نوشته اصلی توسط
malakeh
سلام ، سحر بهاری عزیز خیلی خوب براتون تحلیل کردن، من خودم حال روحی خوبی ندارم ولی از جمله خودتون که گفتید
اون از خانواده خودم که به خاطر فرار ازاز مشکلات و نیاز به محبت ازدواج کردم اما دیدم شرایطم بدتر شد
یاد یه داستان از کتاب 4 اثر از اسکاول شین افتادم که خلاصه اش این بود یک دختری مادر بد اخلاقی داشت و همیشه دنبال فرار از اون شرایط بود به هر حال دختر ازدواج کرد ولی انگار با مادر خودش ازدواج کرده بود چون دقیقا شوهرش همون اخلاق و رفتار مادرش رو داشت .
این دقیقا همون چیزی که میگن ما خودمون هستیم که تعیین کننده هستیم ، من الان تو یه بحران هستم حالم اصلا خوب نیست فقط این رو میدونم که ما خودمون فرستاننده ارتعاش ها هستیم و هر اتفاقی که برامون میافته سر راهمون قرار میگیره خودمونیم که بهش انرژی میدیم و قانون جاذبه وارد عمل میشه اون رو به سمت خودمون جذب میکنه
یاد یه داستان از کتاب 4 اثر از اسکاول شین افتادم که خلاصه اش این بود یک دختری مادر بد اخلاقی داشت و همیشه دنبال فرار از اون شرایط بود به هر حال دختر ازدواج کرد ولی انگار با مادر خودش ازدواج کرده بود چون دقیقا شوهرش همون اخلاق و رفتار مادرش رو داشت
رنج عزیز من و همسرم از ابتدا از یکسری مسائل از اول زندگی فراری بودیم اینکه خودمون رو درگیر کسی نکنیم و برای خودمون زندگی کنیم انقدر بهش انرژی دادیم انقدر خواستیم ازش فرار کنیم که یه چند سالی هست یقه ما رو گرفته و ما فقط در خدمت دیگران هستیم و اصلا برای خودمون وقت نمیزاریم یعنی وقت نداریم که بزاریم ، اینکه چرا یکسری اتفاقات میافته برای من هم هظمش سخته که تو نمیخواهی بیافته ولی میافته ، مطمین باش اگه زمان هم به عقب برگرده هم من و همسرم هم شما هیچ فرقی برامون نمیکرد، اگر شما همسرتون یکی دیگه بود مطمئن باش باز الان مشکلت همینی بود که الان هست چون اگه حتی یک شخص بسیار مهربان و دلسوز و خوش زبان هم باهاتون ازدواج میکرد باز ممکن بود اون هم به یه شخص بد ا خلاق بد دهن تبدیل میشد، من نمیخوام شما رو ناراحت کنم نمیخوام خدائی نکرده توهینی کرده باشم میخوام بگم ارتعاشی که شما تو زندگیت فرستادی و من و همسرم تو زندگیمون فرستادیم اشتباه بوده و من خودم میدونم اشتباه کردم ولی متاسفانه باز دارم ادامه میدم و همش نگران آینده ام که چی میشه مقصر نه خانواده نه همسر نه جامعه نه هیچکس دیگر هست مقصر خودمونیم
امیدورام به جایی برسیم که بفهمیم باید چکار کنیم و عمل کنیم
ملکه عزیز سلام
ممنون به خاطر پست زیباتون به هیچ وجه هم ناراحت نشدم من این چند سال به خودم فهموندم که از حرف منطقی نباید ناراحت شد .وقتی این جمله رو خوندم یه لبخندی رو لبم اومد اینکه چطور با فاصله زیاد من و شما ولی اینقدر منظور منو خوب برداشت کردین .البته من این کتابو چند سال پیش خوندم .خیلی زیبا بود .
یاد یه داستان از کتاب 4 اثر از اسکاول شین افتادم که خلاصه اش این بود یک دختری مادر بد اخلاقی داشت و همیشه دنبال فرار از اون شرایط بود به هر حال دختر ازدواج کرد ولی انگار با مادر خودش ازدواج کرده بود چون دقیقا شوهرش همون اخلاق و رفتار مادرش رو داشت
اره واقعا بعضی وقتا با خودم میگم چقدر رفتارای همسرم شبیه مامانمه .افکار سنتی .زجر اور.مستبد .زورگو.حتی بعضی وقتا مثه مامانم فحاش .
شما درست میگین من از چاه در اودم و افتادم داخل چاه .
ولی نمیدونم راهکار چیه؟
- - - Updated - - -
من خودم احساس میکنم مشکل اعظم من نگاهمه که همش دنباله مرداست .متاسفانه این عادت بد و از پدرم به ارث بردم که همیشه تو خیابون نگاهش دنبال زنا بود .اما این بار برای من خیلی بدتره که بخوام ناخوداگاه به مردای دیگه نگاه کنم خودمم میدونم کار زشتیه اما احساس میکنم همسرم یه نواقصی داره که من اصلا نمیتونم تحمل کنم و اینجوری با نگاه کردن به مردای دیگه اون نقصوو در خودم میخوام رفع کنم.هر چی سعی میکنم نگاه به نامحرم نکنم اما نمیتونم شوهرم اگر خودشو در دلم جا میکرد این قدر کمبود در دل من ایجاد نمیشد
علاقه مندی ها (Bookmarks)