به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 22
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 شهریور 99 [ 12:03]
    تاریخ عضویت
    1399-5-30
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    2,027
    سطح
    27
    Points: 2,027, Level: 27
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 123
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    26

    تشکرشده 13 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array

    از لحاظ مالي به خانوادم وابسته هستم

    سلام و عرض ادب. نمي خوام سر كسي رو درد بيارم خلاصه درد دلم اينه كه ميخوام مستقل بشم ولي نمي تونم. مهارتي هم ندارم (دس رو هر كاري ميذاشتم يا نه ميشنيدم يا تحقير و توهين). اعتماد به نفس ندارم، خود كم بينم و همه اينا دست به دست هم داده و يه درمونده وابسته از من ساخته. نمي دونم باز براي كنكور بخونم يا دنبال يه كار بگردم (تو اين كار هم مشكل دارم). حافظم به خاطر استرس خيلي ضعيف شده. اگه چيزي به فكرتون ميرسه دريغ نكنيد لطفا، اگه حوصله داشتيد برا شناخت كلي مطلب زير رو بخونيد.
    دلم هيچجوره از خانوادم صاف نميشه. هر روز چند بار با مادرم دعوا مي كنم كه در نهايت منجر به قهر ميشه. در حال حاضر متاسفانه تنها چيزي كه منو به مادرم و خانواده وصل كرده پوله. پول كه ميگم فكر نكنيد من ريخت و پاش دارم و ولخرجم. حداقل مايحتاج منظورمه. من اصلا استقلال مالي ندارم، اين ميشه كه ناخود آگاه بعد از چن روز قهر موندن به ناچار آشتي مي كنم. اگه حداقل اندكي درآمد داشتم نه تنها از خانواده جدا ميشدم كه شناسنامه و خط تلفنم رو هم عوض مي كردم نه اينارو عذاب ميدادم نه خودمو.
    از بچگي خيلي اذيتم كردن، خودشون هيچ جوره زير بار نميرن ولي تجربياتي كه من داشتم براي من به شدت تلخ بوده و مثل باري با خودم به دوش ميكشمشون. انقدر تلخي كشيدم كه نمي دونم از كجا شروع كنم، از كدوم مشكل بگم. امسال براي كنكور خونده بودم و فكر مي كردم قبول ميشم ولي مثل هميشه استرس و اضطراب نذاشت خودم باشم. بودن با خانواده نه تنها نكات و ويژگي هاي مثبتي بهم اضافه نكرده و باعث رشد من نشده، بلكه برعكس، اعتماد به نفس من رو از من گرفته. افسردگي، اضطراب، استرس، بي خوابي، خود كم بيني، دور بودن از اجتماع و خشم كمترين چيزايي هستن كه من تو اين خونه دچارشون شدم. شبا ناخودآگاه دندونامو رو هم فشار ميدم و صُبا با درد شديد فك و دندون بيدار ميشم. تحصيل كرده بودن و در آمد داشتن پدر و مادر برا همه نكته مثبته برا من پوئن منفي.
    پدرِ معتاد، الكلي، خود شيفته، پرخاشگر، خوش گذران، مستبد و بد دل. مادر ساده و در عين حال براي من زورگو و مستبد. تو يه خانواده پر تنش بزرگ شدم. پدر و مادرم آدمايي نيستن كه بايد ازدواج مي كردن. هر دو عاشق خانواده هاشون و عاشق خرج كردن پول براي اونا، هر دو به شدت كمال پرست، هر دو مهر طلب هستن، هر دو ناراضي از ازدواجشون. خلاصه اينكه مي خوام مستقل باشم ولي نمي تونم. هم مادر و هم پدر من هر دو درآمد دارن و براي خانواده هاشون خرج مي كنن و همش دعوا دارن سر اينكه اين به اون ميگه تو براي برادرت خرج كردي، اون يكي ميگه خوب كردم تو براي خواهرت خرج كردي. اينم بگم كه سرپرست خونه ما مادرم هست و پدرم نه از لحاظ شرعي نه عرفي و قانوني هيچ جوره حمايت نمي كنه.
