به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 دی 99 [ 23:33]
    تاریخ عضویت
    1399-10-11
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    1,493
    سطح
    21
    Points: 1,493, Level: 21
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 7
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    6
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    از رفتاي دوگانه مرداي دور و برم نسبت به ما خسته شدم

    سلام. از رفتاراي يه بوم و دو هواي پدرم و بقيه خسته شدم. نمي دونم حکمتش چيه که وقتي خوبي، وقتي زندگي سالمي در پيش گرفتي هستن آدمايي که اين هم براشون کفايت نمي کنه و با افکار صد من يه غاز که مشخص نيس از چي و از کدوم مشکل رواني نشات گرفته يه چيزي پيدا مي کنن بهت گير بدن. رفتاراي مرداي خانواده و فاميل انقدر مشمئز کننده بوده که من الان نسبت به جنس مخالف حس خوبي ندارم. وقتي خواستگار مياد واسم با زور و اجبار قبول مي کنم جلسه خواستگاري تشکيل بشه و وقتي کنار طرف ميشينم برا صحبت کردن بدون اغراق بگم حالت تهوع ميگيرم (البته من قصد توهين و جسارت ندارم و صرفا حسي که در من به وجود اومده رو ميگم).
    زندگي من اکثرا تو خونه گذشته، حالا ديشب يه دقيقه رو بالکن کار داشتم رفتم چراغو روشن کردم (فک مي کنم تو اين همه سال سر جمع ده دفعه نشده چراغ بالکن روشن بمونه مام بريم بالکن)، در اون حين مادرم هم دنبال من ميگشته اومد پيشم پنج دقيقه (فقط پنج دقيقه) سر صحبت باز شد و هوام خوب بود و داشتيم حرف ميزديم ديديم پدرم طبق معمول هميشه با خشم و غضب و قيافه ترسناک و چشاي قرمز بيرون زده(انگاري که ما جنايت کرديم) اومده بالا که چرا رفتين رو بالکن چراغو روشن کردين؟ الان مردم شمارو ميبينن حرف در ميارن! منم اين همه ساله در مقابل اين حرفا سکوت کردم ديگه ديشب گفتم پدرم بالکن خونه خودمونه مام حجاب داريم کار خاصي هم نمي کنيم داريم منظره رو نگا ميکنيم ساختموني هم سمت ما نيست داريم حرف ميزنيم چه کاري مي کنيم که مردم حرف در بيارن؟! (جالبيش اينجاست که آدم خاله زنک تر از پدرم و فاميلاي پدري تو عمرم نديدم). نکته جالب ديگر داستان اينه که اون کسي که تو خونه ما آدم ناسالميه و پايبند اخلاقيات نيست پدرمه. وقتي يادم ميفته اين همه سال پدرم مارو تو خونه اسير نگه داشته و اجازه نداشتيم بيرون بريم _حتي اجازه نداشتيم زندگي نرمالي داشته باشيم) به مرز جنون ميرسم. البته الان وقتي اعتراض مي کنم نسبت به رفتاراي پدرم ميگه که مثلا پدر چرا نميذاشتي منو مادر بريم پارک ميگه "مي خواستين خودتون عقل به خرج ميدادين حرف منو گوش نميکردين!!!!" اينم بگم من دنبال مسائل و تنش هاي گذشته نيستم اين پدرمه که شروع مي کنه. مثلا ميگه شما مادر و دختري عرضه و لياقت ندارين مثل خانماي برادرم برين بيرون تفريح کنين و منم وقتي ميگم ما ميخواستيم بريم ولي شما اجازه نميدادي يه همچين جوابي ميشنويم.
    بعد همين پدر همش از ما ايراد ميگيره و باعث شده برادرامم ازش ياد بگيرن و از ما ايراد بگيرن و فک کنن هرچيزي مي تونن بهمون بگن و هر رفتاري ميتونن باهامون داشته باشن. الان مثلا برادرام ميخوان برن کوه (خانوادگي) ميگم منم باهاتون ميام ميبينم دارن مِن مِن مي کنن و يه جوري ميخوان منو از سرشون باز کنن. و همينا ميان تعريف مي کنن که خواهر فلان دوستشون خيلي ورزشکار و قدرتمنده و تونسته پا به پاي مردا بره کوه!! (من بخوام باهاشون برم عارشون مياد منو ببرن ولي بقيه خواهرا ميشن قدرتمند و ورزشکار!)
    يا رفته بوديم يکي از خونه هامون مهمونم داشتيم (برادرم و خانمش) تو حياط خونه خودمون دم در به خاطر گرما روسريمو گذاشته بودم پشت گوشم که روسريم سر خورد از سرم افتاد برادرم يه رفتاري با من داشت که انگاري من چه کار زشتي مرتکب شدم. منم فقط به احترام خانمش سکوت کردمو چيزي نگفتم. قربون خدا برم عصر همون روز رفته بوديم يکي از مساجد ديدني ديدم تو ايوون مسجد برادرم و خانومش همديگه رو بغل کردن و چسبيدن به هم ميخوان همديگه رو ببوسن!
    خب شما اول مراقب رفتار خودت تو اجتماع باش، بعد اگه فرصتي پيش اومد بيا به من تو ملک شخصي گير بده. يکي از عادتاي عروسمون اينه که دستاي لاک قرمزيشو از تو ماشين مياره بيرون تکون ميده و موهاي طلايي و دکلره هم که ماشالله همه بيرون (هيچ به منم مربوط نيس البته). خب شماها اين رفتاراو نميبيند يا فقط ديوار آدمايي که سرشون تو کار خودشونه کوتاس؟! زور برادرا و دايي ها و حتي پدرم به دخترا و خانوماي خودشون نميرسه ديگه چيکار کنن چيکار نکن به ما دو تا گير بدن!

