سلام من ۲۹سالمه ۶ساله کار میکنم و لیسانس دارم یک سال و نیم پیش از طریق فضای مجازی با پسری از خودم دوسال کوچیکتر آشنا شدم ایشون از طبقه پایین جامعه هستن و کارشون هم و تحصیلاتشون از من پایینتره اما از لحاظ فکری بیشتر بمن میخوره من خودم دختر اروم و سربزیری هستم طوری که تو این ۲۹ سال جوری زندگی کردم که دوست صمیمی به اون صورت ندارمو سرم فقط به کار و درس بوده تو این یکسال و نیمه ارتباطم با این اقا همه چیز برام یه شکل دیگه پیدا کرد همه چیز جذابتر شد برام بیرون رفتنامون حرفامون شوخی کردنامون همه اینا شکل جدید به زندگی من داده بود و یجورایی منی که تمام عمر منتظر یه حس ناب و عشق بودم الان یعنی تو این یکسال و خورده ای حس میکنم بهش رسیدم جوری که واقعا عاشق شدم راستش ایشون شرایط اقتصادی و خانوادگی خووبی نداره و اصلا کیس مناسبی برای ازدواج نیست و چیزایی که تو این یکسال و خورده ای بوده همش یا بهتر بگم بیشتر از جانب من بوده یعنی ماشین از من گاهی اوقات ایشون در فشار مالی بودن و من از خودم مایه میزاشتم تا رابطه مشکل برنخوره یا به تعبیری همه چیز بخوبی پیش بره راستش الان چندماهه به مشکل برخوریدم یعنی شب و روزمون شده بحث و دعوا اوایل که من بحث میکردم ایشون کوتاه می امد اما الان ایشو ن خودش ریشه همه دعوا ههاست طوری که با یکی از دوستای صمیمیشون که اصلا ادم موجهی نیست ارتباط داره در صورتی که بمن گفته بود ارتباطش بااون اقا قطع شده و من خیلی اتفاقی از گوشی و تلگرام ایشون پیاماشون رو خوندم سرم داشت گیج میرفت دنیا سرم خراب شده وقتی اون لحظه فهمیدم خیلی روزا با دوستش قرار میزارن و دوتایی میرن دور دور و به قول خودشون...چرخ که من اصلا از این اصطلاح خوشم نمیاد راستش نمیدونم چکار کنم چندماهه زندگیم شده اشک و این تعطیلاتی هم که بود تمام ۴روز من با گریه و زاری و دعوا سپری شده خیلی ناراحتم نمیدونم از طرفی باید این رابطه رو قطع کنم از طرفی واقعا نمیتونم و خیلی برام سخته و فشار دوری از ازش و یاد دروغاش از یه طرف تحمل تنهایی و منتظر نشستن یه حس قشنگ دوباره یطرف از طرفی هم حس میکنم سنی ازم گذشته و ازخودم خیلی شرم میکنم چرا هنوز تو این سن باید گول حرف پسر رو بخورم اون همه خرج کردم هزینه کردم حس گذاشتم و خیانت نکردم بعد این اقا خیلی راحت با رفیقش قرار میزاره پنهونی دور از من معلوم نیست چکارا میکنن با من که هست دم از نداری میزنه بعد با دوستش میره بیرون با من که هست یکبار حتی یکبار برام ماشین نگرفته با این که گواهینامه نداره اما خب میتونه که یه اژانس برام بگیره تا من حتای یک روز حس راحتی داشته باشم اما اینکارم نککرده خیلی ناراحتم با این همه موقعیت خوبم با ظاهر خوبم با خانواده خوبم اسیر یه پسری شدم که واقعا ارزشش رو نداره و از اونور هم انقدر تنها هستم که نمیتونم با کسی دردل کنم توروخدا بگید چکار باید بکنم میدونم راهش فقط جداییه اما چکار کنم این اقا رو رفته رفته فراموش کنم ناگفته ام نمونه تو این دعوای اخرم بینمون زد و خورد شده جوری که تو خیابون مردم دورمون جمع شدن ایشون هم از عصبانیت حرفای من سرش رو میکوبید به شیشه ماشین من خیلی ترسیده بودم چند بار هم زد به من و حس کردم میخاد بزنه تو صورتم خیلی ترسیدم و از طرفی وابسته شدم