    يكي از دلايلي كه بدجوري دلم از مادرم شكسته اينه كه بچه بودم بهم ميگفت كاش توي خاك بر سر نبودي تا من مي تونستم به برادرا و خواهراي خودم برسم. اين جمله مادرم هميشه تو گوشمه و كودكيِ خودم يادم مياد كه چقدر معصوم و مظلوم بودم و مادرم اين جمله رو بهم ميگفت. من از بچگي عاشق مادرم بودم و اون عاشق خواهرا و برادراش. از لحاظ عاطفي دل كندن از مادرم برام سخت تره ولي ببينيد من چيا شنيدم و چيا ديدم كه حاضرم دس رو احساساتم بذارم و مثل تيري كه از چله كمون رها شده برم و ديگه بر نگردم. هر چقدر مي خوام به مادرم نزديك بشم و رابطمون رو درست كنيم اوضاع بدتر ميشه. تو زندگي من هميشه طرف هرچي رفتم بيشتر از من فاصله گرفته و داشتن رابطه خوب با مادرمم از اين قضيه مستثني نيست. منو مادرم از دو دنياي به شدت مخالف و متضاديم.
    نمي خوام تنفر رو به باري كه دارم با خودم حمل مي كنم اضافه كنم ولي مي تونم بگم كه از اعضاي خانواده پدري و مادري - صغير و كبير از همشون بدم مياد. شمايي كه حس مي كني بايد به پدر و مادر و خواهر و برادرت خدمت كني با وجود اينكه هيچ احتياجي ندارن چرا ازدواج مي كنين و بچه ميارين؟ نكنين، گناهه. همون خونه پدر و مادر بمونين و بهشون برسين.
    يه چيزي مي خوام بگم شرم دارم، به خداوندي خدا قسم آخرين لباس زيري كه تونستم بخرم 5 سال پيش بوده. كدومتون باورتون ميشه؟ به عنوان يه دختر يه دست كاسه بشقاب ندارم براي جهيزيم كه دلم خوش باشه ولي پدر و مادرم براي عالم و آدم جهيزيه خريدن. چراغي كه به خونه رواست به مسجد حرومه. اگه نياز داشتن ميگفتم اشكالي نداره ولي خواهرا برادراشون آپارتمان پشت آپارتمان ميسازن و هر سال مدل ماشين عوض مي كنن. مادر بزرگم هر سال بايد سرويس طلاش رو عوض كنه. اين وسط اونايي كه احتياجاتشون برآورده نشد بچه هاي خودشون بودن. زن دايي دارم 13 سالشه حامله شده مادرم براش هديه خريده. ميگم مادر من، من بيش از دو برابر سن اون آدم سن دارم، هيچ كسيو ندارم از حالم جويا بشه. سوراخاي لباسمو ديدي؟! اون 13 سالشه پدر و مادرش، همسرش، خواهر شوهراش و مادر شوهرش دورش ميگردن، احتياجي نداره به هديه شما. بيا مارو درياب. من اين حرفارو با پدر و مادرم در ميون گذاشتني ميشم چش سفيد و حسود و نمك به حروم. خدا شاهده برادرم دو ساله دماغك عينكش شكسته روي دماغش زخم شده پدر و مادرم انگار نه انگار! من با هزار اميد و آرزو پولامو قرون قرون جمع مي كنم در نهايت ميبينم برادرم نياز شديد داره خودمو ناديده ميگيرم براي برادرم وسايلي كه احتياج داره (نه كه دلش بخواد) مي خرم! پيارسال يه جفت گوشواره مصنوعي (تاكيد مي كنم مصنوعي!) قيمت كردم گفت بيست هزار تومن نتونستم بخرم بندازم گوشم تا سوراخش گرفته نشه ولي مادربزرگ من بايد بهش پول بدن تا سرويس طلاش رو به روز كنه (بيش تر از هزار مورد ميتونم مثال بزنم).
    براي ختم كلام هم اين نكته رو عرض كنم. من كسي نيستم بگم زود باشين بهم پول بدين، ميگم كاش پدر و مادرم بهم ميگفتن دخترم ما قرار نيست احتياجات تو رو تامين كنيم تو خودت به فكر چاره باش. بميرم اگه دروغ بگم در اين صورت مي گفتم باشه چشمم كور دندم نرم، ممنون كه اطلاع دادين و تكليفمو مشخص كردين. ولي پدر و مادر من از طرفي نيازاي من (نيازاي ما) رو تامين نكردن از طرفي اجازه ندادن برم كار كنم و نون بازوي خودمو بخورم. (خيلي حرف دارم ولي از حوصلتون خارجه)
    تو سن سي سالگي حس كسي رو دارم كه فهميده تو باتلاق فرو رفته و حتي نميتونه دست و پا بزنه. تو فيلما ديدين رو سر يكي نايلون ميكشن بكشنش؟ من همونم..

