به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 16
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 06 آذر 98 [ 19:18]
    تاریخ عضویت
    1398-7-21
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    218
    سطح
    4
    Points: 218, Level: 4
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    100 Experience Points31 days registeredTagger Second Class
    تشکرها
    10

    تشکرشده 6 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    پدرم جون به لبمون کرده

    سلام خدمت دوستان گرامی. به قدری افکارم آشفته س و از حجم عادی خارجه که واقعا نمیدونم از کجا شروع کنم. پیشاپیش عذر میخوام بابت این آشفتگی.
    من یه پدری دارم که کم کم دارم آرزو میکنم کاش اصلا من پدر نداشتم. تو زندگی دست تنها و پله پله حرکت کردم، همیشه سعی کردم مسائلی که درست پیش نمیره رو حل کنم و اونایی که چاره ای براشون ندارم باهاش کنار بیام و اتفاقا با پدرم هم کنار اومدم اما به همون اندازه که ما مدارا میکنیم ایشون از در فعل و انفعالات منفی وارد میشه و هر روز خدا تنش ایجاد میکنه. یه نفر از وقتی چشم باز کردم باعث تمام بدبختی های ماست و شما بگو حاضره یک قدم تو زندگی برای همزیستی مسالمت آمیز برداره که برنمیداره. نه که ندونه، نه که بلد نیس، نمیخواد. خیلی عذر میخوام یک آدم عیاش و بوالهوس، خودخواه، متکبر، خود شیفته، همیشه عصبانی، بد دل، کتک زن و فریاد زن، معتاد به هر ماده غیر سالمی که فکرش رو میکنید، فوق العاده خسیس و بی مسئولیت و در عین حال پولدار.
    وقتی بچه بودم فهمیدم من بچه نیستم این پدرمه که بچه س. فهمیدم یه موجود سرتاپا منفی تو خونه س، قراره بخوره، بخوابه با ما زندگی کنه، هر کاری دلش خواست بکنه، بره بیاد، کتک بزنه، داد و فریاد کنه، عیاشی کنه. ما چیکار کنیم؟ ما فقط باید تحمل کنیم. ما باید غصه بخوریم و چوب بو الهوسی ایشون رو بخوریم (بعدا میگم چرا). قدیما هر وقت دعوا را مینداخت یکی از فامیلاش میومد واسطه میشد درست بشه (که اتفاقا وساطتشون هم اشتباه و الکی بود) میگفتیم باشه، بزرگتر که شدم تا خواستم چیزی بگم گله ای بکنم یا حقمو بخوام گفتن ساکت باش برادرات وابسطه پدرت هستن غصه میخورن اتفاقی بیفته اگه کاری کنی ناراحت بشه. الانم که کارم فقط مداراس اما مدارا چیه؟ من میگم مدارا شما بشنوید از اینکه حق ندارم جیکم در بیاد. حالا مشکلات عمده من با ایشون به جز مواردی که بالا اشاره کردم چیه؟ اینان:

