سلام به دوستان خوبم
امیدوارم حالتون خوب باشه
مدتی تالارنبودم،درگیرکاروزندگی بودم،ودسترسی به نت نداشتم ولی تا اینترنتم فعال میشد می اومدم خواننده خاموش میشدم.
بچه ها نمیخوام خیلی حاشیه برم.وسریع میرم سراصل مطلب.
بگه ها من دگاریه مشکلی شدم شاید نشه اسمش مشکل گذاشت،نمیدونم اسمش چی گذاشت،ولی اولین باره دچاره این حس میشم،وخیلی داره عذابم میده،داره زندگیم تحت شعاعش قرارمیده،نمیزاره از زندگی لذت ببرم،خیلی وقتها باعث اوقات تلخیم شده تروخدا کمکم کنید بگید چطوردرمانش کنم.
مشکل من حس___ادت
بله حسادت
پسردایی دارم که باعشق وعلاقه مثال زدنی بادختری که خیلی ازاون پایینتره ازدواج کرده،ازدواجشون حاشیه ها وداستاتهای زیادی داره،داییم وزن داییم به هیچ وجه موافق نبودن،وازدواجش تحمیل برانها بوده،من بادختره برخورد داشتم،دخترخوبی هست،ولی فهمیدم کمی چاپلوس هستش،خیلی منم منم میکنه،خیلی خودش میخواد اثبات کنه،بینهایت خودش مذهبی ومومن جلوه میده،نمازاول وقت ،زیارت عاشورابعدازنماز،و.... وخیلی هم مصلحت جی.باادمایی که براش نفع میارن ارتباط برقرار میکنه،این خصوصیاتش باعث شد من خوشم نیادازش،ولی بهش حسادت نداشتم.
ولی ازوقتی ازدواج کردم بهش حسادت بی اندازه ای پیداکردم،تاحدی که ارزوی مرگ برااون میکنم یایکی ازخودشون،وقتی میبینم دختری چادری که بازبونش پنج سال پسری روتونست خام کنه،والان اومده بهمون روضه امام حسین یادمیده وطوری شعارمیده که انگار دخترافتاب مهتاب ندیده بوده که شوهرکرده،وقتی میبینم پسرداییم که موقعیت کاریش عالی خونه ماشین وتمام جهازخودش براش گزاشت وعاشقشه،ازحسادت میمیرم،خدابهش دوتابچه داده،اونطوری که خودش خواست،واونوقت دخترای اطرافم هیچکدوم حتی یکی ازاین چیزهاروندارم وخیلی ازش،بهترن،ارزوم شده که اشکش ببینم،این چیزهاروازدست بده ببینم واقعا عاشق پسرداییمه یانه ،حتی موقع معاشقه باشوهرم یدفعه یادش میفتم ومیگم اره باعسق عروسی کردن خدامیدونه چقدر لذت براشون داشته هروقت یادزندگیشون میفتم تمام روزم خراب میشه،وارزوم شده که ببینم این چیزهاروازدست بده،دوست دارم ازبین ببرمش،یاخودش یاشوهرش،یابچه هاش،
اخه چرامن اینطوری شدم.
کلن ازشخصیتش بدم میاد
پشت این شخصیت چادری ومذهبی یه نفردیگه رومیبینم
علاقه مندی ها (Bookmarks)