  2. کاربر روبرو از پست مفید قوي_درياچه_الماس تشکرکرده است .

    سحر بهاری (پنجشنبه 30 مرداد 99)

  3. #2
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    سلام بر شما

    نوشته هاتون رو خوندم و بنظرم کار خوبی کردین برای ما نوشتین و حرف هاتون قابل درک هست.

    و چه نام کاربری زیبایی دارین... تابحال تو اینترنت ندیده بودم

    چند سؤال دارم، لطفا پاسخ بدین؛

    ۱. فکر میکنین توانایی ها و یا استعدادهاتون در چه زمینه هایی هست؟
    ۲. کارهای انتخابی شما چی بود که نه میشندین یا تحقیر و ...؟ ازجانب چه کسانی؟
    ۳. برادرتون چند سالشونه؟ ایشون چکار میکنن؟

    ویرایش توسط سحر بهاری : پنجشنبه 30 مرداد 99 در ساعت 10:45

  4. کاربر روبرو از پست مفید سحر بهاری تشکرکرده است .

    قوي_درياچه_الماس (پنجشنبه 30 مرداد 99)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 شهریور 99 [ 12:03]
    تاریخ عضویت
    1399-5-30
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    2,027
    سطح
    27
    Points: 2,027, Level: 27
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 123
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    26

    تشکرشده 13 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط سحر بهاری نمایش پست ها
    سلام بر شما

    نوشته هاتون رو خوندم و بنظرم کار خوبی کردین برای ما نوشتین و حرف هاتون قابل درک هست.

    و چه نام کاربری زیبایی دارین... تابحال تو اینترنت ندیده بودم

    چند سؤال دارم، لطفا پاسخ بدین؛

    ۱. فکر میکنین توانایی ها و یا استعدادهاتون در چه زمینه هایی هست؟
    ۲. کارهای انتخابی شما چی بود که نه میشندین یا تحقیر و ...؟ ازجانب چه کسانی؟
    ۳. برادرتون چند سالشونه؟ ایشون چکار میکنن؟

    سلام. خيلي خوشحال شدم كه محبت كردين حوصله به خرج دادين نوشته طولاني من رو خوندين. راجع به نام كاربري لطف دارين
    1. من خيلي دختر با استعدادي بودم. ورزشكار بودم، هنرمند، باهوش. ولي الان هيچي. هيچ استعدادي در خودم نمي بينم. هيچ مدركي ندارم بگم من اين كارو بلدم مي تونم ازش پول در بيارم. با مشتري خيلي خوب ميسازم ولي نه پولي دارم جنس بفروشم نه كاري هست بگم برم برا كسي اين كارو انجام بدم.
    2. مخالفا پدرم مادرم و برادر بزرگترم بودن و در پاره اي از موارد حتي مادر بزرگ، عمو ها يا دختر عمه هام هم دخالت ميكردن (دختراي اين آدما الان ديدن دارن واقعا). كارايي كه ميگفتم همه جوره بود البته نه خلاف شرع بودن نه خلاف عرف. ميگفتم من نقاشيم خوبه بذارين برم كلاس مدركشو بگيرم مادرم مي خواست صرفه جويي كنه ميگفت تو نقاشيت خوبه كلاس ميخواي چيكار؟ ميگفتم بذارين برم كلاس مدرك زبان بگيرم مادرم ميگفت تو عاشق معلم زبانت شدي! يه هفته رفتم كلاس زبان تاپ كلاس بودم اون يه هفته مادرم كاري كرد كه خون گريه كنم و آخر سر خودم گفتم كلاس نخواستم. شنا ميكردم وقتي شنا مد نبود. خودم ياد گرفته بودم. گفتم بذاريد برم مدرك مربي گري شنا بگيرم پدرم گفت خانواده ما زناشون نميرن استخر! (ميرفتنا پدرم نميديد. فقط تحت تاثير عموهام بود). وقتي دانشجو بودم حمايتي از خانواده نميديدم گشنه ميموندم تو خوابگاه. يه كار پيدا كردم تو يه كتابفروشي خيلي بزرگ. زنگ زدم از خانواده اجازه بگيرم گفتن لازم نكرده. گفتم برم رانندگي ياد بگيرم برادر بزرگترم گفت لازم نكرده. مادرم كنترل گر بود پدر و برادر بزرگترم بد دل. خودشون همه كاري ميكردن همه جور قانون و شرعي رو زير پا ميذاشتن به من كه ميرسيد نه مياوردن. تحقير هم اين طوري شد كه تو مسابقه داستان نويسي اول شدم لوح تقديرشو با شادي هرچه تمام اومدم نشون پدرم بدم، پدرم يه طوري عصباني شد لوح تقدير رو جلوي چشمم ريز ريز كرد پرت كرد تو صورتم. يا خواستگار داشتم منو به اجبار سر اون جلسه خواستگاري نشوندن خودم راضي نبودم. بعد از جلسه برادرم گفت چطور بود؟ گفتم خيلي با من فرق داشت. برادرم گفت اگه مثل خودت بود كه ما بايد خاك ميريختيم رو سرمون! من با همه اين نخير ها و تحقير ها بزرگ شدم اين مثالا قطره اي از يه درياست.
    3. برادر كوچيكم 15 سالشه بزرگتره 27 سالشه. كوچيكه مدرسه ميره. بزرگه هم مدير بخشي از يه شركت خيلي بزرگه.
    با برادر بزرگمم نميسازم. نه كه نسازما دوستش ندارم. خيلي طعنه ميزنه بهم از قديم. پدر و مادرم خيلي بين ما فرق گذاشتن و همه اينا باعث شده ازش خوشم نياد. من از دوران ابتدايي پول پس انداز مي كردم همه رو دادم مامانم. دانشجو بودم گفتم از مادرم بگيرم حساب باز كنم واسه خودم مادرم گفت تو هيچ پولي نداري، همه پولارو ريختم حساب دانشگاهت. برادرمم دانشگاه پولي درس مي خوند چه ريخت و پاشايي كه نداشت ولي هنوزم كه هنوزه مادرم به رسم ننگين و شومِ خانواده خودش ميگه خرج هزينه تحصيلت رو دادم ولي فكر نميكنه كه خرج هزينه تحصيل برادرم رو هم داده! برادرم خيلي ميتونست بهم كمك كنه ولي از من دريغ كرد. پول نمي خواستما، ميگفتم بيام شركتتون رايگان كار كنم فقط به خاطر اينكه تو اجتماع باشم اصلا قبول نمي كرد. براي من و همسرش داستان يه بوم و دو هوا اجرا ميشه هميشه.

