سلام خدمت دوستان گرامی. به قدری افکارم آشفته س و از حجم عادی خارجه که واقعا نمیدونم از کجا شروع کنم. پیشاپیش عذر میخوام بابت این آشفتگی.
من یه پدری دارم که کم کم دارم آرزو میکنم کاش اصلا من پدر نداشتم. تو زندگی دست تنها و پله پله حرکت کردم، همیشه سعی کردم مسائلی که درست پیش نمیره رو حل کنم و اونایی که چاره ای براشون ندارم باهاش کنار بیام و اتفاقا با پدرم هم کنار اومدم اما به همون اندازه که ما مدارا میکنیم ایشون از در فعل و انفعالات منفی وارد میشه و هر روز خدا تنش ایجاد میکنه. یه نفر از وقتی چشم باز کردم باعث تمام بدبختی های ماست و شما بگو حاضره یک قدم تو زندگی برای همزیستی مسالمت آمیز برداره که برنمیداره. نه که ندونه، نه که بلد نیس، نمیخواد. خیلی عذر میخوام یک آدم عیاش و بوالهوس، خودخواه، متکبر، خود شیفته، همیشه عصبانی، بد دل، کتک زن و فریاد زن، معتاد به هر ماده غیر سالمی که فکرش رو میکنید، فوق العاده خسیس و بی مسئولیت و در عین حال پولدار.
وقتی بچه بودم فهمیدم من بچه نیستم این پدرمه که بچه س. فهمیدم یه موجود سرتاپا منفی تو خونه س، قراره بخوره، بخوابه با ما زندگی کنه، هر کاری دلش خواست بکنه، بره بیاد، کتک بزنه، داد و فریاد کنه، عیاشی کنه. ما چیکار کنیم؟ ما فقط باید تحمل کنیم. ما باید غصه بخوریم و چوب بو الهوسی ایشون رو بخوریم (بعدا میگم چرا). قدیما هر وقت دعوا را مینداخت یکی از فامیلاش میومد واسطه میشد درست بشه (که اتفاقا وساطتشون هم اشتباه و الکی بود) میگفتیم باشه، بزرگتر که شدم تا خواستم چیزی بگم گله ای بکنم یا حقمو بخوام گفتن ساکت باش برادرات وابسطه پدرت هستن غصه میخورن اتفاقی بیفته اگه کاری کنی ناراحت بشه. الانم که کارم فقط مداراس اما مدارا چیه؟ من میگم مدارا شما بشنوید از اینکه حق ندارم جیکم در بیاد. حالا مشکلات عمده من با ایشون به جز مواردی که بالا اشاره کردم چیه؟ اینان:
- پدرم ماهی یه بار هم حموم نمیره، بوی عرق تنش و موادی که مصرف میکنه کل پذیرایی رو برداشته. هزار بار به پاش افتادم، باز زبون خوش، با عطوفت ازش خواهش کردم بره حموم، ازش خواهش کردم لباساش رو بشورم نمیذاره که نمیذاره. الکی میگه باشه. وسواس هم دارن. چون به شدت عصبانی میشه و خون جلو چشاش رو میگیره میدونم نمیتونم بیشتر التماسش کنم. میگه سرما میخورم! میگم پدر عزیز من شما برو حموم من موهاتو سشوار میکشم، لباس گرم برات میارم، فضا رو گرم میکنم نمیره.
- از هزینه زندگی و خرجی و محبت میگذرم فقط به این اشاره کنم منی که بیست و نه سالمه تا حالا، تا این سن، نه یکبار دست نوازشی رو سرم کشیده نه یک ریال داده بهم بذارم تو جیبم. اگه باهاش با مهربونی صحبت کنم میگه چه نقشه ای کشیدی واسم و اگه عادی برخورد کنم مثل اینکه غریبه س، میگه من ندیدم مثه دختر عموهات که به برادرم محبت میکنن محبت کنی (من هیچ وقت کسی رو شرطی دوس نداشتم ولی کاش بدونید ایشون کجا و برادرای ایشون کجا از نظر اخلاق و مسئولیتشون در قبال خانواده). ازش میپرسم پدر جان غذا میخوری من برات بکشم میگه مگه من آدم نیستم غذا نخورم؟! اگه چیزی نگیم میگه چرا بهم نگفتید غذا میخوری یا نه؟! ایشون کلاس تغذیه ش بالاس ما زندگی متوسط رو به پاینی داریم ایشون روز و شبش تو رستورانای لوکس میگذره. غذامون کتلت یا آش باشه پسند نمیکنه میره در کابینت و یخچالو محکم میکوبه میگه چرا پلو و گوشت ندارید یا با طعنه میگه شما تو غذا خوردن بد سلیقه اید!
- سر کار میرفتم و خیلی چیزارو تحمل میکردم فقط برای اینکه یه قرون پول بیارم کمک دست مادرم باشم روز اول بهم گفت اونجا رفتی دزدی نکنیا! فک کنم دو ماه افسرده بودم به خاطر این حرفش که اصلا نه جاش بود نه کلمه ای متناسب شخصیت من و سبک زندگی من.