    • پدرم ماهی یه بار هم حموم نمیره، بوی عرق تنش و موادی که مصرف میکنه کل پذیرایی رو برداشته. هزار بار به پاش افتادم، باز زبون خوش، با عطوفت ازش خواهش کردم بره حموم، ازش خواهش کردم لباساش رو بشورم نمیذاره که نمیذاره. الکی میگه باشه. وسواس هم دارن. چون به شدت عصبانی میشه و خون جلو چشاش رو میگیره میدونم نمیتونم بیشتر التماسش کنم. میگه سرما میخورم! میگم پدر عزیز من شما برو حموم من موهاتو سشوار میکشم، لباس گرم برات میارم، فضا رو گرم میکنم نمیره.
    • از هزینه زندگی و خرجی و محبت میگذرم فقط به این اشاره کنم منی که بیست و نه سالمه تا حالا، تا این سن، نه یکبار دست نوازشی رو سرم کشیده نه یک ریال داده بهم بذارم تو جیبم. اگه باهاش با مهربونی صحبت کنم میگه چه نقشه ای کشیدی واسم و اگه عادی برخورد کنم مثل اینکه غریبه س، میگه من ندیدم مثه دختر عموهات که به برادرم محبت میکنن محبت کنی (من هیچ وقت کسی رو شرطی دوس نداشتم ولی کاش بدونید ایشون کجا و برادرای ایشون کجا از نظر اخلاق و مسئولیتشون در قبال خانواده). ازش میپرسم پدر جان غذا میخوری من برات بکشم میگه مگه من آدم نیستم غذا نخورم؟! اگه چیزی نگیم میگه چرا بهم نگفتید غذا میخوری یا نه؟! ایشون کلاس تغذیه ش بالاس ما زندگی متوسط رو به پاینی داریم ایشون روز و شبش تو رستورانای لوکس میگذره. غذامون کتلت یا آش باشه پسند نمیکنه میره در کابینت و یخچالو محکم میکوبه میگه چرا پلو و گوشت ندارید یا با طعنه میگه شما تو غذا خوردن بد سلیقه اید!
    • سر کار میرفتم و خیلی چیزارو تحمل میکردم فقط برای اینکه یه قرون پول بیارم کمک دست مادرم باشم روز اول بهم گفت اونجا رفتی دزدی نکنیا! فک کنم دو ماه افسرده بودم به خاطر این حرفش که اصلا نه جاش بود نه کلمه ای متناسب شخصیت من و سبک زندگی من.
    • هر وقت خواستگار داشتم، میومدن و میرفتن و خبری نمیشد. عاصی شده بودم دیگه. مادرم انقدر پیگیر شد واسطه آخرین جلسه خواستگاریم گفت پسره دخترتون رو پسندیده ولی زورش به پدر و مادرش نرسیده. مادرش میگفته خونشون خالی بوده، چرا اینا که درآمدن دارن خونشون اینجوریه لابد درزی دارن تو زندگی، پدرش هم که اصلا راضی نشده گفته من یه چیزایی از پدر دختره شنیدم و اونجوری که قدیما آشنایی داشتم میدونم با یه آدمایی میگرده و یه کارایی میکنه که هیچ جوره قابل قبول نیس. پسره به واسطه که فامیل ما میشه گفته من مادرم رو راضی کنم پدرم رو چجوری راضی کنم؟!....اینم خلاصه جلسات بدون پایان و بدون نتیجه خواستگاری های منه که تو حرف مادر و پدر اون پسر خلاصه میشه.
    • قبلنا که میدونستم خونمون چنگی به دل نمیزنه و حتی برا زندگی خود ما هم ناخوشاینده از مادرم خواهش کردم که یه دستی به سر و گوش خونه بکشه انصافا کم نذاشت. الان میبینم اشتباه کردم. هر خرجی واسه خونه کردیم به باد رفت. پرده رو جم کرده یه گوشه که من دوس دارم بیرون رو ببینم. میز و ورداشته که اینو دوس ندارم جلوی دست و پامو میگیره نمیتونم جلوی تلوزیون دراز بکشم، روی مبلا و فرشا هم چرک و بوی عرق ایشون نشسته. ینی به عنوان یه دختر تو خونه که اولا دوس دارم تو یه محیط زیبا و با آرامش زندگی کنم دوما دوس دارم بلاخره دوستی بیارم تو خونه یا خواستگاری بیاد هیچ جوره اراده ای ندارم. هر کاری بکنیم، هر حرفی بزنیم، با هر لحن و روشی جهت ملایم تر کردن ایشون پیش بریم داد و فریاد میکنه و عصبانی میشه و به بدترین حالت ممکن ننه من غریبم بازی در میاره. برا همین دیگه خونه رو بیخیال شدم.
    • انواع و اقسام مشروب و مواد مخدر هم که مصرف میکنه، قیافه ش کاملا از ریخت افتاده و میتونم بگم ماییم که عادت کردیم بلاخره هرچی که باشه پدرمه، دلم براش میسوزه، دلم به رحم میاد اینجوری میبینمش، هرچقدر با ملامت ازش خواهش میکنم که حداقل مصرفش رو کم بکنه انگاری نتیجه عکس میده. ایشون از ماده مثلا یک میره یکی بالاتر و شدیترش رو مصرف میکنه و حرکاتی انجام میده حرفایی میزنه که ما دیگه یه جورایی دست شستیم ازش.
    • آخریشم که بیشتراز همه اذیتم میکنه اینه که کسی خونمون بیاد (خدای نکرده!) ایشون انقدر حرفای زشت و لوس و بی مزه میزنه و حرکت های بچه گانه انجام میده که فقط میتونم بگم عرق شرم میریزم. پدرم هم که به هیچ صراطی مستقیم نیس. وقتی با چشم اشاره و خواهش میکنیم که لطفا بسه بعدا مهمون رفت هر کاری دوس داری بکن مثل بچه ها رفتارش رو بدتر میکنه. چند وقت پیش هم مادرم رو با چنگالی که دستش بوده رفته تهدید کرده چنگال رو گذاشته بیخ گلوی مادرم گفته چیه من هر کاری میکنم دخترت و تو (توجه بفرمایین که من در محترمانه ترین حالت دخترت هستم، نه دخترم، نه عزیزم، نه مثلا آناهیتا...دخترت) چشم و ابرو میاین، من هرکاری دوس دارم میکنم، هر حرفی دوس داشته باشم میزنم شما اگه جرات دارین فقط یه بار دیگه بهم چیزی بگین. فک نکنین ما دائما امر و نهی میکنیم یا لحنمون تنده، در نهایت ناباوری خودم شاید ماهی یه بار هم نشه با گردن کج چیزی ازش خواهش کنیم که خدا نیاره اون روز رو!

