به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 14
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    367
    Array

    شما چگونه با استفاده از رویکرد مساله مدار در برخورد با مشکلات موفق شده اید؟

    سلام دوستان و یاران همدردی


    تاپیک زیر به صورت خلاصه به بررسی رویکرد مساله مدار پرداخته است.

    http://www.hamdardi.net/thread-44722.html#post437303

    این تاپیک به عنوان کارگاه آموزشی و عملی در این رابطه ایجاد شده است تا همدیگر را از تجربیات خود در مورد رویکردهای مساله مدار مان در مقابل مشکلات سهیم سازیم.

    روند تاپیک به شرح زیر می باشد.

    1- مشخص کردن مساله در چند خط کوتاه

    2- افکار منفی و احساساتی که در مواجهه با آن مشکل در خود شناسایی کردیم و روشی که آنها را تحت کنترل در آوردیم.

    3- راه حلی که برای حل آن مساله انتخاب کرده ایم.

    4- درصد موفقیت

    در ادامه دوستان دیگر می توانند راه حل های تکمیلی که به نظرشان می آید را بیان کنند.

    پیشاپیش از سعه صدر دوستانی که طرح مساله می کنند و راه حل عملی در آن موضوع رابیان می کنند و نظرات سایر دوستان را در آن رابطه می شنوند تشکر می کنم.
    ویرایش توسط بی نهایت : یکشنبه 14 آبان 96 در ساعت 15:30

  2. 6 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    Eram (یکشنبه 14 آبان 96), maadar (چهارشنبه 01 آذر 96), میشل (پنجشنبه 18 آبان 96), مدیرهمدردی (یکشنبه 21 آبان 96), الهه زیبایی ها (شنبه 27 آبان 96), جوادیان (یکشنبه 28 آبان 96)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    224
    Array
    اون پست قبل به هم چسبیده شده که علتش رو نمی دونم با عذرخواهی از صاحب تاپیک دوباره مطلب رو میذارم و درخواست حذف پست قبل رو میدم

    سلام بر بی نهایت عزیزیک مثال دو هفته پیش پسر من که کلاس فوتسال میره بعد کلاس اومد و با ناراحتی زیاد و بغض گفت کاپیتان تیم من رو همش میذاره توی دروازه و میگه تو که تازه واردی و بلد نیستی هر جای دیگه بذارمت ممکنه تیم ضرر کنه
    خوب فکری که من داشتم
    مگه همه از اول بلد بودن و اینکه این بچه رفته اونجا تا یاد بگیره نه اینکه همش دروازه بان باشه و اینکه اصلا اگر تیمشون گل بخوره و ببازه چه اهمیتی داره چون اینها بحث یادگیری رو دارن نه بحث نتیجه رو
    خیلی ناراحت شدم
    ما هر هفته جمعه ها مجبوریم به خاطر این کلاس از تفریحمون بزنیم و خونه نشین شدیم و اینکه اگر قرار باشه بره اونجا توی حاشیه بذارنش چه فایده ای داره از طرفی پنجشنبه ها با بدبختی میبرمش و میارمش
    خوب واکنش هیجانی این بود که همسرم بره و با مربیشون همون وقت حرف بزنه و اینکه این چه وضع فوتبال یاد دادنه و ...
    ولی تصمیم گرفتیم کمی صبر کنیم
    هفته بعد که بردمش کلاس با لحن آروم و محترمانه به مربیشون گفتم اگر ممکنه بچه منو توی دروازه نذارید دوست نداره و اینکه اگر متقاضی برای دروازه بانی ندارید کلا بدون دروازه بان بازی رو برگزار کنید چون نتیجه بازی که مهم نیست
    مربیشون هم گفت این خودش دستکش دروازه بانی میاره که من گفتم امروز نیاورده و از این به بعد هم نمیاره
    مربی گفت باشه میگم که دیگه نذارنش توی دروازه
    اگر اون روز من یا پدرش صحبت میکردیم چون بلافاصله بعد آوردنش از کلاس دوباره برگشته بودیم جنبه شکایت کشی و ... رو داشت ولی با صبر کردن تا هفته بعد و صحبت در زمانی که همه پدر مادرها توی اون ساعت به طور معمول میان، قضیه محترمانه تر حل شد.
    درصد موفقیت
    فعلا صد در صد بوده البته فعلا یک هفته اجرا شده
    *****می دونم که خیلی مورد اساسی رو مثال نزدم ولی چون بچه با بغض و ناراحتی زیاد حرف میزد می تونست ما رو ترغیب به یه واکنش هیجانی بکنه که هم اعصاب خودمون و هم اعصاب مربیشون رو تحت تاثیر قرار بده
    ان شا الله مثال بهتری یادم اومد میام می نویسم
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند

  4. 3 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    میشل (پنجشنبه 18 آبان 96), بی نهایت (دوشنبه 15 آبان 96), صبا_2009 (دوشنبه 15 آبان 96)

  5. #3
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    367
    Array
    ممنون فکور عزیز بابت حضور در این تاپیک.

    هیچ موقع به یک کلاس اولی سوالات ریاضی مربوط به دبیرستان را نمی دهند تا حل کند. برای حل سوالات ریاضی دبیرستان باید مرحله به مرحله و پایه به پایه دروس همه سال ها را بگذرونیم .

    اتفاقا زندگی روزمره ما پر هست از این مسائل کوچک و به ظاهر بی اهمیت ولی اینها همه مقدمه ای است که بتونیم خودمون را آماده کنیم و تمرین کنیم و آموزه هامون را به کار بگیریم. این آمادگی موجب می شه هنگام روبه رو شدن با مسایل سخت تر از همه تجربه های ریزو درشت قبلی استفاده کنیم.

    خیل خوب تونستید افکار منفی رو به مدد صبر و خویشتن داری کنترل کنید و اقدام هیجانی نداشته باشید.

    راه حل تکمیلی به نظر بنده:

    در این شرایط من از موقعیت استفاده می کردم . حل مساله را به خود پسرم واگذار می کردم و در این مورد با ایشون صحبت می کردم و آماده اش می کردم.

    این چند تا حسن داشت :

    یکی اینکه یاد بگیره اگر به مساله ای انتقاد داره اون رو با اعتماد به نفس و رفتار جراتمندانه بیان کنه.

    دوم اینکه آماده اش می کردم که حتی اگر موفق نبود شکست اون رو نا امید نکنه وتوانایی های خودش را باور داشته باشه و تلاش بیشتر بکنه تا دیگران هم این توانایی ها را ببینند.

    در نهایت به صورت نامحسوس که اولا پسرم متوجه نشود که در این مورد از پارتی به عنوان پدر و مادر استفاده شده با مربی اش به صورت غیر مستقیم صحبت می کردم و راجع به دلیل انتخاب دروازه بان ها و نحوه گردشی بودنش صحبت می کردم که به جای حالت انتقادی حالت پیشنهادی و یا سوالی داشته باشد. از این بابت که خللی حتی کوچک بین رابطه مربی و شاگرد به وجود نیاید.

  6. 3 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    Eram (دوشنبه 15 آبان 96), فکور (سه شنبه 16 آبان 96), صبا_2009 (دوشنبه 15 آبان 96)

  7. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    224
    Array
    سلام دوباره

    بی نهایت عزیز حق با شماست
    تا جای ممکن باید خود بچه مشکلاتش رو حل کنه ولی متاسفانه شرایط شهر ما با شهرها و استانهای مرکزی کشور فرق داره. اینجا منطق زیاد حکمفرما نیست. توی محیط های مختلف هر بچه ای که پدر مادرش آشنا باشن یا مثلا نسبت فامیلی داشته باشه بهش بها داده میشه و بقیه بچه ها از حقوق درجه دومی برخوردار میشن
    یعنی بزرگترها خیلی وقتها مجبورن دخالت کنن متاسفانه
    مجبوری تذکر بدی وگرنه بچه تحت ظلم قرار می گیره