- هر وقت خواستگار داشتم، میومدن و میرفتن و خبری نمیشد. عاصی شده بودم دیگه. مادرم انقدر پیگیر شد واسطه آخرین جلسه خواستگاریم گفت پسره دخترتون رو پسندیده ولی زورش به پدر و مادرش نرسیده. مادرش میگفته خونشون خالی بوده، چرا اینا که درآمدن دارن خونشون اینجوریه لابد درزی دارن تو زندگی، پدرش هم که اصلا راضی نشده گفته من یه چیزایی از پدر دختره شنیدم و اونجوری که قدیما آشنایی داشتم میدونم با یه آدمایی میگرده و یه کارایی میکنه که هیچ جوره قابل قبول نیس. پسره به واسطه که فامیل ما میشه گفته من مادرم رو راضی کنم پدرم رو چجوری راضی کنم؟!....اینم خلاصه جلسات بدون پایان و بدون نتیجه خواستگاری های منه که تو حرف مادر و پدر اون پسر خلاصه میشه.
- قبلنا که میدونستم خونمون چنگی به دل نمیزنه و حتی برا زندگی خود ما هم ناخوشاینده از مادرم خواهش کردم که یه دستی به سر و گوش خونه بکشه انصافا کم نذاشت. الان میبینم اشتباه کردم. هر خرجی واسه خونه کردیم به باد رفت. پرده رو جم کرده یه گوشه که من دوس دارم بیرون رو ببینم. میز و ورداشته که اینو دوس ندارم جلوی دست و پامو میگیره نمیتونم جلوی تلوزیون دراز بکشم، روی مبلا و فرشا هم چرک و بوی عرق ایشون نشسته. ینی به عنوان یه دختر تو خونه که اولا دوس دارم تو یه محیط زیبا و با آرامش زندگی کنم دوما دوس دارم بلاخره دوستی بیارم تو خونه یا خواستگاری بیاد هیچ جوره اراده ای ندارم. هر کاری بکنیم، هر حرفی بزنیم، با هر لحن و روشی جهت ملایم تر کردن ایشون پیش بریم داد و فریاد میکنه و عصبانی میشه و به بدترین حالت ممکن ننه من غریبم بازی در میاره. برا همین دیگه خونه رو بیخیال شدم.
- انواع و اقسام مشروب و مواد مخدر هم که مصرف میکنه، قیافه ش کاملا از ریخت افتاده و میتونم بگم ماییم که عادت کردیم بلاخره هرچی که باشه پدرمه، دلم براش میسوزه، دلم به رحم میاد اینجوری میبینمش، هرچقدر با ملامت ازش خواهش میکنم که حداقل مصرفش رو کم بکنه انگاری نتیجه عکس میده. ایشون از ماده مثلا یک میره یکی بالاتر و شدیترش رو مصرف میکنه و حرکاتی انجام میده حرفایی میزنه که ما دیگه یه جورایی دست شستیم ازش.
- آخریشم که بیشتراز همه اذیتم میکنه اینه که کسی خونمون بیاد (خدای نکرده!) ایشون انقدر حرفای زشت و لوس و بی مزه میزنه و حرکت های بچه گانه انجام میده که فقط میتونم بگم عرق شرم میریزم. پدرم هم که به هیچ صراطی مستقیم نیس. وقتی با چشم اشاره و خواهش میکنیم که لطفا بسه بعدا مهمون رفت هر کاری دوس داری بکن مثل بچه ها رفتارش رو بدتر میکنه. چند وقت پیش هم مادرم رو با چنگالی که دستش بوده رفته تهدید کرده چنگال رو گذاشته بیخ گلوی مادرم گفته چیه من هر کاری میکنم دخترت و تو (توجه بفرمایین که من در محترمانه ترین حالت دخترت هستم، نه دخترم، نه عزیزم، نه مثلا آناهیتا...دخترت) چشم و ابرو میاین، من هرکاری دوس دارم میکنم، هر حرفی دوس داشته باشم میزنم شما اگه جرات دارین فقط یه بار دیگه بهم چیزی بگین. فک نکنین ما دائما امر و نهی میکنیم یا لحنمون تنده، در نهایت ناباوری خودم شاید ماهی یه بار هم نشه با گردن کج چیزی ازش خواهش کنیم که خدا نیاره اون روز رو!
شرمنده سر همه رو درد آوردم شرمنده نوشتم طولانی شد، خوشبختانه یا متاسفانه این کارا یک صدم دیگر مسائلی هم نیس که ما با پدرم داریم. نخوندینم فدای سرتون، گمونم مهمترین مزیتش اینه که من خالی بشم وگرنه یه چیزی حدود بیست ساله سعی دارم رابطه رو بهبود بدم، بیست ساله ذهن من داره بی وقفه کار میکنه که چیکار میتونم بکنم ایشون برگرده به زندگی، دروغ نگم، بهتر شده ولی دیگه نه من ظرفیتشو دارم نه توانشو....ممنونم از همگی
علاقه مندی ها (Bookmarks)