خدای من
خدای بزرگ
من واقعا بریدم
از بس ناراحتم دور لبم پر تبخاله
بیماری پدرم پا برجاست
مدام با اون حال بیمارش به مادرم گیر میده
چرا در رو باز کردی
چرا بستی
چرا رفتی
چرا اومدی
از ما هم به عنوان بچه هاش متنفره
دچار افسردگی وحشتناکیه و اصلا هم همکاری نمیکنه
عین مرده ای شده که نفس میکشه اما نه پرهیز میکنه نه دارو میخوره نه حرف گوش میده
مامانم هم خسته و در مانده شده
من و برادرم هم بدتر
امروز هم شنیدم که به مامانم گفته تمایلی به دیدن همسر من نداره در حالیکه شوهرم در تمام این مدت بیماری مدام معاینه اش کرده
داروهاشو داده
تزریقاشو انجام داده
درست مثل یک پسر
چئن پزشک هم هست و بابام هیچ دکتری نمیره شوهرم رفته شخصا با متخصص صحبت کرده و شرح حال داده اما الان دوست نداره اونم ببینه
با مامانم هم خوب نیست
مامانم هم در مرز جنونه
من هم که اصلا قاطی کردم
شبا همه اش کابوس میبینم
مدام میبینم دارم میدوم اما به هیچ جا نمیرسم
با داد و عرق از خواب بیدار میشوم
اما خوب کسی رو ندارم دیگه
هیچ کسی رو
علاقه مندی ها (Bookmarks)