به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آبان 02 [ 04:04]
    تاریخ عضویت
    1394-2-27
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    7,636
    سطح
    58
    Points: 7,636, Level: 58
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 114
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 53 در 36 پست

    Rep Power
    22
    Array

    مشکلات مالی عاملی که طلاق رو از ذهنم دور میکنه

    سلام.اینقد که مشکل دارم نمیدونم از کجا بگم .اول بگم من وشوهرم پسر خاله دختر خاله هستیم.اون سی ساله ومن بیست ونه ساله.چهار سال عقد ویک سال عروسی کردیم.با وجود ازدواج عاشقانه ولی از اول همیشه مشکلاتمون زیاد بود.دخالتها وحاشه سازیهای بیش از اندازه خانوادش تا بدبینی وکتک زدنهای بی وقفه و مشکلات مالی تا خودخواهیش.اینقد از دوران عقد کتک خوردم که عادی شده برام وقتی کسی اینجا تاپیک میزنه کتک خوردم خنده دار به نظرم میرسه چون کتک بخشی از زندگی من شده.وقتی تصمیمو جدی میکنم برای طلاق یاد مشکلات خانواده پدرم میوفتم که زیادن ویه پدر بازنشسته وبرادرایی که همه ازدواج کردن وشغلشون کفاف به زندگی خودشون نمیده باز منصرف میشم خودم هم که اینقد از جامعه عقب افتادم که حتی نمیتونم یه کار پیدا کنم اونم توی یه شهر کوچک که هر شغلی رو نمیشه داشت.توهین به کسی نباشه ولی مثلا فروشندگی یه مغازه یا منشی مطب اونم با این اوضاعی که تقریبا نیمی از شهر خانواده رو مسشناسن و درسته وضعیت مالی خوبی تو این چند سال ندارن ولی حسابی که مردم روشون میکشن خیلی بیشتر از اونیه که من بخوام با کار تو این جور جاها اونها رو زیر سوال ببرم.شاید خیلیا بگن به حرف مردم چکارداری ولی اگه تو یه شهر کوچک زندگی کنید خیلی خوب منظور منو میفهمید.واقعا کم اوردم ونمیدونم چیکار کنم.دلم برای خودم میسوزه و داغونم برای پدر ومادرم که با وجود خیل عظیم مشکلات من برم وباری روی دوششون بذارم.با ورشکسته شدن پدرم ومشکلات مالی زیادی که دارن من خودمو کجای این ماجرا بذارم.لطفا راهنمایی کنید

  2. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,905 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    سلام

    ملیکا جان به جای طلاق، تمرکزت رو بذار روی اصلاح زندگیت.

    اگه در این مورد از بچه های همدردی کمک بگیری، خیلی بیشتر نفع کردی.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  3. 2 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    paiize (دوشنبه 01 آذر 95), ستاره زیبا (دوشنبه 01 آذر 95)

  4. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,905 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    یکی از علت های برخوردهای فیزیکی اینه که خیلی روی اعصاب شوهرت هستی. به نظرم حل کردن این مشکل سخت نیست، لازمه آگاهی و شناخت بهتری از شخصیت مردها داشته باشی، و روی گسترش مهارت هات کار کنی.

    درست می شه، اینقدر از زندگیت ناامید نباش...

    مطمئنم برای موندن و تلاش کردن، دلایل خیلی بهتری از مشکلات مالی داری.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  5. 2 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    paiize (دوشنبه 01 آذر 95), ستاره زیبا (دوشنبه 01 آذر 95)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آبان 02 [ 04:04]
    تاریخ عضویت
    1394-2-27
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    7,636
    سطح
    58
    Points: 7,636, Level: 58
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 114
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 53 در 36 پست