    نميدونم حکمتش چيه که کل خانواده مادري هم همينجوري پسراشون چون زورشون به همسراشون نميرسه يه تيکه چوب ور ميدارن خواهر و مادرو حالا نکوب با حرفاي الکي کي بکوب! يادمه يه بار وقتي خالم از ماشين پياده ميشد با حجاب کامل اسلامي بدون آرايش، مقنعه دهه 50 داراي چونه و کش که تا زير سينه مياد و مانتويي که 5 سايز گشاده و داره کف خيابون رو جارو ميکنه چون بچه بغلش بود گوشه چادرش سر خورد مقنعه مشکيش معلوم شد ديگه داييم آتيشي شد تا يه ماه بعدش نسبت به کل دختراي فاميل به جز همسر، دختر و خانواده همسرش خشم و غضب داشت و آدم جرات نميکرد سلام بده بهش. بعضي وقتا ميگم شايد تقصير خودمونه. ما که کار اشتباهي نمي کنيم، اگه يه بار جلوي اين گير دادناي الکي وايسيم طرف حساب کار دستش مياد ولي بسوزه زبون من که لال ميشه و سکوت ميکنه.
    پدر منم به جاي اينکه به وظايف پدريش و مسئوليتش در قبال خانواده عمل کنه همينجوري دنبال حاشيه س يا دنبال رفتاراي غير اخلاقي و بعد مياد به ما تو خونه گير ميده. يا اينکه از بقيه دختراي فاميل و شهر تعريف ميکنه که واقعا در مورد اين هم حال من بد ميشه و اعتماد به نفس من کاملا با خاک يکسان شده. هر کاري بخوام انجام بدم نه مياد ولي وقتي بقيه دخترا انجام ميدن به به و چه چهش رو من ميشنوم که ببين فلان دختر چقدر ال و چقدر بله!
    اينم بگم من آدمي نيستم که به خاطر اين حرکت هاي بي سر و ته پا پس بکشم. اين همه سال منفعل بودم و چيزي نگفتم و از جامه عقب موندم، از همسن و سالام عقب مونمدم، ولي الان بيدار و آگاه شدم و با وجود اينکه اعتماد به نفس ندارم يواش يواش دارم حرکت ميکنم شده با پر و بال شکسته. قصدم از گفتن اين حرفا که يک هزار اون چيزايي نيس که کشيدم اينه که اينا رو هم جمع شده و کارد به استخون رسيده.

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 دی 99 [ 23:33]
    تاریخ عضویت
    1399-10-11
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    1,493
    سطح
    21
    Points: 1,493, Level: 21
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 7
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    6
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    ببخشيد يه چيزي نوشتم حذف کردم آخه مطلب بالا خيلي طولاني شد
    ویرایش توسط به_رنگ_ارغوان : پنجشنبه 11 دی 99 در ساعت 20:44

  3. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    امروز [ 18:47]
    تاریخ عضویت
    1398-1-10
    نوشته ها
    790
    امتیاز
    23,435
    سطح
    94
    Points: 23,435, Level: 94
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 915
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,589

    تشکرشده 1,785 در 736 پست

    Rep Power
    174
    Array
    سلام

    همه مسائلی که شما گفتین حاصل باور و تفکری هست که در خانواده شما وجود داره و این تفکر بنا به گفته شما شخصی سازی شده. که این شخصی سازی نشان میده این باور و اعتقاد دارای انعطاف بوده. نقطه اتصال این باور به شخص، دقیقا اونجایی هست که صاحب باور با شخص مقابل از هم شناخت خوبی دارن و به نوعی زمانی که تعصب بر این باور در فرد صاحب باور بود، شخص مقابلش نیز آن زمان هم زیست وی بوده است و با هم رشد کردند. با رشد جامعه این باور کمرنگ شده، ولی از آنجاییکه صاحب باور همزمان صاحب غرور هست، نمی خواهد برای افراد قدیمی عقب نشینی کند.