    خانواده مادرم يه رسم دارن. انقدر به دختر فشار ميارن و در تنگنا قرارش ميدن كه در نهايت با يه ازدواج اشتباهي فرار مي كنه از خونه. مادرمم همون سبك رو روي منِ تك دختر پياده مي كنه. خودش متوجه نيستا ولي من كاملا دارم ميبينم سرنوشت من مثل سرنوشت خاله هامه. (ببخشيد واقعا. من حرفام عين آبشار از ذهنم سرازير ميشه مي نويسم ديگه اصلا فكر نمي كنم نوشته طولاني ميشه)

  6. 2 کاربر از پست مفید قوي_درياچه_الماس تشکرکرده اند .

    Mvaz (یکشنبه 16 شهریور 99), سحر بهاری (پنجشنبه 30 مرداد 99)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 شهریور 99 [ 12:03]
    تاریخ عضویت
    1399-5-30
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    2,027
    سطح
    27
    Points: 2,027, Level: 27
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 123
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    26

    تشکرشده 13 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    صرفه جويي مادرم نه براي ريخت و پاشاي خانوادشه، نه براي خوش گذراني هاي پدرم، نه برند پوشيدن و مسافرت هاي برادر بزرگ ترم. فقط خودشو عذاب ميده و من و برادر كوچيكم رو. ما بايد كم بخوريم، ما بايد لباس كهنه و سوراخ بپوشيم ما نبايد تفريح كنيم كه چي؟ كه براي خانواده ش خرج كنه (مادرم مثل كسي كه هيپنوتيزم شده اصلا متوجه اين قضيه نيست). امروز داشت با برادرم دعوا مي كرد. سوييشرت برادرم رو به زور از تنش در آورد گفت اينو نپوش يه سوييشرت كهنه گذاشت كف دستش كه بايد اينو بپوشي. من خيلي داغون ميشم اين صحنه هارو ميبينم ولي متاسفانه مثل فيلم قديمي و تكراري كه رو دور كنده و دور تكرار، هر روز بارها و بارها شاهد اين جور صحنه هام و راستش خب دلم خون ميشه.
    مادربزرگم عادتشه دخترايي كه يه قرون از خونه نصيبشون نشد رو بكشه سمت خودش پول بخواد. پولارو هم گرفتني طلا ميخره، يه سال بعدش ميفروشه ميده به داييم كه خدا شاهده احتياجي نداره. من از اين ناراحتم كه تا گلو تو مشكل گير كرديم و مادرم به كيا كمك ميكنه. اونا هم دختر پسراي خودشون رو كمك ميكنن نميان كه از حال و روز ما با خبر بشن.
    چن روز ديگه مادرم قراره بره خونه مادرش.
    مي دونين رفتار خانواده مادرم باهاش چجوريه؟ رفته بود خونشون دو سه روز هيچ خبري از مادرم نداشتيم اومد گفت ببخشيد باهاتون تماس نگرفتم، تلفنم شارژ نداشت. يني زني كه براي خانواده ش پول و مواد غذايي و ميوه ميبره جرات نداشته ازشون بخواد دو دقيقه از تلفن خونه اونا استفاده كنه! مادرم ميره خونه مادرش جرات نداره ده دقيقه براي دوش گرفتن از حمومشون استفاده بكنه چون مادر بزرگم ميگه پول آب زياد مياد ولي ببينيد اين مادر ساده من كه هيپنوتيزم شده چجوري دست به سينه وايساده در خدمت خانواده ش. خدا شاهده با شناختي كه من از اونا دارم اگه مادرم پول نداشت سالي يه بارم زنگ نميزدن بهش كما اينكه يه خاله دارم از خونه فرار كرد خانه داره يه بار حالشو نمي پرسن. من از اين چيزا ناراحت ميشم وگرنه پول مادرم پول من نيس كه براش تعيين تكليف كنم. از اين ناراحتم كه مادرم براي خانواده ش در حد كيف پوله و مادرم عاشق اونا و در عين حال همش به ما سركوفت ميزنه كه من به خاطر شما تو اين خونه سوختمو ساختم.
    به خدا قسم من سي سال تو خونمون انقدر كتك كاري و دعوا ديدم كه اصلا راضي نبودم مادرم بسوزه و بسازه و سركوفت بزنه به ما. من ميگم من كه سي سالمه و بالغم به جهنم، زن دايي 13 سالشه، مادر من! پسر خودت كه 15 سالشه چي از اون آدم كم داره كه اينو گذاشتي اونو چسبيدي؟ غذاب ميكشم، عذاب...