    Rep Power
    22
    Array
    سلام.ممنون میشل جان از پاسخت .من تقریبا پنج سال برای بهتر شدن وموندن تلاش کردم ولی حتی روز عقدمون من کتک خوردم ولی باز گذشتم وموندم ولی هربار شوهرم گستاختر از روز قبل میشد.از طرفی برادرهام خودشون زندگیمشترک دارن وهر بار که ما دعوا میکردیم وقتی میفهمیدن با خنده رد میکردن وبهش ممیگفتن خودتون زن وشوهرین هیچ وقت از من حمایت نمیکردن البته کار درست رو انجام میدن ولی شوهرم از این رفتاراشون که نشانه شعور برادرای منه برداشت اشتباه میکنه هر وقت دعوا کردیم ومن با خانوادم مطرح نمیکردم میگفت میدونی برادرات عرضه ندارن میترسن حمایتت کنن واسه همین نمیری خونه پدرت.در صورتی که من یاد گرفتم مشکلاتمو خودم حل کنم نه با چندین روز وچندین ماه قهر رفتن چون تو خانواده ما قهر رفتن کار بدیه واز نظر اخلاقی درست نمیدونیمش ولی اونا میذارن پای بی عرضگی ما.مشکلم از کتک کاری شوهرم تا حتی خرجی نگرفتن ازش گرفته تا موارد دیگس.مثلا شوهرم وقنی پول داره اول نیازهای خودش وخانوادش رو برطرف میکنه کاملا خوخواهنه الان یکسال ونیم عروسی کردیم خرجای زیادی میکنه ولی چون من عکسای عروسیم رو میخوام هر دفعه میگه پول ندارم بعدش میبینم یه خرج غیر ضروری برای خودش میکنه یا اینکه با کلی خواهش واسرار حاضر میشه خرج کلاس سنتور من رو بده اونم تازه دوترم بیشتر نیست که میرم یا مثلا اینه میز من شکست الان نه ماه بیشتر که حاضر نیست درستش کنه میگه پول نیست خواستی وسیله بنجل نخری کلا شوهرم ادم خسیسی نیست واز نظر همه ادم دست ودلبازیه ولی برای من همش خسیسه ومن از همین عذاب میکشم من میخوام برای شوهرم اولویت داشته باشم..یا در مورد کار تو خونه شوهرم برای همه کار انجام میده از اسباب کشی گرفته تا درست کردن در وپنجره ولوله ولی کار خونه خودمون رو به تعویق
    میندازه مثلا پایه گاز من ریگلاژ میخواد چون یه طرفش پپایبن تره ولی دو ماه هی هر روز عقب میندازه در صورتی که من هر کاری رو با خواهش ازش میخوام وهر بارهر کاری رو انجام میده ازش تعریف میکنم وتشکر میکنم اینا همه مثالهایی از مشکلات من هست.جدا از دخالتهای خانوادش .اخه چه طور این همه مشکل رو حل کنم؟

  7. کاربر روبرو از پست مفید mlika2 تشکرکرده است .

    the boy (سه شنبه 02 آذر 95)

  8. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 خرداد 03 [ 01:12]
    تاریخ عضویت
    1391-8-10
    محل سکونت
    جنوب
    نوشته ها
    1,575
    امتیاز
    45,166
    سطح
    100
    Points: 45,166, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    8,005

    تشکرشده 6,497 در 1,470 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    362
    Array
    سلام ملیکاجان

    اینایی که گفتی به قول خودت مشکلن...به نظرت مسله اصلی چیه؟؟
    چی باعث شده اینجوری رفتاربشه باهات...این چیزهاطبیعی نیست..درسته ..امابی دلیل هم نیست.
    شوهرت مشکلش چیه؟اخلاقشه؟بیماره؟تفاهم ندارید؟علاقه نداریدبه هم؟
    منشاهمه این مشکلات چیه؟
    فک کردی تاحالابهش؟
    عمر که بی عشق رفت

    هیچ حسابش مگیر...

  9. کاربر روبرو از پست مفید paiize تشکرکرده است .

    ستاره زیبا (چهارشنبه 03 آذر 95)

  10. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آبان 02 [ 04:04]
    تاریخ عضویت
    1394-2-27
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    7,636
    سطح
    58
    Points: 7,636, Level: 58
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 114
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 53 در 36 پست