    از طرفی شخص مقابل ( که اینجا شما هستین) برای مخاطب قرار گرفتن این نوع باور ها شخصیت گرفته اید. یعنی در ناخودآگاه ذهن صاحبین باور، شما شخصیت دارین که باید این باور به شما خورانده شود.

    .............

    نکته بعدی

    نتیجه گرفتیم هر باور و اعتقادی درست نیست، همونطور که باور خانواده شما درست نبوده، و یا باور شما مبنی بر انفعال به قول خودتون درست نبوده، ممکنه باور فعلی شما مبنی بر تقابل هم درست نباشه.

    ............

    در درجه اول بهتون پیشنهاد میکنم، در مورد فلسفه و حقیقت زندگی تون به یک شناخت و اندیشه مبتنی بر اصول پایدار برسین.

    اگر هدفی خوب و متعالی داشته باشین، نگاه تون به زندگی تغییر میکنه، نگاهتون به مرد های جدید دیگه برگرفته از خطای شناختی که حاصل شناخت مرد های اطرافتون هست به یک نگاه متعالی تغییر می کنه.

    این قسمت رو با مثال بهتون میگم:

    تا حالا دیدین شخصی در حیاط چیزی گم کنه و در فاصله ای نزدیک از خودش باشه ولی اون رو نبینه؟ و شخصی که از طبقه بالا و پنجره به حیاط نظاره گره، هم فرد رو ببینه و هم کالای گم شده و این تلاش برای پیدا کردن اون فرد بیهوده به نظر بیاد؟

    دقیقا زندگی هم همینه، هر چه اندیشه و آگاهی هامون بیشتر بشه و در جهت اندیشه های صحیح متعالی رشد کنه، یکسری از رفتار های اطرافیان دیگه آزارمون نمیده، چون از بالا به قضیه نگاه میکنیم و حقیقت واقعه رو درک میکنیم، راه مقابله صحیح رو میشناسیم و بهترین عکس العمل رو انجام میدیم.

    ---------

    در درجه بعدی سعی کنید نه رفتار منفعلانه داشته باشید و نه رفتار پرخاشگرانه، بهترین رفتار، رفتار جراتمندانه است که با حفظ احترام طرف مقابل به زیباترین شیوه نظرتون رو میگید.

    ---------

    در درجه بعدی وقتی اندیشه هاتون رشد کرد، نگاهتون قطعا به ارزش های خانواده تغییر می کنه، با همت و تلاش میتونید این تغییرات رو در اطرافیانتون بگذارید هر چند راه درازی خواهد بود، ولی اثر بخش هست و به مرور با شیوه رفتار صحیح اثر بخشی اش رو خواهید دید. این فاصله بین خانواده اتون رو از حالت واگرا به هم گرا تبدیل کنید.

    --------

    پ ن : همونطور که برادرتون نگاهش به همسرش عین نگاهش به شما نبود و رفت زندگی تشکیل داد، شما هم ازش یاد بگیرین و نگاهتون رو معطوف برادرانتون نکنید. شاید همسرتون فردی باشه با اندیشه های والا که رو باقی هم اثر مثبت بگذاره
    ویرایش توسط Mvaz : جمعه 12 دی 99 در ساعت 22:42

  4. 2 کاربر از پست مفید Mvaz تشکرکرده اند .

    به_رنگ_ارغوان (شنبه 13 دی 99), سرشار (شنبه 13 دی 99)