    مثلا توی مدارس تهران به بچه ها آموزش میدن که اگر بچه ای اذییتون کرد برید به ناظم و معلم بگید، ولی اینجا اصلا یه همچین مدل تربیتی امکانپذیر نیست چون نه ناظم توجه می کنه و نه معلم . مجبوره یه بزرگتر بره بهشون بگه یا اینکه به بچه آموزش بدی هر کسی زدت مثلا تو هم متقابلا بزن. یعنی سیستم کلا یه جور دیگه هست
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند

  8. کاربر روبرو از پست مفید فکور تشکرکرده است .

    بی نهایت (سه شنبه 16 آبان 96)

  9. #5
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    367
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط بی نهایت نمایش پست ها
    در طول هفته برنامه ریزی کرده بودم که روز جمعه به کارهای عقب افتاده رسیدگی کنم.

    همسرم در آن روز نیز برای خودش برنامه ریزی کرده بود و در منزل حضور نداشتند.

    ساعت 9 شب شرایط خانه ما : نه ظرف ها شسته شده بود نه شام آماده کرده بودم تکالیف پسرم باقی مانده بود ، لباس های فردا ی آنها آماده نشده بود ،کل خانه به هم ریخته و کمدهای لباس هم بیرون در حال مرتب کردن، در این بین فرشته کوچولوی ما هم توجه صد در صدی بنده را خواستار بودند.

    بسیار مستاصل بودم و ناراحت از اینکه این یک روز هم همسرم در کنارم نبود تا این همه تحت فشار نباشم آن چیزی که به ذهنم رسید این بود که تماس بگیرم با همسرم وبگویم شما اصلا من را درک نمی کنید وبرای کمک به من وقت نمی گذارید. در حقیقت دادگاه را به تنهایی برگزار کرده بودم و فقط قصد داشتم حکم نهایی را به اطلاع همسرم برسانم.

    این یک برخورد احساسی و هیجانی بود.

    به خودم ایست دادم پس این همه آموزه که فقط شعار نمی باشد . مکالمه ام را مرور کردم.

    تماس گرفتم که تشریف بیارید بالا می خواهم راجع به موضوعی با شما صحبت کنم ، همسرم گفتند پشت تلفن بگو من هم گفتم نمی شود چون اگر پشت تلفن بگویم ممکن است بینمان بحث به وجود بیاید.

    ایشان آمدند منزل.

    ابتدا شرح مساله:

    به هم ریختگی منزل را دیدند ، شرایط را برایشان توضیح دادم که ظرف ها را نشسته ام شام آماده نیست تکالیف پسرمان باقی مانده وباید برایش وقت بگذارم ، لباس هایتان برای فردا آماده نیست ، این کوچولو هم نمی گذارد من هیچ کاری انجام دهم . من به کمک شما نیاز دارم در غیر این صورت امشب شام نداریم ، پسرمان با تکالیف ناقص فردا به مدرسه می رود ، فردا هم مجبورید با لباس های کثیف به مدرسه و سر کار بروید.

    مرحله بعد راه حل :

    عزیزم من چیزی به ذهنم نمی رسد شما بگو من چه کار کنم . حتی راه حل را به عهده ایشان گذاشتم.

    راه حل ایشان این بود که فرشته کوچک را با خودشان می برند تا من به کارها برسم . از نظر من این راه حل کافی نبود لذا بیان کردم این برای من کافی نیست نیاز دارم که تکالیف پسرمان را هم شما با ایشان کار کنید که همسرم قبول نکردند .

    در این حال به همان راه حل همسرم اکتفا کردم .

    از انجایی که راه حل همسرم کافی نبود موجب شد شام ساعت 11 شب آماده شود و بچه ها دیر بخوابند در نتیجه همسرم هم دیر تر بخوابد اما از آنجایی که راه حل از ایشان بود هیچ گله ای بابت تاخیر در خوردن شام و دیر خوابیدن مطرح نشد.