    Rep Power
    22
    Array
    سلام. پدر ومادر شوهرم از هم جدا شدن مادرش که خاله من میشه امد خونه پدر بزرگم زندگی میکرد تو زندگیشون دعوا زیاد بود شاید پایش این باشه.وتو این چند سال با تمام مشکلات خانواده پدریش که خوزستان هستن اصلا سراغی از شوهرم وبرادراش یه یکیشون معلول بود نمیگرفتن.پاییزه جان شوهرم از پانزده سالگی عاشق من بود.وچند سالی با هم بوپیم دوسال از هم جدا بودیم ومن سراغی نگرفتم واز همه میشنیدم که میخواد با دختر عموش ازدواج کنه ولی مادرش مخالف بود البته خالم با ازدواج ما هم مخالف بود وقتی بعد از اون دوسال که با هم نبودیم ومن قضیه ازدواجش با دختر عموش رو پرسیدم گفت همش نقشه ای بود واسه اینکه مادرم برای ازدواج با تو رضایت بده چون خالم تو این چند سال که خانواده شوهرش از بچه ها سراغی نگرفتن دلخوشی ازشون نداشت .ولی بعد دیدم که دختر عموش چندین وچند بار بهش تو دوران نامزدی وعقدمون پیام میداد و گریه وزاری میکرد چرا تنهام گذاشتی ولی شوهرم هیچوقت جوابش رو نمیداد ومیگفت من فقط میخواستم از اون طریق به تو برسم تو ذهنم میگم شاید دلیلش اون دختر باشه ولی بعد که برای برادرش که از زنش جدا شد ویه دختر داشت رفتن برای اون دختر عموش خواستگاری والان زن برادر شوهرم هستش شکم بر طرف شده.خودم نمیدونم دلایل رفتارای شوهرم چی هست جدایی پدر مادرش سختیایی که کشید. اون دختره یا من؟ولی من همیشه این سوال تو ذهنم هست اون عشقی که تو‌ ده سال به من داشت با دوسال که از هم جدا بودیم‌کم شد وعاشق کسی شد که من رو اینقد عذاب میده.بود ونبودم براش فرق نداره اخه چی میتونه باشه؟کاش ریشه رو پیدا میکردم.من هر کاری که بکنه ازش حمایت میکنم هر وقت بخواد مهمون بیارع با روی باز استقبال میکنم پول بهم بده کلی تشکر میکنم ببرم تفریح خوشحال میشم وباز تشکر وقتی کاری میکنه ازم پنهان میکنه ومیفهمم بهش میگم که چرا پنهان کردی من که هیچوقت با بیرون رفتنت مخالفتی ندارم دلیل پنهان کاریت چی هست.یا هر هفته پنجشنبه ها میره سالن فوتبال ومن همیشه لباسشو میشورم واماده میکنم وبرای ورزش رفتن ازش حمایت میکنم هر وقت فوتبال میبینه باهاش فوتبال میبینم اخه من هر چی حرفه زنانست به کار میبرم وبی فایدست.کافیه یکبار ناراحت بشم نازمو نمیکشه همش باید خوب باشم وگرنه اخرش کتکه تا حالا نشده ناراحت باشم و به خوبی تموم بشه مگه میشه یه زن همیشه مهربون باشه یا اعصابش به هم‌نریزه؟

  11. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آبان 02 [ 04:04]
    تاریخ عضویت
    1394-2-27
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    7,636
    سطح
    58
    Points: 7,636, Level: 58
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 114
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 53 در 36 پست

    Rep Power
    22
    Array
    تمام تالار رو چند روزه زیر ورو کردم هر چی مطلب ا ومقاله بود خوندم کلی تاپیک خوندم فهمیدم که چه قدر از این مهارتها استفاده کردم چه قد سعی کردم با شوهرم
    حرف بزنم.چه قدر سیاستهای زنانه به کار

    بردم ولی گوشی که کر باشه شنوا نمیشه

    شوهرم دچار غرور کاذبه اینقدر خودش رو
    کامل میدونه که فکر میکنه همه رفتارهاش

    کاملا بی ایراده.داشتم مهارتهای گفتگو رو

    میخوندم میتونم بگم هشتاد درصدش رو

    کار گرفتم ولی شوهرم یه جورایی دورم

    میزنه .وقتی کسی میاد خونه میفهمم

    شوهرم چه قد پر حرفه وبرای من اینقد کم

    حرف در صورتی که همیشه شنونده خوبی

    براش بودم وسط حرفاش نمیپرم میذارم

    حرفاش تموم بشه بعد حرف میزنم ولی با

    اینحال باهام کم حرف میزنه.یه مثال میزنم
    راجع به اینکه میگم برای من کم حرفه

    حدود یک هفته پیش اتفاقی برای یکی از
    فامیلای مشترکمون افتاد وقتی امد خون

    اصلا حرفی از اون اتفاق نزد در صورتی

    خودش در جریان کامل اون اتفاق بود

    ولی فردا شبش که همون داشتیم جزئیات

    کامل رو برای مهمونامون توضیح میداد که

    نسبتی با اون طرف نداشتن واز نظر

    فامیلی بیشتر به من نزدیک بود ومن

    میتونستم زودتر به دیدنشون برم وکمکی

    که از دستم برمیاد براشون انجام بدم این

    اتفاق رو نذارید به پای فراموش کردنش

    چون در عرض چند ساعت ک یک دفعه
    موضوع رو فراموش نکرد منتها شوهرم

    با من کم حرف میزنه حتی اتفاقهایی که

    گاهی واجبه به من بگه رو نمیگه تا من از

    دیگران میشنوم یا وقتی داره برای دیگران
    تعریف میکنه.یا یه نمونه دیگه شوهرم

    مهندس عمران هست وپیمانکاری میگیره

    توی یکی از کارای اخیرش قرار بود یه واحد
    اپارتمان رو بخره ولی چند وقت از این

    موضوع گذشت وحرفی به من نزد تا اینکه

    وقتی پسر داییم امد خونمون به اون گفت

    که من باخبر شدم و به پسر داییم میگفت
    به کسی نگی
    وقتی پسر داییم رفت از شوهرم پرسیدم

    واقعا قرار اپارتمان رو بخری؟چرا به من

    نگفتی گفت چون فعلا محرمانست اخه

    یکی نیست بگه اگر بنا بر راز داری باشه

    کی بهتر از زن وشوهر برای همدیگه؟

    در صورتی که من تو راز نگه داری خونمون عالیم.