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 دی 99 [ 23:33]
    تاریخ عضویت
    1399-10-11
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    1,493
    سطح
    21
    Points: 1,493, Level: 21
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 7
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    6
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Mvaz نمایش پست ها
    سلام
    پ ن : همونطور که برادرتون نگاهش به همسرش عین نگاهش به شما نبود و رفت زندگی تشکیل داد، شما هم ازش یاد بگیرین و نگاهتون رو معطوف برادرانتون نکنید. شاید همسرتون فردی باشه با اندیشه های والا که رو باقی هم اثر مثبت بگذاره
    سلام دوست عزيز. ببخشيد براي اينکه نقل قول طولاني نشه کوتاهش کردم. راستش ميشه گفت تا حدي متوجه منظورتون شدم اگه اشتباه نکنم. البته من رفتار پرخاشگرانه ندارم ولي متاسفانه سکوت مي کنم مخصوصا در مقابل برادرم و چون من سکوت مي کنم و جوابي براي اين کارش ندارم سعي مي کنم تا اونجايي که بشه به بهانه هاي مختلف ازشون فاصله ميگيرم. من يه دوستي داشتم 18 سالش بود همسر خواهرش بهش گفته بود حجابتو درست کن اونم گفته بود به شما مربوط نيس حجاب من رو مادرم ميتونه در موردش نظر بده (پدرش فوت کرده بود) مثلا من اينجوري نميتونم جلو برادرم وايسم بگم. تازه وقتي آتيشي ميشم که تو خونه خودمون ميگه حجابتو درست کن. وقتي ميبينم بين منو همسرش فرق ميذاره خب منم ميگم نميتونم جوابشو بدم پس بذار ازشون فاصله بگيرم که حرف ناراحت کننده اي نشنوم. برادرم تو همه چي فرق گذاشت بين منو همسرش. به من اجازه نميداد کار کنم و من شدم يه آدم بيکار و بي عار شما بگو دريغ از 100 هزار تومن پس انداز يا دريغ از جايگاه اجتماعي ولي همسرش عروس شد نشد رفت سر کار. خب اين چيزا بهم برميخوره.
    در مورد رفتاري هم که با من شده الان اتوماتيک ميرم سمت آدمايي که مثل پدرم و برادرم هستن. مثلا يه رابطه آشنايي داشتم طرف هرچي ميگفت ميگفتم چشم (چون من تو خونه هم منفعل و بله جشم گو بزرگ شدم). مانتو بلند بپوش چشم، لباس رنگي نپوش چشم، چادر سر کن چشم! و جالبه که بهونه گيريا هم شروع شد: گوشه چادرت پنج سانت بالا رفت دليلش چي بود؟ کنار مقنعه ت يه تار مو زد بيرون هدفت چي بود؟! خدا رو شکر که سر عقل اومدم با اون فرد ازدواج نکردم
    الانم حس مي کنم مردا يا براي گير دادن تو زندگي هستن يا براي دعوا و خشونت و اينکه پول خرج کني براشون (آخه همه خاله هاي من پول همسراشون رو ميدن و تازه اونام شاکي هستن!!!!!!!!!!).......اين باعث شده که من خيلي بترسم. ...نمي دونم شايد باورتون نشه من از همکلاسيا و اساتيد مرد هم ميترسم. يا مثلا ميخوايم بريم خونه عمو ناخودآگاه ميگم فلان جور لباس بپوشم که بدش نياد!..............من چرا بايد براي ديگران زندگي کنم اصلا؟! تازه اگه امکانش بود از لباس پوشيدنم عکس بندازم مينداختم ميذاشتم اينجا ببينيد چقدر محافظه کار و ساده هستم...ديگه خيلي بخوام آشوب به پا کنم يه دختر معمولي ميشم مثه بقيه
    پ.ن: اين ديدگاه من نسبت به مردا فک کنم راحت يه قرن طول بکشه عوض بشه تازه اگه بشه. تاثير رو من انقد بد بوده از خدا فقط يه حقوق بخور و نمير ميخوام و يه جا برا خواب، جايي که تا هفت فرسنگيش مردي از کنارش رد نشه
    پ.ن: ببخشيد يادم رفت بگم اين تو سري خور بودن من در قبال مرداي خانواده و فاميل باعث شده من تو اجتماع، دانشگاه، خوابگاه و سر کار هم منفعل باشم و همه جوره بهم زور بگن. الان ديگه اعتماد به نفسي ندارم
    ویرایش توسط به_رنگ_ارغوان : شنبه 13 دی 99 در ساعت 00:51

  6. کاربر روبرو از پست مفید به_رنگ_ارغوان تشکرکرده است .

    Mvaz (شنبه 13 دی 99)

  7. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    امروز [ 18:47]
    تاریخ عضویت
    1398-1-10
    نوشته ها
    790
    امتیاز
    23,435
    سطح
    94
    Points: 23,435, Level: 94
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 915
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,589

    تشکرشده 1,785 در 736 پست

    Rep Power
    174
    Array
    سلام

    در نوشته هاتون مطالب خوبی نوشته بودین.

    دقیقا شما درست میگید، اعتماد به نفس و عزت نفستون خیلی کمرنگ شده. باید بتونید اون رو ترمیم کنید.

    اینکه میفرمایید با برادرتون محترمانه برخورد می کنید خیلی خوبه، ولی باید رفتار جراتمندانه رو بیاموزید. مهارت گفتن حرفی که بهش باور دارین رو یاد بگیرید، چیز زیاد سختی نیس فقط باید تمرین کنید. استفاده از این رفتار جراتمندانه در کنار احترام باعث میشه هم خواسته اتون رو عنوان کنید و هم احترام طرف مقابل رو حفظ کنید،

    ------------

    ترس و فراری بودن از مردها آفت هایی براتون خواهد داشت، ما انسان ها ذاتا اجتماعی هستیم و نمی تونیم خودمون رو از این اجتماع بکشیم کنار، برای خرید کردن، خدمات گرفتن، استفاده از سیستم حمل و نقل و غیره به نوعی ما ممکنه با مردان مرتبط باشیم. در همه این فرآیندها اگر اعتماد به نفسی خوبی نداشته باشیم و شجاعت کافی نداشته باشیم قطعا خودمون و زندگی شخصی مون نابود میشه.

