من دختری هستم که در خانواده ام اغلب مشکلات رو مادرم حل میکرد و پدرم بخاطر تربیت خانوادگی ش کلا از زیر مشکلات فرار میکنه. و همیشه سنگینی مشکلات به دوش مادرم هست. حالا این موضوع در خانواده خودمان هم شرطی شده.... در خانواده ما من بعنوان یک دختر مشکلاتم را خودم حل میکنم ولی برادرنم همیشه برای هر مشکلی از ما کمک میخواهند!! یعنی من بعنوان تنها دختر و آخرین بچه مستقلتر از انها هستم. همیشه با اینکه شرایط زندگی ما مرفه تر از فامیل نبوده و حتی بد تر بوده من در فامیل از همه بهتر درس خواندم و دانشگاه بهتری قبول شدم و بهتر خودم را بالا کشیدم...
از این بابت اصلا خوشحال نیستم چون این موضوع باعث شده تبدیل به یک پسر بشم!! حس میکنم خیلی از ظرافتهای دخترانه را ندارم بیشتر از اینکه مردان مستقل را جذب خودم کنم مردان وابسته و ضعیف را جذب خودم میکنم. این موضوع واقعا عذابم میدهد. چون بعنوان یه زن دوست دارم تکیه گاه محکمی داشته باشم... من همیشه در محیط کار جز بهترین کارمندان محسوب میشم. بعنوان دانشجو همیشه اکتیو ترین بودم ولی در زندگی عاطفی ام همیشه شکست خوردم!
چندین سال پیش عاشق پسری بودم که دقیقا خود من بود!... از نظر طرز فکر و حل کردن مشکلات و استقلال کاملا شبیه بودیم... ولی اون داشتن زنی خانه دار و وابسته از نظر فکری و اقتصادی را به من ترجیح داد و ازدواج کرد... بگذریم که سالها بر سر من چه آمد و چقدر افسرده بودم////
الان مشکلم این هست که حس میکنم این روحیه مردانه را با خودم همراه دارم و هنوزم که هنوز هست خواستگارانی که دارم ادمهای ضعیفی هستند... نمیدانم واقعا ضعیف هستند یا من این روحیه رو در اونها القا میکنم که میتونن خیلی راحت اعتراف کنن که ضعیف هستند.... مثلا خواستگاری که اخیرا دارم بارها بهم گفته که از لحاظ مالی قوی نیست! یا میگوید که مردهای این دوره مثل قبل قوی نیستند... خوب من میدانم که ادم پولداری نیست ولی تکرار این موضوع باعث شده همه ش به این فکر کنم که از من انتظار داره مثل یه مرد بجنگم...
خواهشا نگویید که این پوئن مثبتی هست... چون زنها مثل مردها نمیتونن قوی باشن.. واقعا من با اینکه 30سالم هست حس ادم 40ساله رو دارم وحس میکنم در همه مراحل زندگی م جنگیده م...همیشه استرس همیشه اضطراب...الان با اینکه دارم دکتری میخوانم ولی به زنهای خانه دار که همه مسولیت شغلی و اقتصادی خانه را به عهده همسرانشان انداخته اند حسودی میکنم....
شاید یه بخش از این پست دردودل بود... شاید هم صریح بازگو کردن این موضوع به درد مردی خورد....
بنظرتان چطور میتوانم این موضوع را حل کنم؟ .... چطور به طرفم بفهمانم که نمیخاهم مثل مادرم باشم....
علاقه مندی ها (Bookmarks)