    شرمنده سر همه رو درد آوردم شرمنده نوشتم طولانی شد، خوشبختانه یا متاسفانه این کارا یک صدم دیگر مسائلی هم نیس که ما با پدرم داریم. نخوندینم فدای سرتون، گمونم مهمترین مزیتش اینه که من خالی بشم وگرنه یه چیزی حدود بیست ساله سعی دارم رابطه رو بهبود بدم، بیست ساله ذهن من داره بی وقفه کار میکنه که چیکار میتونم بکنم ایشون برگرده به زندگی، دروغ نگم، بهتر شده ولی دیگه نه من ظرفیتشو دارم نه توانشو....ممنونم از همگی

  2. 3 کاربر از پست مفید گل_ناز تشکرکرده اند .

    malakeh (دوشنبه 22 مهر 98), رنگین (یکشنبه 21 مهر 98), زن ایرانی (یکشنبه 21 مهر 98)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 آذر 02 [ 13:37]
    تاریخ عضویت
    1393-2-30
    نوشته ها
    162
    امتیاز
    8,980
    سطح
    63
    Points: 8,980, Level: 63
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 70
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    11

    تشکرشده 336 در 126 پست

    Rep Power
    43
    Array
    سلام گل ناز عزیز. فقط همین قدر بگم که با خواندن تاپیکت یک ساعت دپرس شدم و با شما ابراز همدردی می کنم. خدا را شکر مادرت به شما محبت می کند و به حرف شما گوش می کند. عموهای خوبی هم به گفته خودتان داریدگه دخترانی دارند. به گفته خودتان برادرانی هم دارید.شاید قوم و خویش دیگری داشته باشید. و همسایه ها هم هستند. گفتید سرکار می روید. پس همکارانی هم شاید داشته باشید. بالاتر از همه خداوند که خالق و رب شماست. کلی رابطه در اطراف شماست که باید رویش کار کنید.