    یک موضوع خیلی مهم وجود داره و اونم اینه که ممکنه روزی مردی از طریقی به شما نزدیک بشه، که با محبت کردن باور شما رو نسبت به مردا ها تغییر بده، آفتی که بوجود میاد حس وابستگی عجیبی هست که شما نسبت به این مرد پیدا خواهید کرد، هر چقدر هم این مرد ( البته منظورم فقط همسر هست، چون ما به جز همسر باید روابطمون رو کنترل شده پیش ببریم) نیت خیر داشته باشه، باز شما از این قضیه دچار خسران میشید.

    مرد ها معمولا در نهان خودشون شخصیتی دارن که می خوان نجات دهنده و ناجی دختر باشند، قطعا با شنیدن داستان شما، ممکنه سعی کنه با یکسری رفتار ها که ممکنه دسته خودش هم نباشه، ممکنه هم تعمدا این رفتار ها رو به خرج بده، دل شما رو بدست بیاره و ادامه ماجرا.

    پس باید بتونید ذهنتون رو از این مرد گریزی آزاد کنید، بپذیرید همه آدمها مثل هم نیستن. این شما هستین که الان باید مسیری درستی برای زندگی تون در پیش بگیرین.

    وقت مناسبی هست براتون، هم فرصتش رو دارین و هم ذهنتون توان تغییر رو داره، هر چی بزرگتر بشین، تغییر براتون سخت تر میشه.

    ---------

    نمونه ای رو براتون مینویسم ( فرض میکنیم من در جایگاه شما هستم):

    من به این نتیجه رسیدم در زندگی باید خودم رو بشناسم، خصوصیات و نقاط ضعفم رو شناسایی کنم.

    سعی میکنم با کمک یک مشاور مشکلاتم رو رفع کنم، اگر امکان مشاوره نداشتم، با خوندن مقالات مختلف و کتاب ها این نقاط رو بهبود میدم،

    اول از همه سعی میکنم یاد بگیریم در زندگی باید خودم رو دوست داشته باشم، به خودم احترام بگذارم. سپس می فهمم چقدر داشتن اعتماد به نفس به من و زندگی ام کمک میکنه، چقدر دارم از زندگی لذت می برم.

    مهارت ارتباط برقرار گرفتن با دیگران رو یاد میگیرم.

    می پذیرم مردها خصوصیاتی دارن، بعضی هاشون ممکنه زنی رو تضعیف کنند، می پذیرم برادر و پدرم روی من حساس هستند. ولی همه مردها مثل هم نیستن.

    اگر فردی بهم گفت حجابتو درست کن، نه مثل دوستتون میگم به تو ربطی نداره، نه مثل قدیم خودم میگم هر چی شما بگید، میگم : ممنون که حجابم برات اهمیت داره داداش یا پدر، سعی مکینم تا جایی که میشه این حجاب رو که حاصل اعتقاد های شخصی است رعایت کنم، شما هم که رو من حساسی اذیت نشی. نگاه کنید در این جمله به صورت خیلی نرم القا کردین که حجاب شخصیه ولی خیلی محترمانه و جایگاه و مقام برادرتون رو حفظ کردین،

    تو این مرحله اگر حجابم رو بر مبنا خواست برادرم تغییر دادم، در ذهنم میگم، این حجاب و خواست برادرم، خواست و معیار من نیست، ولی برای حفظ خانواده و احترام برادرم این کار رو میکنم، خیلی هم اینکار رو دوست خواهم داشت، چون خانواده برام با ارزش هست.

    سعی میکنم برای اینکه طرز فکرم تغییر کنه به مردهای اطرافم مثل داداشم و پدرم نزدیک تر بشم، چون یقین دارم تا با این چالش بزرگ مواجه نکنم خودم رو بزرگ نمیشم. اعتماد به نفسم قوی نمیشه، خودم قوی نمیشم.

    برای آینده خودم هدف می گذارم، هدفی که دوستش داشته باشم، نه هدفی که بر مبنای ضعف هام باشه، سعی میکنم برای هدفم تلاش کنم، حتی شده ضعف هام رو به نقطه قوت تبدیل کنم.


    باز اگر شد می نویسم

    - - - Updated - - -

    این مقالات رو بخونین:




  8. 2 کاربر از پست مفید Mvaz تشکرکرده اند .

