نوشته اصلی توسط
آبی آسمونی
سلام زهرای عزیز
متاسفانه سال های زیادی در عقد بودید. با این توصیفی هم که از همسرت و خانوداش کردی، واقعا نکته مثبتی هم در همسر و خانوادش میبینی؟ مشخصه که خیلی نسبت بهشان زده شدی. شما که این همه سال صبر کردی، یک مدت صبر کن. دیگه دنبال نفقه و مهریه و دادگاه و ... نرو.
حالا که همسرت راضی شده باهاش برو مشاوره. ازش حمایت کن و تمام سختی هایی که این چند سال دوری ازش کشیدی براش توی یک نامه بنویس. از خوبی هاش و علایقت بهش بنویس. بگو که دوستش داری و درصورتی که با کمک مشاور رابطتون اصلاح بشه ادامه میدی.
زهرا جان بنظرم فعلا مراسم عروسی به یه یهانه ای بندازین عقب. حتی اگر همین روزها با وساطت اطرافیان هم آشتی کردین باز هم عروسی را بندازید عقب. تا رابطتون درست نشه باشه نرید زیر یه سقف. اونجا ممکنه اتفاقات بسیار بدتری بیفته. اونوقت جبران اشتباه ها به مراتب سخت تر میشه.
به خداوند توکل کن و دعا کن . مواد غذایی که باعث آرامش میشه مثل گلاب بیشتر استفاده کن. سعی کن آرامش داشته باشی. حواست به پدر و مادر عزیز خودت هم باشه که نگران آینده دخترشون هستن و غصه میخورند. جلو آنها با آرامش رفتار کن.
خدا پناهتان باد
باعرض سلام خدمت ابی اسمونی عزیز
ممنون از اینکه وقتتون را در اختیار من گذاشتید و من را راهنمایی نمودید.در پاسخ به اینکه ایا من نکته ای مثبت در ایشان می بینم باید بگم متاسفانه همسر من در حق من بسیار ظلم کرده است و هیچ دلخوشی به بازگشت ندارم چون نکته ای مثبت در ایشان نمی بینم . در بحث اخرمون ایشان به من تهمت هرزگی و دزد بودن و.... در حضورخانوادش زد و حتی ببخشید اب دهانش را روی مادرم و من انداخت. وقتی حین دعوا ازش می پرسیدم که چرا با من این طوری رفتار می کنی من فقط یه روز به خاطر مشغله ای که داشتم نیومدم خونتون , به من فحش می داد و لگدم می زد حتی در حضور پدرشوهرم من را روی زمین می کشید و من را از خونه ی پدر شوهرم بیرون انداخت و هر چه داشتم را پاره کرد و جلویم انداخت , پدر شوهرم هم از طرفی می گفت بگذار دختره ی تحفه بره خونشون فکر کرده کی هستش؟؟؟!!!! وقتی داشتم می رفتم حتی مادرشوهرم داخل کیف مرا می گشت که مبادا من از خونشون چیزی برداشته باشم.
من این رفتارهایشون و برخوردهای قبلیشون رو اصلا نمی تونم فراموش کنم به خصوص اهانت و فحش هایی که به مادرم زد.
طی این چند سال عقدمون همسرم 6 باری رو من دست بلند کرد و من بعد از مدتی قهردوباره به ایشون فرصت می دادم که خودش را اصلاح کنه و ایشان هربار ابراز پشیمانی شدیدی می کرد و اشک می ریخت که بار اخرمه اما بعد از یک و یا دو ماه به خانه ی اول خود باز می گشت. من بهترین روزهای عمرم را به پای ایشان ریختم و می ترسم از این بیشتر عمرم به پای ایشان تباه بشه.
علاقه مندی ها (Bookmarks)