  8. 2 کاربر از پست مفید قوي_درياچه_الماس تشکرکرده اند .

    Mvaz (یکشنبه 16 شهریور 99), سحر بهاری (پنجشنبه 30 مرداد 99)

  9. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 03 خرداد 03 [ 00:06]
    تاریخ عضویت
    1396-1-29
    نوشته ها
    815
    امتیاز
    26,013
    سطح
    96
    Points: 26,013, Level: 96
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 337
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,591

    تشکرشده 2,300 در 744 پست

    Rep Power
    203
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط باغبان نمایش پست ها

    سلامی به گرمی تابستان :)[COL


    وضع ما درست مثل کسی ست که در داخل قطار نشسته است و همه بارش را روی سرش گذاشته است.
    مسافران دیگر او را متقاعد می‌کنند که بار خود را بر زمین بگذارد، و می‌گویند چرا خود را بی خودی رنج میدهی، قطار ، هم تو و هم بارت را حمل می‌کند.
    بدانید بار کلی این عالم نیز بر دوش هستی ست، تمام اجرای امور عالم توسط هستی ست.
    اما ما مسافران عجیبی هستیم، در طول مسافرت با قطار هستی تمام بار را بر روی سر خود گرفته و حمل می‌کنیم و اینگونه است که همواره زندگی مان در رنج و عذاب طی می‌شود.
    به هستی اعتماد کنید...بارتان را زمین بگذارید.


    شما بارهای زیادی روی سرتون گرفتین
    پدرم اینجور میشه ی بار
    مادرم اون جور میشه یه بار
    تا الی آخر
    با این همه بار امکان حرکت برای هیچ کس نیست


    [/URL]

    .

    - - - Updated - - -

    این همه با جزئیات زوم کردین رو اطرافیان درست نیست

  10. 2 کاربر از پست مفید الهه زیبایی ها تشکرکرده اند .

    Mvaz (یکشنبه 16 شهریور 99), قوي_درياچه_الماس (جمعه 31 مرداد 99)

  11. #6
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    خواهش میکنم
    نه طولانی نشد، هر چقدر دوست داری بنویس و نگران نباش.

    * قدم اول شما « پذیرش » هست
    یعنی شما با افرادی مواجه هستین که نمیتونین اونها رو تغییر بدین و البته خودشون آسیب دیده هستن. تلاش در اینمورد باعث اتلاف انرژی شماست، بهمین دلیل وقتی صفات خوب و بد والدینتون یا برادرتون رو بپذیرین؛

    ۱. توقعات و انتظارات شما از اونها کاهش پیدا میکنه.
    ۲. به آرامش درونی میرسین.
    ۳. از تنش جلوگیری میشه.


    * قدم دوم شما « کمک از یک فرد نزدیک » هست
    یعنی فردی که به مادر یا پدر شما نزدیک تره و اونو قبولش دارن و میتونه پل ارتباطی باشه. اون فرد میتونه مادربزرگ باشه، میتونه برادر بزرگتون باشه... به این افراد نزدیک بشین.
    شاید براتون سؤال بشه مثلا من چطور میتونم به برادرم نزدیک بشم درحالی که منو آزرده میکنه؟
    خب هر آدمی رگ خوابی یا قلقی داره، یعنی باید بدونین برادرتون مثلا از چه تیپ آدمهایی یا چه نوع رفتارهایی خوشش میاد... در اینصورت میتونین ارتباط سازنده ای بگیرین و برادرتون بهتون کمک کنه.
    در ارتباط گرفتن باید سیاست داشته باشین و رشته ی این ارتباط رو هر روز محکم کنین و بتونین در نهایت به خواسته ی خودتون نزدیک بشین.
    در اینصورت برادرتون میتونن پل ارتباطی شما با والدینتون باشن و اینطور بتونین فرصت هایی رو ایجاد کنین.

