سلام. از رفتاراي يه بوم و دو هواي پدرم و بقيه خسته شدم. نمي دونم حکمتش چيه که وقتي خوبي، وقتي زندگي سالمي در پيش گرفتي هستن آدمايي که اين هم براشون کفايت نمي کنه و با افکار صد من يه غاز که مشخص نيس از چي و از کدوم مشکل رواني نشات گرفته يه چيزي پيدا مي کنن بهت گير بدن. رفتاراي مرداي خانواده و فاميل انقدر مشمئز کننده بوده که من الان نسبت به جنس مخالف حس خوبي ندارم. وقتي خواستگار مياد واسم با زور و اجبار قبول مي کنم جلسه خواستگاري تشکيل بشه و وقتي کنار طرف ميشينم برا صحبت کردن بدون اغراق بگم حالت تهوع ميگيرم (البته من قصد توهين و جسارت ندارم و صرفا حسي که در من به وجود اومده رو ميگم).
زندگي من اکثرا تو خونه گذشته، حالا ديشب يه دقيقه رو بالکن کار داشتم رفتم چراغو روشن کردم (فک مي کنم تو اين همه سال سر جمع ده دفعه نشده چراغ بالکن روشن بمونه مام بريم بالکن)، در اون حين مادرم هم دنبال من ميگشته اومد پيشم پنج دقيقه (فقط پنج دقيقه) سر صحبت باز شد و هوام خوب بود و داشتيم حرف ميزديم ديديم پدرم طبق معمول هميشه با خشم و غضب و قيافه ترسناک و چشاي قرمز بيرون زده(انگاري که ما جنايت کرديم) اومده بالا که چرا رفتين رو بالکن چراغو روشن کردين؟ الان مردم شمارو ميبينن حرف در ميارن! منم اين همه ساله در مقابل اين حرفا سکوت کردم ديگه ديشب گفتم پدرم بالکن خونه خودمونه مام حجاب داريم کار خاصي هم نمي کنيم داريم منظره رو نگا ميکنيم ساختموني هم سمت ما نيست داريم حرف ميزنيم چه کاري مي کنيم که مردم حرف در بيارن؟! (جالبيش اينجاست که آدم خاله زنک تر از پدرم و فاميلاي پدري تو عمرم نديدم). نکته جالب ديگر داستان اينه که اون کسي که تو خونه ما آدم ناسالميه و پايبند اخلاقيات نيست پدرمه. وقتي يادم ميفته اين همه سال پدرم مارو تو خونه اسير نگه داشته و اجازه نداشتيم بيرون بريم _حتي اجازه نداشتيم زندگي نرمالي داشته باشيم) به مرز جنون ميرسم. البته الان وقتي اعتراض مي کنم نسبت به رفتاراي پدرم ميگه که مثلا پدر چرا نميذاشتي منو مادر بريم پارک ميگه "مي خواستين خودتون عقل به خرج ميدادين حرف منو گوش نميکردين!!!!" اينم بگم من دنبال مسائل و تنش هاي گذشته نيستم اين پدرمه که شروع مي کنه. مثلا ميگه شما مادر و دختري عرضه و لياقت ندارين مثل خانماي برادرم برين بيرون تفريح کنين و منم وقتي ميگم ما ميخواستيم بريم ولي شما اجازه نميدادي يه همچين جوابي ميشنويم.
بعد همين پدر همش از ما ايراد ميگيره و باعث شده برادرامم ازش ياد بگيرن و از ما ايراد بگيرن و فک کنن هرچيزي مي تونن بهمون بگن و هر رفتاري ميتونن باهامون داشته باشن. الان مثلا برادرام ميخوان برن کوه (خانوادگي) ميگم منم باهاتون ميام ميبينم دارن مِن مِن مي کنن و يه جوري ميخوان منو از سرشون باز کنن. و همينا ميان تعريف مي کنن که خواهر فلان دوستشون خيلي ورزشکار و قدرتمنده و تونسته پا به پاي مردا بره کوه!! (من بخوام باهاشون برم عارشون مياد منو ببرن ولي بقيه خواهرا ميشن قدرتمند و ورزشکار!)