    به_رنگ_ارغوان (دوشنبه 15 دی 99), سرشار (شنبه 13 دی 99)

  9. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 آذر 00 [ 21:47]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    421
    امتیاز
    12,188
    سطح
    72
    Points: 12,188, Level: 72
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 262
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    662

    تشکرشده 635 در 275 پست

    Rep Power
    68
    Array
    احساس میکنم که شما ناراحتی((البته بهت حق میدم)) و این ناراحتی باعث شده که نتونی به مشکلاتت فکر کنی و اونا را دقیق شناسایی کنی بنابراین نمیتونی راه حل برا مشکلاتت پیدا کنی

    شما الان مشکلت برخورد دوگانه مردای اطرافت هست یا اینکه میخوای به عنوان یه خانم بتونی عادی و معمولی تو اجتماع ظاهر بشی و فعالیت کنی ؟

    دنبال آزادی عملی از طرف پدر و برادرات هستی ؟ یا اینکه فکر میکنی به اجازه اونا نیاز نداری؟
    توصیه میکنم ببینی دنبال چی هستی و چی میخوای و چی بهتآرامش میده و وقتی بهش برسی چه سودی میبری

    1- شما تو خونه و جلو محارم از روسری استفاده میکنی ؟
    2-تحصیلات شما چیه؟تحصیلات پدر و برادرات چیه؟
    3- محیط کاری پدرت چطوریه؟
    4- خودت چقدر مذهبی هستی؟
    5-تو خونه اوقات فراغت چی کار میکنی؟ (اینطور که متوجه شدم بیرون از خونه کارو مشغله ای نداری)
    6-خانوادت به نیازات توجه میکنن؟ (نیاز مالی و خرید و خواسته هایی مثل ادامه تحصیل یا مثلا جشن تولد و دعوت از دوستات و....)

  10. کاربر روبرو از پست مفید نازنین2010 تشکرکرده است .

    به_رنگ_ارغوان (سه شنبه 16 دی 99)

  11. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام.

    شما یه بار محکم جلو زنش و بقیه به برادرتون بگید من هر جور دلم بخواد حاب میگیرم و به تو هم ربطی نداره و حق تعیین تکلیف برای من نداری.

    به شخصه معتقدم جراتمندانه عمل کردن، فقط در مقابل کسی جواب میده که شعور درکش رو داشته باشه.


    یه نکته دیگه. شما چون استقلال مالی ندارید، اونها فکر میکنن حق دارن براتون تعیین تکلیف کنن.
    حتما دنبال شغل باشید. اجازه برای شاغل بودن هم از هیچ بنی بشری لازم نیست بگیرید که بخوان اجازه بدن یا نه.

    اشتباه شما توی همبن اجازه گرفتنها و بله قربانگو بودن خودتونه که اونها رو دچار این توهم کرده که از دماغ فیل افتادن.

  12. کاربر روبرو از پست مفید Pooh تشکرکرده است .

    به_رنگ_ارغوان (سه شنبه 16 دی 99)

  13. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 دی 99 [ 23:33]
    تاریخ عضویت
    1399-10-11
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    1,493
    سطح
    21
    Points: 1,493, Level: 21
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 7
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    6
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    [QUOTE=Mvaz;461850]سلام

    دقیقا شما درست میگید، اعتماد به نفس و عزت نفستون خیلی کمرنگ شده. باید بتونید اون رو ترمیم کنید.

    با خاک يکسان شده، هرچقدر سعي مي کنم درست کنم باز احساس مي کنم کمه و همچنان کمتر از سطحِ صفر حتي! مادرمم همينطوريه و چون ميدونم اين احساس دختر زائيده پرورش غلط و سرکوب از طريق خانواده س بيشتر حرصم ميگيره. چنتا مثال نزديک به واقعيت ميزنم براتون. مثلا مادر من دکتره، بيرون رفتني باور کنيد شبيه هرچي هست به جز دکتر. ميگم مادر من، شما ناسلامتي دکتري حداقل عين بدبخت بيچاره هاي مچاله شده واي نسا و من همش بايد بهش ياد آوري کنم. يا تو خانواده پدر تنها عروسي که سواد بسيار بالا و درآمد خيلي زيادي داره مادرمه و بقيه سواد در حد پنجم ابتدايي (که باز به من مربوط نيس و صرفا جهت روشن شدن موضوع ميگم اينارو) و باعث شده حسادت کنن به زندگي ما و انقدر خودشون رو به آب و آتيش زدن باور کنيد آدم احساس مي کنه اونا دکترن مادرم سوادش دو اکابر! اينکه مادرم ساده س بد نيس ولي وقتي متوجه ميشم اين سادگي ناشي از سرکوب خانواده بوده و اعتماد به نفسش رو ازش گرفتن تلخه. منم دقيقا همينم. کمبود اعتماد به نفسم باعث شده آدماي از همه لحاظ پايين تر از من منو مسخره کنن يا بزنن له کنن و غيره.