    _ از طرفی شما وقتی با والدینتون ارتباط میگیرین حرفاتون حالت تحمیلی نباشه ( آدما معمولا از تحمیل فرار میکنن یا واکنش تندی نشان میدن ) ، مثلا نگید من باید نقاش بشم، من باید فلان جا مشغول بکار بشم...
    مثلا بگین مادر من دوست دارم زنی مثل شما بشم باید چطور شروع کنم؟ در چه مسیری قرار بگیرم؟ من رو راهنمایی و کمک کن.
    شاید مادرتون آدم موفقی نباشه اما زبان سلاحی هست که میتونه سودمند یا مضر عمل کنه. اگر از کلمات درست استفاده بشه میتونه جملات اثر گذار بشه... میتونه کم‌کم بسترهایی براتون فراهم بشه که در اونها رشد کنین.

    * قدم سوم شما « بهره گیری از توانایی هاتون » هست
    اشاره به مدرک کردین، عزیزم در دنیای امروز یادگیری به واسطه اینترنت افزایش پیدا کرده و افراد میتونن خیلی راحت چیزی مثل هنر رو‌ یاد بگیرین و اجرا کنن.
    اگر هنری دارین بهش بها بدین و نگران بازار فروش هم نباشین. میتونین تو خونه انجام بدین و از طریق سایت های واسطه فروش کالا ، کالاهای خودتون رو بفروشین و درصدی اونا بعنوان دستمزد از روی فروشتون بردارن. این کار برای موقعیت شما هم مناسب هست و اون درآمدزایی رو که در نظر دارین کم کم به واقعیت تبدیل میکنه.

    حتی میتونین مواد خام رو از طریق سایت های معتبر با نشان نماد الکترونیکی خرید کنین و براتون درب منزل بیارن. فقط تنها زحمتی که براتون باقی میماند یه اداره پست هست که اجناس رو ارسال کنین، همین.

    من فرصت شد براتون بیشتر مینویسم

    ویرایش توسط سحر بهاری : پنجشنبه 30 مرداد 99 در ساعت 20:09

  12. کاربر روبرو از پست مفید سحر بهاری تشکرکرده است .

    قوي_درياچه_الماس (جمعه 31 مرداد 99)

  13. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 شهریور 99 [ 12:03]
    تاریخ عضویت
    1399-5-30
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    2,027
    سطح
    27
    Points: 2,027, Level: 27
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 123
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    26

    تشکرشده 13 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط الهه زیبایی ها نمایش پست ها
    .

    - - - Updated - - -

    این همه با جزئیات زوم کردین رو اطرافیان درست نیست
    ببخشيد من واقعا متوجه منظورتون نشدم. ممنون ميشم يكم بيشتر توضيح بدين لطفا

  14. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 شهریور 99 [ 12:03]
    تاریخ عضویت
    1399-5-30
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    2,027
    سطح
    27
    Points: 2,027, Level: 27
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 123
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    26

    تشکرشده 13 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط سحر بهاری نمایش پست ها
    خواهش میکنم
    نه طولانی نشد، هر چقدر دوست داری بنویس و نگران نباش.

    * قدم اول شما « پذیرش » هست
    یعنی شما با افرادی مواجه هستین که نمیتونین اونها رو تغییر بدین و البته خودشون آسیب دیده هستن. تلاش در اینمورد باعث اتلاف انرژی شماست، بهمین دلیل وقتی صفات خوب و بد والدینتون یا برادرتون رو بپذیرین؛

    ۱. توقعات و انتظارات شما از اونها کاهش پیدا میکنه.
    ۲. به آرامش درونی میرسین.
    ۳. از تنش جلوگیری میشه.


    * قدم دوم شما « کمک از یک فرد نزدیک » هست
    یعنی فردی که به مادر یا پدر شما نزدیک تره و اونو قبولش دارن و میتونه پل ارتباطی باشه. اون فرد میتونه مادربزرگ باشه، میتونه برادر بزرگتون باشه... به این افراد نزدیک بشین.
    شاید براتون سؤال بشه مثلا من چطور میتونم به برادرم نزدیک بشم درحالی که منو آزرده میکنه؟
    خب هر آدمی رگ خوابی یا قلقی داره، یعنی باید بدونین برادرتون مثلا از چه تیپ آدمهایی یا چه نوع رفتارهایی خوشش میاد... در اینصورت میتونین ارتباط سازنده ای بگیرین و برادرتون بهتون کمک کنه.
    در ارتباط گرفتن باید سیاست داشته باشین و رشته ی این ارتباط رو هر روز محکم کنین و بتونین در نهایت به خواسته ی خودتون نزدیک بشین.
    در اینصورت برادرتون میتونن پل ارتباطی شما با والدینتون باشن و اینطور بتونین فرصت هایی رو ایجاد کنین.