    این یک مساله ساده بود که می تونست منجر به ایجاد یک مشاجره بدون هیچ نتیجه ای شود.
    به روز رسانی.

  10. کاربر روبرو از پست مفید بی نهایت تشکرکرده است .

    الهه زیبایی ها (شنبه 27 آبان 96)

  11. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 مرداد 03 [ 19:29]
    تاریخ عضویت
    1391-7-15
    محل سکونت
    زیر باران
    نوشته ها
    786
    امتیاز
    24,541
    سطح
    95
    Points: 24,541, Level: 95
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 809
    Overall activity: 54.0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class10000 Experience PointsOverdriveSocial
    تشکرها
    2,330

    تشکرشده 1,639 در 595 پست

    Rep Power
    163
    Array
    سلام بی نهایت عزیز

    ممنون از تاپیک بسیار خوبت

    1- مشخص کردن مساله در چند خط کوتاه


    از دست همسرم ناراحت بودم و به خاطر کمکاری اش توی یک زمینه وقتی داشتم از دلخوریم میگفتم گریه ام گرفت و توی گریه هرچی تو دلم بود گفتم اما همسرم سکوت کرد . ( وقتایی که همسرم سکوت میکنه من بدتر دوست دارم بیشتر از دلخوریم بگم و بگم و بگم چون سکوتش رو به غلط بی تفاوتی ترجمه میکنم )


    2- افکار منفی و احساساتی که در مواجهه با آن مشکل در خود شناسایی کردیم و روشی که آنها را تحت کنترل در آوردیم.

    فکر می کردم همسرم سکوت میکنه چون به من بی توجهه .فکر میکردم سکوت همسرم به معنی این هست که حوصله گوش کردن به من رو نداره. برای همین با تداوم سکوت بیشتر حس می کردم که دوست دارم با شدت بخشیدن به اعتراضم سکوتش شکسته بشه. این لحظات فقط دوست دارم به هر طریقی سکوتش رو بشکنم تا حس نکنم ناراحتیم دیده نمیشه. اما این بار تصمیم گرفتم ادامه ندم چون حرفم رو زده بودم و دیگه لزومی نداشت ادامه بدم.همونقدر کفایت می کرد پس من هم سکوت کردم.



    3- راه حلی که برای حل آن مساله انتخاب کرده ایم.


    من سکوت کردم و برای اینکه با موندن توی اون فضا نیاز من به حرف زدن با همسرم در اون لحظه همچنان به قوتش باقی میموند اون اتاق رو ترک کردم تا راحت تر ذهنم آروم بشه.بعد طبق روال توی این شرایط هندزفری خودم رو برداشتم و ادامه یکی از کتاب های صوتی ام رو گوش کردم.چند دقیقه نگذشت که آروم شدم و حس خوب به من برگشت. در عرض چند دقیقه احساس خوب عزت و ارزشمندی جای خودش رو به احساس نیاز و توجه طلبی محض داد.
    بعد مدتی همسرم به اتاق اومد و با من شروع به صحبت کرد و منو آروم کرد و از من عذرخواهی کرد. در واقع چیزی رو که من نیم ساعت قبل ازش میخواستم رو با نیم ساعت تاخیر به من داد اما واقعا اون سکوت و صبر من به نتیجه اش می ارزید. به همون چیزی رسیدم که دنبالش بودم و حتی به بهتر ازون.چون هر دو آروم بودیم.

    4- درصد موفقیت

    مدتیه این روند رو شروع کردم فعلا درصد موفقیتم حدود 50 هستش و هر روز بهتر از دیروز مسلط بر اوضاع میشم.

  12. 6 کاربر از پست مفید Eram تشکرکرده اند .

