نوشته اصلی توسط
2JZ-Engine
درود دوستان وقتتون بخیر.
بعد از مدت ها و صحبت خانواده (پدر و مادر) با بنده و تصمیم بر این گرفتم به خواستگاری دختر خانمی بریم ، دختر خانم انتخاب شده در واقع دختر دایی دوست بنده هستش پدر ایشون رئیس بانک هستند و خانواده بسیار خوب و ابرودار دختر خانم فوق لیسانس (نزدیک دفاع) هستند دوستم ، بنده و خانواده ام به خوبی میشناسند و حتی پدر و مادر دوستمم همین طور مخصوصا بنده می تونم این طوری بگم نون و نمک همو خوردیم از این نظر گفتم که خانواده ما و شخصیت بنده به خوبی میشناسند بنده ادم بسیار صبوری هستم و به ندرت پیش میاد اعصبانی بشم ، تا حالا با هیچ دختر خانمی دوست نبودم همیشه سرم تو لاک خودم بوده و سعی نکردم به ناموس کسی نگاهی کنم همیشه سر پایین بوده و به کار خودم پرداختم ، ما تو شهرمون خانواده سر شناسی هستیم به خوب بودن و درست زندگی کردن و کمک کردن به دیگران و ... تمامی این توضیحات دادم که بگم خانواده دختر خانم و مادر و پدر دوستم بنده به خوبی میشناسند حتی خود مادر دوستم گفته بود دختر داشتم قطعا به من میدادند.
خلاصه سرتون درد نیارم خلاصه میگم رفتم خواستگاری صحبت شد با دختر خانم صحبت کردم نمی دونم یک احساسی از درون می گفت دختر به خاطر وضع مالیم که بهشون گفتم یک لحظه لحن صحبتشون عوض شد در حالی که قبل از صحبت های مالی و درامدم به صورت دیگه ای حرف می زدند. ازشون خواستم بیشتر باهم صحبت کنیم هر جا که مد نظرشون هستش با اگاهی خانواده محترمشون گفتند خبر میدم بهشون گذشت و جویا شدیم که این خانواده جوابشون منفی هستش متاسفانه و جویا شدم و متوجه شدم شرایط مالی بنده مورد نظرشون نبوده و بعد از صحبت ها و رفتن و امد ها با پدرشون متوجه شدم که شرایط مالی خیلی براشون مهم بوده و ...
خیلی دل سرد و بی روحیه شدم وقتی پدر خانواده میگه من دامادی می خوام خوب و چشم دل و پاک باشه ، پسری با اخلافی و با ایمان باشه چرا باید بگه شرایط مالی در اولیت ما هستش (البته یک جورایی غیر مستقیم اعلام کردند ) که متوجه صحبت ها شون شدم ولی چندین سال خانواده بنده و خودم میشناسند نباید یکم فقط یکم درنگ کنند
علاقه مندی ها (Bookmarks)