    _ از طرفی شما وقتی با والدینتون ارتباط میگیرین حرفاتون حالت تحمیلی نباشه ( آدما معمولا از تحمیل فرار میکنن یا واکنش تندی نشان میدن ) ، مثلا نگید من باید نقاش بشم، من باید فلان جا مشغول بکار بشم...
    مثلا بگین مادر من دوست دارم زنی مثل شما بشم باید چطور شروع کنم؟ در چه مسیری قرار بگیرم؟ من رو راهنمایی و کمک کن.
    شاید مادرتون آدم موفقی نباشه اما زبان سلاحی هست که میتونه سودمند یا مضر عمل کنه. اگر از کلمات درست استفاده بشه میتونه جملات اثر گذار بشه... میتونه کم‌کم بسترهایی براتون فراهم بشه که در اونها رشد کنین.

    * قدم سوم شما « بهره گیری از توانایی هاتون » هست
    اشاره به مدرک کردین، عزیزم در دنیای امروز یادگیری به واسطه اینترنت افزایش پیدا کرده و افراد میتونن خیلی راحت چیزی مثل هنر رو‌ یاد بگیرین و اجرا کنن.
    اگر هنری دارین بهش بها بدین و نگران بازار فروش هم نباشین. میتونین تو خونه انجام بدین و از طریق سایت های واسطه فروش کالا ، کالاهای خودتون رو بفروشین و درصدی اونا بعنوان دستمزد از روی فروشتون بردارن. این کار برای موقعیت شما هم مناسب هست و اون درآمدزایی رو که در نظر دارین کم کم به واقعیت تبدیل میکنه.

    حتی میتونین مواد خام رو از طریق سایت های معتبر با نشان نماد الکترونیکی خرید کنین و براتون درب منزل بیارن. فقط تنها زحمتی که براتون باقی میماند یه اداره پست هست که اجناس رو ارسال کنین، همین.

    من فرصت شد براتون بیشتر مینویسم

    سلام. خيلي ممنونم ازتون حرفاتون واقعا آرامش بخشه
    شما واقعا درست حدس زديد پدر و مادرم به شدت آسيب ديده هستن. متوجه حرفاتون شدم. قدم اول كه فرمودين خيلي جالبه. پس من اطرافيان رو هرجوري كه هستن بپذيرم. قدم سوم هم واقعا منطقي به نظر مياد.
    ببخشيد من وقتتون رو ميگيرم راجع به قدم دوم كه فرمودين يكي از دلايلي كه من نمي تونم با مادرم كنار بيام بلاهاييه كه سرم آورده قبلا. همش جلوي چشممه. اينارو كنار بذارم كامل؟ چون يجورايي مانع اين هستن كه با مادرم صميمي بمونم.

  15. کاربر روبرو از پست مفید قوي_درياچه_الماس تشکرکرده است .

    سحر بهاری (جمعه 31 مرداد 99)

  16. #9
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 دی 02 [ 13:45]
    تاریخ عضویت
    1394-2-15
    نوشته ها
    1,099
    امتیاز
    18,366
    سطح
    86
    Points: 18,366, Level: 86
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 484
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    269

    تشکرشده 1,106 در 598 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام بر شما

    از نقش قربانی خارج بشید خانواده شما به جای نقش ستمگر نقش چالشگر رو داشته باشند واصلا شما به مشکلاتتان به دید یه چالش نگاه کنید
    خوب یه دختر تنها که دارد درس میخوند اونوقت یک کار در شهر محل اقامتش پیدا کند اونم کتابخونه به نظرم شغلی مناسب نبوده و خانواده حق داشتند
    کار مناسب پیدا کنید
    این خیلی عالیه که زبان دوست دارید
    ایا میدانستید اگر تنها ١٠٠٠ لغط انگلیسی در خانه یاد بگیرید (یعنی روزی سه لغت)میتوانید مدرک سطح متوسط که الان افرادی رو میشناسم که دکترا دارن و در این سطح هستند قرار بگیرید
    انوقت میتونید کار مترجمی زبان رو به عهده بگیرید و در خانه مترجم شوید
    من فکر میکنم همانطور که خود شما در اسم تاپیک اشاره کردید شما از نظر شغلی هنوز ثبات پیدا نکردید و وابسته هستید در این سن و این زیاد خوب نیست
    باید بخاطرش مشاوره بگیرید و شغلی که در ان استعداد دارید را پیدا کنید شغل جدید همکارهای جدید محیط جدید پوووووول حال شما رو عوض خواهد کرد


    پاینده و شاد باشید

  17. کاربر روبرو از پست مفید خادم رضا تشکرکرده است .

    قوي_درياچه_الماس (شنبه 01 شهریور 99)

  18. #10
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    خواهش میکنم
    عبور

    بنظرم بهتر هست شما از اون بلاها یا خاطرات تلخ عبور کنین، چون فکر کردن به اونها انرژی زیادی رو هر روز از شما میگیره و باعث میشه شما در موضع یک قربانی باقی بمونید و در نتیجه از رشد و قدرت فاصله بگیرید، همچنین میتونه منجر به افسردگی ، اضطراب ، وسواس و ... هم بشه. گذشته یعنی دیروز، دیروز تموم شد و باید برای فردا و هفته های بعد تصمیم گرفت.