  4. 2 کاربر از پست مفید پرنیان یاسی تشکرکرده اند .

    گل_ناز (سه شنبه 23 مهر 98), نیکیا (سه شنبه 23 مهر 98)

  5. #3
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    سلام
    شما این حق رو دارید بعنوان فرزند در هر سنی که هستید در خانه دلگرم باشید و آرامش رو تجربه کنید . ما سعی میکنیم تا جایی که مقدور هست بشما کمک کنیم.

    چند سؤال مبپرسم پاسخ بدید و هر چه لازم میدونید بنویسین.

    ۱. تحصیلات شما چی هست، آیا امکان ادامه تحصیل در مقاطع بالاتر رو دارین؟
    ۲. چند خواهر و برادر دارین و چند سالشون هست و چه کاری انجام میدن؟
    ۳. مادر گرامی خانه دار هستن؟
    ۴. آیا مهارت یا تخصص خاصی دارین؟
    ۵. الان شاغل هستین؟



  6. کاربر روبرو از پست مفید سحر بهاری تشکرکرده است .

    گل_ناز (سه شنبه 23 مهر 98)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 06 آذر 98 [ 19:18]
    تاریخ عضویت
    1398-7-21
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    218
    سطح
    4
    Points: 218, Level: 4
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    100 Experience Points31 days registeredTagger Second Class
    تشکرها
    10

    تشکرشده 6 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط پرنیان یاسی نمایش پست ها
    سلام گل ناز عزیز. فقط همین قدر بگم که با خواندن تاپیکت یک ساعت دپرس شدم و با شما ابراز همدردی می کنم. خدا را شکر مادرت به شما محبت می کند و به حرف شما گوش می کند. عموهای خوبی هم به گفته خودتان داریدگه دخترانی دارند. به گفته خودتان برادرانی هم دارید.شاید قوم و خویش دیگری داشته باشید. و همسایه ها هم هستند. گفتید سرکار می روید. پس همکارانی هم شاید داشته باشید. بالاتر از همه خداوند که خالق و رب شماست. کلی رابطه در اطراف شماست که باید رویش کار کنید.
    بابت همدردیتون از شما بسیار ممنونم دوست عزیز. خیلی عذر میخوام اگه نوشتم شما و دیگر دوستان رو ناراحت کرده. امیدوارم گره از مشکل همه آدما باز بشه منم بین اونا، خیلی ممنونم که باهام همدردی کردید، برام با ارزشه میبینم کسی گوش سپرده به حرفام و برام وقت گذاشته

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 06 آذر 98 [ 19:18]
    تاریخ عضویت
    1398-7-21
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    218
    سطح
    4
    Points: 218, Level: 4
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    100 Experience Points31 days registeredTagger Second Class
    تشکرها
    10

    تشکرشده 6 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط سحر بهاری نمایش پست ها
    سلام
    شما این حق رو دارید بعنوان فرزند در هر سنی که هستید در خانه دلگرم باشید و آرامش رو تجربه کنید . ما سعی میکنیم تا جایی که مقدور هست بشما کمک کنیم.

    چند سؤال مبپرسم پاسخ بدید و هر چه لازم میدونید بنویسین.

    ۱. تحصیلات شما چی هست، آیا امکان ادامه تحصیل در مقاطع بالاتر رو دارین؟
    ۲. چند خواهر و برادر دارین و چند سالشون هست و چه کاری انجام میدن؟
    ۳. مادر گرامی خانه دار هستن؟
    ۴. آیا مهارت یا تخصص خاصی دارین؟
    ۵. الان شاغل هستین؟