    اينکه فرمودين ممکنه مردي سو استفاده کنم بايد عرض کنم خدا رو صد هزار مرتبه شکر که از اون خوابِ انفعال و تو سري خور بودن بيدار شدم و خوشبختانه کسي نيستم که مثلا بشينم به مرد غريبه (يا حتي نامزد، خواستگار، آشنايي ....هرچي) بگم که من شرايطم چجورياس...خدا رو شکر اون يه ذره غرور تو وجودم مونده هنوز. البته آسيب رو ديدم که تجربه تلخي بود ولي لازم بود به هر حال.
    در مورد رعايت حجاب برا برادرم من خيلي با اين قضيه مشکل دارم، ميدونيد چرا؟ چون برادرم اينجوري نيس که مثلا بگه آقا من دوس دارم زن چادر سر کنه، خب خانم محترم من بيا اين چادر واسه شما، خواهر محترم اين چادر واسه شما. من چرا بايد براي کسي که رفتار دوگانه داره لباس بپوشم؟ وقتي برادرم برا خانومش يه جور رفتاري داره برا من يه جور ديگه من نمي تونم حرفشو قبول کنم متاسفانه. تازه من صد بارم شده ميگم که حجاب من مشکلي نداره. اصلا من جايي نميرم که همش تو خونم. فوقش سالي چنبار مهمون اومدني باهاشون ميريم بيرون که اونم من اصلا راضي نيستم و اجباري با کسي همراه ميشم. خودمم بيرون رفتني همش با ماشينم (99 درصد تو خونه هستم). برا همين زورم مياد يکي مسخره بازي در مياره و بهم گير ميده...رواني ميشم ديگه ختم کلوم
    درمورد هدف فرمودين نميدونم درسته يا نه گفتنش، باور کنيد هيچ هدفي ندارم. من يه دختر فوق العاده بودم، همه چي تموم، ولي يه جوري منو گرفتم و پر و بالم رو بهم گره زدن انداختن گوشه يه اتاق، الان در قفس بازه ميگم برو ديگه زود باش از قفس بيا بيرون نمي تونم، اصلا فراموش کردم کي بودم، چي بودم (شايد باورش سخت باشه که بدونيد چي ميگم).
    در کل خيلي ازتون ممنونم. الان ميخوام مقاله هايي که معرفي کردين رو بخونم

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 دی 99 [ 23:33]
    تاریخ عضویت
    1399-10-11
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    1,493
    سطح
    21
    Points: 1,493, Level: 21
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 7
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    6
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط نازنین2010 نمایش پست ها
    احساس میکنم که شما ناراحتی((البته بهت حق میدم)) و این ناراحتی باعث شده که نتونی به مشکلاتت فکر کنی و اونا را دقیق شناسایی کنی بنابراین نمیتونی راه حل برا مشکلاتت پیدا کنی

    شما الان مشکلت برخورد دوگانه مردای اطرافت هست یا اینکه میخوای به عنوان یه خانم بتونی عادی و معمولی تو اجتماع ظاهر بشی و فعالیت کنی ؟

    دنبال آزادی عملی از طرف پدر و برادرات هستی ؟ یا اینکه فکر میکنی به اجازه اونا نیاز نداری؟
    توصیه میکنم ببینی دنبال چی هستی و چی میخوای و چی بهتآرامش میده و وقتی بهش برسی چه سودی میبری

    1- شما تو خونه و جلو محارم از روسری استفاده میکنی ؟
    2-تحصیلات شما چیه؟تحصیلات پدر و برادرات چیه؟
    3- محیط کاری پدرت چطوریه؟
    4- خودت چقدر مذهبی هستی؟
    5-تو خونه اوقات فراغت چی کار میکنی؟ (اینطور که متوجه شدم بیرون از خونه کارو مشغله ای نداری)
    6-خانوادت به نیازات توجه میکنن؟ (نیاز مالی و خرید و خواسته هایی مثل ادامه تحصیل یا مثلا جشن تولد و دعوت از دوستات و....)
    من نه تنها ناراحتم بلکه به شدت عصبانيم. راستش من مشکلم يکي دو تا نيس، من صد برابر اين چيزايي که اينجا نوشتم مشکلات دارم. اونچه که چند روز پيش رو بالکن اتفاق افتاد باعث شد بيام اينجا درمورد اون يه موضوع مشخص بنويسم. من از دست رفتاراي دوگانه ناراحتم، از اينکه تو اجتماع نيستم ناراحتم. شايد اولي بيشتر، چون همون رفتارا باعث شده من ايني بشم که هستم
    دنبال آزادي عمل هستم يا نه، راستش جوابش شايد يکم مبهم باشه. من الان اگه بر فرض محال بخوام يه کاري شروع کنم دنبال کسب اجازه از پدر و برادر نيستم ولي ميدونم اگه کاري باشه که باب ميلشون نباشه (که اينم فقط برا منه وگرنه برا عروس و ساير زنا نيس) ديگه اون وقت بايد لب و لوچه آويزون تحمل کنم، نيش و کنايه تحمل کنم، رفتاراي برج زهر ماري تحمل کنم و مواردي از اين دست. در ضمن مساله مهم اينه که من اصلا نمي دونم دنبال چيم. دروغ گفتم اگه من ميدونم دنبال چيم. من يه آدميم که چند سال پيش از درون مُردم، بي حسم الان.