    شما الان فردی هستین که کنترل شرایط بدست اونه و البته آگاهی دارین و بجای انتخاب رفتارهای غلط سعی کردین مشاوره بگیرین، اما والدین شما قربانی هایی هستن که شاید هیچوقت چنین بستری براشون فراهم نشده که حرف بزنن، شنیده بشن و ...اونها هم در جای خودشون نیازمند درک و محبت و توجه هستن. شما اگر اونها رو ببخشین و با اونها خوب رفتار کنین تأثیر مثبتی بر روشون میگذارین . شاید والدینتون از شما فرصت هایی رو گرفتن ولی اینو فراموش نکنین دنیا پر از فرصت های کشف نشده هست و میتونین باقی عمر درازتون رو صرف کشف های شیرین کنین، مثل همه ی ما.
    شما در بخشش نمیتونین یه چوب جادویی دستتون بگیرین و بگین فلان قسمت خاطره ها و ناراحتی های منو پاک کن. نه گذشته فراموش نمیشه ولی میشه ازش عاقلانه عبور کرد. بخشش در وهله ی اول لطفی هست که شما برای رسیدن به جایگاهی که لیاقتش رو دارین، بخودتون میکنین.

    لازم هست ؛
    ۱. موقعیت های تنش زا رو شناسایی کنین. مثلا من وقتی تحمیلی حرف میزنم واکنش تندی میبینم ، پس شیوه خودم رو در بیان تغییر میدم. راستی شیوه ی گفتگوی صحیح و مؤثر چیه؟
    * رفتار گرم و‌ صمیمی
    * انتخاب زمان مناسب برای گفتگو
    * سخن روشن و‌ بدور از ابهام
    * استفاده از کلماتی مثل ( مامان عزیزم )_ ( پدر جانم ) و... بجای صدا زدن اسم یا...
    * فکر کردن روی مسئله ای که میخواین بیان کنین
    * جدا کردن مسائل غیر ضروری برای گفتگو
    * خلاصه گویی و عدم پر حرفی
    * خوب گوش دادن (۱)
    * تقویت تماس چشمی
    * مدیریت احساسات
    * استفاده از کلمات و جملات مثبت
    * تشکر و قدردانی از زحمات یا تلاش های فرد مقابل
    * توجه به لحن و تن صدا خود
    * قرار گرفتن در فضای مناسب و آرام
    * عدم سرزنش، توهین، تمسخر، مقایسه و ... با والدین دیگر
    * تقویت اعتماد بنفس خود
    و...

    ۲. مسئولیت پذیر باشین و در نقش خودتون خوب عمل کنین. مثلا خونه رو گردگیری کنین و به مادرتون بگین خونه رو گردگیری کردم. مادر شما بشین و بگو چه غذایی دوست داری تا آماده کنم و ... در واقع اونها میبینن که باری از دوششون کم میشه و انعطاف بیشتری بخرج میدن.

    ۳. قبلا گفتم نمیتونیم کسی رو تغییر بدیم ولی اگر خودمون تغییر کنیم نصف راه رو رفتیم ، اگر محبت کردن رو تمرین کنیم به اونها نشان میدیم دوستشون داریم، اونها هم حالت تدافعی نمیگیرن و این پیام ها رو از ما کم کم دریافت میکنن.

    (۱)
    شنونده ی خوبی باشین. تا حدی که پدر و مادر ،برادر و ... بتونن بدون نگرانی از سرزنش، تمسخر، توهین و در کل تنش آنچه که در ذهنشون هست رو برای شما بیان کنن. وقتی هدفتون درک کردن ، نه جواب دادن باشه، میشه این انتظار رو داشته باشین شما هم در گفتگوها و رسیدن به خواسته ها موفق بشین و سخنانتون شنیده بشه. وقتی قرار باشه فقط خودتون حرف بزنین و حتی یکبار پای حرفای دیگری ننشینید اونها همچنان ارتباط نمیگیرن.
    ازشون بخواین براتون حرف بزنن، از خاطرات، از نگرانیها ،از آرزوهاشون...

    این روند قربانی قربانیان دیگر شدن باید یک جایی، یک روزی متوقف بشه، چه بهتر شما با رفتارهای درست این روند رو متوقف کنین و اون رو به نسل های بعدی و خانه ی بعدی نبرید. برای همین گفتم الان همه چیز بشما بستگی داره.
    ویرایش توسط سحر بهاری : جمعه 31 مرداد 99 در ساعت 17:24

  19. کاربر روبرو از پست مفید سحر بهاری تشکرکرده است .

    قوي_درياچه_الماس (شنبه 01 شهریور 99)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:58 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.