    سلام دوست عزیز. متاسفانه من از بچگی روی آرامش رو به اون شکل که باشه ندیدم ولی برای همه آرامش آرزومندم. شما لطف میکنین دوست عزیز که برا من وقت میذارید
    1. من کارشناس مهندسی مکانیک هستم. بله امکان تحصیل برام فراهمه، من حتی جزو دانشجوهای ممتاز بودم ولی متاسفانه به خاطر استرس و اضطراب نمیتونم تو آزمون تستی که کنکور باشه موفق بشم، با وجود علاقه شدیدم به تحصیل علم و داشتن استعداد تو همین سطح موندم.
    2. عزیزم اگه اجازه بدید این رو زیاد واردش نشم فقط یکیمون ازدواج کرده که ایشونم پسر بزرگ خانواده س و تحصیلات داره و کار میکنه من هم میونه خوبی با ایشون ندارم - اگه لازم شد میگم چرا
    3. مادرم پرستار هستن
    4. مهارت یا تخصص خاصی ندارم متاسفانه - من این اجازه رو نداشتم که خودم رو ارتقا بدم (که این عدم اجازه از تصمیمات برادرم، پدرم و حتی مادرم که تا همین چند سال پیش بله چشم گوی این دو تا بودن نشات میگیره. البته من این مساله رو هضم کردم، کم کم دارم خودمو از گذشته رها میکنم و به فکر آینده خودمم)
    5. در حال حاضر خیر

  9. #6
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    خواهش میکنم، متشکرم از پاسخت

    بله خیلی خوب هست که شما علاقه و استعداد دارین و میشه اینو بیش از پیش ازش بهره برد و توانایی های شما رو شکوفا کرد.
    منظورتون از استرس و اضطراب چی هست؟ لطفا شرح بدید. ( از چه زمانی ، چرا و چند ساله و همچنین عوامل و موقعیت های تشدید کننده ... )


  10. کاربر روبرو از پست مفید سحر بهاری تشکرکرده است .

    گل_ناز (سه شنبه 30 مهر 98)

  11. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 06 آذر 98 [ 19:18]
    تاریخ عضویت
    1398-7-21
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    218
    سطح
    4
    Points: 218, Level: 4
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    100 Experience Points31 days registeredTagger Second Class
    تشکرها
    10

    تشکرشده 6 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط سحر بهاری نمایش پست ها
    خواهش میکنم، متشکرم از پاسخت

    بله خیلی خوب هست که شما علاقه و استعداد دارین و میشه اینو بیش از پیش ازش بهره برد و توانایی های شما رو شکوفا کرد.
    منظورتون از استرس و اضطراب چی هست؟ لطفا شرح بدید. ( از چه زمانی ، چرا و چند ساله و همچنین عوامل و موقعیت های تشدید کننده ... )

