سلام.اینقد که مشکل دارم نمیدونم از کجا بگم .اول بگم من وشوهرم پسر خاله دختر خاله هستیم.اون سی ساله ومن بیست ونه ساله.چهار سال عقد ویک سال عروسی کردیم.با وجود ازدواج عاشقانه ولی از اول همیشه مشکلاتمون زیاد بود.دخالتها وحاشه سازیهای بیش از اندازه خانوادش تا بدبینی وکتک زدنهای بی وقفه و مشکلات مالی تا خودخواهیش.اینقد از دوران عقد کتک خوردم که عادی شده برام وقتی کسی اینجا تاپیک میزنه کتک خوردم خنده دار به نظرم میرسه چون کتک بخشی از زندگی من شده.وقتی تصمیمو جدی میکنم برای طلاق یاد مشکلات خانواده پدرم میوفتم که زیادن ویه پدر بازنشسته وبرادرایی که همه ازدواج کردن وشغلشون کفاف به زندگی خودشون نمیده باز منصرف میشم خودم هم که اینقد از جامعه عقب افتادم که حتی نمیتونم یه کار پیدا کنم اونم توی یه شهر کوچک که هر شغلی رو نمیشه داشت.توهین به کسی نباشه ولی مثلا فروشندگی یه مغازه یا منشی مطب اونم با این اوضاعی که تقریبا نیمی از شهر خانواده رو مسشناسن و درسته وضعیت مالی خوبی تو این چند سال ندارن ولی حسابی که مردم روشون میکشن خیلی بیشتر از اونیه که من بخوام با کار تو این جور جاها اونها رو زیر سوال ببرم.شاید خیلیا بگن به حرف مردم چکارداری ولی اگه تو یه شهر کوچک زندگی کنید خیلی خوب منظور منو میفهمید.واقعا کم اوردم ونمیدونم چیکار کنم.دلم برای خودم میسوزه و داغونم برای پدر ومادرم که با وجود خیل عظیم مشکلات من برم وباری روی دوششون بذارم.با ورشکسته شدن پدرم ومشکلات مالی زیادی که دارن من خودمو کجای این ماجرا بذارم.لطفا راهنمایی کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)