    جلو محارم روسري که سهله، بستگي به محرمش داره ولي برا بعضيا چادر روسري، برا بعضيا مانتو روسري. از اين حجاب کمتر نداشتم تا حالا
    تحصيلات همه عموما بالاس. من ديگه پايين ترينشونم که ليسانسم البته منم ميتونستم مثل بقيه تو آزاد و پيام نور بخونم ادامه بدم ولي نخواستم
    محيط کاري پدرم بانک بود ديگه الان خريد و فروش و زمين داري و ايناس
    راستشو بخواين من آدم مذهبي بودم الان نيستم. ولي بي قيد و بند اصلا نيستم. بيشتر به انسانيت توجه مي کنم.
    هيچ کاري ندارم يعني کاري که منجر به درآمد بشه.....زندگي روزمره رو ميگذرونم. من کاري ندارم که اوقات فراغت داشته باشم، همه روز من اوقات فراغته (که البته حاضر بودم نصف عمرمو بدم ولي کار داشته باشم)

    نياز من رو فقط و فقط مادرم تامين کرده از بدو تولد تا الان اونم در حد ابتدايي ترين نيازا بوده (يه دونه کفش برا چن سال، يه دست لباس برا چن سال و غيره). دستش درد نکنه 4 سال هم خرج دانشگاه رو داد که کاش نميداد. الانم همونه. مادرم خيلي خواسته پولي ادامه تحصيل بدم ولي نخواستم - به خاطر يه سري از مسائلي که قبلا برام پيش اومده. خرج تولد و اينا هيچي، دعوت از دوستان هم هيچي (کدوم دوست اصلا؟! مگه گذاشتن دوستي داشته باشم؟!)....اين سوال آخر برا من خيلي خنده داره (خنده و گريه باهم)

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
    سلام.

    شما یه بار محکم جلو زنش و بقیه به برادرتون بگید من هر جور دلم بخواد حاب میگیرم و به تو هم ربطی نداره و حق تعیین تکلیف برای من نداری.

    به شخصه معتقدم جراتمندانه عمل کردن، فقط در مقابل کسی جواب میده که شعور درکش رو داشته باشه.


    یه نکته دیگه. شما چون استقلال مالی ندارید، اونها فکر میکنن حق دارن براتون تعیین تکلیف کنن.
    حتما دنبال شغل باشید. اجازه برای شاغل بودن هم از هیچ بنی بشری لازم نیست بگیرید که بخوان اجازه بدن یا نه.

    اشتباه شما توی همبن اجازه گرفتنها و بله قربانگو بودن خودتونه که اونها رو دچار این توهم کرده که از دماغ فیل افتادن.
    سلام
    اصلا جراتش رو ندارم چيزي بگم :(. شايد به خاطر اينه که من اگه دلم بشکنه و خيلي ناراحت بشم سکوت مي کنم و ميريزم تو خودم. يني اين سکوت من نشاني از ناراحتي به شدت زياده، اگه يه کوچولو ناراحت ميشدم احتمالا چيزي مي گفتم ولي چون بدجوري ناراحت ميشم نميتونم چيزي بگم. ناراحتيمم به خاطر اينه که ميبينم لباس و پوشش و حجابم مشکلي نداره، اگه مشکلي داشتم که اصلا ناراحت نميشدم احتمالا و شايد حتي کيف ميکردم از حرص خوردنشون! :)... ولي چون مشکلي ندارم ناراحت ميشم
    اگه بخوام کار کنم محاله از کسي اجازه بگيرم ولي متاسفانه مشکل اينجاس که کار نيست. بله کاملا درست مي فرماييد تمام اشتباهات من خلاصه شده تو اين بله قربانگو بودم و هرچي کشيدم از همين بوده. من قص تعريف ندارم (مُرده از چيش تعريف کنه؟! :) ) ولي يه دختري بودم که همه فاميل و دوست و آشنا آرزوي داشتنش رو داشتن و انقد اومدن تو گوش پدرم خوندن که دختر اله دختر بله پدرم رو حساس کردن و رفتاراي پدرم هم باعث شد برادرم حساس بشه.


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:42 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.