    خواهش میکنم دوست عزیز. استرس و اضطراب رو من از یه چیزی حول و حوش 5 یا 6 سالگی حس کردم. خب مهمترین مساله و طبیعی ترینش تو خونه ما دعواهای پدر و مادرم بود ولی چیزی که باعث شد من به معنای واقعی این استرس و اضطراب رو تو خودم به صورت دائمی و نهادینه ببینم حمله کردن پدرم سمت مادرم و کتک خوردن مادرم به حد مرگ بود. این حرکت رو من تا همین اواخر میشه گفت هر یه ماه یه بار شاهدش بودم و از اون به بعد من دیگه اون آدم سابق نشدم. وقتی تو مدرسه بودم به هیچ وجه تو فکر درس و مشق و دوست و همکلاسی و معلم نبودم، فقط و فقط فکر و ذکرم این بود که برم خونه.
    الانم دعواهای اونجوری نیس ولی تیکه پرونی ها و دعواهای لفظی به قوت خودش باقیه. مادرم هم افسرده شده همش تو تلوزیون برنامه های مربوط به اخبار بد و منفی رو تعقیب میکنه (ایضا پدرم). خیلی از آدما روزشون رو با آهنگ، خبر خوب یا حتی اخبار مربوط به سلامتی شروع میکنن. من روزم رو با خبر ترور و زلزله و گم شدن بچه و غیره. تو این مورد هم اصلا نمیتونم چیزی به پدرم بگم. به مادرمم که میگم مادر گلم روزتو با یه آهنگ شاد با یه خبر خوب شروع کن دست پیش و میگیره که پس نیفته: من دوس دارم اینارو ببینم و من خوشم میاد و اینو نبینم چیو ببینم و ینی من تو خونه حق انتخاب ندارم و غیره. (همونطوری که میبینید ماشالله دور و بریای من همه تحصیل کرده و شاغل ولی افسرده و غیر منطقی).
    از طرف دیگه اینا وسایلای کهنه جم میکنن. هیچ چیزی رو دور نمیندازن، خونه شده بازار سمساران و جک و جانور! باز تو این مورد هم نمیتونم حرفی بزنم. این شده که مچاله شدم گوشه اتاقم. تا اونجایی که بتونم از اتاقم بیرون نمیرم چون حس میکنم از اتاقم خارج شم چشمم به جهنمی میفته که اطرافیان ساختن و در نهایت تعجب ازش دفاع هم میکنن.
    حالا به نظر شما دوست عزیز با این اوصاف من اگه شاد و شنگول باشم و استرس و اضطراب نداشته باشم، طبیعیه به نظرتون؟ من ازدواج نکردم، بچه دار نشدم، خونه و زندگی شخصی هم برای خودم ندارم ولی پیر شدم...

  12. #8
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    بله متشکرم

    در میان جملاتتون چیزی که منو جذب خودش کرد و باعث شد موضوع تاپیک رو کنار بگذارم و روی اون تمرکز کنم خود شما بودین.
    تلاش هاتون در زمینه پیشرفت فردی و حتی تلاش هایی که برای تغییر در خانه و خانواده داشتین خیلی ارزشمند بود و این نشان دهنده روحیه مبارز و خستگی ناپذیر شما در زندگی هست.

    من چند مطلب رو خدمتتون عرض میکنم که امید هست برای شما مفید باشه؛

    در مقدمه باید بگم چنین شرایطی رو ( در خصوص والدینتون ) بپذیرین و قبول کنین برخی آدمها معایبی دارند و گاه اون معایب و مشکلاتشون متوجه دیگران هم هست ( مثل مسائل پدر، مثل دعواهای والدینتون و ... ) . این مشکلات هم تنها برای شما اتفاق نیفتاده و افراد زیادی تحت تأثیرش همین مسائله در دنیا قرار گرفتن.
    برای هر انسانی در زندگی " رنج " معنی خاصی داره. اگر از هر کدام از ما سؤال کنن جواب ها متفاوت خواهد بود. پس این تفاوت جواب یعنی همه ی آدمها بنوعی در برهه ای از زندگی درگیر این مسئله بودن اما فقط عنوان تغییر داشته! ( جدایی_ بیماری_ شکست و ... )
    پس
    بجای تمرکز روی والدینتون و رفتار اونها این انرژی و توجه رو بسمت تغییرات اساسی در خودتون معطوف کنین.

    اما حالا با چنین شرایطی باید دست روی دست گذاشت و غصه خورد؟

    قطعا نه.

    شما نیاز دارید بار دیگر
    همت کنین و در جهت بهبود وضعیت خودتون قدم بردارید.