- - - Updated - - -
راستش قبل از ایشون روابط دیگه رو هم تجربه کردم که متاستفانه همشون به شکست و قطع رابطه انجامید و دلیل همه اینا من فکر میکنم انتنخاب غلط خودم بوده و همینطوور ترس از تنهایی و نداشتن یک عشق.و دیگه اینکه من یمدت طولانی مثلا 4سال در تنهایی و روابط سطحی و بدون عشق سپری کردم و ازونجا که دختر احساسی هستم بدون عشق زندگی و ادامه رابطه برام ممکن نیست اما از روزی که ایشون رو دیدم و باتوجه به اینکه ایشون از رابطه قبلیه من اطلاع داشتن یعنی یجورایی من در انزوای رابطه قبلی بودم که ایشون سر راهم قرار گرفتن و از طریق فضای مجازی شروع به برقراری ارتباط کردیم و ایشون با شناخت قبلی که از صحبتهای من از شخصیت و احساسات من داشتن به من نزدیک شدن مثلا من ایشون گفته بودم یکی از دلایل قطع ارتباط گذشتم نداشتن عشق واقعی بوده که بعداز نزدیک شدن به ایشون کم کم هم حس کردم دارم عاشق میشم یجورایی دلبسته شده بودم و حس کردم تمام کمبودایی که در روابط قبل داشتم با حضورش دیگه حس کمبودی نداشتم و تقریبا میتونم بگم از زندگیم راضی بودم کارام بموقع انجام میشد یه شور و نشاط خاصی در من بود کما اینکه هنوزم هست فقط اون دعواها و بحث های پی در پی هست که با اعصاب من بازی میکنه همینطور اون هم اذیت میشه طوری که خودش هم میگفت ا ز دعواها خسته شده اما همچنان بامن هست و دلیل اینکه در این رابطه سرمایه گذاری عاطفی کردم اول اینکه فکر کردم این ادم ارزش داره و از طرف دیگه یکی از دلایل اصلیش فقدان یک عشق بود که تو زندگی من هرگز نبوده و اگرم بوده مربوط به سالهای خیلی دوری میشه و من دوست داشتم دوباره یه حس قشنگ رو با این اقا بوجود بیارم راستش خیلی سردرگمم و اینکه این اقا بمن دروغ زیاد میگه مثلا یکیش همین رفیقش که گفتم و دیگه اینکه با وجود اینهمه دروغاش دیگه شک کردم ابراز احساساتش و دوست داشتنشم هم راست باشه و چند وقت پیش من بهش گفتم بیمارستان بستری شدم به دروغ گفتم میخاستم ببینم واکنشش چیه ایشون بمن گفتن من امدم بیمارستان اما ندیدمت در حالی که من مطمنم داره دروغ میگه و هیچ مدرکی کهم مبتنی بر راست بودن حرفش نداشت که ثابت کنه خلاصه دروغاش زیاده و این منو ازار میده حس میکنم مسخره شدم
و یکی از مسائل دیگه که خیلی ذهنمو درگیر کرده اینه که تا بهامروز ایشون تلاشی برای دیدن من نگردن مثلا گاهی اوقات که من میگفتم حوصله بیرون امدن ندارم یکم اصرار میکرد اما عملا برای دیدن من کار خاصی نمیکردم خب درسته ماشین نداره اما مگه همه اون پسرایی که عاشق هستن و دلتنگ میشن باید ماشین داشته باشن تا بیان دنبال معشوقشون این خیلی روم تاثیر گذاشته همش حس میکنم دوست داشتنی نیستم حس میکنم اصلا هیچوقت نباشم دلش برام تنگ نمیشه از طرفی هم اونشب که دعوامون شد سر همون پیامک دوستش تو ماشین سرش داد زدم کتکش زدم گفتم دارم از زندگیت میرم گفتم برام مردی دیگه یهوسرش رو زد به پنجره انقدر گریه کرد که از رفتن منصرف شدم همه رفتاراش ضد و نقیضه
علاقه مندی ها (Bookmarks)