    Erica (یکشنبه 28 آبان 96), tavalode arezoo (شنبه 27 آبان 96), میشل (شنبه 27 آبان 96), بی نهایت (چهارشنبه 01 آذر 96), جوادیان (یکشنبه 28 آبان 96), صبا_2009 (شنبه 27 آبان 96)

  13. #7
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    367
    Array
    ممنون Eram
    عزیز، خیلی مفید بود چون خودم هم درگیر چنین مساله ای هستم با این تفاوت که در این رابطه همسر من خیلی صبوره ، اونقدر ادامه می دهم که دیگه خودم کم می یارم.

    مثل یه بچه که از بس گریه کنه و بهش توجه نکنی دیگه خسته می شه و دست از گریه بر می داره.

    اتفا قا می خوام یک مساله ای بگم شبیه همین موضوع اما متاسفانه من نتونستم راه حل رو پیدا کنم ، همسرم راه حل را پیدا کرد شاید در شرایط مشابه راه حل همسرم به درد بقیه بخوره.

    صورت مساله:

    در زمانی که مشکلی هر دومون را داره اذیت می کنه اونقدر وقت خودش را با کارهای عام المنفعه پر می کنه تا بتونه اون فشاری که داره تحمل می کنه را فراموش کنه در این شرایط من از همسرم ناراحت می شوم گه چرا این انرژی را صرف من و بچه ها نمی کنه و یک باری از روی دوش من برداره و این کارش باعث می شه هم من بیشتر احساس تنهایی کنم و هم فشار کار بچه ها بیشتر می افته روی دوش من.

    روش ابراز دلخوری من ، یک روز کم حرف می شوم وقتی عکس العملی نمی بینم شروع می کنم به گلایه کردن ،از هر دری می گم تا جایی که دیگه میزنم به صحرای کربلا . در این شرایط همسرم فقط سکوت می کنه.

    افکار منفی:
    در این شرایط که من هم مثل خودش ناراحتم من رو با خودم تنها گذاشته و فقط به فکر آرام کردن خودش هست. من یک تنه باید هم به خودم آرامش بدهم هم فضای خونه را آرام نگه دارم. همسرم به من اهمیت نمی دهد . او فقط فکر میکند خودش ناراحت هست و ناراحتی من را نمی بیند.

    راه حل همسرم :

    سکوت ، به من این فرصت را می دهد که برون ریزی احساسات داشته باشم ، فرصت می ده هیجاناتم تخلیه بشه ، زمان بگذره ، و من آرامش ام را به دست بیارم ، به محض اینکه کوچک ترین پالس مثبت ، مثبت هم نه یک پالسی بفرستم که نشون دهنده وضعیت سفید هست ، ایشون نوازش را تقدیم می کنند .

    و خوب اون نوازش ختم کل ماجرا برای هر دومون می شه. من از خواسته ام کوتاه می یام و شرایط را می پذیرم. با این تفاوت که همسرم را بهتر درک می کنم و متوجه می شوم که من هم برایش مهم هستم و با اینکه در گلایه کردن خیلی هم زیاده روی کردم وشاید بی ربط هم بوده اما همسرم باگذشت و عدم یادآوری حرف های بی ربط من در زمانی که ناراحت بوده ام ، موجب می شه من شرمنده رفتار خودم بشوم .

    همسرم هم روال قبل خودش رو ادامه می دهد.


    ایشون خوب می دونند در لحظاتی که احساسات منفی بنده بالاست هر گونه نوازشی رو پس می زنم. واینکه وقتی از موضوعی دلخورم و ایشون ناتوان از تغییر رویه شان هستند و هیچ چیز جز تغییر رویه بحث رو به سرانجام نمی رسونه ایشون چنین روشی را برای حل مساله در نظر می گیرند.

    درصد موفقیت : من که صفر درصد موفقیت داشته ام اما درصد موفقیت همسرم با احتسابو کسر فشار روحی که برای گذر از این وضعیت های قرمز تحمل می کنند می شود گفت 80 درصد است .