يا رفته بوديم يکي از خونه هامون مهمونم داشتيم (برادرم و خانمش) تو حياط خونه خودمون دم در به خاطر گرما روسريمو گذاشته بودم پشت گوشم که روسريم سر خورد از سرم افتاد برادرم يه رفتاري با من داشت که انگاري من چه کار زشتي مرتکب شدم. منم فقط به احترام خانمش سکوت کردمو چيزي نگفتم. قربون خدا برم عصر همون روز رفته بوديم يکي از مساجد ديدني ديدم تو ايوون مسجد برادرم و خانومش همديگه رو بغل کردن و چسبيدن به هم ميخوان همديگه رو ببوسن!
خب شما اول مراقب رفتار خودت تو اجتماع باش، بعد اگه فرصتي پيش اومد بيا به من تو ملک شخصي گير بده. يکي از عادتاي عروسمون اينه که دستاي لاک قرمزيشو از تو ماشين مياره بيرون تکون ميده و موهاي طلايي و دکلره هم که ماشالله همه بيرون (هيچ به منم مربوط نيس البته). خب شماها اين رفتاراو نميبيند يا فقط ديوار آدمايي که سرشون تو کار خودشونه کوتاس؟! زور برادرا و دايي ها و حتي پدرم به دخترا و خانوماي خودشون نميرسه ديگه چيکار کنن چيکار نکن به ما دو تا گير بدن!
نميدونم حکمتش چيه که کل خانواده مادري هم همينجوري پسراشون چون زورشون به همسراشون نميرسه يه تيکه چوب ور ميدارن خواهر و مادرو حالا نکوب با حرفاي الکي کي بکوب! يادمه يه بار وقتي خالم از ماشين پياده ميشد با حجاب کامل اسلامي بدون آرايش، مقنعه دهه 50 داراي چونه و کش که تا زير سينه مياد و مانتويي که 5 سايز گشاده و داره کف خيابون رو جارو ميکنه چون بچه بغلش بود گوشه چادرش سر خورد مقنعه مشکيش معلوم شد ديگه داييم آتيشي شد تا يه ماه بعدش نسبت به کل دختراي فاميل به جز همسر، دختر و خانواده همسرش خشم و غضب داشت و آدم جرات نميکرد سلام بده بهش. بعضي وقتا ميگم شايد تقصير خودمونه. ما که کار اشتباهي نمي کنيم، اگه يه بار جلوي اين گير دادناي الکي وايسيم طرف حساب کار دستش مياد ولي بسوزه زبون من که لال ميشه و سکوت ميکنه.
پدر منم به جاي اينکه به وظايف پدريش و مسئوليتش در قبال خانواده عمل کنه همينجوري دنبال حاشيه س يا دنبال رفتاراي غير اخلاقي و بعد مياد به ما تو خونه گير ميده. يا اينکه از بقيه دختراي فاميل و شهر تعريف ميکنه که واقعا در مورد اين هم حال من بد ميشه و اعتماد به نفس من کاملا با خاک يکسان شده. هر کاري بخوام انجام بدم نه مياد ولي وقتي بقيه دخترا انجام ميدن به به و چه چهش رو من ميشنوم که ببين فلان دختر چقدر ال و چقدر بله!
اينم بگم من آدمي نيستم که به خاطر اين حرکت هاي بي سر و ته پا پس بکشم. اين همه سال منفعل بودم و چيزي نگفتم و از جامه عقب موندم، از همسن و سالام عقب مونمدم، ولي الان بيدار و آگاه شدم و با وجود اينکه اعتماد به نفس ندارم يواش يواش دارم حرکت ميکنم شده با پر و بال شکسته. قصدم از گفتن اين حرفا که يک هزار اون چيزايي نيس که کشيدم اينه که اينا رو هم جمع شده و کارد به استخون رسيده.
علاقه مندی ها (Bookmarks)