  12. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 آبان 96 [ 14:59]
    تاریخ عضویت
    1395-7-04
    نوشته ها
    137
    امتیاز
    3,161
    سطح
    34
    Points: 3,161, Level: 34
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    140

    تشکرشده 180 در 79 پست

    Rep Power
    30
    Array
    سلام عزیزم
    اول از همه از خدا میخوام که شفاعت کنه تمام آقایونی که اینقد با اعتماد به نفس خانم هاشون رو اذیت میکنن...ریشه کارهاش از هر جا باشه ،دلیل نمیشه شما رو اذیت کنه...بره 2 تا مشاوره اخلاق هاش رو درست کنه....ما هم مثل نمونه شما تو فامیل داریم که آقا میگه من همه چی تموم هستم و همیشه مشکل از خانمم هست...شوهرت هم یه جاهایی کارهاش مثل شوهر منه....اینا درست بشو نیستن مگه اینکه برن مشاوره.......الانم بقول خودت اینقد خوبی کردی که تو رو موظف میدونه به اینکه همیشه خوب باشی ...بعضی مردها همین جورین و متاسفانه فکر میکنن خودشون کاملن...حالا ریشه در کودکی داره یا هر چیز دیگه....باید درست کنه خودش رو یا شما باید بسازی ....سخته نمیشه نسخه پیچوند واسه زندگی ها....کاش میتونستی با شوهرت دو تایی یه مشاوره بری و اون هم متوجه رفتارهات بشه...................آدم روح و روانش با اینجور مردها بهم میریزه دیگه انرژِِی نمیمونه که بخوای باهاشون خوب رفتار کنی...از شور و هیجان زندگی میندازن آدمو........

  13. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آبان 02 [ 04:04]
    تاریخ عضویت
    1394-2-27
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    7,636
    سطح
    58
    Points: 7,636, Level: 58
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 114
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 53 در 36 پست

    Rep Power
    22
    Array
    سلام هانیه جان ممنون از لطفت.ولی به

    وتون شوهری که اینجوره واینقد

    خودش رو کامل میبینه میاد مشاوره بارها

    بهش پیشنهاد دادم حتی گفتم خودم به

    مشاور نیاز دارم گفت تو مشکل داری برو

    من خودن میدونم چه جور رفتار کنم.وای

    که از این همه اعتماد به تفس دارم خفه میشم.
    نمیگن اخلاق خوب نداره چرا بیرون همه

    ازش تعریف میکنن ولی من چی؟

    تازه کاری برای خانوادم انجام میده بعد یه

    مدت سرکوفتشو بهم میده.مثلا چندتا چک

    داد برای برادرم بعد یه مدت سرکوفت بهم

    داد که همه چکام بابت داداشای تو میره.

    ولی من این حرفا رو به خانوادم نمیگن چون
    اینقد خانوادم روش حساب میکنن که فکرشو
    نمیکنن که شوهر من از این سرکوفتا بده.

    وای که دارم خفه میشم .بعد یکسال ونیم

    تحمل که حرفی نزدم به خانوادن بالاخره

    سر دعوای اخر وکتک خوردنم سه روز امدم
    خونه پدرم قهر با اینکه از اینکار متنفرم

    که مثل ادمای بی سواد وبی منطق هر

    برم قهر.واقعا برام کار زشتی بود ولی

    تحمل تا کی؟خدای من کم اوردم.

  14. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آبان 02 [ 04:04]
    تاریخ عضویت
    1394-2-27
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    7,636
    سطح
    58
    Points: 7,636, Level: 58
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 114
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 53 در 36 پست

    Rep Power
    22
    Array
    کسی نیست یه راهنماییی بکنه؟سه روز

    امدم خبری از شوهرم نشده.امروز قبح

    امد یه نامه کاری برای داداشم اورد که

    مامانم بهش گفت بالخره زن وشوهر دعوا

    دارن ولی درست نبود تا این حد بزنی

    توصورتش که جاش مونده.وگفت از

    از خودش بپرس بابام هم که خدا خیرش

    بده حرفی نزد وشوهرم رفت.زنگ زدم

    مادر شوهرم دیدم رفته خونه من.نمیذاره

    طعم نبود من وکثیفی خونه وگشنگی رو

    بچشه منم گفتم خب بهش بگید که زودتر

    تکلیف منو روشن کنه الان که کسی روهم

    داره بهش برسه .میدون نباید اینکارو

    میکردم ولی دیگه کم اوردم.چرا یکی

    یه راه حل درست وحسابی نمیده.چه قد

    تالار خلوته.چراااا


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:30 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.