشه
    ولی الان دلم گرفته یه زندگی جدیدی رو شروع کردم ازش راضی ام ولی حس میکنم یه آدم دیگه ای شدم
    یه چیزایی هستن که من ناراحت میکنن
    یه نوع بیماری دارم که بخاطرش باید هرشب قرص بخورم بخاطر این بیماری من یک سال دارم قرص میخورم دیدن قرص وخوردنش حالم بهم میزنه دیگران میبینم که بدون هیچ قرص وچیزی تنشون سالمه ولی من برااینکه سلامتیم به خطر نیفته مجبورم خیلی چیزها رو رعایت کنم خیلی چیزها رو نخورم قرصامو سرساعت بخورم تاخوب بشم این چیز من ناراحت میکنه میگم آخ چرامن اینطورم چرااینطور شدم یادش بخیر چندسال پیش سالم بودم هیچ گونه مشکل جسمی نداشتم نه قرصی نه آزمایشی کاشکی به اون موقع برگردم
    دوم اینکه من عشق سفر دارم دوست دارم سفر کنم ولی بخاطراینکه خانواده ام اهل سفر نیستن ازاین جور تفریحات محرومم...تواین 23سال زندگی فقط یک بار خانوادگی سفر رفتیم...خانواده من هم اجازه سفر مجردی به من نمیدهند...دیگران میبینم که هرسال میرن سفر خانوادگی باهم خوش میگذرونن ولی ما حتی سالی یک بار هم پارک نمیریم تاحالا یادم نمیاد دست جمعی جایی رفته باشیم رابطمون باهم دیگه یکم سرده من بیشتر بادوستام صمیمی هستم تاباخانواده ام
    چندوقت پیش برام یه خواستگار اومد وقتی وارد خونمون شدن باحقارت به خونه وزندگیمون نگاه میکردن وسریع بلند شدن .رفتن حتی نگاه به من نکردن خیلی ناراحت شدم میدونستم چی میخواستن خونه ما خیلی ساده است نه مبلی داره نا فرش آنچنانی ..........قبلا هم چندبار ازاین جورخواستگارها برامن وخواهرام پیش اومد که بخاطر خونه سادمون میزاشتن میرفتم ونگاه به ماشرایط خودمون وخانوادم نمیکردن....خودم وخواهرام میدونیم پدرومادرم چیزی دارن که شاید خانواده هایی که خانه وماشین آنچنانی دارن روندارن ولی باز بخاطر این اختلاف طبقاتی من جرات نمیکنم به کسی که ازما بالاتره فکرکنم واجازه خواستگاری اومدن بدم ولی بازدلم ی چیز بیشتر میخواد دوست دارم وقتی ازدواج کنم چیزایی که کشیدم رونکشم
    مصباح الهدی هرچی تودلم بود نوشتم اگه بازم به ذهنم برسه مینویسم

  5. کاربر روبرو از پست مفید fati_2013 تشکرکرده است .

    toojih (شنبه 24 اسفند 92)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. من فردی شلخته بی نظم و با روابط اجتماعی ضعیف هستم
    توسط mano_gozashte در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: یکشنبه 11 مرداد 94, 15:29
  2. روابط اجتماعی ضعیف و وابستگی به دیگران
    توسط shahrivar در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: پنجشنبه 30 مرداد 93, 11:33
  3. روابط اجتماعی ضعیف و فشار روحی شدید
    توسط محمد.م در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: جمعه 05 مهر 92, 13:07
  4. رفتار دوگانه نامزدم بدلیل مشکلات شخصی
    توسط دختری تنها در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 17
    آخرين نوشته: دوشنبه 07 مرداد 92, 23:43

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:58 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.