    ویرایش توسط بی نهایت : چهارشنبه 01 آذر 96 در ساعت 12:57

  14. کاربر روبرو از پست مفید بی نهایت تشکرکرده است .

    Eram (چهارشنبه 01 آذر 96)

  15. #8
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    367
    Array
    در پست قبلی بیشتر روش حل مساله همسرم ، که همان

    _ فرصت دادن به فرد شاکی برای طرح و ابراز ناراحتی ،

    _ گذشت و سکوت در مقابل گلایه های بی منطق (از نظر خودش) و

    _ نشون ندادن واکنش نه منفی نه مثبت ،

    _ دادن فرصت به فرد ناراحت وشاکی برای به دست آوردن حالت تعادل روحی ،

    _ دادن نوازش و محبت در وضعیت سفید و

    _ یاد آوری نکردن هرآنچه در بحث پیشین به صورت غیر منطقی بیان شده ،

    بوده است ، مد نظرم به عنوان راه حل مساله مربوطه بود.
    ویرایش توسط بی نهایت : چهارشنبه 01 آذر 96 در ساعت 13:52

  16. کاربر روبرو از پست مفید بی نهایت تشکرکرده است .

    Eram (چهارشنبه 01 آذر 96)

  17. #9
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    367
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط فکور نمایش پست ها
    سلام بر بی نهایت عزیز
    من یک مثال دیگه رو با اجازه عنوان می کنم

    آخر تابستان برای مراسمی رفته بودیم به شهر همسرم
    دو سه روز بعد که می خواستیم برگردیم همسرم به خانوادش اصرار کرد که بیاین با ما بریم خونمون

    شرایط من اصلا برای مهمانداری مناسب نبود
    دو تا دانشجوهام دفاع از پایان نامه داشتن پایان نامه هاشونو خونده بودم و اصلاحات انجام شده بود ولی هم باید اسلایدهاشون رو چک می کردم و هم اینکه سه روز بعد از اومدن به منزلمون باید می رفتم یه شهر دیگه که دفاع اونها برگزار می شد
    ازطرفی با دوستم هماهنگ شده بودم که وقتی میریم اون شهر یکی دو روز بریم خونشون
    اون دوستم هم داشت می رفت مسافرت و برنامه سفرش رو طوری ریخته بود که موقعی که من میرم اون شهر حتما حضور داشته باشه و در مسافرت نباشه

    از طرفی به دلیل فشار پایان نامه ها یه مدت بود خرید برای خونه زیاد نکرده بودیم یعنی اصلا حوصله گوشت و مرغ پاک کردن نداشتم و خونمون تقریبا خالی بود

    خلاصه که از هیچ نظر دلم هیچ مهمونی رو نمی خواست و کاملا برنامه هام به هم می ریخت
    حالا این وسط همسر من به خانوادش اصرار می کرد که بیاین با ما بریم

    وسط اصرار هاش من به یه حالت صرفا جهت اطلاع به همشون گفتم البته من یکشنبه صبح دفاع دانشجوهام هست اونم یه شهر دیگه
    ولی دیگه کار از کار گذشته بود و همسرم کار رو خراب کرده بود

    هنوز اونا تصمیم قطعی نگرفته بودن
    با همسرم توی اتاق تنها شدم
    گفتم حواست به کار من نبود که تعارف کردی (با لحن عادی)
    گفت نه حواسم نبود ولی غریبه که نیستن فوقش خودت میری و میای بعدم من فقط تعارف کردم حالا اونا هم که با یه تعارف راه نمی افتن بیان

    ولی این اتفاق افتاد و خانواده همسرم با ما راهی شدن

    خوب کار از کار گذشته بود سعی کردم عادی باشم
    مجبور شدم دیگه برای دانشجوها وقت نذارم و اونا رو به اون یکی استاد راهنماهاشون سپردم روز دفاعشون من هیچ تسلطی به اسلایدهاشون نداشتم و به نظرم خیلی ایراد داشتن حالا جالب این بود که کسی اون ایرادها رو متوجه نمی شد