    ۱.
    سعی کنین
    کمتر در مسائل والدین ورود کنین .
    ۲.
    برای تغییر خودتون در جهت بهبود برنامه ریزی کنین مثل ( ورزش کردن، ثبت نام در کلاس های هنری، ارتباط با افراد سالم، قابل اعتماد و شاد، شرکت در برنامه های فرهنگی و مذهبی، ارتباط با روانشناس و ده ها برنامه ی خوب دیگر که بنظرتون جذاب و مفید هستن )
    ۳.
    حتما سعی کنین اگر مقدوره درستون رو ادامه بدید تا به این ترتیب وقت کمتری برای درگیریهای اینچینی پیدا کنین و به پیشرفت خودتون کمک کنین.
    ۴.
    بیکار نشینین ، سعی کنین شغل مناسبی پیدا کنین و درآمد زایی داشته باشین تا کم کم باز هم به استقلال مالی برسین. در جهت استقلال مالی همیشه مقداری از درآمدتون رو در حسابی
    پسنداز کنین تا انشالله در موارد مفیدی بتونین در آینده از اون بهره ببرین.
    ۵.
    وقتی احساس میکنین نیاز دارین صحبت کنین با برادر و یا خواهرتون که همدل شما هستن هم کلام بشین و یا چنین بسترهایی مثل این سایت جای خوبی برای نوشتن و راهنمایی کردن هست.
    بهیچ عنوان گوشه گیری نکنین و در خودتون فرو نرید.

    * اگر اشتباه متوجه نشده باشم ظاهرا منزل مال خودتون هست. ببینید میتونین با کمک مادرتون و سایرین پدر رو متقاعد کنین یه چیزی شبیه یه سوئیت ( مکان کوچکی ) بالای منزلتون با هزینه ی خودتون ( یعنی شما و مادر و بقیه فرزندان ) به بهانه ی درس خواندن و عدم مزاحمت برای بقیه بسازین که بتونه یه حداقلی برای شما باشه (
    مخصوصا از نظر آمدن خواستگار، تجربه ی آرامش، نظافت و آراستگی و ... )

    ویرایش توسط سحر بهاری : چهارشنبه 01 آبان 98 در ساعت 10:40

  13. 3 کاربر از پست مفید سحر بهاری تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (سه شنبه 22 بهمن 98), گل_ناز (شنبه 11 آبان 98), مدیرهمدردی (سه شنبه 05 آذر 98)

  14. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 آذر 02 [ 13:37]
    تاریخ عضویت
    1393-2-30
    نوشته ها
    162
    امتیاز
    8,980
    سطح
    63
    Points: 8,980, Level: 63
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 70
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    11

    تشکرشده 336 در 126 پست

    Rep Power
    43
    Array
    گل ناز عزیز سلام. آنطور که از نوشته های شما برداشت می کنم در حال حاضر نیاز به شادی بیشتری در زندگی خود دارید. به نظر من شما خانمی هستید که به خانه و زندگی اهمیت می دهید. برای یک خانم چه از این بهتر. مادرتان هم شاغل و پرستار است. پس خانه بدون شما نمی گردد. اما می خواستم از خود شما سوال کنم تا چه حد به خانه داری علاقه دارید و به آن می پردازید؟ اگر مایل باشید این می تواند نقطه شروعی باشد که شادی به زندگی شما برگردد. می توانیم درباره آن صحبت کنیم.

  15. کاربر روبرو از پست مفید پرنیان یاسی تشکرکرده است .

    گل_ناز (شنبه 11 آبان 98)

  16. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 04 مهر 00 [ 15:22]
    تاریخ عضویت
    1398-8-02
    نوشته ها
    20
    امتیاز
    2,428
    سطح
    29
    Points: 2,428, Level: 29
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود
    چه شباهتی
    در ابتدا فکر کردم که شما در خانه ما زندگی می کنید
    من هم با اینکه تفاوت جنسیت با شما دارم و از شما بزرگتر هستم نتوانستم ازدواج کنم
    فقط خواستم بدانید که تنها نیستید من هم زندگی همانند شما داشته ام
    تنها راه این هست که بتوانید پول جمع کنید و از خانواده جدا بشوید
    ویرایش توسط دادگر : پنجشنبه 02 آبان 98 در ساعت 01:28

  17. کاربر روبرو از پست مفید دادگر تشکرکرده است .

    گل_ناز (شنبه 11 آبان 98)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:53 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.