    توی اون چند روز سعی کردم بهترین پذیرایی رو انجام بدم که حداقل خاطره بدی برای اونها نشه و فقط خودم در جریان این ناراحتی باشم

    همون شب که رسیدیم شهرمون با وجود خستگی زیاد رفتم خرید و مرغ و ماهی، اینا رو تا ساعت دو داشتم پاک میکردم
    همه ساکها رو باز نشده گذاشتم توی اتاق اصلا وقت نمی شد سروسامونی به وسایل بدم

    یه بدشانسی هم آوردم مادرشوهرم سرگیجه گرفته بود. البته دکتر اینا رفتیم و دکتر هم گفت به خاطر گوش میانی هست و این مشکل تا یکی دو ماه وجود داره

    خلاصه که دقیقا یک روز قبل دفاع دانشجوها اونها رفتن ولی من همش فکر می کردم که اگر بمونن چی میشه چون اگر می خواستم از شب توی اون شهر نباشم باید صبح مثلا ساعت چهار راه می افتادم حالا با چه ماشینی؟ اگر همسرم هم میومد بچه ها رو نمی تونستم بذارم چون به جز مادرشوهرم کسی نمی تونه نگهشون داره و اون بنده خدا هم سرگیجه داشت و ازطرفی ممکن بود تا شب کارمون طول بکشه و اگر بچه ها رو هم می بردم و شب هم می موندیم که خیلی پذیرایی و مهمون داری مسخره ای می شد

    خلاصه که خشم نهفته ای از همسرم داشتم خیلی ناراضی بودم از این تعارف بی موقع

    حالا بقیه افراد شاید با ابراز هیجانی خشمشون مشکل دارن من گاهی اوقات با فرو بردن خشمم و پنهان کردن احساسم مشکل دارم. از اینکه خشمم رو نشون بدم احساس خوبی ندارم. احساس کوچک شدن دارم.
    همشون میشن یه جنگ ذهنی که تا مدتها فکرم رو درگیر می کنه. انقدر روش فکر می کنم تا زمان بگذره گاهی انقدر زمان میگذره که اون موضوع میره یه گوشه ذهنم و کم اهمیت میشه ولی دوباره یه موضوع مشابه که پیش میاد اون مورد هم انگار میاد جلو و پراهمیت میشه


    البته چند سالی هست تمرین کردم که چیزی که ذهنم رو درگیر می کنه بیان کنم که تا حدودی موفق بودم


    راه حل این شرایط خاص:
    فردای اون روز رفتم برای دفاع دانشجوها و برگشتیم. گذاشتم زندگی یه روال عادی به خودش بگیره
    بعدش که یه بار توی پارک با همسرم قدم می زدم گفتم یه چند مورد هست که می خواستم برات بگم

    که کنجکاو شد و سوال کرد چه مواردی هستن
    گفتم یکیش اینکه قبل از تعارف کردن به هر کس برای اومدن به منزل ما لطفا قبلش با من هماهنگ کن ببین من آمادگی دارم یا نه
    گفت سعی می کنم یادم بمونه خودم هم از شرایطی که پیش اومد راضی نبودم ولی به هرحال دیگه نمی تونستم کاری بکنم

    حالا در مورد درصد موفقیت :
    درصد موفقیت از این نظر که حرفم رو نخوردم و بیان کردم خوب صد در صد بوده و از این نظر راضیم. از این نظر که یک موقعیت مناسب پیدا کردم و جوری که برخورنده نباشه مطلب رو بیان کردم. این موضوع باعث شد درگیری ذهنیم به پایان برسه
    ولی درصد موفقیت از این نظر که همسرم قبل از تعارف به کسی با من هماهنگ باشه ، بعید می دونم خیلی بشه به این مورد امیدوار بود ولی اگر حداقل 10 درصد هم توی ذهن همسرم این مورد بمونه باز هم احساس موفقیت می کنم

    ****بی نهایت عزیز این بار هم مثالم شاید مورد اساسی و چندان آموزنده ای توش نبود ولی به هرحال این موضوع چند روزی من رو درگیر کرده بود

    **** فکر می کنم باید اون رو توی کارگاه می نوشتم حالا اگر مسئولین تالار صلاح دونستن منتقل کنن
    ممنون فکور عزیز اتفاقا مثال های خوب و کاربردی می زنید . خیلی از مشکلات ما به خاطر عدم مهارت در حل مساله های به ظاهر ساده روزمره هست.

    متاسفانه علی رغم گزارش اینکه پست شما به این کارگاه انتقال پیدا کنه متاسفانه مدیران احتمالا به خاطر مشغولیت زیاد از قلم انداخته اند. منتظر بودم که پستتون رو انتقال بدهند تا اگر دوستان نظر تکمیلی در این مورد دارند ، موجب بشه در کارگاه شرکت کنند.

  18. #10
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    367
    Array
    در مورد آخری که فکور عزیز بیان کردند یک نظر دارم.

    در چنین شرایطی ، همون موقع می شد به خانواده همسر با خوش رویی گفت که ، آقای همسر مثل اینکه فراموش کرده اند که در این چند روز من فلان کارها را دارم ، اتفاقا من هم دوست دارم شما تشریف بیاورید اما زمانی باشد که بتونم تمام و کمال در خدمت و معونت شما باشم ، ومثلا فلان روز خیلی خوبه که آقای همسر بیان دنبالتون ، نظرتون چیه؟

    یا می آمدند یا نمی آمدند.

    و اگر اون موقع این به ذهنمان نرسید و تحت هر شرایطی آمدند.

    راه حل دوم این بود که همسرتون با عواقب اینکه با شما هماهنگی نکردند رو به رو بشوند ، اینجور خیلی بهتر تو ذهنشون باقی می مونه تا اینکه بهشون فقط کلامی گفتید که از این به بعد هماهنگی کنند.

    به عنوان مثال شما نباید تا نیمه شب مرغ و ماهی پاک می کردید باید این رو می گذاشتید به عهده همسرتون ، تا قیام قیامت این مرغ و ماهی پاک کردن تو ذهنش بهتر باقی می مونه.

    دوم اینکه نباید قرار هاتون رو با دانشجوهاتون کنسل می کردید با خوش رویی از خانواده همسر عذر خواهی می کردید و می گفتید ریش و قیچی دست خودتون باید ببخشید نهایت احترام را قلبی و زبانی بهشون می گذاشتید ، اما کارهای قبلی تون رو که برنامه ریزی گرده بودید انجام می دادید و همسرتون رو درگیر کارهای اجرایی مربوط به پذیرایی می کردید تا به بهترین نحو از آنها پذیرایی می شد.

    این کار دو تا جسن داره اول اینکه دیگه درونتون احساس خشمی باقی نمی مونه و همه کارهاتون رو هم انجام دادید و اتفاقا از حضور مهمان هاتون هم لذت بردید دوم اینکه همسرتون با عواقب نا هماهنگی کردنش روبه رو می شد و دفعه بعد خیلی بهتر در ذهنشون باقی خواهد موند .

  19. 3 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    Eram (شنبه 16 دی 96), Erica (شنبه 18 آذر 96), فکور (شنبه 18 آذر 96)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. چون زن هستم میگویند باید با مرد ازدواج کنم!!!!!
    توسط taraneh1370 در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: چهارشنبه 15 آذر 91, 14:37
  2. ویژگی های اصلی هم وابستگی
    توسط بالهای صداقت در انجمن خودآگاهی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: سه شنبه 20 دی 90, 11:01
  3. چرا وابسته می شویم
    توسط بالهای صداقت در انجمن خودآگاهی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 اردیبهشت 90, 15:59
  4. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: شنبه 10 اردیبهشت 90, 19:42

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:51 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.